نمایشنامهنویس آگوست ویلسون، برخی از مهمترین و خلاقانهترین آثاری را که در قرن بیستم به سرگذشت سیاهپوستها پرداختهاند، به رشته تحریر درآورده است. درس پیانو چهارمین اثر از سری دهگانه نمایشنامههایی با عنوان یک قرن آمریکایی یا دوره پیتسبورگ است. این نامگذاری به دلیل آن است که تمامی اتفاقات آن در دامنههای اطراف پیتسبورگ رخ داده است. بسیاری از این نمایشنامهها برای فیلمهایی که از آنها اقتباس کردهاند، جوایزی به همراه داشته است؛ که جدیدترین آن به اسم درس پیانو تحت نظارت دنزل واشینگتن ساخته شده است. نسخه جدید این اثر حاصل همکاری مشترک مالکوم واشینگتن و ویرجیل ویلیامز در مقام نویسنده است. طرحنگاره رنگی رومر بیردن در سال 1983 مبنای داستان درس پیانو است که در دهه 1930 رخ میدهد و حولِ افسردگی شدید و عمیق ناشی از یک مهاجرت بزرگ روایت شده است.
این داستان قبلاً و در سال 1995دستمایه یک فیلم سینمایی تلویزیونی از شبکه سیبیاس و با بازی چارلز داتون و آلفری وودارد بوده است. نسخه جدید با بازی جان دیوید واشینگتن، دنیل ددوایلر، ساموئل ال.جکسون، ری فیشر، کوری هاکینز، مایکل پاتز و تعدادی از کسانی که در اقتباس صحنهای در سال 2022 حاضر بودند، ساخته شده است. دنزل واشینگتن، کاتیا واشینگتن، کوستانزا رومرو ویلسون و تاد بلک هم تهیهکنندگان فیلم هستند.
مالکوم واشینگتن این گنجینه آمریکایی را به عنوان موضوع اولین فیلم در مقام نویسندگی/کارگردانی برمیگزیند. او با عینیتبخشیدن و القای خیالش تعادلی احساسی میان درد و امید و حل نفرینهای نسلاندرنسل و پایان آن میآفریند. اخیراً ویلیامز با مجله اسکریپت در مورد بخشی از نمایشنامه استثنایی و شگفتیبرانگیز آگوست ویلسون گفتوگو کرده است.
در ابتدا و شروع کار روی نمایشنامه به همراه مالکوم، هر کدام روی وجههای مختلفی از آن کار میکردید، یا روی یک بخش مشخص و مشترک؟
قدم به قدم و در کنار هم روی همه چیز تا آمادهشدن کار کردیم. ما باید بخشهای اصلی را استخراج کرده و بعد آنها را به سادهترین شکل و فرم تبدیل میکردیم و به همین منظور، بحث و گفتوگوهای بسیار طولانیای داشتیم. لسآنجلس را ترک کردیم و به سمت پالم دیزرت [یکی از شهرهای ایالت کالیفرنیا] رفتیم؛ جایی که بتوانیم چندین روز در یک گوشه دنج بخشی از نمایشنامه اصلی را جدا کنیم و روی آن متمرکز شویم.
نویسندگی در کنار فردی که کارگردانی را برعهده داشت و به دید بصری اثر هم کمک میکرد، چطور بود؟
فوقالعاده کمککننده بود، چون میدانستم تمرین و کار با مالکوم به صمیمت و نزدیکی کار کمک میکند و خب، منجر به حضور بازیگران فوقالعاده در این پروژه شد... همگی این فاکتورها خیلی حیاتی بودند! من سر جلسه تمرین پروژهای به اسم دفترچه خاطراتی برای جردن که او با پدرش داشت، حضور داشتم. آنها در مورد صحنهها خیلی عمیق میشدند. این اتفاق در طول تمامی فرایند تولید رخ داد. در ابتدا، مالکوم و من باید تمامی آنچیزی را که باید استخراج میکردیم، انتخاب کرده و در مرحله بعد، در مورد آنچه قرار بود تغییر دهیم تا خروجی به شکل یک اثر سینمایی باشد، انتخابها، تصمیماتی میگرفتیم. این کار به تبلور دید او کمک میکرد. او بسیار بلندنظر و سخاوتمند است. الان هم یکی از دوستان من است. این [همکاری] بسیار کمککننده بود. به نظرم برای خود او هم همینطور بود.
