بیتلجوس بیتلجوس حماسهای است که ساخت آن 36 سال طول کشید و نسل بعدی خانواده دوستداشتنی دِتز را به ما معرفی میکند. بعد از درگذشت چارلز دتز، بزرگ این خاندان، لیدیا دختر خود آسترید را به وینتر ریور میآورد؛ جایی که او به طور اتفاقی دریچهای به زندگی پس از مرگ را باز میکند و منادی بازگشت بیتلجوس میشود. تیم برتون دوباره برگشته و سکان هدایت ساخت این فیلم را در دست گرفته، اینبار با فیلمنامهای به قلم آلفرد گاف. بیتلجوس بیتلجوس درعینحال، شاهد بازگشت بازیگران بااستعدادی مثل مایکل کیتون، کاترین اُ هارا و وینونا رایدر است. همچنین، جنا اورتگا، ایفاگر نقش ونزدی، و بازیگران شاخص دیگر مثل ویلم دافو، جاستین ترو و مونیکا بلوچی آنها را در این فیلم همراهی میکنند. از دیدگاه تیم برتون، فیلم مبتنی بر سه نسل از زنان است که تاروپود یک خانواده عجیب اما دوستداشتنی را بیرون میکشند و به نمایش میگذارند.
این کمدی خیلی با اوضاع و احوال امروز جور درمیآید. میتوانید کمی درباره دیالوگهای آن صحبت کنید؟
خب، این فیلم تا حدودی شبیه فیلم اول بود. تلاشم این بود که آن را بر اساس همان جوهره فیلم اول بسازم که یک فیلمنامه در اختیار داشتیم، اما بداههپردازیها زیادی در آن انجام شد. بسیار خوششانس هستم که با آدمهایی مثل مایکل و کاترین کار کردم که در بداههپردازی عالی هستند. بنابراین، سعی کردیم فیلم را بر اساس همین بداههپردازی جلو ببریم. خیلی سریع فیلمبرداری کردیم و همه بازیگرها در آن مشارکت داشتند. جاستین و ویل و همه بازیگرها در کاراکترشان مشارکت فعال داشتند. آنها نقش را از فیلمنامه گرفتند و آن را به چیز دیگری بدل کردند. این کل حسوحال فیلم بود. ما میخواستیم آن را سریع و با افکتهای عملی و بداههپردازیهای فوقالعادهای بسازیم که انرژی مورد نیاز فیلم را تأمین میکرد. این بخشی از حسوحال فیلم است که مورد نظر من بود. بخش دیگری از چیزی که به من انرژی دوبارهای میبخشد، به تمایل من به ساختن فیلمها برمیگردد؛ کار با آدمهای خلاق و خلق همه چیز سرِ صحنه. شما واقعاً نمیتوانید در فیلمهای زیادی به چنین حسی دست پیدا کنید، یا نمیخواهید این کار را بکنید، ولی این ویژگی بخشی از روح و جوهره این فیلم است.
به نظر میرسد بخش عمدهای از این یکپارچگی مداوم از فیلم اصلی حاصل سبک بصری و افکتهای عملی آن است. درباره اینکه تا چه حد میخواستید شیوه ساخت فیلم اول را تکرار کنید، چه میتوانید بگویید؟ بهویژه وقتی چنین نکات تازه و بدیع و جذابی در این فیلم دارید.
30 سال نکات تازه و بدیع و جذاب! اما مایکل و من درباره آن با هم صحبت کردیم. من گفتم: «گوش کن، من فقط میخوام این فیلم رو بر اساس روح و جوهره اولی بسازم.» اما من حتی فیلم اول را ندیدم، چون واقعاً نمیفهمم چرا آن فیلم یک موفقیت بود. یا چرا نباید از آنجا شروع میکردیم. احساس نمیکردم که این قرار است به من کمک کند. بنابراین، حقیقتاً آن را تماشا نکردم، ولی حسوحال آن را به یاد دارم. برگشتن به عقب و بازتولید احساسات واقعاً کار دشواری است، بهخصوص در این صنعت که همه چیز به «نکات بدیع و جذاب» و هر چیزی مربوط میشود که دربارهاش حرف میزنیم. پس راه سادهتر را انتخاب و آن را سریع فیلمبرداری کردیم. تمام بازیگرها در این کار مشارکت داشتند. فیلمنامه آنجا بود، و فیلمنامه خوبی هم بود. ولی همه- منظورم تمام بازیگرهاست- در آن مشارکت فعال داشتند؛ حتی مسئولان جلوههای ویژه. من آدمی را در اختیار داشتم- نیل اسکانلان- که قبلاً با او کار کرده بودم و او هم حقیقتاً به اندازه بازیگرها مهم بود. منظورم ساخت سریع عروسکها و حفظ همان روح و جوهرهای بود که قبلاً دربارهاش گفتم. درعینحال، تا اتمام کار متوجه نبودم که فیلمبرداری این فیلم را هم درست در مدت زمان فیلمبرداری اولی تمام کردیم. من برای چنین کاری برنامهریزی نکرده بودم، اما درنهایت این شکلی تمام شد؛ چیزی که در نهاد و دیاناِی فیلم وجود داشت. کار را به این شکل انجام دادیم که: «خب، بیاین فیلم رو اینطوری بسازیم، بیاین دربارهش حرف بزنیم، بیاین درباره این سؤال حرف بزنیم، ولی نه خیلی زیاد.»
