لذتِ انتقام یا چطور یاد گرفتم تن به اخلاقیات ندهم و خیانت‌کار را مجازات کنم

تعارض پیرنگ انتقام و عاشقانه در روایت «کنتِ مونت کریستو»

  • نویسنده : احسان آجورلو
  • مترجم :
  • تعداد بازدید: 32

پاسخ درخور به پستی و دنائت و خیانت چیست؟ درست است که می‌گویند بخشش احساس قدرتمندی به فرد می‌دهد، اما انتقام لذتی الهی دارد! این ضرب‌المثلی از اعراب است. انتقام این فرصت را می‌دهد تا فارغ از قوانین و هنجارهای اجتماعی، فرد دست به اجرای عدالت بزند. در این بین، انتقام همیشه هواداران خاص خود را دارد. بخشش شاید امری اخلاقی باشد و با منطق سازگار باشد، اما انتقام یک حس پرشور و آشوب است که توانایی ایستایی در برابر آن نیست. شاید بعد از هملت که انتقامی هولناک از کلادیوس گرفت و تمام شخصیت‌های داستان را درگیر این انتقام کرد، کنت مونت کریستو نیز انتقامی دوست‌داشتی برای مخاطبان دارد. انتقام ادموند دانتس در نوع خود یک انتقام حیاتی برای مخاطب است؛ انتقامی که یک طرح و توطئه عشقی-اقتصادی را به دنبال دارد. بازگشت ادموند دانتس به زندگی، رویای هر شخصی است. یک ثروت بی‌پایان برای انتقام از آن‌چه پیش‌تر زندگی را بر کام او تلخ کرده است. دانتس یک قدرت درونی انتقام را با یک قدرت بیرونی که ثروت است، درهم می‌آمیزد و حماسه‌ای خلق می‌کند که مخاطب لذت آن را فراموش نمی‌کند.

پیرنگ انتقام در کنت مونت کریستو چنان عمیق و پررنگ است که پیرنگ‌های فرعی عاشقانه بین دانتس و مرسدس و هم‌چنین آلبر و هایدی آن‌چنان رنگ‌وبویی نمی‌گیرند. شخص اول داستان، ادموند دانتس، چنان گرفتار توطئه فرناند و هم‌دستانش می‌شود که جز کینه در قلب مخاطب چیزی نمی‌کارند. هم‌چنین دوران سخت 14 سال زندان برای دانتس و تلاش او برای فرار از زندان مخاطب را لحظه به لحظه برای کین‌جویی و انتقام دانتس آماده می‌کند. روایت کنت مونت کریستو بیشتر مانند یک اودیسه طولانی است که هر لحظه آن اشتیاق انتقام را برای مخاطب زنده می‌کند. اما این‌که روایت چگونه می‌تواند انتقام را در مخاطب و شخصیت زنده نگه دارد، خود بحثی دیگر است. و پرسش بنیادین‌تر این است که در تمام طول مسیر روایت انتقام تا چه اندازه اخلاقی است؟ شخصیت اصلی که به دنبال انتقام است، چه میزان از نظر دیگران محق است؟ برخوردها او را متهم به این می‌کند که او نیز انسانی پست است که می‌خواهد انتقام بگیرد؟ آیا اخلاق دست‌وپاگیر او می‌شود؟

شاید بر فهم ارتباط اخلاق و انتقام باید به تراژدی‌های یونانی رجوع کنیم؛ جایی که تراژدی ارتباط تنگاتنگی با اخلاق دارد. کنت مونت کریستو نیز به مثابه تراژدی‌ای که زندگی دانتس را نابود کرده و در پایان نیز زندگی او ویران شده است، ارتباط عجیبی با اخلاق دارد. روایت کنت مونت کریستو تا حدی مشابه روایت‌های یونانی است. پایان جنگ ترواست. هکوب، ملکه نجیب‌زاده تروا متحمل فقدان‌های فراوان شده است؛ شوهرش، فرزندانش و سرزمین پدری‌اش با آتش از بین رفته‌اند. او هنوز اما ستودنی است؛ مهربان، قابل اعتماد و دوستی، در‌عین‌حال جمع بین عمل مستقل و دغدغه فراوان برای دیگران. اما خیانتی به او می‌شود که عمیقاً آزارش می‌دهد و آسیبی شدید به طینتش وارد می‌کند.

