طرح فیلمنامه داریوش

  • نویسنده : فیلم نگار
  • مترجم :
  • تعداد بازدید: 21

فیلمنامه‌نویس و کارگردان: هادی حجازی‌فر

بر اساس طرحی از علی دادرس، آزیتا ایرایی و نوید محمودی

مدیر تصویربرداری: مرتضی غفوری

تدوین: سارا آهنی

صدابردار: سعید بجنوردی

طراح صحنه: امیر زاغری

موسیقی: مسعود سخاوت‌دوست

چهره‌پرداز: محمود دهقانی

بازیگران: هادی حجازی‌فر (داریوش)، محسن قصابیان (بهرام)، عباس جمشیدی‌فر (کاظم)، مهرداد صدیقیان (وحید)، ژیلا شاهی (لیلا)، رامین راستاد (سهراب)، امیر نوروزی (علیرضا)، سحر دولتشاهی (ساقی)، وحید حجازی‌فر (سیفی)، نسرین مقانلو (صفیه)، رایان سرلک (سینا)، کیوان ساکت‌اف (رامین)

تهیه‌کننده: نوید محمودی

انتشار: ۱۴۰۳

تعداد قسمت‌ها: ۱۳

 

خلاصه داستان

داریوش که متهم به قتل است، پس از 11 سال متواری بودن، اکنون با خبر بهرام مبنی بر این‌که رضایت او را از اولیای دم سیروس (پسرخاله بهرام) گرفته، از مسیر قاچاق به ایران می‌آید. داریوش به محض ورود، به سراغ کارگاه شیشه‌سازی دوستش کاظم می‌رود. این دو مرد از این‌که تمام عمر مانند بزدلان زندگی کرده‌اند، سرافکنده‌اند. کاظم چند سالی است که دور رفیق‌بازی و خلاف را خط کشیده و ازدواج کرده، اما در حسرت داشتن فرزندی با همسرش هر روز پله‌های آزمایشگاه را بالا و پایین می‌رود. داریوش نیز دختری دارد به نام لیلا که برای سکونت جایی جز خانه او ندارد. اما لیلا در ابتدا او را نمی‌پذیرد و از فلاکتی که در این 11 سال بر او گذشته، می‌گوید. داریوش وعده می‌دهد به‌زودی همه این کابوس‌ها به سر می‌آید. بااین‌حال، داریوش می‌داند نیم‌کاسه‌ای زیر ‌کاسه‌ بهرام است. مسئله این دو با یکدیگر، بر سر 15 کیلو شمش طلاست که پس از سرقت از رشید کسی نمی‌داند چه بر سر آن‌ها آمده است. در این اقدام به سرقتِ شکست‌خورده ترومای دیگری برای بهرام به وجود آمده است. او به طرزی خفت‌بار، کتکی مرگ‌بار از افراد رشید خورده است.

شاکیان داریوش دو تن از نوچه‌های بهرام هستند؛ سهراب که برادر مقتول است و رامین، پسر مقتول. داریوش قسم می‌خورد پس از سرقت طلاهای رشید، سیروس می‌خواسته او را از کوه پرتاب کند، اما برحسب اتفاق، خودش پایش لیز خورده و سقوط کرده است.

از آن‌سو، در همسایگی لیلا، پسر جوانی به نام وحید زندگی می‌کند که داریوش متوجه رابطه عاطفی دخترش با او می‌شود و به طریقی با پسر رابطه برقرار می‌کند تا بتواند در اجرای نقشه‌‌هایی که در سر می‌پروراند، از او کمک بگیرد. به نظر می‌رسد احتمالاً داریوش از محل اختفای طلاها اطلاع دارد و بازگشت او با این انگیزه بوده که با امانی که بهرام برای او از رامین و سهراب گرفته، از فرصت استفاده کند و با یافتن طلاها به همراه دختر و نوه‌اش (سینا) بگریزند. در این گیرودار، سهراب و رامین که انگار از بازگشت داریوش اطلاع داشته‌اند، به خانه لیلا حمله می‌کنند. داریوش از ترسش می‌گریزد، اما درنهایت، با وعده‌های بهرام از پشت تلفن، این دو شرور آن‌جا را ترک می‌کنند. روز بعد، بهرام به سراغ لیلا می‌آید. او مدعی است در همه این سال‌هایی که داریوش در فرار بوده، تمام تهران را به دنبال او و فرزندش گشته تا از وی حمایت و مراقبت کند اما لیلا تنها لطف بهرام را این می‌داند که از زندگی او و پسرش فاصله بگیرد. مشخص است بهرام- که زمانی عاشق مادر لیلا بوده- حالا به خود او نظر دارد.

