هیچ‌وقت دیر نیست

گفت‌وگو با بالتاسار کورماکور، نویسنده و کارگردان «تماس»

  • نویسنده : پیتر گری، لیلا فیدل
  • مترجم : یاس علی‌ قانعی
  • تعداد بازدید: 8

آخرین باری که پیتر گری با کارگردان بالتاسار کورماکور گفت‌وگویی انجام داد، او ادریس البا را در گزند شیری خشمگین در فیلم دست‌کم گرفته‌شده هیولا در سال 2020 قرار داده بود.

تماس بر اساس رمان پرفروش ایسلندی نوشته الافور یوهان الافسون، روایت رمانتیک و هیجان‌انگیزی است که چندین دهه و قاره را در بر می‌گیرد. داستان مرد زن‌مرده‌ای را دنبال می‌کند که در جست‌وجویی احساسی دنبال معشوقه‌اش می‌گردد که 50 سال پیش ناپدید شده، پیش از این‌که زمان مرگش فرا برسد. بالتاسار کورماکور خیلی اتفاقی با رمان تماس نوشته الافور یوهان الافسون آشنا شد. دختر بالتاسار به عنوان هدیه کریسمس کتاب را به او تقدیم کرد و بالتاسار با الهام از این رمان، فیلمنامه را نوشت. بالتاسار کورمکار هنگام اقتباس از کتاب تحت تأثیر جدایی از همسرش قرار داشت. او چند ماه پیش طلاق تلخی را پشت سر گذاشته بود. خودش در این‌باره می‌گوید: «طلاق منجر به همه نوع فکری در زندگی شما و نگاه کردن به گذشته می‌شود. و اگرچه ماجرای من با داستان تماس بسیار متفاوت است، اما یکی از دلایلی بود که دو روز پس از آن‌که کتاب را دریافت کردم، با نویسنده تماس گرفتم و پیشنهاد دادم با هم کار کنیم.»

 

چقدر صمیمانه با رمان‌نویس الافور یوهان الافسون روی فیلمنامه کار کردی؟

 خیلی صمیمانه. می‌دانید، در صنعت سینما گفته می‌شود که نباید با رمان‌نویس برای نوشتن فیلمنامه همکاری کنید.

 

واقعاً؟

بله، مثل این است که می‌گویند ورود کودکان و حیوانات ممنوع است و با رمان‌نویس نیز کار نکنید. اما تماس تجربه‌ای بسیار بسیار متفاوت بود. و الافور از ابتدا گفت فیلم شماست و من هر کمکی از دستم ساخته باشد، انجام می‌دهم تا فیلمنامه درست نوشته شود.

 

روشی که کتاب را توصیف کردی، جالب است؛ ملایمتی که به نوعی آهسته شروع می‌شود و سپس گریبان را می‌گیرد و رها نمی‌کند. فیلم شما این‌گونه است. وقتی داشتم تماس را می‌دیدم، همین احساس را داشتم. داستان با پرواز کریستوفر به لندن آغاز می‌شود؛ درست زمانی که دنیا به دلیل شیوع کووید در حال تعطیلی است. او به کجا می‌رود و به دنبال چه چیزی است؟

خب، در سال 1969، زمانی که کریستوفر در لندن تحصیل می‌کرد، با میکو، دختر ژاپنی آشنا می‌شود. و بعد از یک سال یا کمی بیشتر، دختر از زندگی او ناپدید می‌شود و او هرگز نمی‌تواند موضوع را فراموش کند. هنگامی که کریستوفر به آلزایمر مبتلا شد، متوجه شد که تنها فرصت اوست تا بفهمد چه اتفاقی برای عشق زندگی‌اش افتاده است، اما هم‌چنین کریستوفر به دنبال یک پایان است که سفری را آغاز می‌کند و برای یافتن زن به لندن می‌رود که او را به ژاپن می‌رساند.

 

احساس می‌کنم همه به تماس به عنوان یک پروژه متفاوت برای شما نگاه می‌کنند، ولی عمدتاً مقایسه با فیلم‌های آمریکایی‌ات است. به نظرم اولین فیلم‌ها و هم‌چنین تجربه‌های تئاتری‌ات نزدیکی بیشتری با تماس دارند. آیا انگیزه‌ات برای کارگردانی تماس همین نکته بود؟ فیلمی که متفاوت اما هم‌چنان آشنا باشد.

