طراحی شخصیت یکی از مهمترین بخشهای فیلمنامهنویسی است. برای هر شخصیت دو جنبه اصلی در نظر گرفته می شود: شخصیت ظاهری و شخصیت حقیقی. شخصیت ظاهری مجموعه خصایص قابل مشاهده فرد است و شخصیت حقیقی لایههای درونی شخصیت را مورد مکاشفه قرار میدهد. حاصلجمع این خصایص ظاهری و درونیات فردی شخصیت را برای مخاطب ترسیم میکند. معمولا در نگارش فیلمنامهها برای قهرمان و آنتاگونیست لایههای درونی در نظر گرفته میشود تا مخاطب دلیل انتخابهای او را در طول روایت فیلم بفهمد و با او همذاتپنداری کند. اینکه شخصیت کیست، بهدنبال چیست، چرا چنین چیزی را میخواهد و قرار است چگونه به آن دست یابد مهمترین سؤالها برای طراحی یک شخصیت مؤثر در فیلمنامه به حساب میآیند. در این نوشتار برآنیم نگاهی اجمالی به شخصیت تصویرشده زنان در جشنواره فیلم فجر بپردازیم و کنش هماهنگ با شخصیتپردازی آنها را مورد بررسی قرار دهیم.
سونسوز. فیلم در مورد زنانی است که متهم به ناباروری شدهاند. اتهامی که در مورد بعضی از آنها حتی صحت هم نداشته اما زندگیشان را تحت تأثیر قرار داده است. این زنان در همان سالها کاری را کردهاند که مردان در مواجهه با همین اتهام و در زمان اکنون انجام میدهند؛ فیلمها را دزدیدهاند و آتش زدهاند. فیلمساز برای روایت داستان این زنان، همراه سه مرد میشود. مردانی که روزگاری دستاندرکار ساخت فیلمی علیه زنان بودهاند و اکنون درصدد جبران هستند. ما زنان را به عنوان شخصیتهای اصلی فیلم نمیبینیم. آنها در روایت داستان محوریت دارند اما نقش اصلی فیلم با آنها نیست و زنان و دغدغههایشان از دیدگاه مردانه به نمایش درمیآید. مامای روستا که نماینده زن امروزی در داستان فیلم است هم وقتی درگیر عقاید کهنه گذشته میشود، از روستا میرود و دیگر برنمیگردد تا روند زندگی در روستا همان بشود که قبلا بوده، حالا با نگاهی مردانه به قضیه ناباروری.
در ترک عمیق، با زن و مردی مواجه هستیم که نوع رابطهشان تا اواسط فیلم برای ما مرموز باقی میماند. در ابتدای فیلم دلمان برای مرد میسوزد که از آسایشگاه بیرونش کردهاند و گیر زنی افتاده که مانند یک زندانبان، در را به رویش میبندد و با او حرف نمیزند جز به تحکم و تهدید. تنها خواسته مرد از او این است که همصحبتش شود. اما کمکم با کنشهایی که مرد انجام میدهد به بیگناهی و معصوم بودنش شک می کنیم. او خانه همسایگان را با دوربین شکاری دید میزند، اهل مشروب است، گاهی عصبانی میشود و... آنجاست که میفهمیم زن هم حق دارد. شخصیت زن، مرد را با حرف نزدن تنبیه کرده اما این سکوت به گونهای انگار تنبیه خودش است. او آن زمان که باید فریاد میزده سکوت کرده و حالا بعد از اینهمه سال هم نمیخواهد درباره اتفاقی که برای دخترش افتاده چیزی بگوید. مرد گاهی میشود همان مرد مستبد حقبهجانبی که روزگاری قدرت اول خانه و زندگیش بوده اما اکنون زن دیگر از او نمیترسد و حالا دست بالا را دارد. اوست که میخواهد با سکوتش انتقام ظلمی را که به خودش و دخترش رفته از مرد بگیرد. مرد هیولاصفتی که در بند مشروب و قمار همه چیزش را باخته و حالا خانهای فرسوده، تنگ، کثیف و عاری از عشق و کلام برایش مانده. او مجبور به دستوپا زدن در جهنمی است که خود ساخته و حتی توان و جرأت فرار از آن را هم ندارد. مهمترین کنش زن در برابر مرد، سکوت، تحقیر و تحکم در گفتار است. چون فیلم در یک محیط بسته، یعنی خانه زن و مرد، اتفاق میافتد، در روند آفرینش رویدادها و پیشبرد موقعیتها و ایجاد ریتم مناسب، دیالوگ بیشترین کارکرد را داراست که بهخاطر ابای زن از همصحبتی با مرد، فیلمساز به استفاده از المانهای تصویری بیشتر روی آورده است.