پلیمستور، که دوستی است نزدیک، کسی که هکوب آن‌قدر به او اعتماد داشته که آخرین فرزندش را به او بسپارد، کودک را به‌ خاطر پول به قتل می‌رساند. این مهم‌ترین اتفاق نمایشنامه هکوب اثر اوریپید است، نسخه‌ای خلاف‌آمدِ عادت از قصه جنگ تروا، که به‌ خاطر زشتی اخلاقی‌اش بسیار زننده است، اما یکی از مهم‌ترین و ازقضا تعمق‌برانگیزترین تراژدی‌هاست. هکوب از زمان آگاه‌شدن به خیانت پلیمستور انسان دیگری می‌شود. ناتوان در اعتماد به دیگران و بی‌میل به قانع‌شدن، عمیقاً خودمدار می‌شود و خود را وقف انتقام می‌کند. فرزندان پلیمستور را به قتل می‌رساند و چشم‌هایش را از حدقه بیرون می‌آورد؛ انگار که نمادی باشد از نابودی تام و تمام روابط مشترک و مراقبتشان و همین‌طور امتناع از اینکه دو دوست در چشمان یکدیگر بنگرند. پلیمستور، بی‌چشم و نابینا، در اطراف صحنه به گردش درمی‌آید و مانند هیولایی که همیشه بوده، به چهار گوشه آن سر می‌زند. در انتهای نمایشنامه، پیش‌گویی می‌شود که هکوب تبدیل به سگی خواهد شد؛ حیوانی که یونانیان به‌اشتباه گمان می‌کردند با حالتی هار به‌ دنبال شکار است و هیچ دغدغه فراشخصی‌ای ندارد. آن‌طور که دانته داستان او را در دوزخ خلاصه کرده است، «عنان‌گسیخته چون سگی پارس کرد: هراس تا به این پایه ذهنش را در هم پیچیده بود.»

هکوب صرفاً غمگین نیست. هسته مرکزی طینت اخلاقی او نیز مصیبت‌زده است. او دیگر نمی‌تواند ارزش‌هایی را حفظ کند که تا آن زمان، وجه مشخصه طینت او به‌ مثابه انسان و دوست و شهروند بودند. در تصویرکردن استحاله او، اوریپید به‌وضوح پیدایش اسطوره شهروندی و اجتماع انسانی را برعکس می‌کند، همان‌گونه که در آخرین درام اورستیا اثر آیسخولوس آمده است؛ نمایشنامه‌ای که آن زمان داستان مشهور به‌وجود‌آمدن دموکراسی آتنی بود. گفته می‌شد که ارینیئس‌ها، که ایزدبانوان عبوس انتقام بودند، به سگانی می‌مانستند که به‌ دنبال‌ شکار خود می‌دوند، ناتوان از عشق یا عدالت. اما در پایان نمایشنامه می‌پذیرند که به وعده‌های آتنای ایزدبانو اعتماد کنند و شیوه اندیشه جدیدی برگیرند که مشخصه‌اش «لطافت طبع» و «ذهنیتی دوستانه» است. آن‌ها برمی‌خیزند، ردای شهروندان بالغ را در بر می‌کنند، و عدالت قانون‌مدار شهر را جشن می‌گیرند. آیا ادموند دانتس نیز باید از انتقام صرف نظر می‌کرد؟ اگر دانتس انتقام خود را کامل می‌کرد و آلبر را نیز می‌کشت، مانند سگ هاری بود که دامان همه را می‌گیرد؟ چون فقط به دنبال عدالت است؟ اخلاق یا عدالت جهان بیشتر به کدام‌یک نیاز دارد؟ به همین دلیل پیرنگ انتقام یک پیرنگ همیشه پرطرفدار است. زیرا جدل بین دو امر نیک است که آشتی‌ناپذیر هستند.