بله، دلیل کشش من به تماس این بود که می‌خواستم داستانی را بیان کنم که قبلاً فرصت روایتش را نداشتم. راستش، چنین فیلمنامه‌هایی را در‌ هالیوود برای من نمی‌فرستند. پس می‌دانی، تماس را برای خودم ساختم. و در مورد خودم بگویم که وجوه مختلفی دارم. کارنامه کاری من برآمده از غریزه است و از پروژه‌های متفاوتی تشکیل شده. هیچ‌وقت فکر نکردم که «خب، باید فلان فیلم را بسازم...» بیشتر شبیه این است که پروژه‌ای را انتخاب می‌کنم که با آن ارتباط برقرار کنم. حتی در مورد پروژه‌ای مانند هیولا، من از بچگی طرفدار شیرها بودم. داشتم به آفریقا می‌رفتم و با خودم فکر کردم که عناصر بسیاری در هیولاست که می‌خواهم بررسی کنم و بسازم. در رابطه با تماس، مدت زیادی بود که می‌خواستم یک داستان عاشقانه را کارگردانی کنم. قبلاً دو بار هملت شکسپیر و کارهای مختلفی در تئاتر انجام داده بودم. دومین فیلم من، دریا، یک درام خانوادگی است، ولی دریا یک نوع داستان عاشقانه متفاوت است. بیشتر به پیچ داستانی در ژانر کمدی رمانتیک شبیه است و می‌توان آن را کمدی رمانتیک سیاه نامید.

می‌خواستم داستان صمیمانه‌تری را با تماس روایت کنم، یک داستان صادقانه‌تر، تا بر رابطه خودم با عشق در طول سال‌ها تأمل کنم. و چیزی که برایم مهم بود، نیاز به پذیرش شرایط بود؛ چیزی که هرچقدر سنت بالاتر می‌رود، بیشتر رویت تأثیر می‌گذارد.

 

احساس می‌کنم پاندمی چیزهای بسیاری را برای مردم آشکار کرد. به عبارتی، غیر‌منتظره است که همه ما محبوس بودیم، ولی پرده زیادی از روابطمان برداشته شد. در تماس شما شخصیتی را در داستان داری که با وجود سوگوار بودنش، امیدوار است. همیشه انگیزه‌های بیشتری برای زندگی کردن وجود دارد.

و من این را با مراجعه به روان‌شناس یاد گرفتم. (می‌خندد) هیچ‌وقت برای ترمیم یک رابطه دیر نیست. فکر می‌کنی که شاید چیزهایی وجود داشت که هنگامی که جوان‌تر بودی، درباره‌اش عصبانی می‌شدی، و آیا زمان زیادی با پدر و مادرت که دارند پا به سن می‌گذارند، باقی مانده؟ مسئله زمان نیست. حتی اگر 80 ساله هستید، هنوز هم زندگی ارزشش را دارد. می‌دانی؟ به نظرم ما همیشه به موضوعات جوری نگاه می‌کنیم که انگار بیش از حد دیر شده است. هیچ‌وقت دیر نیست، زندگی در زمان حال می‌گذرد!

و من، عاشق ایده شخصیت اصلی فیلم هستم که در انتخاباتش غیرقابل پیش‌بینی است. وقتی جوان است، می‌رود و کارهایی انجام می‌دهد، مانند انصراف از دانشگاه و کار در رستوران ژاپنی. حرکت خوشایندی است، بدون این‌که هیچ اجباری در میان باشد. وقتی که جوان‌تر هستیم، ناخودآگاه وارد موقعیت‌های عجیبی می‌شویم. ولی او بعد از ضربه روحی که از طرد شدن از سوی عشقش می‌خورد، از سوی دختری که بسیار دوستش داشت، دل‌سرد می‌شود و به کشورش برمی‌گردد. ماجراجویی در زندگی‌اش متوقف می‌شود. او با یک زن زیبا ازدواج می‌کند، ولی می‌داند که آن زن لایق شخصی بهتر از اوست.

