نوزایی ژورنالیسم و سیستم فیلم‌سازی در آینده

گفت‌وگو با فرانسیس فورد کاپولا، درباره «مگالوپلیس»

  • نویسنده : ای. اس همراه
  • مترجم : اردوان وزیری
  • تعداد بازدید: 52

مگالوپلیس اولین فیلم جدید کاپولا طی 13 سال گذشته است؛ فیلمی حماسی و آینده‌نگر با بازی آدام درایور در نقش سزار کاتالینا، معمار ارشد شهر رم جدید (New Rome) و رئیس بخش طراحی آن. مگالوپلیس بازتاب کل تاریخچه معماری شهری قرن بیستم و چگونگی نمایش آن در فیلم‌هاست، اما درعین‌حال، شبیه هیچ چیزی که قبلاً دیده‌ایم، نیست. این فیلم در تاریخ 27 سپتامبر نه در سالن‌های هنری، بلکه در سینه‌پلکس‌ها اکران شد. فروش آن در گیشه بسیار اندک و نقدها و ریویوها به‌شدت نکوهش‌کننده بوده است. برخی مگالوپلیس را همچون یک شاهکار ستوده‌اند، اما اکثراً، مثل نقدی که در اینترتینمنت ویکلی منتشر شد، آن را فیلمی «پرمدعا و به شکلی نابخشودنی کسل‌کننده» توصیف کرده‌اند. مگالوپلیس با مدت زمان 138 دقیقه‌ نه پر مدعاست و نه کسل‌کننده. یک فیلم پر از حادثه و اتفاقات و رخدادهای متنوع که امسال شبیه آن را نخواهید دید. درواقع، مگالوپلیس شگفت‌انگیز است. علاوه بر این، بعد از سال‌ها تلاش و طرح‌ریزی کاپولا برای ساخت آن، وجود و حضور آن در سینما هم شگفت‌انگیز است. فرانسیس فورد کاپولا در این گفت‌و‌گو درباره جنبه‌های مختلفی از معانی و مفاهیم نهان در فیلم توضیح می‌دهد.

 

گمان می‌کنم برای بحث درباره مگالوپلیس باید از همان ابتدای فیلم و این سؤال که «زمان چیست؟» آغاز کنیم. فیلم با متوقف‌شدن زمان شروع می‌شود. من مصاحبه مطبوعاتی شما در کن را دیدم که در آن درباره استریمینگ اشاره می‌کنید: «ما به آن ویدیوی خانگی می‌گفتیم.» وقتی این فیلم را دیدم، متوجه شدم تفاوت تماشای یک فیلم در سالن سینما و در خانه، این است که زمانی که فیلمی را در خانه تماشا می‌کنید، می‌توانید آن را متوقف کنید؛ همان چیزی که در مگالوپلیس رخ می‌دهد. بنابراین، وقتی درباره زمان در یک فیلم صحبت می‌کنید، هنگامی که فیلم را به این شکل متوقف می‌کنید، درواقع، چه کاری انجام می‌دهید و به دنبال چه هستید؟

