اولین تجربه کارگردانی، نقطه اوجی در زندگی حرفهای است که اکثر خالقان هرگز از خاطر نمیبرند. دست یافتن به نامزدی اسکار یکی دیگر از رویاهای تحققیافته بیشتر فیلمسازان است. شان وانگ، نویسنده،کارگردان و تهیهکننده، برنامهریزی کرد که در یک هفته موفق به دستیابی به هر دوی این اهداف شد.
وانگ در مقام یکی از اعضای لابراتوار خلاق گوگل پنج، عضو سابق ساندنس ایگنایت و عضو فیلمنامهنویسان و کارگردانان ساندنس در سال 2023، از همان ابتدای کار خود با فیلمهای کوتاه و مستندش، عالی بود. او مستند داستانی بانوی بندرگاه و همچنین فیلمهای کوتاهی ازجمله ۳۰۰۰ مایل، هنوز اینجا و نای نای و وای پو را ساخت (که نامزد جایزه اسکار ۲۰۲۴ برای بهترین فیلم کوتاه مستند شد). با شروع رقابت اسکار، وانگ به جشنواره فیلم ساندنس 2024 رفت تا اولین فیلم داستانی خود دیدی را به نمایش بگذارد.
بعد از اولین نمایش آن در ساندنس، دیدی جایزه بزرگ هیئت داوران برای بهترین گروه و جایزه تماشاگران فیلمهای دراماتیک آمریکا را به دست آورد و برای پخش از سوی فوکس فیچرز خریداری شد. این فیلم درام کمدی دوران بلوغ، از آن زمان به بعد در جشنوارههایی ازجمله جنوب از جنوب غربی، جشنواره بینالمللی فیلم پکن، جشنواره بینالمللی فیلم سانفرانسیسکو و جشنواره فیلم مونیخ به نمایش گذاشته شد.
ما با شان وانگ، نویسنده و کارگردان دیدی، درباره به تصویر کشیدن این داستان زندگینامهای روی پرده گفتوگو کردیم.
شما قبلاً در کارتان از زندگی و خانواده خود الهام گرفتهاید. چه مشخصهای در این فصل از زندگی یک نوجوان باعث شد که بخواهید در فیلم روی آن تمرکز کنید؟
من همیشه به سمت داستانهای نوجوانی کشیده شدهام؛ بهخصوص دوره 13 تا 14 سالگی، به فیلمها و نقشآفرینیهایی از کنارم بمان، 400 ضربه، شکارچی موش و اینجا انگلستان است فکر میکنم. چیزی در آن سن، که شما در آستانه رشد و تبدیل شدن به چیز دیگری هستید، وجود دارد که همیشه برای من بسیار تأثیرگذار بوده است. با نگاه کردن به تمام آن فیلمهایی که دوست داشتم و آن سن و دوره زمانی را بررسی میکردند، پی بردم که هرگز فیلمی با لحن و نقشآفرینی بچههایی که مانند من و دوستانم نگاه میکردند، حرف میزدند و احساس میکردند، ندیدهام. بنابراین، وقتی وارد دهه بیستم زندگی میشدم و به گذشته نگاه میکردم، احساس میکردم چیزهایی آنجا وجود دارد که هم به لحاظ زاویه دید خلاقانه شخصیام برای من جالب بود و هم به مثابه فرصتی که تلاش کنم تا چیزی متفاوت به قواعد آن فیلمها اضافه کنم.
از منظر بیرونی، به نظر میرسید که گذار شما از دنیای مستند به دنیای داستانگویی روان و یکپارچه بوده است. آیا برای تغییر این ژانرها به هیچ مشکلی برنخوردید؟
با کمال تعجب، نه. فکر میکنم به این دلیل است که هرگز خودم را مستندساز نمیدانستم. من همیشه میدانستم که هر دو ژانر را دوست دارم، اما خود کار است که تعیینکننده است. کار من بهنسبت بیشتر مستند بود تا ساخت فیلم داستانی. بنابراین، فکر میکنم مردم فکر میکردند که من خیلی بیشتر یک مستندساز هستم. این تغییر آنچنانی نبود. درواقع، نسخه متفاوتی از همان چیزی بود که همیشه میخواستهام انجام دهم.