به نظر شما چرا آگوست ویلسون پیانو را به عنوان یکی از آلات موسیقی، نمادی از تروما و رنج خانواده چارلی انتخاب کرده است؟
به نظرم چون چیزی است که شما میتوانید آن را بنوازید. فکر میکنم به خاطر چوب آبنوس و عاج روی پیانو است. هر دو رنگ [سیاه و سفید] روی ردیف کلیدهایش است. پدر آگوست آلمانی بود، پس درنتیجه، دید بسیار متفاوتی نسبت به این مسئله و از نظر فرهنگی داشت، چون در ارکستر سفیدپوستان در کنار سیاهپوستها مینواختند. از طرف دیگر، ماهیت ساختاری چوب هم به شکلی است که میتواند بهخوبی نمایانگر دیدگاه او در رابطه با حکاکی باشد.
یادگیری از دیدگاههای آگوست ویلسون چه تأثیری بر نوشتن شما داشت؟
بعضی از کارها از بقیه پولسازتر هستند بههرحال، من مجبورم با درآمدی که از شغلم دارم، زندگی فرزندانم را تأمین کنم، اما این کار واقعاً خیلی مهیج بود. مالکوم و من مجبور بودیم خیلی در نمایشنامه عمیق شویم تا بخشهایی از آن را انتخاب کنیم، با هم مطرح کنیم و بعد آن را به شکل فیلمنامهای درآوریم که قابلیت تبدیل به فیلم سینمایی و فیلمبرداری را داشته باشد. این وظیفه کوچک و راحتی نبود. خیلی احساس غرور و افتخار میکردم. این سومین فیلمی بود که از یکی از آثار ویلسون ساخته میشد، پس باید با احترام به دو اثر قبلی از آنها فراتر میرفتیم و درعینحال، همه چیز را ارتقا میبخشیدیم.
علاوه بر تاریخچه بردهداری، به نظر شما چه چیزی باعث شده جنوب به چنین محیط دلخراشی تبدیل شود؟
تروما از نسلی به نسل دیگر و نسل بعدی منتقل میشود، تا وقتی که شما آن را بفهمید و درمان کنید. بردهداری به شکل و شیوهای که وجود داشت، مانند سنگی است که شخصی آن را به داخل برکه انداخت. در درس پیانو ما به نوعی با دایرههای خارجی این موج درگیریم. تمام آنچه در مجموعه پیتسبورگ رخ میدهد، مربوط به همان دایرههای خارجیای است که از همان دوره تاریخی نشئت میگیرد. ما باید انتخاب میکردیم که قرار است از کدام وجه به موضوع مهاجرت بپردازیم و درباره آن صحبت کنیم. بیشترین زمان پرداختن به تروما را صرف جایی کردیم که داستان ما در آنجا آغاز میشود و بیشتر روی نقطهای که تروما در آن قفل و غیرقابل حل بود، متمرکز شدیم. باید این جنبه از مهاجرت را شفافسازی میکردیم، چون دقیقاً همان چیزهایی بود که رخ داده بود.