این موضوع بزرگ و مهمی است. همان‌‌طور که می‌دانید، یک پای من در تئاتر و پای دیگرم در سینماست. انجام چنین کاری در یک نمایشنامه دشوار نیست. زمانی که روی نمایشنامه‌ها کار می‌کردم، اغلب بازیگرانی داشتیم که بین فضای صندلی‌ها راه می‌رفتند و با مخاطب ارتباط برقرار می‌کردند. این کار هنوز هم انجام می‌شود. آرتیست‌ها همیشه زمان را کنترل کرده‌اند. از اولین نقاشی‌های روی دیوار غارها آن‌ها همیشه زمان را متوقف می‌کرده‌اند و ما می‌دانیم که همه هنرها زمان را دست‌کاری یا آن را با فضا تلفیق می‌کنند تا زمان و فضا بسازند. گوته گفته بود معماری موسیقی متوقف شده است. بنابراین، اگر هنرمند باشید، زمان را کنترل می‌کنید. اگر وکیل باشید، حق‌الزحمه‌تان را بر اساس زمان دریافت می‌کنید، یعنی زمان شما را کنترل می‌کند. ولی زمان بزرگ‌تر از این‌هاست. وقتی به تاریخ تمدن انسان نگاه می‌کنیم، می‌توانیم به صدها سال قبل فکر کنیم، یا می‌توانیم به زمانی فکر کنیم که پدربزرگ‌های پدربزرگ‌های ما زنده بودند. اما از منظر زمان این‌ها مسائل بسیار کوچکی محسوب می‌شوند. این تاریخ درباره چیست؟10هزار سال قبل؟ ما حتی درباره 10هزار سال قبل نوشته‌های مکتوب در دست نداریم. ولی ما، خانواده هومو ساپین، از 300هزار سال پیش وجود داشته‌ایم. بنابراین، واقعاً منطقی نیست جهانی که امروز در آن زندگی می‌کنیم، بهترین جهان ممکن باشد. چیزهایی وجود داشته است که امکان دارد طی 10هزار سال گذشته به شکل بدی متحول شده باشند و چیزی که من مشاهده می‌کنم، جهانی متشکل از آدم‌های ناشاد و ناراضی است که در مکانی زندگی می‌کنند که هر سال هشت‌تریلیون دلار صرف تبلیغاتی می‌شود که سعی می‌کند شادی و خوشحالی را به این انسان‌های ناشاد بفروشد. کنجکاوم که آیا سیستم به شکلی متحول شده که ما را ناشاد نگه دارد؟ و این صرفاً طی چند سال گذشته رخ نداده است. از زمانی که مردها برای اولین بار ادعای پدرسالاری کردند و گفتند «من پادشاه هستم و تو برده من هستی و باید برای من یک بنای یادبود بسازی»، همه چیز به سمت این مسیر پیش رفته است. فلسفه من بر اساس این تفکر بنا شده که شاید، شاید 50هزار سال قبل یا 40هزار سال قبل جوامع بهتری وجود داشتند که برابرطلبی بیشتری داشتند؛ جوامعی که همه ما کنار هم در آن زندگی می‌کردیم. زن‌ها مهم‌تر بودند، چون در عصر کهن جوامع بدوی، مردها نمی‌توانستند درک کنند چرا زن‌ها بچه‌دار می‌شوند. این چیزی جادویی بود. بنابراین قدرت بی‌حدوحصری به زن‌ها دادند. فکر می‌کنم ما در عصری که بیشتر شبهِ-مادرسالارانه بود، زندگی می‌کردیم.

 

این موضوع بسیار مهمی است. اما می‌خواهم به چیزی که شما در فیلمتان مطرح کردید، یعنی مفهوم سرگرمی زنده یا تئاتر زنده برگردم. در قسمتی از فیلم، یک نفر از مخاطبان یا بازیگر، یک هدایت‌گر(Usher)، یا کسی که در شو شرکت دارد، می‌تواند از کاراکتر آدام درایور یعنی سزار کاتالینا درحالی‌که روی پرده با او صحبت می‌کند، سؤالی بپرسد. جایی خواندم که شما قصد داشتید تعامل‌های زنده بیشتری را در فیلم بگنجانید که از طریق آن کسی که تصویرش را روی پرده می‌بینیم، به شکلی اتوماتیک به سؤال‌های مخاطب پاسخ دهد. این کار چطور می‌توانست انجام گیرد؟