وقتی مشغول ساخت فیلم بودم، برایم مهم نبود که به یک دنباله، فرنچایز- امان از دست این واژهها- فکر کنم، چون زمانی که فیلم اول را ساختم، هیچیک از این کلمات- ریبوت، ریهب، ریاستراکچر- یا چیزهایی از این دست وجود نداشت.
من مطالب زیادی خواندم درباره اینکه افکتهای زنده و عروسکها چه امکانات فوقالعادهای سر صحنه فراهم میکنند. با در نظر گرفتن این موضوع، کدام صحنهها دستخوش بیشترین تغییر از فیلمنامه تا روی پرده شدند؟
هیچچیز واقعاً زیاد تغییر نکرد. فکر میکنم این تغییرات کم بودند و همین زیبایی کار است. مایکل فقط اینجا و آنجا به کسی نگاه میکند، یا به کسی نگاه نمیکند. بدین ترتیب، شما مجبور نیستید همه چیز را برای بازیگرها توضیح دهید. «خب، قراره این اتفاق رخ بده. قراره اینجوری نگاه کنی. دارم با این میجنگم.» همین. همه اینها، همه این صحنهها و بازیگرها در جای درست انرژی را افزایش میدهند. دوباره تکرار میکنم؛ خلاص شدن از شر سروصداها و استودیوها باعث میشود کار را درست انجام دهید. اینها انرژی من را تجدید میکردند.
با تماشای فیلم حس کردم مایکل کیتون حتی یک لحظه هم ضربان اصلی فیلم اول را نادیده نمیگیرد. طی فرایند ساخت، افکارتان راجع به دوباره زنده کردن مایکل کیتون روی پرده چه بود؟
خیلی ترسناک بود. ما تمرین نکردیم، هیچ کاری نکردیم. او سر صحنه آمد و این واقعاً مثل تسخیر روح به دست شیطان بود. درست میگویید، مرعوبکننده بود. ولی فوقالعاده بود، هیجانانگیز بود، ولی واقعاً مشوشکننده هم بود. نه، واقعاً عالی بود. منظورم این است که همین موضوع به فیلم انرژی میداد. ما هر روز همه چیز را میساختیم که وقتی با افکتهای زنده سروکار دارید، کار دشواری است. ولی انجامش دادیم. من با آدمهایی در بخش جلوههای ویژه کار کردم که بر اساس روح و جوهره فیلم همه چیز را خیلی سریع خلق میکنند. من و مایکل از همان ابتدای کار درباره این حرف زدیم که برای فیلمنامه اهمیت زیادی داشت، بهخصوص با وجود تمام آن تکنولوژیهایی که در فیلم استفاده کردیم. با استفاده از این تکنولوژیها شما میتوانید هر کاری که دلتان میخواهد، انجام دهید. ما فقط میخواستم درباره یک دنباله یا هر چیز دیگری مثل این فکر نکنیم. میخواستیم شروع کنیم و فیلم را بسازیم. همانطور که شما گفتید، انرژیای که مایکل با خودش به فیلم آورد، شگفتانگیز و حیاتی بود.