آنچه در مورد این کار برایم دوستداشتنی بود، این است که به اتفاقات آینده میپردازد. وقتی تاریخ شما دزدیده شود، چه اقدامی میکنید، یا اگر آن را دوباره پس گرفتید، با آن چه میکنید؟ حالا در این موقعیت همه چیز به شما بستگی دارد و اقدامی که اتخاذ میکنید، باید کاملاً سنجیده و حسابشده باشد. بهترین و زیباترین اقدام، روایت یک داستان متعادل و متقارن است. کاری که قرار است انجام شود، بسیار به معماری کلاسیک شباهت دارد. با وجود پسر ویلی و برنیس کشمکش کاملاً متعادل است. تا حدی متعادل هست که بتوانیم سالها بعد چیزی به آن اضافه کنیم، چیزی را جابهجا کنیم و فیلمی از آن بسازیم؟
بازیگرهای فیلم چطور انتخاب شدند؟
باید از مالکوم واشینگتن قدردانی و تشکر کنم. البته تعدادی از بازیگران حاضر در فیلم از اعضای برادوی هستند. کارگردانها آنچه را که باید، میبینند و باید از همینجا از مالکوم برای ردیفکردن این همه بازیگر حرفهای در یک صف تشکر کنم...! ما با همه آنها در تورنتو و جشنواره فیلم تورنتو تعامل داشتیم و وقت گذراندیم و همگی آنها خیلی خونگرم و دوستداشتنی هستند. مالکوم تمامی مقدمات اولیه را همانجا چیده بود. در یک تیم فوتبال خوب من بیشتر شبیه کسی بودم که شوت نهایی گل را زد! (میخندد)
نکته خیلی عالیای در مورد سؤال بعدی من مطرح کردید. با کدامیک از کاراکترها بیشتر ارتباط برقرار کردید؟
فکر میکنم برنیس؛ به دلیل قدرتی که در وجودش بود. به نظرم شگفتانگیزترین کاری که آگوست در مورد او انجام داده، این است که توانسته بهخوبی او را جذاب نشان دهد. این کار کمی نیست. سخنرانیای که او داشت، کاملاً قابل فهم بود. همین اتفاق نشان میدهد که او فردی بوده که به زنهای حاضر در زندگیاش بهخوبی گوش میداده و با آنها نزدیک و صمیمی بوده است. او فقط مشاهدهگر نبوده، بلکه یک همراه و شریک بوده. در یک فیلمنامه همیشه بخشهایی اضافه یا کم میشود و ما هم همین کار را کردیم... چیزی که درنهایت باقی ماند، منجر به روشنگری در مورد بخشهایی از سخنرانی او شد. سخنرانی در مورد «من به مردی نیاز دارم که عاشقم باشد» یکی از بخشهایی بود که ما حذفش کردیم.
روش نویسندگی شما به همراه یک شخص دیگر چقدر با نوشتن بهتنهایی تفاوت داشت؟
همیشه داستان و شرایط هستند که به شما میگویند پروسه چگونه و به چه شکل است. وظیفه شما این است که به او گوش دهید و همزمان بهترین خود را ارائه کنید و رابطه نزدیکتان را حفظ کنید. البته باید به دنزل واشینگتن و تاد بلک هم آفرین گفت، چون آنها هم همین حسی را تجربه کردند که مالکوم و من داشتیم.
به نظرتان داستان جهانشمول است؟
این یکی از هوشمندانهترین کارهایی بود که آگوست انجام داد. او داستانی را که در مورد یک مهاجر آفریقایی- آمریکایی بود، انتخاب کرد و بعد ارتقا داد. اصلاً مهم نیست که شما حتماً با یک خانواده مهاجر آفریقایی-آمریکایی در ارتباط هستید یا نه، چون داستان بیشتر در مورد خانواده، نیاکان و میراث آنهاست. ممکن است شما از یک خانواده ازهمپاشیده یا یک خانواده متحد و کامل باشید. او از تمی استفاده کرد که زمانشمول است و وقتی میپرسد: «قراره با تاریخ و گذشتهات چه کار کنی؟» این یک سؤال بشری است و او پاسخ میدهد: «تو باید پیانوت رو بنوازی.» این پاسخ هر معنایی میتواند برای شما داشته باشد.
از این تجربه چه آموختید که به نوشتن شما در آینده کمک کند؟
فکر میکنم نوشتن برای هدفی خاص. از اینکه باید در مورد موضوعی مینوشتیم که برای تاریخ آمریکا و مخصوصاً تاریخ سیاهپوستان آمریکا مهم بود، واقعاً برایمان انرژیبر و خستهکننده بود. شما با انجام هر کاری بخشی از آن را تا همیشه به عنوان تجربه با خود خواهید داشت. من در مورد چیزی مینوشتم که خیلی بزرگتر از آنچه هستم، بود. این مهربانی، دلسوزی و شفقتی که پسران واشینگتن و پدرشان به من آموختند... و تعهد به عالیترین ورژن خود، چیزی است که نمیتوان روی آن قیمت گذاشت.
منبع: scriptmag