در فیلمهای مربوط به جنگ و زندگی شهدا چون صیاد، اشک هور، خدای جنگ و پیشمرگ، زنان نقش مادر و همسر حمایتگر را بازی میکنند. این فیلمها اغلب پیرنگ محور هستند، یعنی روی اتفاقات فیلم و سرگذشت قهرمان متمرکز شدهاند و شخصیتهای فرعی نقش پیشبرنده در سرنوشت شخصیت اصلی فیلم را دارند. به همین خاطر ما در حالات درونی هیچکدام از شخصیتها عمیق نمیشویم و آنچه میبینیم، کنش شخصیتها در برابر اتفاقات بیرونی است. در صیاد همسر شهید صیاد شیرازی کسی است که نامههای شهید خطاب به اوست و در خلال این نامهها بخشهایی از اتفاقات و احساسات شخصیت صیاد را میشناسیم. او وظیفه امن کردن محیط خانه را برای همسر و فرزندانش دارد. همین نقش همسر مهربان و همراه را در مورد زن شهید سعید قهاری در فیلم پیشمرگ هم شاهد هستیم. همسر شهید مأمن امن اوست. همراهی که از جابهجا شدن در شهرهای مختلف ابا ندارد، از بدنامی و ایستادن جلوی مردمان روستا بهخاطر انتخابش نمیترسد و برای کودکانش مادرست و در غیاب پدر، پدر. زن دیگر فیلم اما دختری است که برای رسیدن به پدر و مادر گمشدهاش به این در و آن در میزند و درنهایت با انتخاب سوی درست ماجرا به آرامش میرسد. در این فیلمها شخصیتپردازی خاصی در مورد زنان صورت نمیگیرد و شخصیت در حد تیپ باقی میماند.
در اشک هور، ننهعلی همان نقش مادرانه همیشگی مادران شهدا را دارد. مادری در انتظار فرزند که میداند چه مردی را در دامن خود پروریده و شایعات مربوط به زندگی او را باور ندارد. او حتی از دادن خون برای تشخیص ژنتیکی هم ابا دارد و معتقد است پسرش سربلند بازخواهد گشت. خود این موضوع جوهره درام را شکل میدهد اما فیلم به اتفاقی که بعد از شهادت علی هاشمی افتاده، اشاره نمیکند و تنها به نحوه شهادت او و تلاش همرزمش برای پیدا کردن جسد او بعد از سالها میپردازد. عبور از هور، دست کشیدن بر آب و نگاه نافذ در دو موقعیت زمانی گذشته و حال توسط مادر و پسر شاید اشاره به پیوند ناگسستنی مادران شهدای مفقودالاثر با فرزندانشان دارد. در فیلم اسفند نیز که بخشهایی دیگر از زندگی شهید سیدعلی هاشمی را بازگو میکند، مادر شهید حضور دارد اما نه به پررنگی حضورش در اشک هور.
