رابرت مککی در کتاب داستان، ساختار، سبک و اصول فیلمنامهنویسی مینویسد: «شخصیتپردازی یعنی حاصل جمع تمام خصایص قابل مشاهده یک فرد انسانی، هر آنچه بتوان با دقت در زندگی شخصیت از او فهمید؛ سن و میزان هوش، سبک حرفزدن، ادا و اطوار، وضعیت روحی و... این خصایص در کنار هم هویت منحصربهفرد هر انسان را میسازند. این مجموعه منحصربهفرد از خصایص انسانی شخصیتپردازی است، اما شخصیت نیست.» مککی در همان کتاب شخصیت را اینگونه تعریف میکند: «شخصیت حقیقی یک انسان در تصمیماتی که در شرایط بحرانی میگیرد، آشکار میشود؛ هرچه بحران و فشار بیشتر باشد، این آشکارشدن کاملتر است و تصمیمی که گرفته میشود، به سرشت بنیادی شخصیت نزدیکتر.» در یک درام سینمایی وجود بحران و فشار از ضروریات اصلی است، چراکه بدون این فشار و بحرانها انتخابی از سوی شخصیت وجود نخواهد داشت و وقتی انتخاب یا به قول نویسندگان بزرگ کنشی وجود نداشته باشد، داستان هم پیش نمیرود.
بعد از مقدمه بالا، بهتر میتوان ضعفهای شخصیتپردازی در فیلم خورشید آن ماه را برشمرد. قهرمان فیلم زنی بلوچ به نام بیبان است. زنی که سالها پیش شوهر خود، درهان، را از دست داده و در طول فیلم اصلاً حرف نمیزند. طبق یک سنت بلوچی، عروس بیوه باید بعد از مرگ شوهر هم در خانه مرد خود بماند و حق ندارد ازدواج کند. اما همراز، خواستگار قدیمی بیبان، بعد از مدتها به شهر برمیگردد و عشق قدیمی خود به بیبان را ابراز میکند. همین موضوع باعث اتفاقات بعدی فیلم میشود. اولین مشکل خورشید آن ماه شخصیت اصلی آن است. بیبان به منزله زنی که تمام اتفاقات حول محور او رخ میدهد، زیادی منفعل است. در برابر تمام ماجراهایی که در طول فیلم رخ میدهد، سکوت میکند و اجازه میدهد دیگران برای سرنوشت او تصمیم بگیرند. در برابر غیرتیشدن برادر شوهرش، بالاج، سکوت میکند. در برابر ابراز عشق همراز سکوت میکند. در برابر طعنه زنان خانه نسبت به ماجرای عاشقانهاش سکوت میکند. و همه این سکوتها از او شخصیتی ساخته که فاقد کنشی مؤثر در طول داستان است و همین عدم کنش قهرمان اصلی است که باعث میشود داستان فیلم خورشید آن ماه علیرغم ظرفیتهای بالایی که دارد، تا این اندازه خنثی به نظر برسد. بله، در فیلمنامه فیلم لحظاتی وجود دارد که نشانگر عشق بیبان به همراز است، اما این موضوع تأثیر خاصی در داستان ندارد و داستان فیلم را از رکود و سکون خارج نمیکند.
مشکل شخصیتپردازی در خورشید آن ماه به شکل دیگری در شخصیت منفی فیلم- یعنی بالاج- به چشم میخورد. بالاج در نگاه اول یکی از همان مردان غیرتی کلیشهای فیلمهای زنانه سینمای ایران را به ذهن متبادر میکند. درحالیکه این ظرفیت را داشت که تا این اندازه کلیشهای نباشد. نویسنده در طول داستان موفق نمیشود میزان اهمیت سنتِ ماندن زن بیوه در خانه شوهر را برای تماشاگر توضیح دهد و همین موضوع هم باعث شده رفتار بالاج زیادی سختگیرانه به نظر برسد. اگر نویسنده موفق میشد بهدرستی ریشههای این سنت را واکاوی کند و به ما نشان دهد چرا رعایت این سنت مهم است، آن وقت هم کنشهای بالاج منطقی از کار درمیآمد و هم او در جایگاه آنتاگونیست پیشبرندگی درستتری داشت. کاری که مرحوم خسرو سینایی موفق شد بهخوبی در عروس آتش انجام دهد و بیننده را متوجه وضعیت فرحان کند و بهخوبی برای تماشاگر توضیح دهد چرا مرد عشیره بودن سخت است. این در حالی است که در خورشید آن ماه بالاج مردی است غیرتی که بدون دلیل خاصی علیه عشق بیبان و همراز میشورد. ضربه نهایی هم زمانی به این شخصیت زده میشود که او بیبان را از پدرش خواستگاری میکند. نویسنده با این کار، بالاج را در حد مردی که نسبت به همسر برادر مرحومش نظر سوء دارد، پایین میآورد.
این ضعف شخصیتپردازی در کاراکتر همراز هم که یک سر این ماجرای عاشقانه است، به چشم میخورد. نویسنده احساس کرده اگر با ابهام درباره شخصیت او حرف بزند، شخصیت متفاوتی خلق خواهد کرد. این در حالی است که این ابهام باعث شده تماشاگر دلیل کارهای همراز را نفهمد. مثلاً متوجه نشود چرا همراز تا این اندازه عاشق بیبان است و حاضر نیست عشق بیبان را با چیز دیگری عوض کند. یا متوجه نشود چرا همراز که تا این اندازه عاشق است، حاضر نمیشود برای بهدستآوردنِ عشقش بجنگد و یک بار دیگر شهر و دیار خود را به مقصد نامعلومی ترک میکند. وضعیت شخصیتهای فرعی فیلمنامه هم از این بهتر نیست. پیرمراد که بزرگ خاندان است و با کلام نافذش میتواند مشکلات را حل کند، تا لحظات پایانی هیچ واکنشی از خود نشان نمیدهد تا همه چیز گره بخورد. تماشاگر فقط پیرمردی را میبیند که یک گوشه در اتاقش نشسته و زمانی که دیگران برای حل این مناقشه به سراغش میآیند، آنها را دعوت به صبر میکند. زنهای دیگر آن خانه هم از کلیشههای شخصیتپردازی در فیلمهای ایرانی فراتر نمیروند تا خورشید آن ماه تبدیل به فیلمی شکستخورده شود.
مشکل اصلی شخصیتهای فیلم ستاره اسکندری فقدان کنش است. بیبان، همراز، بالاج و پیرمراد آنقدری که داستان نیاز دارد، کنشگر نیستند. برخلاف عروس آتش خسرو سینایی که داستانی مشابه را روایت میکرد و چنان شخصیتهای کنشگر و پویایی داشت که تماشاگر آن شخصیتها را با تمام وجود درک میکرد. اما در خورشید آن ماه شخصیتها به قدری منفعل و فاقد کنش هستند که تماشاگر با خودش میگوید تماشای ماجرای آنها آنقدرها هم مهم نیست که وقت خودم را برای دنبالکردنِ آن تلف کنم.