داریوش که در این روزهای بعد از بازگشتش از روبه‌رو شدن با بهرام واهمه داشته، بالاخره بر ترسش غالب می‌شود و به سمساری او می‌رود. البته پیش از ملاقات با بهرام، دیده‌ایم به طرزی مشکوک به یک کارواش مراجعه کرده‌ است. همان‌طور که اشاره شد، او و داریوش در گذشته رقیب عشقی هم بوده‌اند و داریوش موفق شده منیژه را به دست آورد و با او ازدواج کند و البته این زن در زمان متواری بودن داریوش از دنیا می‌رود. بهرام می‌خواهد به داریوش اطمینان دهد که اگر دیه سیروس را داده و رضایت خانواده او را گرفته، به خاطر منیژه است. اما درهرحال، چیزی که دامن‌گیر بهرام شده، این است که این رضایت سوری بوده و برادر و پسر سیروس به دنبال انتقام خون پدرشان هستند و هیچ‌کس هم باور نمی‌کند سیروس- که به دستور بهرام می‌خواسته داریوش را بکشد- خود بر اثر حادثه تلف شده است. موازی با این ماجرا، کاظم که مراقب فلافلی رامین و سهراب است، متوجه می‌شود آن‌ها با تماس سیفی- شاگرد مرموز بهرام- سریعاً بر موتورسیکلتشان به سمت سمساری شتابان شده‌اند. او خبر را به داریوش می‌دهد و داریوش که می‌داند تنها جای امن همین در جوار بهرام بودن است، برای این‌که بتواند آن‌جا بماند، اعتراف می‌کند در ترکیه دوستی داشته که او هم به جرم قتل فراری است. این دوست او مادری دارد با خانه‌ای پر از طلا و دلار. در این گیرودار که رامین و سهراب با تماس شاگرد بهرام در مسیر رسیدن به آن‌جا هستند و کاظم نیز در تعقیب آن‌ها، او مشاهده می‌کند این دو مرد، به وسیله‌ی اتومبیلی سرنگون می‌شوند و از سرنشینان آن به طرز فجیعانه‌ای کتک می‌خورند و هر دو به‌شدت آسیب می‌بینند. درنهایت، داریوش بهرام را متقاعد می‌کند از جای طلاها خبر ندارد و در ازای دور نگه داشتن رامین و سهراب، از بهرام وقت می‌گیرد که ترتیب سرقت از خانه مادر دوستش را فراهم کند. حین بیرون آمدن از سمساری، سیفی اعتراف می‌کند داماد گذشته او و پدر سینا است! سیفی در گذشته از اراذل گروه رشید بوده که بهرام را به طرز فجیعی در ملأعام کتک زده‌اند و حالا بهرام توانسته با معتاد کردنش از او یک موجود مفلوک و توسری‌خور بسازد، طوری که از ترس بهرام حتی جرئت ندارد دوروبر لیلا و سینا بپلکد. رابطه سینا با داریوش بسیار خوب است و داریوش تلاش می‌کند با حمایت و راهنمایی‌هایش جای پدرِ نداشته را برای کودک پر کند.

