داستان بلوغ

بررسی ساختار داستان در فیلم «دیدی»

  • نویسنده : تکتم نوبخت
  • مترجم :
  • تعداد بازدید: 18

فیلم دیدی کمدی درام دل‌گرم‌کننده‌ای است که برشی از زندگی یک خانواده مهاجر تایوانی را با تمرکز بر پسر کوچک خانواده که در بحران بلوغ و گذر از دوره نوجوانی است، به تصویر می‌کشد. این فیلم اولین تجربه فیلم‌ساز تایوانی، شان وانگ، است که علاوه بر کارگردانی، نویسندگی فیلم را هم خودش با الهام از تجربیات زندگی شخصی‌اش انجام داده. مکان روایت در فرمونت کالیفرنیاست. کریس نوجوانی 13 ساله است که با تنش‌های خانوادگی، ناهنجاری‌های جامعه‌ای که در آن به نوعی غریبه محسوب می‌شود، احساس گناه به خاطر شرارت‌هایش و احساس ناامنی و تنهایی در میان هم‌سن‌وسالانش دست‌وپنجه نرم می‌کند. در همان زمان، توأم با این بحران‌های درونی و خانوادگی، او دوستی‌ها و روابطی را امتحان می‌کند که در تمام آن‌ها شکست می‌خورد و در همین حین، علاقه زیادش به فیلم‌برداری و اسکیت‌بورد را کشف می‌کند؛ چالش‌هایی که کریس را تبدیل به مبارزی می‌کند که باید بتواند خودش را از وضعیت موجود نجات دهد و همه این‌ها در روایت فیلم بدل به استعاره‌ای از هویت‌بخشی در سن بلوغ است. فیلم‌هایی از این دست را زیاده دیده‌ایم، اما تفاوت عمده فیلم دیدی با فیلم‌های بلوغ در این است که روابط میان خانواده، یعنی رابطه بین کریس و خواهرش و به‌ویژه کریس با مادر را در مرکز داستان قرار می‌دهد و مهم‌تر این‌که تمام این‌ها در یک خانواده مهاجر اتفاق می‌افتد. نگرانی‌های دوران بلوغ و کسب هویت در کنار احساس خلأ ناشی از پیشینه مهاجرت این خانواده تایوانی و مهم‌تر از همه، تک‌والدی بودن کریس ترس‌ها و واپس‌ماندگی‌ها و در کلیت داستان زندگی او را واقعی‌تر و جدی‌تر می‌کند. پدر کریس در تایوان کار می‌کند و برای خانوده‌اش در آمریکا پول می‌فرستد و ما اصلاً او را نمی‌بینیم.

کریس پسری نسبتاً درون‌گراست که دائماً در تلاش است احساس خون‌سردی و بی‌تفاوتی را در معاشرت با دیگران نشان دهد. اما درون آشفته و ناآرام او با قدم گذاشتن به محیط خانه که می‌تواند تصویر واقعی خودش را در آن‌جا داشته باشد، آشکار می‌شود. او با خواهرش، ویویان، که قصد دارد به‌تازگی خانه را ترک کند و به دانشگاه برود، سرِ ناسازگاری دارد و یکی از مهم‌ترین بحران‌های او چالش‌های زیاد با خواهر جوانش است. در کنار این‌ها مادربزرگی که به نظر می‌رسد کریس بیشتر از همه به او نزدیک است، مدام مادر کریس را تحقیر می‌کند و از او ایراد می‌گیرد. تمام این‌ها در کنار شکست‌های پی‌درپی کریس در روابط بیرون از خانه‌اش و ادامه حیاتش در یک جامعه آمریکایی، نگاه او را به زندگی سرد و عبوس‌تر می‌کند.

داستان در 2008 اتفاق می‌افتد و نویسنده از حال‌وهوای این دوران برای به نمایش کشیدن جزئیات داستان به‌خوبی بهره می‌برد؛ دوره‌ای که یوتیوب و فیس‌بوک و فضای مجازی رونق گرفته بود و ارتباط با پیام‌رسان‌ها بخش مهمی از زندگی جوانان شده بود. دورانی که فناوری جدید دائماً در حال به‌روزرسانی بود و نحوه ارتباط جوانان را تعیین می‌کرد، بلوغ و هویت‌بخشی هم می‌توانست بسیار متمایز باشد. تمام وقت‌هایی که کریس در خانه است، در حال گشت زدن در یوتیوب و صحبت با پیام‌رسانی است که کیفیت و چگونگی ارتباط و بیان احساسات میان او و دوستانش را شکل می‌دهد.