در جایگاه یک بیننده آثار تاریخی، یافتن جزئیاتی که شما تشخیص میدهید، همیشه سرگرمکننده است. چیزی که واقعاً در مورد دیدی برای من جذاب بود، فناوری و وبسایتهای زمان سال 2008 بود. چه نوع کار تحقیقی و طراحی برای درست کردن تمام این جزئیات انجام شد؟
برای من، این یک تجربه زیسته بود. بنابراین، تحقیق فقط زندگی کردن در آن دوره و دانستن و به خاطر آوردن وبسایتهای خاص و وبسایتهایی بود که قبلاً از آنها استفاده میکردم. حتی تب بوکمارکهای کریس، خیلی از آنها سایتهایی هستند که من به آنها مراجعه میکردم، AddictingGames، Barracks، Miniclip.com. درباره درست کردن آن، در آن زمان اینترنت کمسرعت و MySpace HTML بود، اما ما اکنون از HTML استفاده نمیکنیم. ما طراحان گرافیک حرفهای داشتیم که عمداً وبسایتهای کمسرعت درست میکردند و همه آنها باید کاراکترمحور میبودند و علایق آن شخص را درک میکردند. این تحقیق در طول هفت سال نگارش گردآوری شده است. در سال 2008 هر بار که یک صفحه MySpace جالب یا یک اسکرینشات از رابط کاربری فیسبوک پیدا کردم، این بود که یک تصویر مرجع وجود دارد. زمانی که داشتیم همه را کنار هم میگذاشتیم، آن را به دستیار تدوین یا انیماتور گرافیکیام دادم و گفتم: «هر وقت به مرجعی نیاز داشتی، فیسبوک 2008 اینجاست. اینم MySpace 2008. این هم شکل و شمایل آلبوم عکس.» بنابراین ما از صفر شروع نمیکردیم.
در طول آن هفت سال نوشتن فیلمنامه، از کی به موسیقی فیلم فکر میکردید؟
خیلی زود. من دوست دارم هنگام نوشتن به موسیقی گوش کنم. یک فهرست پخش موسیقی وجود دارد که من برای فیلم در اسپاتیفای تهیه کردم و اولین نسخه آن مربوط به سال 2018 بود. من پیش از آن، در سال 2017 به موسیقی فکر میکردم، فقط لیست پخش موسیقی را شروع نکرده بودم. حداقل شش یا هفت قطعه در فیلم استفاده شده.
برای یافتن شخصی که نقش کریس را بازی کند، انتخابهای گستردهای داشتید، یا ایدههایتان متمرکزتر بود؟
در ابتدا فکر کردم که احتمالاً یک غریبه کامل پیدا میکنیم. چراکه کدام بچه آسیایی 13 ساله بازیگری ستاره برای جلب سرمایه است؟ آن بچه وجود نداشت. ما کسی را میخواستیم که بکر و اصیل باشد و صرفاً یک پسر باشد و نه بازیگر. و نکته خندهدار این است که ایزاک- در بین همه بازیگران جوان، به استثنای شرلی- بازیگری باتجربه است. او از هشت سالگی بازیگری میکند و حین فیلمبرداری این فیلم 14 یا 15 ساله بود. او با تهیهکننده من، کارلوس [لوپز استرادا]، در رایا و آخرین اژدها در نقشی متفاوت کار کرده بود، صداپیشگی انیمیشنی بزرگ و بسیار کمدی. او یکی از اولین افرادی بود که تست داد و رسیدن به این شخصیت هم با یکدیگر و از طریق کارگاهی طولانی میسر شد. با بیش از ماهها کار کردن روی روحیات شخصیت و کم و زیاد کردن با یکدیگر بود، تا اینکه گفتم: «خوبه، فکر میکنم خودشه.» اگرچه ما همیشه از ابتدا میدانستیم که اگر بتوانیم شخصیت را به جایی که کریس باید باشد برسانیم، شگفتانگیز خواهد بود. و با هم به آنجا رسیدیم.