داریوش که علاقه وحید به دخترش را فرصت مناسبی برای بهره‌کشی از او می‌داند، با انجام یک سرقت ساختگی موفق می‌شود با صحنه‌سازی گوشی دختری به نام ساقی را نجات دهد و بدین ترتیب، با او ارتباط بگیرد. مشخص است ساقی هم تحت تأثیر جوانمردی او قرار گرفته و دل‌بسته داریوش شده است. داریوش که خود را ساکن خارج از کشور جا زده، مجبور است وانمود کند در هتلی مجلل اسکان دارد و بدین صورت، قرارهایشان را در لابی هتل می‌گذارند. از آن سو، بهرام که از طریق دوربین‌های مداربسته متوجه شده کاظم در صحنه کتک‌ خوردن پسرخاله‌هایش حضور داشته، او را تحت فشار قرار می‌دهد تا هویت ضاربان را از طریق پلاک اتومبیلشان پیدا کند. کاظم هم ناگزیر، اطاعت امر می‌کند و داریوش را در جریان می‌گذارد. داریوش هراسان به همان کارواش نزد پسر جوانی به نام علیرضا- همان کسی که رامین و سهراب را کتک زده بود- می‌رود و خبر می‌دهد بهرام پلاک خودروی او را برداشته و احتمالاً برای انتقام به آن‌جا می‌آیند. اما علیرضا هیچ باکی ندارد و از این شرارت‌ها استقبال هم می‌کند. علیرضا نگران برادرش مرتضی است؛ دوست داریوش که در ترکیه همیشه هوادار او بوده است. بهرام در شرایطی که سعی می‌کند سر از کارهای داریوش درآورد، در تلاش است رامین، پسر سیروس، را که یک دم از فکر انتقام پدرش آرام نمی‌گیرد، با نقشه سرقت دلارهای پیرزن کنترل کند. درحالی‌که داریوش چنین وعده سرخرمنی داده تا بتواند کارهایش را در مورد یافتن طلاها پیش ببرد.

رامین مادری به نام صفیه دارد که به نظر می‌رسد تحت تأثیر محبت‌های بهرام در این چند سال قرار دارد. ازجمله این‌که بهرام شخصاً دیه سیروس را پرداخته و با آن پول، رامین و عمویش، سهراب، مغازه فلافلی را راه‌اندازی کرده‌اند. رامین از این‌که مادرش در خانه بهرام کار می‌کند و حرف‌ و حدیث در محل پشت سر آن دو است، ناراضی است. صفیه این صحبت‌ها را به بهرام منتقل می‌کند و برای خودشیرینی پیشنهاد می‌دهد صیغه‌شان را تمدید نکند. بهرام هم بلافاصله می‌پذیرد و کلید خانه را از او می‌گیرد و صفیه در عین ناباوری از سمساری بیرون می‌آید.

سهراب با تحقیق، به اطلاعات مهمی از علیرضا دست پیدا می‌کند؛ این‌که برادر او به جرم قتل متواری است و حالا بهرام از سهراب می‌خواهد به سراغ اولیای دم بروند تا نظر آن‌ها را در مورد رضایت و گرفتن دیه بپرسد. با پرس‌وجوهای سهراب او می‌فهمد که برادر مقتول به خواستگاری دختری رفته که معشوقه مرتضی (برادر علیرضا) بوده است و مرتضی او را به قتل رسانیده و برخلاف آن‌چه همه می‌پندارند، اولیای دم به‌هیچ‌وجه خواستار اعدام نبوده و نیستند. آن‌ها دیه می‌خواهند. حین ردوبدل شدن این صحبت‌ها، بهرام متوجه می‌شود سیفی گوش‌هایش را تیز کرده است و به همین دلیل او را بیرون می‌اندازد. سیفی مستقیماً به کارواش می‌رود تا به دوست و رفیق قدیمی‌اش، علیرضا، خطر بهرام را گوشزد کند. اما علیرضا باز هم گوشش بدهکار نیست. برعکس، علیرضا تلاش دارد به سیفی کمک کند تا بلکه او را از منجلاب بهرام که با معتاد کردن او و گرو گرفتن سند خانه مادرش- سیفی را برده خود کرده، بیرون بکشد. اما سیفی که به تهِ خط رسیده، تنها به دادن هشدار به او بسنده می‌کند. از آن‌سو، سیفی که دل‌تنگ فرزندش سیناست، با خریدن کادو به مدرسه او می‌رود و پس از نشان دادن مدارک مدیر مدرسه را متقاعد می‌کند که دقایقی با هم ملاقات کنند. سینا در ابتدا قادر به پذیرش این پدری که به او گفته شده مرده است، نیست، اما درنهایت با پافشاری سیفی، سینا با قبول هدیه او را پذیرا می‌شود. وقتی سینا به خانه می‌رود، با سین‌جیم کردن در مورد نحوه مرگ پدر، از لیلا دروغ می‌شنود و زمانی که خبر ملاقات با پدرش را به مادر می‌دهد، لیلا با برآشفتگی زیاد هدیه او را می‌شکند و تنش بین این دو بالا می‌گیرد. پای داریوش به ماجرا باز می‌شود و او اقرار می‌کند که می‌دانسته بهرام چه بلایی بر سر سیفی آورده و حالا هم پادوی مغازه اوست. لیلا خشمگین به سراغ بهرام می‌رود. هرچند بهرام قسم می‌خورد که از این اتفاق بی‌خبر است، اما لیلای ناباور او را تهدید می‌کند اگر سیفی بخواهد مزاحم زندگی‌اش شود، خود را خواهد سوزاند.