این شیوه کمی بد فهمیده شد. در اصل بخشی در فیلم وجود داشت که بعد از برخورد ماهواره‌ها، زمانی که چراغ‌های خانه ناگهان روشن می‌شد، یک نفر با میکروفون ظاهر می‌شد و به مخاطب می‌گفت متأسفم، ما قرار نیست فیلم را ادامه دهیم، چون چنین فاجعه‌ای رخ داده است. من بر اساس تجربه‌ام در صحبت با مخاطبان و دانشجویان فیلم و سینما، می‌دانستم که آن‌ها معمولاً همین سؤال‌های مشابه را از شما می‌پرسند. می‌توانم به شما بگویم اگر با دانشجویان حرف بزنم، مطمئنم که پنج یا شش سؤال از این دست از من می‌پرسند. بنابراین، کاری که انجام دادم، این بود که صحنه‌ای از شهردار، سزار و دختر شهردار را درحالی‌که روبه‌روی مخاطب نشسته‌اند، فیلم‌برداری و پاسخ تمام سؤال‌هایی را که فکر می‌کردم مخاطب بپرسد، ضبط کردم. قرار بود یک میکروفون در صحنه حاضر باشد، یا آن‌ها می‌توانستند سؤال‌هایشان را با استفاده از یک کد QR ارسال کنند تا به آن‌ها پاسخ داده شود. بخش آلکسا در آمازون برای انجام این کار به من کمک کرد. شما با آلکسا آشنا هستید. می‌توانید به آلکسا بگویید: «برایم موزیک پخش کن.» و آلکسا می‌گوید: «چه نوع موزیکی می‌خواهی؟» شما می‌گویید: «موتزارت.» و آلکسا از شما می‌پرسد: «کدام موسیقی موتزارت؟» و شما می‌توانید بگویید: «مارش ترکی.» و غیره و غیره. آن‌ها برای این کار به من کمک کردند. بنابراین، وقتی از بازیگرها، مثلاً آدام درایور یا جیانکارلو اسپوزیتو در نقش شهردار سیسرو سؤال بپرسید، بسته به این‌که از کدامشان می‌پرسید، پاسخ‌های متفاوتی دریافت می‌کنید. آمازون فکر می‌کرد می‌تواند بیش از گذشته محصولات بیشتری را به مشتری بفروشد. بنابراین، کل پروژه را متوقف کردند و من دیگر نمی‌توانستم کار را ادامه دهم. من تمام پاسخ‌ها را فیلم‌برداری کرده بودم، ولی آن‌ها را از فیلم درآوردم. وقتی آدام فیلم را دید، به من گفت: «صحنه‌های قشنگی که در آن‌ها مخاطب سؤال می‌پرسید، چی شد؟» و من به او گفتم: «نمی‌توانیم این کار را انجام دهیم.» او گفت: «چرا فقط یک سؤال نداشته باشیم؟» تمام بازیگرهای من به شکل شگفت‌آوری در فیلم مشارکت داشتند. پس به آن‌ها گفتم: «فقط یک سؤال درباره این‌که آیا باید از آینده بترسیم، می‌پرسیم.» و همین کار را کردیم. می‌‌توانیم کسی را آن بالا ببریم و این سؤال را مطرح کنیم. این ایده بدین شکل وارد فیلم شد.

 

آیا این همان ایده‌ای است که در کتابتان با عنوان سینمای زنده و تکنیک‌های آن (2017) مطرح کردید؟ متأسفم بگویم که هنوز کتابتان را نخوانده‌ام.

درواقع، این ایده بیشتر درباره ساخت یک فیلم کامل است که مثل یک فیلم باشد و حساسیت یک فیلم را داشته باشد، ولی به شکل زنده ساخته شود. می‌دانید، وقتی فیلمی را از تلویزیون می‌بینید، حدوداً در دو ثانیه می‌توانید بگویید که این یک فیلم تلویزیونی نیست، یک فیلم سینمایی است. این‌طور نیست؟ می‌توانید از شیوه فیلم‌برداری، از ساختار آن و خیلی چیزهای دیگر به این نکته پی ببرید. کتاب من درباره ساخت یک فیلم واقعی است که می‌توانید آن را ببینید و بگویید این یک فیلم است، اما به شکل زنده ساخته شده. بنابراین، اگر به اندازه کافی زنده بمانم، این اجرا قرار است آخرین کارم باشد.

 

منتظر دیدن آن در تلویزیون هستم.