در این نوع از نظرگاه جایگاه دانتس مورد بازتعریف قرار می‌گیرد؛ به منزله فردی که زخم و تروما دارد، یا فردی که باید برای اجتماع احترام قائل شود. به هر ترتیب، انتقام حرکتی فردی است که جامعه آن را برنمی‌تابد، اما آیا جامعه به خودی خود توان برقرارکردن عدالت را دارد؟ جامعه به صورت کلی، بستری برای بروز بی‌اخلاقی است که دانتس را به محبس کشانده است، پس چرا باید دانتس برای جامعه احترام قائل شود و خود دست به انتقام نزند؟ منطق‌گرایان پاسخ خواهند داد که اگر هر شخصی خود دست به انتقام بزند، جامعه از بین خواهد رفت و قانونی نخواهد بود. پس انتقام‌جو را یک ضدجامعه می‌پندارند. بحث مانند دادگاه سقراط است. او کاملاً بی‌گناه است و تنها شکاف‌های دموکراسی را نشان می‌دهد. اما جامعه نمی‌خواهد شکاف‌ها را از بین ببرد. بنابراین، رلی به نوشیدن شوکران می‌دهد.

حال به صحنه جنجال‌برانگیز کنت مونت کریستو نگاهی کنیم. مرسدس روبه‌روی کنت ایستاده و از او می‌خواهد که آلبر را در دوئل نکشد. مرسدس در تمام طول آن صحنه بار عذاب وجدان را روی دوش دانتس می‌گذارد. او را متهم می‌کند. در صورتی که دانتس و تمام خانواده‌اش قربانی یک توطئه شوم دولتی شده‌اند. در آن لحظه، جامعه هیچ واکنشی به آن توطئه نشان نداده است و اکنون جامعه می‌خواهد که قانون را رعایت کند! در این بین، تاوان تمام رنج‌های دانتس با چه کسی است؟ برقراری عدالت و اخلاقیات فاصله‌ بسیاری با یکدیگر دارند. اخلاقیات بر حسب جغرافیا تغییراتی عمده دارد، اما عدالت تحت لوای هیچ جغرافیایی تغییر نمی‌کند.

اجازه دهید به نزاع بین آیسخولوس و اوریپید برگردیم تا ببینیم در دیدگاه اخلاق‌محور و عدالت‌محور موضوع انتقام چگونه است. حرف آیسخولوس این است که اجتماع سیاسی باید دنبال‌کردن وسواسی انتقام را یک سو گذارد و ایده‌ای از عدالت را بپذیرد که هم قانون‌مدار است و هم رو به سمت رفاه دارد و تمرکز آن نه در دنبال‌کردن شکار، که بر منع رفتار بد و به‌وجودآوردن سعادت است. اما از نظر اوریپید، آسیب اخلاقی می‌تواند باعث فروپاشی اعتماد و ارزش‌هایی شود که رو به سوی دیگران دارد و منجر به نقیضه‌ای انتقام‌محور از عدالت واقعی شود. درام عبوس اوریپید، در جهان یونانی‌رومی، بخشی است از سنت طولانی تأمل درباره آسیب‌هایی که ماحصل رویدادهایی خارج از مهار آدمیان‌اند، درحالی‌که آدمیان در تلاش‌اند با انجام کارهایی منطبق بر ارزش‌های کلان، روی زندگی‌شان را به‌ سوی شکوفایی بگردانند. مهم‌ترین نتیجه‌ای که این سنت بدان می‌رسد، این است که رویدادهای مهارناشدنی می‌توانند آن‌ها را از عمل بر مبنای ارزش‌های اجتماعی بازدارد. با ازبین‌بردن شهروندی سیاسی، دوستان، خانواده و امکانات برای عمل در جامعه، این اتفاقات می‌توانند افراد را از این بازدارند که زندگی‌ای شکوفا داشته باشند؛ چیزی که یونانیان آن را «ائودایمونیا» می‌نامند.