داریوش پس از شنیدن این‌که دخترش شیشه سمساری بهرام را شکسته، نگران می‌شود، اما با دادن این وعده به لیلا که جای طلاها را پیدا کرده، اطمینان می‌دهد همه چیز خوب خواهد شد. داریوش سرزده و با وانمود کردن به بی‌خبری، درِ خانه ساقی را می‌زند و وقتی دختر در را می‌گشاید، داریوش با تعجب می‌گوید این همان خانه کودکی‌اش است که به دنبال آن می‌گردد. این دو که به یکدیگر انس پیدا کرده‌اند، با هم قرارهایی می‌گذارند و در یکی از شب‌ها که او وسایل حفاری خریداری کرده، یواشکی به خانه ساقی می‌رود و هم‌زمان وحید را به تعقیب ساقی می‌گمارد تا او سرزده به خانه برنگردد و داریوش را غافل‌گیر کند. وحید در حین تعقیب ساقی متوجه می‌شود او با گریم زنان خیابانی مردان سن‌بالا را اغفال می‌کند و با دلبری آن‌ها را تیغ می‌زند. داریوش هم نمی‌تواند از غیاب دختر استفاده کند. قضیه از این قرار است که در حیاط خانه ساقی چاهی کورشده قرار دارد که طلاها زیر آن است. داریوش به محض این‌که دست‌به‌کار می‌شود، از داخل خانه صدای داد و بیداد پیرمردی را می‌شنود و به همین خاطر کار را نصفه می‌گذارد و از خانه خارج می‌شود تا شخصاً در کنار وحید در تعقیب حضور داشته باشد. او با توجه به علاقه‌ای که به ساقی پیدا کرده بود، با فهمیدن هویت واقعی او بسیار سرخورده می‌شود. وحید در روزهای بعد هم به تعقیب ساقی ادامه می‌دهد و او را زنی مشکوک‌تر از آن‌که می‌پنداشته، می‌یابد. ساقی به محله‌های پایین شهر می‌رود و برای بچه‌ها هدیه می‌برد. هم‌چنین وحید متوجه می‌شود ساقی فرزندی عقب‌مانده در بهزیستی دارد.