مرد هیچ‌وقت زندگی تمام‌عیاری نداشته و الان نسخه جوانی خودش است. برای مثال، خال‌کوبی می‌کند، کاری که 50 سال پیش هیچ‌وقت انجام نمی‌داد، و من عاشق این چیزها هستم. حس می‌کنم وقتی که پدر یا مادر می‌شویم، خودمان را رام می‌کنیم. ولی او می‌خواهد خود واقعی‌اش باشد، و به نظرم وقتی مردم این شانس را داشته باشند که زندگی‌شان را از ابتدا شروع کنند، ایده‌های جدیدی از مفهوم بالغ بودن دارند.

 

به نظر من، داستان یک نوع مواجهه با فناپذیری انسان است.

تقریباً شبیه شمارش معکوس برای تمام شدن دنیاست. می‌دانی؟ به قولی، لعنتی، بیا خوش بگذرانیم! عاشق این حقیقت هستم که در ابتدا پاندمی بسیار انتزاعی بود. باید وقتی وارد فروشگاهی می‌شدیم، یک گوشه منتظر‌ می‌ماندیم، چون فقط 20 نفر اجازه داشتند داخل فروشگاه بمانند. ولی الان، مشکلی نیست. دلم نمی‌خواست که یک فیلم سنگین و ظالمانه در مورد کرونا بسازم.

 

همان‌طور که گفتی، تماس فیلم بی‌رحمانه‌ای نیست. من آن صحنه‌ای را که کریستوفر در رستوران تنها نشسته است و به او تذکر می‌دهند که نمی‌تواند با موبایل صحبت کند، بسیار دوست دارم. او تنها مشتری رستوران بود!

(می‌خندد) چند بار همه‌مان چنین چیزهایی را تجربه کردیم؟ در سوئد به یک مغازه رفتم که دوربین بخرم. وارد مغازه شدم و کسی آن‌جا نبود، ولی هنوز هم به من گفتند که در صف بایستم و نوبت بگیرم. واکنشم این‌گونه بود که «یعنی چی؟»

 

ویژگی‌ فیلم ساختار پرش‌های زمانی است. این نکته‌ای بود که در دوران تدوین خودش را نشان داد، یا همیشه رفت‌وآمد زمانی را در داستان آن‌طور که در فیلم می‌بینیم، تصور می‌کردی؟

ما باید داستان را به این شکل روایت می‌کردیم. فیلمنامه این‌گونه نوشته شده بود. ولی در زمان تدوین چیزهای بسیاری را کشف کردیم و با تدوین‌گر عزیزم، سیگورد ایتورسون، مدت زیادی کار کردیم. خیلی از نکات در مورد توازن بود. تمهیدهای مختلفی را امتحان کردیم. ساخت پرده اول کمی سخت بود، چون می‌خواهی تماشاگر را جذب فیلم کنی، ولی هم‌زمان با آن، شخصیت‌ها را معرفی کنی و لذت ببری. بعضی چیزها، بعضی صحنه‌های زیبا، باید حذف می‌شدند. اما در آخر، داستان را به سودآورترین شکل ممکن بیان کردیم. ما زمان این را داشتیم که به دوربین اجازه دهیم با چهره شخصیت‌ها هماهنگ شود. همه چیز به جزئیات ریز و لبخند، لبخندهای کم‌رنگ برمی‌گردد، در لحظاتی که بین عاشق و معشوق می‌گذرد، به تمام ناگفته‌ها.

 

آیا یکی از بزرگ‌ترین چالش‌ها از نظر روایی، یافتن مهم‌ترین ویژگی بود؟ یا همان‌طور که خودت گفتی، آن لحظات کوچک بین شخصیت‌ها بود که باعث شد آن را به مثابه روش روایت داستان به جای شرح مفصل انتخاب کنی؟

به نظرم از ابتدا کاملاً مشخص بود، ولی زمان آغاز فیلم‌برداری و زمانی که شروع به حذف بعضی دیالوگ‌ها کردم- چون بعضی اوقات بیشتر از آنی که نیاز است، می‌نویسی- متوجه شدم بازیگران نیاز به کمی سکوت دارند. گاهی دیالوگ می‌تواند بده بستان بازیگران را نسبت به اتفاقاتی که می‌افتد، نابود کند، پس لحظاتی برای بازیگران نیاز است که همدیگر را بسنجند.

منبع:  theaureview-npr

مرجع مقاله