راوی مهربان آدم‌های تک‌افتاده یا بحران‌زده

نگاهی به فیلمنامه‌های کلود سوته

  • نویسنده : صوفیا نصرالهی
  • مترجم :
  • تعداد بازدید: 274

میان فیلم‌سازان فرانسوی، کلود سوته جزء قدرنادیده‌ترین‌هاست. در سال‌هایی که موج نوی فرانسه جهان را درنوردیده بود، سوته فیلم‌هایی می‌ساخت که شخصیت‌هایش بورژواهای فرانسوی یا گنگسترهای تنها و در خطر بودند و شیوه‌ رئالیست درام‌های او، در فرم و داستان و شخصیت، کاملاً متفاوت با مدل واقع‌نگری تروفو و شابرول و گدار بود. کایه دو سینما به عنوان مهم‌ترین نشریه‌ سینمایی آن سال‌ها، هوادار سوته نبود و او زیر سایه‌ بقیه‌ فیلم‌سازان بزرگ فرانسوی قرار گرفت.

به جز فیلم‌سازی اما کارنامه سوته در جایگاه فیلمنامه‌نویس، خیلی مفصل‌تر و متنوع‌تر از این‌هاست. به گمانم می‌شود حداقل آثار شاخصش را در دو دسته طبقه‌بندی کرد. اما پیش از آن، می‌خواهم از مهجورترهایش هم بگویم. راستش خودم شگفت‌زده شدم وقتی فهمیدم فیلمنامه یکی از فیلم‌های ترسناک محبوبم را کلود سوته نوشته! فیلمنامه‌ فیلم چشم‌های بدون چهره ساخته ژرژ فرانژو کار سوته است و اگر فیلم را دیده باشید، لابد موافقید که شبیه هیچ‌کدام از کارهای دیگرش نیست. قصه پروفسور جراح پلاستیک که برای ترمیم صورت دخترش دست به جنایت‌های مخوفی می‌زند. شش سال بعد از این درام ترسناک سیاه، سوته با یک فیلمنامه‌ به سینما برمی‌گردد. این‌بار یک کمدی جنگی می‌نویسد به نام مسئله مقاومت که کاترین دونوو و فیلیپ نوآره در آن بازی می‌کنند. این‌ها دو نمونه از آثاری هستند که امضای سوته در تیتراژشان به چشم می‌خورد و بااین‌حال، هیچ‌کدام، حتی فیلم مشهور تحسین‌شده فرانژو، آثاری نیستند که سوته را با آن‌ها به خاطر بیاورند. اما به نظرم لااقل نشان می‌دهند که او چه فیلمنامه‌نویس قدر همه‌فن‌حریفی است.

اگر بخواهیم سوته را در مقام یک مؤلف بررسی کنیم، منطقی‌تر است که فیلمنامه‌هایش به دو دسته داستان‌های جنایی و گنگستری و فیلم‌هایی درباره طبقه متوسط و بورژوای فرانسوی محدود شوند. فیلمنامه‌هایی که خودش آن‌قدر دوستشان داشته که سراغ ساختنشان برود و آن‌ها را به کارگردان دیگری نسپارد. وگرنه که او مورد جالبی است که بعد از کارگردان شدن و راه یافتن به جشنواره کن هم‌چنان به نوشتن فیلمنامه و به قول فرانسوا تروفو «دکتری فیلمنامه» برای دیگران ادامه داد.

بورسالینوی ژاک دوری از معروف‌ترین فیلمنامه‌هایش در اوج دوران کاری خودش در مقام کارگردان است.

با آن دسته از فیلم‌های سوته عاشق سینمای او شدم که نشانه‌هایی از عناصری در آن‌ها مشهود بود که فرهنگ فرانسوی را با آن‌ها می‌شناسند؛ از عشق تا کافه تا موسیقی کلاسیک و حضور پررنگ زنان. اولین فیلمی که از سوته دیدم، قلبی در زمستان بود. فیلمی که دهه 90 ساخت و بعد از آن فقط یک فیلم دیگر در کارنامه‌اش دارد و بعد مرگ به سراغش آمد. قلبی در زمستان برنده جایزه سزار شده بود و در کنار چیزهای زندگی که سوته با آن نامزد نخل طلای کن بود، جزء مشهورترین فیلم‌هایش است که در جشنواره‌ها به چشم آمد. پس ترتیب تاریخی فیلمنامه‌نویسی سوته را به هم می‌زنم و از آخر به اول می‌رویم. به ترتیب تاریخی که من سوته را شناختم.

 

جذابیت پنهان بورژوازی فرانسوی

فیلم‌های کلود سوته که شخصیت‌های اصلی‌اش طبقه متوسط رو به بالای فرانسوی است- مردان و زنانی که هنرمندند و نویسنده، یا اهل تجارت و از خانواده‌های نسبتاً مرفه- سوته را تبدیل به کارگردانی متمایز کردند که نگاهی جست‌وجوگر به پیچیدگی‌های طبقه متوسط فرانسه داشت. اگر بپذیریم که معرف اصلی جامعه شهری هر کشوری، طبقه متوسط آن است، می‌شود ادعا کرد که سینمای سوته مرجعی برای کنکاش در جامعه فرانسوی است.