بهرام به سراغ کاظم می‌رود و از او می‌خواهد مأموریتش را به داریوش ابلاغ کند؛ گرفتن رضایت مرتضی از خانواده مقتول. بهرام پی برده که علت دربه‌دری مرتضی این است که علیرضا برای بالا کشیدن مال و امول برادرش به دروغ گفته خانواده مقتول خواهان قصاص هستند و زیر بار گرفتن دیه نمی‌روند. داریوش و کاظم به سراغ برادر مقتول می‌روند و او همین حرف‌ها را می‌زند. داریوش به این بهانه به سراغ علیرضا می‌رود تا از او بخواهد آدرس ولی دم را برای رضایت بگیرد که با برخورد جدی او مواجه می‌شود. داریوش که مطمئن شده نیت علیرضا همان بوده که بهرام فهمیده، برای مرتضی پیام می‌گذارد و سربسته حرف‌هایی به او می‌زند. بالاخره هم سروکله مرتضی پیدا می‌شود. او با شنیدن خبر نارو زدن برادرش از ترکیه به ایران بازگشته تا تکلیفش را روشن کند درحالی‌که هنوز نمی‌داند دختری که به خاطرش مرتکب جنایت شده است، ازدواج کرده است. مرتضی به‌شدت دچار بیماری روانی است و داریوش- که مجبور است از او نگه‌داری کند تا به سراغ علیرضا نرود- از این بابت دچار دردسر شده است. داریوش در شرایط بدی گیر افتاده، زیرا علاوه بر دردسر مرتضی، ساقی نیز متوجه وسایل کندن چاه شده و حالا او هم سهم‌خواهی می‌کند. از آن‌سو هم بهرام که به رفت‌وآمدهای داریوش به خانه ساقی شک کرده، شبانه‌روز دارودسته‌اش را برای پاییدن خانه- که ساقی در آن‌جا پرستار صاحب آلزایمری خانه است- گمارده است. از این‌رو داریوش باید هرچه زودتر طلاها را خارج کند، وگرنه پس از یقین کردن بهرام او باید هم از طلاها دست بشوید و هم از جان خویش.

زمانی که داریوش و وحید برای کندن چاه به خانه ساقی رفته‌اند، مرتضی می‌گریزد. موازی با این اتفاق، دو ماجرای دیگر هم رقم می‌خورد. اول این‌که بهرام با گروهش به همراه کاظم سراغ یکی از افراد رشید می‌روند و آن مرد را تاحد مرگ کتک می‌زند. در خلال این تسویه‌حساب بهرام کاظم را نیز شدیداً تحقیر می‌کند. در قدم بعدی، بهرام در جواب کاری که صفیه کرده، به همراه رامین (پسر صفیه) به خانه او می‌رود تا زن عاصی را نیز سر جایش بنشاند. زیرا روز قبل صفیه به مغازه او رفته و بهرام را تهدید کرده که یا دوباره رابطه‌شان را از سر می‌گیرند، یا او به همه می‌گوید که صیغه هم بوده‌اند. حال بهرام برای نشان دادن ضرب شست این موضوع را در حضور رامین، پسر صفیه، عنوان می‌کند و با تحقیر کردن هر دو، اضافه می‌کند تنها عشق زندگی‌اش منیژه بوده است. تحقیر شدن کاظم در ماجرای ضرب‌وشتم نوچه رشید او را دچار خشمی افسارگسیخته می‌کند. این‌جاست که پی می‌بریم کاظم تا خرخره گرفتار باج‌گیری بهرام است. ماجرا از این قرار بوده که کاظم در ازای گرفتن آن کارگاه شیشه، در ماشین رشید مواد جاساز کرده، غافل از این‌که گماشته بهرام از این صحنه فیلم‌برداری کرده است. کاظم می‌داند دیر یا زود او نیز به سرنوشت همان افراد رشید گرفتار خواهد شد. از این‌رو می‌خواهد با اسلحه به سراغ بهرام برود و او را بکشد. اما داریوش با گفتن این‌که رد طلاها را زده، مهلتی از کاظم می‌گیرد و با ضبط کردن تفنگ کاظم، او را منصرف می‌کند. بالاخره هم مرتضی کاری را که نباید، انجام می‌دهد و با رفتن به کارواش و بر پا کردن جنجال به دام پلیس می‌افتد. علیرضا که از بهرام زخم خورده، از سیفی می‌خواهد کلید سمساری و گاوصندوق بهرام را بدهد و با اصرار زیاد موفق می‌شود. او شبانه به سمساری می‌رود تا گاوصندوق را خالی کند، غافل از آن‌که سیفی بهرام را خبردار کرده است. بهرام با آتش زدن و بستن کرکره سمساری، علیرضا را می‌کشد. در همین زمان بالاخره داریوش در قعر چاه به طلاها دسترسی پیدا می‌کند، اما طلاها به وسیله ساقی ربوده می‌شود و بهرام داریوش را از چاه بیرون می‌کشد.