نه، نه، از تلویزیون پخش نخواهد شد. در سالن‌های سینما نمایش داده می‌شود. ولی شما به چیزی نگاه می‌کنید که به شکل زنده نمایش داده می‌شود. یک فیلم واقعی خواهد بود که به طور زنده اجرا می‌شود و شبیه فیلمی که در یک سینما پخش می‌شود، نخواهد بود. مخاطب یک فیلم را خواهد دید.

 

می‌خواهم سؤالی درباره استقبال از مگالوپلیس بپرسم. من واقعاً از انتقام‌جویی و خصومت مجموعه رسانه‌‌ای پنسکی شوکه شدم. بی‌رحمی آن‌ها و ضدیتشان با فیلم شگفت‌انگیز است.

این فقط به پنسکی مربوط یا به آن محدود نمی‌شود. چیزی که شاهدش هستیم، غم‌انگیز است، اما بیایید با آن روبه‌رو شویم. من عاشق ژورنالیسم هستم. فکر می‌کنم همه‌مان چنین حسی داریم. همه ما فیلم‌هایی را که در زمان بچگی درباره روزنامه‌نگاران دیده بودیم، دوست داریم. ولی متأسفانه، ما در عصری زندگی می‌کنیم که دو نهاد شگفت‌انگیز نفس‌های آخرشان را می‌کشند. یکی از آن‌ها ژورنالیسم و دیگری سیستم استودیویی است. و هیچ‌کس نمی‌خواهد شاهد مرگ آن‌ها باشد. اما زمان آن‌ها به سر رسیده است. راهی وجود ندارد که این دو نهاد از لحاظ مالی و اقتصادی دوام پیدا کنند. بنابراین، آن‌ها شروع به سرهم‌کردن داستان‌هایی از منابع ناشناس می‌کنند و زمانی که شما این منابع ناشناس را افشا می‌کنید، می‌گویند فرانسیس یک احمق است. تا جایی که به استودیوها مربوط می‌شود، آن‌ها بارها و بارها دست‌به‌دست شده‌اند و به همین علت، کلی بدهی بالا آورده‌اند. بنابراین، به آدم‌هایی که کسب‌وکار فیلم را اداره می‌کنند، پول زیادی پرداخت می‌شود تا مطمئن شوند قادر به پرداخت بدهی‌های‌شان هستند. من فکر می‌کنم وقتی آدم‌هایی که الان سر کار هستند، این دو نهاد را ترک کنند، ژورنالیسم و سیستم فیلم‌سازی دوباره از نو زاده خواهد شد.

 

کنجکاوم بدانم آیا متوجه این نکته طعنه‌‌آمیز شده‌اید که واکنش به مگالوپلیس درواقع در خود فیلم گنجانده شده است؟ انگار که رسانه‌ها به دام افتاده‌اند. اتفاقاتی که بعد از نمایش فیلم رخ داد، درست مشابه همان چیزی است که برای سزار کاتالینا در مگالوپلیس پیش می‌آید. او برای پروژه‌ای که در سر دارد، به‌شدت مورد انتقاد قرار می‌گیرد و او را آدمی وحشتناک و یک احمق خطاب می‌کنند؛ یک رسوایی جنسی هم در فیلم وجود دارد و باقی قضایا.

من این شکلی به آن نگاه می‌کنم: هر وقت که شما کار واقعاً جدیدی می‌کنید، همیشه بحث و جدل راه می‌اندازید، چون مردم حقیقتاً با آزادی احساس راحتی نمی‌کنند. آن‌ها واقعاً می‌خواهند مرزهای محدود و مشروطی داشته باشند و می‌خواهند شما بدانید این طوری راحت‌ترند. منظورم این است که کمی این گرایش را درک می‌کنم. آیا بچه دارید؟

 

خیر.