چه شبیه فیلم چیزهای زندگی، نلی و آقای آرنو، قلبی در زمستان، یک داستان ساده یا سزار و رزالی مسئله آدم‌ها عاشقانه باشد، یا مثل ونسان، فرانسوا، پل و دیگران ماجرا رفاقت و خانواده باشد، ارتباط انسانی جان‌مایه اصلی درام‌های اوست. از نلی تا رزالی، و از داوید تا ونسان، نقطه عطف‌های بیرونی دراماتیک پیچیده‌ای ندارند. چیزی که درام را جلو می‌برد، کشمکش درونی آن‌ها برای ارتباط گرفتن با دیگران است. سوته بدون این‌که سانتی‌مانتال شود، عمیقاً احساسی با این موقعیت برخورد می‌کند. این چیزی است که من در فیلمنامه‌هایش دوست دارم. کلام و حرکات عاشقانه تند و تیز در فیلم‌های عاشقانه‌اش یا برون‌ریزی‌های رفتاری گل‌درشت در موقعیت‌های دراماتیکی که کاراکترها گرفتارش می‌شوند، به چشم نمی‌خورد و بااین‌حال، به‌شدت در انتقال حس‌وحال موقعیت‌های شخصیت‌ها موفق است. در این سری از فیلم‌هایش، سوته در نقش کارگردان و فیلمنامه‌نویس درهم‌آمیختگی زیادی دارد. از آن نوع هم‌پوشانی‌هایی که در فیلم‌سازان مؤلف می‌شود دید که چطور فیلمنامه و ساختار کارگردانی برای رسیدن به مقصود فیلم‌ساز یکدیگر را تقویت می‌کنند. چون در این فیلم‌ها اصل ماجرا اتمسفر است. به نظرم نقطه عطف این جریان را می‌توانید در فیلم ونسان، فرانسوا، پل و دیگران ببینید. مردان میان‌سالی که دچار بحران سن هستند. با دوستان و خانواده‌شان وقت می‌گذرانند. سرِ کار می‌روند و واقعاً هیچ مشکل چندان بزرگ دراماتیکی این وسط وجود ندارد. اما در دیالوگ‌های ساده و صریح و عمیق به لحاظ احساسی، حتی در نگاه‌های خیره به هم در سکوت حس‌وحالی وجود دارد که فقط مربوط به اجرا نیست. خود سوته درباره نوشتن فیلمنامه اشاره می‌کند که برایش همه چیز اتمسفر است. با یک ایده شروع می‌کند؛ با ذهنیتی نسبت به حال‌وهوایی که می‌خواهد به تماشاگرش منتقل کند. درواقع، فیلمنامه‌های این فیلم‌های سوته با یک تم شروع می‌شود و بعد کم‌کم این تم بسط و گسترش پیدا می‌کند. از قضا نوشتن چنین فیلمنامه‌هایی حتی کار سخت‌تری است. همه چیز در گرو این است که یک حس به چه شیوه‌ای به تماشاگر منتقل شود. و اگر فیلمنامه‌ات روشن نباشد، امکان ندارد فقط در اجرا بتوانی حس ایجاد کنی.

سراز و رزالی کلاسیک‌ترین فیلم سوته در این بخش از لحاظ فیلمنامه است. یک مثلث عشقی و حسادت و زنی که باید انتخاب کند و این‌که این سه نفر چه درک و حسی نسبت به یکدیگر دارند.

در دو فیلم آخرش به نقطه تعادل شگفت‌انگیزی در نوشتن به سبک کلاسیک و درعین‌حال وفاداری به شیوه رئالیست خودش در شخصیت‌پردازی و درام می‌رسد. من طرفدار تحلیل‌ این نیستم که مثلاً استعاره در فیلمنامه‌های واقع‌گرایانه سوته جایی پنهان شده است. از نظر من، نقش ویولن و آن قطعه چالش‌برانگیزی که دختر می‌خواهد بزند، در فیلم قلبی در زمستان مثل هر شغل دیگری است و قرار نبوده که بازتاب حالت روحی یا چیزی بیش از یک موقعیت و شغل باشد. منتها انتخاب همین شغل برای شخصیت، پیشینه‌ای در ذهن مخاطب ایجاد می‌کند. در تصویر هم ترکیب صورت امانوئل بئار با ساز ویولن زیر چانه‌اش دقیقاً همان چیزی را می‌سازد که سوته از آن به عنوان «اتمسفر» در فیلم‌هایش یاد می‌کند.