آیا شما یا بقیه وسوسه نشدید به جای نمایش یک هیولای نفرتانگیز، به سمت مسیری بروید که او را بیشتر یک قهرمان جلوه میدهد؟
در تمام دوران فعالیت حرفهایام مردم اعتقاد داشتند این خیلی تاریک و سیاه است، که البته من هرگز فیلمهایم را تیرهوتار نمیبینم. فیلمهایی دیدهام که از آثار من تیرهتر هستند. واقعاً نمیدانم آنها راجع به چه چیزی حرف میزنند. شما منظور من را درک میکنید. ولی فکر میکنم مایکل و من هر دو عاشق این واقعیت هستیم که او از نظر سیاسی در اشتباه بود و او حالا هم از نظر سیاسی در اشتباه است. من فقط میخندم، چون دیروز یک نفر از او پرسید: «خب، مایکل کاراکتر بیتلجوس چطور متحول میشود؟» و ما شروع به خندیدن کردیم، چون او هیچگاه متحول نمیشود.
جنا اورتگا زمانی در یک مصاحبه گفته بود او همیشه از یک حس طنز سیاه برخوردار بوده و حس طنز او به حدی قوی است که حتی شما را غافلگیر کرد.
به همین علت است که او نقش ونزدی را بازی کرد. او ونزدی است، به همین علت است که اساساً هیچ سؤال یا ابهامی درباره او و نقشش وجود نداشت. ولی او واقعاً با این نقش عجین شده، چون او نقطه ورود ما به این دنیاست. او به نوعی قلاب و لنگر فیلم است. این درواقع داستانی درباره اوست؛ او و مادرش. او واقعاً یک افزوده زیبا به فیلم است. من زیبایی مایکل و کاترین و وینونا را در اختیار داشتم، ولی بعداً زیبایی جنا و بقیه بازیگران مثل ویلم، مونیکا، جاستین نیز به فیلم اضافه شد، که درواقع، به بخشی از یک خانواده عجیب و غریب بدل شدند.
درباره روند توسعه و پیشرفت فیلم و اینکه چقدر طول کشید، چه میتوانید بگویید؟ چه موانعی سرعت کار را کاهش میدادند؟
از همان ابتدای کار این سؤال را از من پرسیدهاند، ولی هیچ کاری صرفاً با یک کلیک انجام نشد. من کار را به این شکل شروع کردم که: «خب، من عاشق کاراکتر لیدیا هستم.» این کاراکتری بود که با او پیوند داشتم، این نوجوانی بود شبیه خود من. بنابراین، گفتم: «خب، 35 سال بعد برای این کاراکتر چه اتفاقی میافتد؟» چه چیز عجیبی باعث میشود شما از یک کاراکتر نوجوانِ رها و بیخیال به یک بزرگسالِ دربوداغان بدل شوید؟ وقتی بچهدار میشوید، چه نوع روابطی دارید؟ ارتباط شما با این موضوع چگونه است؟ این چیزی نیست که بتوانم با بازگشت به گذشته انجام دهم. این چیزی است که فقط یک بار و با تجربه کردن چیزهایی که خودتان پشت سر گذاشتهاید، میتوانید انجام دهید. برای من، این به یک فیلم کاملاً شخصی بدل شد؛ یک نوع فیلم خانوادگی عجیب و غریب. این فیلم درباره یک خانواده عجیب یا یک فیلم خانوادگی عجیب است. نمیدانم شما چطور به آن نگاه میکنید. ولی این به یک قلاب احساسی برای من تبدیل شد؛ سه نسل از مادر، دختر و نوه دختر. زندگی و مرگ، چیزهای عادی که همه ما تجربه کردهایم. خصوصاً اینکه اگر خوششانس باشید و کمی پیرتر شوید، همه این چیزها را حس میکنید. این جایی است که همه چیز واقعاً آغاز شد و فقط بعد از این همه مدت میتوانست برای من اتفاق بیفتد. آنها حرف میزنند، اما اگر الان این مدل را دنبال کنیم، وقتی به بالای 100 سالگی میرسیدم، چنین فیلمی میساختم. و این امکانپذیر است! ولی من چیزی درباره علم پزشکیِ این روزها نمیدانم. واقعاً نمیدانم. اما نه، برای من این چیزی نبود که شخصاً به آن علاقهمند باشم. اگر این را به من میگفتید، به مسیر دیگری میرفتم. این فیلمی است که نظر من را به خودش جلب کرد. آیا حالا چیز دیگری میتواند چنین کاری با من بکند؟ نمیدانم. لااقل نه در این لحظه، چون تازه این فیلم را تمام کردم.
منبع: اسکرینرنت