حالا داریوش باید ثابت کند که هم‌دست این زن نبوده و رکب خورده است. آن‌ها به دنبال ساقی همه جا را زیرورو می‌کنند، اما اثری از او نیست، زیرا او به خانه برگشته و طلاهای جاسازشده در کولر را برمی‌دارد و می‌رود. بهرام، داریوش را به بیابان می‌برد و در قبال بخشیدن طلاهای ربوده‌شده درخواست می‌کند دخترش را در اختیار او بگذارد. وقتی داریوش زیر بار نمی‌رود، او را به طرزی وحشیانه کتک می‌زند. داریوش به کارگاه کاظم می‌آید و علاوه بر خبر ربوده شدن طلاها، خبر این پیشنهاد بی‌شرمانه را به او می‌دهد.

پیش‌بینی کاظم درست از آب درآمده و حالا بهرامِ دیوانه، ناموس آن‌ها را می‌خواهد. از طرفی، همسر کاظم متوجه می‌شود که جواب بارداری‌اش مثبت است، اما برای غافل‌گیر کردن کاظم در مهمانی امشب، به دروغ می‌گوید منفی است. کاظم که دیگر چیزی برای باختن ندارد، دست‌به‌کار می‌شود تا بهرام را به قتل برساند. او خود را به خانه بهرام می‌رساند، اما در اثر درگیری با او کشته می‌شود. موازی با این اتفاق، ساقی نزد داریوش می‌آید و طلاها را برای او می‌آورد و با وعده عاشقانه‌ای که با هم می‌گذارند، کارگاه را ترک می‌کند. او طلاها را با کمک لیلا در باغچه خانه او جاساز می‌کند. جسد بهرام به دست سهراب در کوره شیشه‌سازی خودش امحا می‌شود، غافل از آن‌که داریوش در آن‌جا حضور دارد و همه این صحنه‌ها را فیلم‌برداری کرده است.

حالا نوبت وحید است. آن‌ها متوجه شده‌اند وحید، لیلا و سینا را به خانه خود برده است. بهرام نتیجه می‌گیرد علت این مخفی‌کاری این است که خانواده داریوش یا از ماجرای کشته شدن کاظم خبر دارند، یا جای طلاها را می‌دانند. از آن‌جا که وحید رقیب عشقی سیفی و خود بهرام است، با هم‌دستی سیفی ربوده می‌شود تا به عنوان گروگان بتوانند داریوش- که اکنون غیب شده- را تحت فشار قرار دهند. نقشه او می‌گیرد و داریوش به خانه بهرام می‌آید. او در قبال تهدید بهرام وعده می‌دهد اگر زنده بماند، جای طلاها را می‌گوید و نسخه‌ای از فیلم جسدسوزی را هم که در بیابان چال کرده، تحویل او می‌دهد، به شرطی که مطمئن شود وحید زنده است و بعد از تحویل طلاها آزاد شود. او در گوش وحید چیزی می‌گوید و با بهرام به سمت بیابان می‌روند. از آن‌سو نیز گماشته‌هایش را به همراه وحید به خانه لیلا می‌فرستند تا طلاها را از خاک بیرون بیاورند. با یافتن طلاها وحید آزاد می‌شود، اما آن طلاها تقلبی است و اصل آن‌ها در یخچال لیلا جاساز شده است. لیلا به همراه وحید و سینا می‌گریزند. داریوش و بهرام به همراه سیفی به سمت بیابان رفته‌اند. اتفاقی که قرار است بیفتد، بیرون آوردن موبایل حاوی ویدیو و تحویل آن به بهرام است. اما داریوش به جای موبایل، تفنگ کاظم را از خاک بیرون می‌آورد و به سمت بهرام شلیک می‌کند. بهرام زخمی با داریوش درگیر می‌شود و سر آخر این سیفی است که بهرام را به قتل می‌رساند و خود سیفی نیز با سپردن سند خانه مادرش به داریوش، خودکشی می‌کند.

مرجع مقاله