در آن سو، من فکر میکنم که فهرست بازیگران زن رویایی شما برای بازی در نقش مادرش بسیار مشخصشده بود. احتمالاً همین یک بازیگر نبود؟
شاید به صنعت سینما برمیگردد، اما بازیگران زن زیادی وجود ندارند که میتوانستند آن نقش را بازی کنند و با نام خود به آن اعتباری دهند. شاید چهار نفر باشند و جوآن مطمئناً در صدر این فهرست قرار دارد.
جوآن چن خودش نیز کارگردان است. این اولین باری بود که یک فیلمساز همکار را کارگردانی میکردید؟
بله، حدس میزنم همینطور باشد. و من اسپایک جونز را در این فیلم کارگردانی کردم [در مقام صداپیشه یک سنجاب مرده]. برای مدت 30 دقیقه یک فیلمساز برنده جایزه اسکار را کارگردانی کردم. (میخندد)
از زمان حضورتان در ساندنس و لابراتوارهای مختلفی که در آن حضور داشتید، چه تجربهها و روابطی را با خود به فیلم آوردید؟
یک لیست بیپایان است. من نمیخواهم به جزئيات مهارتهای سختی که یاد گرفتم، بپردازم، اما فکر میکنم آن تجربیات بیش از هر چیز به من کمک کرد آسیبپذیرتر باشم و عمیقتر در عناصر شخصی فیلمنامه غوطهور شوم و بخواهم چیزی را بیان کنم که رسیدن به آن برای خودم دشوار است. من به افرادی نیاز داشتم که مرا به آنجا بکشند و بگویند: «تو باید به عمق بیشتری بروی.» تا آنجا که افرادی مثل میشل ساتر، ایلیز مککیمی، شیرا راکوویتز در آزمایشگاه ساندنس، لولو وانگ، الیزا هیتمن، لیندا ایوت چاوز، میگل آرتتا و بسیاری از افراد دیگر در تمام برنامههای لابراتواری که انجام دادم، واقعاً از من فیلمسازی ساختند که امروز هستم، تا اعتمادبهنفس لازم برای کارگردانی این فیلم را داشته باشم.
و آیا ایزاک در صحنههایی که در لابراتوار کارگردانی فیلمبرداری کردید، همراه شما بود؟
آره، باید او را میبردم. من پنج یا شش هفته قبل از شروع تولید، لابراتوار کارگردانی را انجام دادم. بنابراین، اساساً دوره آمادهسازی بسیار خوبی بود. من گفتوگو در این مورد را با تهیهکنندگانم انجام دادم، زیرا آنها میگفتند: «مطمئن هستید که میخواهید لابراتوار کارگردانی را انجام دهید؟ زیرا مدت زمانی را که برای آمادهسازی دارید، کاهش میدهد.» و من گفتم: «نه، فکر میکنم لابراتوار کارگردانی دارد آماده میشود.» با نگاهی دوباره، شاید فیلم ما در هر صورت خوب میبود، اما [بدون لابراتوار] فیلم بسیار متفاوتی میشد. چون آن لابراتوار با ایزاک و شرلی را هم که آوردم، انگار زمانی برای تمرین ما بود. ما واقعاً در این فیلم زمان تمرین نداشتیم، مانند بسیاری از فیلمهای مستقل، بنابراین، آن هفته عمیقتر شدن در شخصیت و کار با ایزاک برای ما سازنده بود.