با شروع فیلم نیز ما از طریق هندی‌کم کریس اتفاقی را که در حال رخ دادن است، می‌بینیم و کارگردان با استعاره‌ای مخاطب را به جهانی دعوت می‌کند که به‌تازگی فناوری دیجیتال محاصره‌اش کرده است. در این سکانس، سطل زباله را می‌بینیم که منفجر می‌شود و بعد تصویر لرزان صورت کریس را با همان دوربین دستی‌اش می‌بینیم که دارد فرار می‌کند و می‌خندد و هنوز شور و نشاط کودکی بر آن حاکم است و از شرارت‌هایش کیف می‌کند. با پیش‌روی داستان و گذر از شیطنت‌هایی که به نوعی اعتباربخشی دوران کودکی است، صورت کریس غم‌زده و جدی‌تر می‌شود و به همین میزان، از طنز روایت نیز کاسته می‌شود. بعد از آن، کریس و خانواده‌اش را دور میز شام می‌بینیم که مراسم شام خوردن به سبک ریشه چینی‌شان را بدل به میدان جنگ می‌کنند. او و خواهرش، ویویان، بی‌وقفه دعوا می‌کنند و انتقام‌های خشونت‌آمیزی از هم می‌گیرند. اما با گذر زمان، خواهر بزرگ‌تر برای مصیبت‌ها و دردسرهای برادرش در روابط بیرون از خانه دل‌سوزی نشان می‌دهد و درست در قلب فیلم، یک رابطه خواهر و برادری است که ریشه در خودآگاهی و وابستگی عاطفی آن‌ها دارد. ویویان ممکن است اغلب از برادر کوچکش ناامید شود، اما زمانی که او نیاز به حمایت دارد، از او حمایت می‌کند. عناصری از این دست در فیلم که به روابط خانوادگی می‌پردازند، بسیار تأثیرگذارند و فیلم دیدی را از سطح فیلمی صرفاً درباره بلوغ ارتقا می‌دهند.

دیدی لحظات خنده‌دار و هیجان‌انگیز زیادی دارد. مثلاً ماهی سروشده روی میز که با کریس حرف می‌زند و به او دلداری می‌دهد، یا سنجانی که کریس و دوستانش با بی‌رحمی و شیطنت به کام مرگ فرستادند، در صحنه‌ای که کریس در یک مهمانی مواد توهم‌زا مصرف می‌کند، با او حرف می‌زند و از بلایی که سرش آورده‌اند، شکایت می‌کند. دیالوگ‌های بین کریس و اطرافیانش هم به همین منوال خنده‌دار و طنزآمیز است. و این در حالی است که توازن درستی میان لحظات کمیک و جدیِ روایت برقرار است. تعامل دقیق و حساب‌شده میان کمدی و درام دیدی را تبدیل به فیلمی جدی و عمیق می‌کند. درست مانند دوران نوجوانی و پروسه بلوغ که ملغمه‌ای از غم و شادی و چالش‌های پی‌درپی است. دیدی درحالی‌که یک فیلم نیمه‌اتوبیوگرافیک است، اما برای هر کسی که خاطره‌ای از آن دورانش دارد، هم‌دلی‌برانگیز است و بخشی از خودش را در این پسربچه سرگردان و غمگین می‌بیند.

 هم‌چنین دیدی هجوم بخش طنز‌آمیز داستان را در همان ابتدای راه و شروع فیلم، با نمایش مادری غمگین و افسرده که نقاشی منزوی و به حاشیه رانده‌شده است، کمی رقیق می‌کند؛ تصویر مادر افسرده‌ای که خودش را هنرمندی شکست‌خورده می‌داند و مورد توجه پسر نوجوانش نیست، مادرشوهرش مدام از او ایراد می‌گیرد و دختر جوانش هم به‌زودی خانه را برای رفتن به کالج ترک می‌کند. علاوه بر این‌ها، او تنهاست و همسرش را در کنار خودش ندارد و باید علاوه بر شکست‌ها و سرخوردگی‌هایش، با بحران‌های پسر و دختر جوانش نیز دست‌وپنجه نرم کند. و این چیزی است که باعث می‌شود دیدی قوی‌تر و عمیق‌تر از هر داستان دیگری، درباره بلوغ طنین‌انداز شود.

کریس که حالا تابستان خود را می‌گذراند و آماده ورود به دبیرستان است، با ابعاد تازه‌ای از شخصیت خودش مواجه می‌شود که باید آن‌ها را در میان بحران‌های زندگی‌اش شناسایی کند و سروسامان دهد. او با خودِ تازه‌ای مواجه است که برای خودش هم ناشناخته و مبهم است. نویسنده این ابهام را در چنداسمی کریس استعاری می‌کند. دوستانش به او وانگ وانگ می‌گویند. مادرش او را دیدی می‌خواند و برای غریبه‌ترها او خودش را کریس معرفی می‌کند. همین امر گذر او از ریشه چینی‌اش و هم‌رنگ شدن با جامعه آمریکایی را به زبانی کنایی دراماتیزه می‌کند.