خب، اگر با رفتار بچه‌ها آشنا باشید، زمانی که تلاش می‌کنید غذای مخصوص بزرگ‌سالان را به آن‌ها بدهید، فکر می‌کنند این غذای عجیب و غریبی است. بعد از قاشق اول چهره در هم می‌کشند. از آن متنفر هستند و غذا را تف می‌کنند. اما بعداً وقتی مزه‌های دوران بزرگ‌سالی را تجربه می‌کنند، عاشقش می‌شوند. در حال حاضر من تلاش می‌کنم شکل ظاهری چیزی را نشانشان دهم که فکر می‌کنم سینما آزادانه می‌تواند آن را انجام دهد و تصورم این است که برای انجام این کار آزادم. ولی این نوع سینما از قواعد تبعیت نمی‌کند و بنابراین، جدید است و باعث می‌شود مردم احساس عدم راحتی کنند. پس به آن حمله‌ور می‌شوند و می‌گویند این بدترین فیلمی است که تابه‌حال ساخته شده است. می‌دانید که مردم واقعاً همین را درباره مگالوپولیس می‌گویند. تعداد کمی معتقدند که این فیلم خوبی است. بنابراین، فیلم جایی در این میانه قرار می‌گیرد. من نمی‌دانم کدام درست است. منظورم این است که نمی‌توانم بدانم.

 

می‌توانم سؤالی درباره گذشته بپرسم؟

قطعاً.

 

مگالوپلیس یک ترکیب غریب است. من به وایمار، به شکلی که در فیلم‌های فریتز لانگ می‌بینیم و هم‌چنین فیلم‌های فلینی در چینه‌چیتا فکر می‌کردم...

عجب تعریفی. ممنونم. خب، اجازه دهید به شما بگویم من عاشق سینما هستم. من الزاماً سینمای خودم را دوست ندارم. من عاشق سینما هستم. خودم را کارگردان مهمی نمی‌دانم. فقط می‌خواهم بخشی از آن باشم. می‌خواهم بخشی از آن باشم، چون فکر می‌کنم سینما شیوه‌ای برای بیان یک پیام دارد. بروید بیرون و به مردم کمک کنید بفهمند. نقش و کارکرد زندگی روشن‌گری درباره زندگی است تا دیگران آن را کمی بهتر درک کنند و بفهمند از سوی آدم‌هایی فریب می‌خورند که به حدی به فکر ثروت و قدرت هستند که تصویر بزرگ‌تر را نمی‌بینند. تصویر بزرگ‌تر این است که ما خانواده بزرگی از انسان‌ها هستیم. این همان چیزی است که فیلم در پایانش به آن اشاره می‌کند. روی سخنم با منتقدانی است که گفتند این بدترین فیلمی است که تابه‌حال ساخته شده. بله، من برخی از آن نقدها را دیده‌ام. خب، آیا این بدترین فیلمی است که تابه‌حال ساخته شده؟ آیا فیلمی بدتر از آن وجود ندارد؟ یا این واقعاً بدترین است؟ یا شمایید که از این فیلم می‌ترسید؟

 

فکر می‌کنم افراد خاصی در مطبوعات وجود دارند که از این فیلم می‌ترسند و آن را تهدیدی علیه خود می‌دانند. تصور می‌کنم این به همان بدهی‌ای مربوط می‌شود که وقتی درباره استودیوها صحبت می‌کنید، درباره آن حرف می‌زنید. آن‌ها نمی‌خواهند کسی فیلمی خارج از یک سیستم استودیویی بسازد که در آن هنرمندان بخشی از بدهی‌ای هستند که به گردنشان است.

بله، دقیقاً. اما نگاه کنید، ما باید اهمیت بیشتری برای نسل‌های بعدی قائل شویم. من یک پدربزرگ هستم. ممکن است شما فرزند نداشته باشید، اما مطمئنم تأیید می‌کنید آن‌ها چقدر عالی و شگفت‌انگیزند. آن‌ها پاک و بی‌آلایش‌اند و قرار است وارث تمام دردسرهایی شوند که این آدم‌ها برایشان باقی می‌گذارند. بنابراین، می‌گویم بیایید آینده را در کنار فرزندانمان پاس بداریم و از آن تجلیل کنیم و دنیایی برایشان باقی بگذاریم که زیباست.

 

منبع: Screenslate. com

مرجع مقاله