دو نکته مهم دیگر در این سری از فیلمنامه‌های سوته وجود دارد. اسم یکی را می‌گذارم چشم‌چرانی فیلمنامه‌نویس در زندگی شخصیت‌هایش، که البته توأم با شفقت و مهربانی است. سوته پیچیدگی‌هایی را که آدم‌ها دچارش می‌شوند، می‌بیند و در این التهاب‌ها کنار شخصیت‌هایش می‌ایستد. همین باعث می‌شود شما هم سزار را دوست داشته باشید و هم داوید را. همین نگاه است که آن قاب درخشان صبحانه خوردن داوید و سزار، دو رقیب قدیمی را کنار پنجره می‌سازد. رابطه پرفرازونشیب میشل پیکولی با رومی اشنایدر در چیزهای زندگی با آن همه قطع و وصل شدن به خاطر نگاه دقیق فیلمنامه‌نویس به روحیات شخصیت‌هایش و موقعیت‌های آن‌هاست. سوته در قصه‌هایش از طبقه متوسط فرانسوی شبیه یک انسان‌شناس-جامعه‌شناس عمل می‌کند. در حقیقت این آدم‌ها و این قصه‌ها پیچیده‌تر از آنی هستند که تصور می‌کنید. شبیه خود انسان. و نوشتن فیلمنامه‌ای که بدون اوج و فرود زیاد، فقط و فقط با دیالوگ، با سکوت و با حس همه این‌ها را منتقل کند، خیلی دشوار است.

 

مردان تنهای تیرخورده

سوته در صحبت‌هایش همیشه اشاره می‌کند که با بی‌مووی‌های آمریکایی عاشق سینما شده و یکی از دلایلش هم این بوده که بیشتر زبانشان تصویری بوده و تظاهر ادبی نداشته‌اند. فیلمنامه‌های گنگستری خود سوته تا حد زیادی چنین الگویی دارند. البته که نحوه پرداخت او در این فیلم‌ها بسیار رئالیستی‌تر از مدل آمریکایی‌اش است. شبیه همان رویکردی که ملویل داشت. او هم عاشق فیلم‌های آمریکایی بود، اما فیلم‌هایی که خودش می‌ساخت، آن رنگ‌ولعاب مدل آمریکایی و اکشن مفصل را نداشت. مشهورترین فیلمنامه‌های گنگستری سوته ریسک بزرگ یا به فرانسه همه خطرها را طبقه‌بندی کن، بورسالینو و مکس و اوراق‌فروش‌ها است که اولی و آخری را خودش کارگردانی کرد. در این فیلمنامه‌ها نگاه او به ضدقهرمان‌هایش بسیار انسانی و احساساتی است. مشکل شخصیت‌هایش فقط فرار از دست قانون نیست، بلکه آن‌ها با چالش‌های اخلاقی و احساسی خودشان در مقام پدر یا عاشق روبه‌رو هستند. نکته مشترک این فیلمنامه‌ها با ملودرام‌هایش همان اتکا به اتمسفر است. حتی در یک داستان پرفرازونشیب جنایی مثل ریسک بزرگ خلق آن فضای دوستی میان دو گنگستر و رابطه پدر و فرزندان پررنگ‌تر از تعقیب و گریز به نظر می‌رسد. اما این جمله‌ها نباید باعث اشتباه شود که فیلم‌های سوته از هیجان بی‌بهره‌اند. درواقع، فیلمنامه‌های او باید به مثابه منبعی برای ریتم درونی تدریس شود.

فیلمنامه‌های گنگستری محمل خوبی برای سوته هستند که آن علاقه‌اش به مردان تلخ‌اندیش تنها را راحت‌تر نشان دهد. این حفظ تم‌های مشترک در ژانرهایی که در نگاه اول با هم تشابهی ندارند، جزء نقاط جالب کارنامه اوست. سوته فیلمنامه‌نویس و فیلم‌سازی چندوجهی است که بیشتر از پای‌بندی به قواعد ژانر، استاد شخصیت‌پردازی و خلق حس‌وحال است تا اتفاق.

آخرین نکته این‌که این توازن میان شخصیت‌های زن و مرد در بیشتر فیلم‌های سوته عالی است. خودش می‌گوید بیشتر درگیر چالش‌های مردان است، چون پدر خودش در کودکی آن‌ها را ترک کرده، اما تعادلی که در فیلمنامه‌هایش ایجاد می‌کند، به‌خصوص با بازیگران زن ثابتی مثل رومی اشنایدر و امانوئل بئار، باعث می‌شود که درنهایت، مخاطب با هر دو سوی قصه هم‌دلی کند. بهترین نمونه‌اش فیلم سزار و رزالی است. زن سردرگم میان عشق قدیمی و عشق جدید. فیلمنامه‌ای که ممکن است شما را یاد ژول و ژیم ساخته تروفو بیندازد. به نظر می‌رسد سوته هم‌پای داوید و سزار دلش به حال سردرگمی رزالی هم می‌سوزد. آن قاب آخر نسبت به هر سه کاراکتر شفقت دارد.

کلود سوته به عنوان دکتر فیلمنامه‌ باید بیشتر از این‌ها قدر می‌دیدید. فیلمنامه‌هایش بیشتر تحسین می‌شدند. اما بیشتر از آن‌که به مذاق منتقدان خوش بیاید، محبوب سینه‌فیل‌ها شد.

مرجع مقاله