از نظر کار با استعدادهای جوان دیگر، که برخی از آنها بسیار تازهکارتر از ایزاک هستند، آیا باید رویکرد مناسبی را پیدا میکردید که هم با یک حرفهای کارکشته و هم با یک تازهوارد کارکرد داشته باشد؟ آیا رویکردی یکسان وجود داشت برای همه بازیگرانی که انتخاب کردید؟
نه، هر بازیگری متفاوت است و شما آن شیوه را متناسب با هر فردی پیدا میکنید. چیزهایی را پیدا میکنید که به آنها کمک کند بهترین عملکرد خود را ارائه دهند. میتوانم بگویم جوآن تنها کسی است که روش خودش را داشته است. فکر میکنم همه بچهها روند خود را در حین حرکت کشف میکردند، چراکه پیش از آن هرگز ایفای نقش نکرده بودند. جوآن- و تا حدی شرلی و ایزاک - روشی داشتند که [یاد میگرفتند] چگونه روندشان را مطابق با فیلم ما هماهنگ کنند.
مادربزرگ شما بازیگری مجذوبکننده است. چطور برایش بازارگرمی کردید تا او مجاب شود و با بازی در این فیلم موافقت کند؟
من فقط در طول یک دوره دو ساله، به نوعی به شوخی مطرحش میکردم. همیشه با این جمله: «خب، مادربزرگ، تو این نقش رو بازی میکنی، مگه نه؟» او هم میگفت: «نه، نه، نه. نمیتوانم، نمیتوانم.» و پس از آن یک بار که واقعی شد و ما شروع به انتخاب بازیگران فیلم کردیم، او گفت: «اگر شما آنقدر مطمئن هستید که من بهخوبی از پس انجام این کار برمیآیم، اگر واقعاً به من اعتقاد دارید، این کار را انجام خواهم داد.»
درباره فیلمبرداری در زادگاه شما [فریمانت، کالیفرنیا]، آیا همه لوکیشنها از قبل برنامهریزی شده بودند، یا همچنان جایی برای کشف جدید در مکانی که بهخوبی میشناختید هم وجود داشت؟
من برای مکانهایی مشخص در ذهنم نوشتم، اما بعد که شروع به کشیدن نقشه میکنید، میبینید چه چیزی برای تولید امکانپذیر است. لوکیشنهایی بود که در ذهنم برایشان نوشتم و پی بردیم که مناسب تولید نبودند. سپس یا مکانهای مشابهی را پیدا میکردیم که مناسب باشد، یا فیلمنامه را کمی تغییر میدادیم. برای مثال، صحنهای بود که در مرکز خرید تنظیم شده بود و درنهایت، آن صحنه به زمین گلف تبدیل شد. وقتی صحنههای فیلم را کنار هم میچینید و متوجه میشوید چه چیزی در عمل با بودجهای که دارید امکانپذیر است، بعضی چیزها تغییر میکنند.
آیا تاکنون توانستهاید فیلم را در فریمانت نمایش دهید؟
در سانفرانسیسکو نمایش داریم، اما در فریمانت نه هنوز. هفته آینده.
به ژانویه 2024 نقبی میزنیم؛ زمانی که در ساندنس هستید تا دیدی را به نمایش درآورید و نامزدهای اسکار هم در همان زمان معرفی میشوند. تجربه آن هفته با آن همه توجه و بعد هم مسئولیت تبلیغ دو فیلم چگونه بود؟
هر زمان که کسی این سؤال را از من میپرسد، احساس میکنم بخشی از مغز من آن را در همان زمان واقعی پردازش میکند. دیوانهکننده بود، واقعاً دیوانهکننده بود. من در چند ماه گذشته با فیلمسازان باتجربه و درجه یک ملاقات داشتم که به من گفتند: «رفیق، چنین اتفاقی برای کسی نمیافتد!» فکر نمیکنم در تاریخ فیلمسازی برای هیچکس چنین اتفاقی افتاده باشد که اولین فیلم بلند خود را به نمایش بگذارد، جایزه ساندنس را ببرد، نامزد جایزه اسکار شود و فیلم خود را در عرض پنج روز بفروشد. مسلم است که از این بابت بسیار مسرورم. این تجربهای بسیار تازه است که به آن رسیدهام. شما مرا در حین تجربهاش شکار کردید، اما واقعاً عالی بود.
اکنون که شما را به این مقام تازه رساندند، چه اتفاقی در انتظارتان خواهد بود؟
اکران این فیلم. و سپس 30 سالگی. (با خنده)
منبع: sagindie