فیلمنامهنویس و کارگردان: علی زرنگار
مدیر فیلمبرداری: داود ملک
تدوین: حمید نجفیراد
موسیقی: عیسی حبیبزاده
طراح صحنه و لباس: محمدرضا میرزامحمدی
گریم: محمدرضا قومی
بازیگران: بانیپال شومون (مرد سابقهدار)، علیرضا ثانیفر (مرد کارمند)، ندا جبرائیلی (بهار)، علیمحمد رادمنش (مرد راننده)، زکیه بهبهانی (زن ناشنوا)، رضا عموزاد (اسماعیل)، سهیل باوی (ایمان)
تهیهکننده: مجید برزگر
سال ساخت: 1399، سال پخش: 1403
خلاصه داستان
مسافران یک ون مسافربری بینشهری در مسیر کرمان، متوجه میشوند که یکی از مسافران مرده است. یک زندانی که برای تأمین پول مورد نیاز دوستش به مرخصی آمده، یک کارمند که همسرش بیمار است، یک دختر (بهار) و پسر (پیمان) که قصد خروج غیرقانونی از کشور را دارند، اسماعیل که قرار است بهار و پیمان را از مرز عبور دهد، زن کرولالی که همسر صیغهای صاحب ون است و راننده، سرنشینان ون هستند. آنها برای انتقال جنازه تماس میگیرند، اما اورژانس فرستادن آمبولانس را مشروط به حضور پزشک برای تأیید مرگ میکند. عجله مسافران برای زودتررسیدن به مقصد و همچنین ترجیح برخی از آنها به مواجهنشدن با پلیس، باعث میشود مسافران به گزینههای دیگری فکر کنند. در این بین، کارمند در لباس مرد مرده مقدار زیادی دلار پیدا میکند. آنها تصمیم میگیرند جنازه و دلارها را در پلیس راه تحویل دهند.
مسافران به سفارش مرد سابقهدار دلارها را در کیف رمزدار کارمند قرار میدهند تا حساسیت پلیس کمتر شود. او همچنین به همراهانش میگوید که در پلیس راه معطل خواهند شد و پلیس بهسادگی رهایشان نمیکند. همین مسئله موجب نگرانی پیمان و بهار میشود و اختلافاتی را بین آنها و راننده که اصرار دارد همه را به پلیس راه ببرد، رقم میزند. درنهایت تصمیم جمع بر این میشود که جنازه و پولها را در راه رها کنند و به پلیس خبر دهند. اما مشکوکشدن پلیس گشت به آنها و سؤالپیچکردنشان باعث میشود پس از خلاصشدن از دست پلیس، این گزینه را هم کنار بگذارند. به این ترتیب، آنها جنازه را در جایی رها کرده و پولها را دفن میکنند.
با گذشت زمان، وسوسه برداشتن دلارها بین مسافران جدیتر میشود. هر کدام انگیزه و نیازی جدی به پول دارند. در این بین، تنها پیمان است که به عنوان یک مبارز سیاسی آرمانگرا تمایلی به تقسیم دلارها ندارد. درنهایت، تصمیم بر این میشود که با کنارگذاشتن پیمان و بهار، دلارها بین بقیه تقسیم شود. اما سرنشینان ون متوجه میشوند که پیمان و بهار غیبشان زده است. کارمند، راننده، اسماعیل و زن کرولال بهسرعت برمیگردند تا از دزدیدهشدن پولها به دست پیمان و بهار جلوگیری کنند. درحالیکه پس از دفن پولها، مرد سابقهدار با خبردادن از محل دفن پولها به دوستش، کیف دلارها را به چنگ آورده است. مرد سابقهدار پول مورد نیاز دوستش را به او میدهد، اما در لحظه فرار، وجدانش به او اجازه نمیدهد که سهم بقیه را ندهد. همین مسئله باعث میشود برگردد و درنهایت، دلارها بین همه تقسیم میشود. سرنشینان ون پس از انجام این کار، جنازه را هم دفن میکنند.
پس از رسیدن مسافران به مقصد، درحالیکه آنها فکر میکردند جنازه متعلق به یک فرد افغانستانی است، با همسر او مواجه میشوند و همچنین متوجه میشوند که او بلوچ است. در لحظه مواجهه آنها با همسر قاچاقچی مرده، داستان به پایان میرسد.