ارسطو و دیگران تأکید می‌کنند که اگر فرد از عمل‌کردن دور افتاده باشد، صرفِ داشتن ارزش‌ها در درون خویشتن کافی نخواهد بود. اما هکوب نتیجه‌ای رادیکال‌تر می‌گیرد؛ این اتفاقات می‌توانند خود ارزش‌ها را بفرسایند و فساد اخلاقیِ دیرپایی به وجود آورند. فسادهای نوع اول ممکن است جبران شوند؛ فردِ تبعیدشده می‌تواند شهروندی خود را به دست آورد و فرد بی‌دوست می‌تواند دوستان جدیدی به دست آورد. اما فساد هکوب عمیق‌تر است و در الگوهای عمل دیرپا و اشتیاق‌هایی قرار دارد که طینت او را شکل می‌دهند. ارزش‌های ارتباطی مانند الگوهای دوستی و اعتماد به ‌طور خاص آسیب‌پذیرند. بدرفتاری‌های دیگران- مثلاً کاری که اعتماد ما را از بین ببرد- می‌تواند ما را انسان‌هایی بدتر سازد. بنابراین، جدال بین ارزش‌های کلان اجتماعی و ارزش‌های فردی و انسانی است. حمله و انتقام شخصی شاید تنها جامعه را در شوک فرو ببرد، اما توطئه علیه یک شخص می‌تواند تمام مفاهیم دوستی و اعتماد را دچار بازتعریف‌های خطرناکی کند. مسئله این است که آیسخولوس و هواداران اخلاقیات تنها نمود فیزیکی جامعه را مدنظر قرار می‌دهند، اما الکساندر دوما و اوریپید ارزش‌ها و مفاهیم انتزاعی را بااهمیت می‌دانند و ارزش انسان را از جامعه بالاتر قرار می‌دهند. طرح و توطئه و خیانت علیه فردی به جامعه آسیب نمی‌زند، اما یک فردِ جامعه‌ستیز را می‌سازد که خطری بس بزرگ‌تر دارد. البته به نظر می‌رسد که ارسطو با نظر ما موافق نیست و معتقد است که فردِ نیک شخصیتی پایا دارد و به‌رغم آن‌چه سرنوشت برای او معین کرده است، «همیشه بهترین چیزی خواهد بود که شرایط به او اجازه می‌دهد». هرچند ممکن است در شرایط بسیار دشوار از ائودایمونیا دور بماند. اکثر تراژدی‌ها با این مسئله ارسطو موافق‌اند و قهرمانانشان را طوری تصویر می‌کنند که در تندباد حوادث هم اصیل باقی می‌مانند.

شخصیت‌ هکوب در نمایشنامه زنان تروای اوریپید دقیقاً چنین فرد اصیلی است که عشق، رهبری و ظرفیت تأمل عقلانی در چشم توفان را نشان می‌دهد. اما در نمایشنامه هکوب، که در تراژدی‌های یونانی بی‌همتاست، اتفاقات تراژیک را در زشت‌ترین حالاتشان به تصویر می‌کشد و نشان می‌دهد که هزینه‌های آن‌ها اغلب بسیار بیش از آن است که داستان‌ها نشان می‌دهند. به همین دلیل است که این تراژدی را در بخش عمده عصر‌ مدرن باارزش نمی‌دانند و به‌ مثابه داستانی نفرت‌انگیز و تنها نمایشی از وحشت نشان می‌دهند. اما این داستان نفرت‌انگیز پرده‌ای از حقیقت شکستن نفس آدمی در اثر خیانت و توطئه است. انتقام هکوب به همان شیرینی انتقام هملت یا دانتس است. در کنت مونت کریستو نیز انتقام وجهی نفرت‌انگیز دارد. دانتس عشق بین آلبر و هایدی را هدف گرفته است. اما به خاطر اخلاقیات مجبور می‌شود با قلبی شکسته از انتقام چشم بپوشد و تنها به دوئل با فرناند رضایت دهد. دانتس به همین علت دیگر به شخصی اعتماد ندارد. او حتی از هایدی نیز خیانت می‌بیند و نقشه دانتس به‌درستی تا پایان اجرا نمی‌شود. خودخواهی خیانت‌کاران پشت پرده اخلاقیات دانتس و تمام رنج‌های او را دوچندان می‌کند و به همین علت است که در پایان به دریا می‌زند تا ردپای هیچ انسانی را نبیند.

مرجع مقاله