خودآگاهی کریس مدام در حال دگرگون شدن است و شکست‌های پیایی او درباره آن‌چه می‌خواهد باشد، او را تا اندازه زیادی شبیه مادرش می‌کند. تقابل میان مادر و کریس که نمادی از هم در نظر گرفته شده‌اند، در داستان به‌خوبی طراحی شده است. نگاه‌هایی که میان او و مادر در سکوت ردوبدل می‌شود و چهره غم‌زده هر دو که در دریایی متلاطم از نمی‌دانم‌های زیاد در حال غرق شدن هستند، معرف این شباهت است. سکانس‌هایی که به مادر و کریس در ماشین تعلق داده می‌شود، برای سامان‌دهی این امر کمک زیادی کرده است. نزدیکی میان کریس و مادر با رفتن ویویان، خواهر بزرگ‌تر، و جای خالی او در خانه بیشتر و بیشتر می‌شود و در این بین مادر‌بزرگ هم با بیماری و در بستر افتادن به نوعی حذف می‌شود و کریس می‌ماند و مادر، و آن دو باید کورمال کورمال دست همدیگر را بگیرند تا از این بحران عبور کنند. کریس سعی می‌کند فیلم‌برداری اسکیت را از اینترنت یاد بگیرد و خودش را به پسرهای سفیدپوستی که عمدتاً از او بزرگ‌تر هستند، متصل کند. اما در این مسیر، شکست تلخی می‌خورد. حضور پسران اسکیت‌سوار در زندگی کریس اما نکته‌ای جز فیلم‌بردار اسکیت بودن برای کریس دارد. پیش از این، در ابتدای فیلم، می‌بینیم که مادر نقاشی‌ای را که از خانواده‌اش کشیده است، به کریس که در پشت میز کامپیوترش نشسته، نشان می‌دهد. کریس حتی برنمی‌گردد و بعد نقاشی او را تمسخر می‌کند. در سکانسی که پسران اسکیت‌سوار سرزده به خانه کریس می‌روند، نقاشی‌های مادر روی در و دیوار خانه توجه آن‌ها را جلب می‌کند و درباره آن‌ها از کریس می‌پرسند. کمی بعد، مادر وارد اتاق کریس می‌شود و پسرها مادر کریس را برای نقاشی‌هایش تحسین می‌کنند و او که رنج بزرگ ندیده شدن را در صورت افسرده‌اش حمل می‌کند، گویی زندگی تازه‌ای پیدا می‌کند و کریس با این‌که مادر را برای این‌که ریشه تایوانی‌شان را لو ندهد، از اتاق بیرون می‌کند، اما متوجه این بی‌تفاوتی‌اش به مادر و تنهایی عمیق او می‌شود.

فیلم‌ها راهی برای عاشقانه کردن داستان‌های مربوط به بلوغ دارند، اما در دیدی با این‌که یک خرده‌داستان عاطفی میان دیدی و مدی، هم‌مدرسه‌ای‌اش، وجود دارد، اما هرگز در مرکز داستان قرار نمی‌گیرد و به موازات بقیه بحران‌های کریس در خارج از خانه است. تمرکز داستان، به‌خصوص در پرده سوم، بر رابطه کریس با مادر است. با پیش‌روی فیلم متوجه می‌شویم که با وجود بیگانگی میان مادر و پسر نوجوان، این دو نفر بیشتر از آن چیزی که کریس می‌داند، شبیه هم هستند. این فیلم به همان اندازه که درباره یک نوجوان و چالش‌های دوره بلوغ است، درباره یک مادر و زندگی درونی اوست. هم‌دلی کریس با مادرش بعد از دعوای شدیدی که بین آن‌ها در لحظات پایانی فیلم و در ماشین درمی‌گیرد، بیشتر می‌شود. او که پیش از این، مادرش را به خاطر زیادی آسیایی بودن متهم می‌کند، درحالی‌که به دیگران خودش را نیمه‌آسیایی معرفی می‌کند، حالا به درک تازه‌ای از جهان مادر می‌رسد و همین علتی است که او در کلاس‌های هنرهای بصری دبیرستان ثبت‌نام می‌کند. هم‌چنین رستورانی که درواقع خلوتگاه مادر و پسر است و مادر هر بار به بهانه غذا خوردن کریس را به آن‌جا می‌برد تا بتواند او را بیشتر تماشا کرده و کشفش کند، تنها مکان امن بیرون از خانه برای کریس است.

مرجع مقاله