در خدای جنگ، شاید حضور زن را بتوان نیروی محرکه داستان دانست. در پیشداستان اثر، همسر مرد در یک موشکباران شهید شده و او حالا برای التیام زخمی که خورده، میخواهد به نوعی انتقام شهادت همسر و همه مردمانی که زیر سایه شلیک موشکها زندگیشان از توازن خارج شده را با ساخت موشک بگیرد. زن در این فیلم نیز مایه عشق و آسایش و حرکت برای شخصیت مرد است. شخصیتپردازی او در سایه پرداختن به شخصیت اصلی گم میشود و در حد یک المان برای نزدیکتر شدن مخاطب به قهرمان فیلم کارکرد دارد. از نقش دخترک شخصیت ابراهیم هم نباید غافل شد. دخترک زیبایی که وجه مصالحه بین پدر و پدربزرگ قرار میگیرد تا با همکاری علمی او موشک توسط دانشمندان ایرانی ساخته شود و معادلات جنگ را بههم بریزد.
در فیلم بچه مردم با سه زن برخورد میکنیم که در زندگی شخصیت اصلی فیلم، ابوالفضل، نقش اساسی دارند. مادری که او را سر راه گذاشته و سراغ آغاز ماجراهای زندگی او همین سر راه گذاشته شدن است، مربی پرورشگاهی که مانند یک مادر او را تروخشک کرده و وقتی دیگر جایی برای رفتن ندارد او را در خانهاش جاومکان داده و دختری که عشق را برایش معنی کرده و به او گفته برای اثبات شجاعتش باید کاری کند. دختری که سرنوشت نهایی زندگی ابوالفضل را رقم میزند و او را به رستگاری میرساند. از میان این سه زن، مربی پرورشگاه نقش پررنگتری دارد. او زنی شوخوشنگ است که همه بچههای پرورشگاه دوستش دارند، او اعتمادبهنفس کودکان زیردستش را مادرانه بالا می برد، درِ خانهاش به روی آنها باز است، با آنها پینگپنگ بازی میکند، آنچه در دلشان میگذرد را میداند و درنهایت مادری است که سرنوشت از آنها دریغ کرده است. خط اصلی داستان در پسزمینهای از تغییرات اجتماعی سیاسی و فرهنگی جامعه در یک دوره خاص یعنی بروز انقلاب و آغاز جنگ روایت میشود و شخصیتهای اصلی فیلم که مرد هستند نیز همگام با این اتفاقات، تغییر میکنند. زنان همان نقش مادر و مأوا را دارند و تنها به تعداد آنها بر اساس مقتضیات داستان افزوده میشود و عشق، بلوغ ابوالفضل را باعث میشود.
خاتی در فیلم فریدون نجفی، زنی است شوهر از دستداده که به همراه کودکانش در سیاهچادری زندگی میکند و دغدغه اصلیش محافظت از محیط زیست اطرافش است. ما چیزی از گذشته خاتی نمیبینیم، حتی نام کامل او را نمیدانیم. او لهجه افراد محلی را ندارد - گرچه که هیچکدام از شخصیتها با زبان محلی صحبت نمیکنند - اما مانند آنها لباس میپوشد. نه میدانیم تحصیلاتش چیست، نه دلیل علاقهاش به طبیعت را میفهمیم. نمیدانیم بهواقع او چه میخواهد و بالطبع چرا چنین خواستهای دارد. او در موقعیتی قرار گرفته و باید با آن مواجه شود و همین نشناختن شخصیت او چرایی کنشش را برای ما نامشخص میکند.
شخصیتهای زن فیلم گوزنهای اتوبان نیز بسیار سطحی به مخاطب معرفی میشوند. فیلم قرار است از آفتهای فضای مجازی بگوید و در این راه، بیمنطقترین شخصیتها را از بین زنان انتخاب میکند. عدم پرداخت دراماتیک در شخصیتپردازی شخصیتهای زن شناخت لایههای عمیقتر شخصیت را برای مخاطب دشوار ساخته و در بسیاری از موارد جوابی برای کنشها به او ارائه نمیکند. زن عابس وقتی پا به دنیای مجازی میگذارد، چنان سطحی عمل میکند که هیچگاه از حالت تیپ خارج نمیشود؛ شخصیتی کاریکاتوروار. حتی شخصیت زن بلاگر یعنی کیمیا نیز برای مخاطب شناخته شده نیست و نوع کنش او در برابر عابس تا پایان فیلم مبهم باقی میماند. مخاطب متوجه نمیشود عابس در شب تولدش، کیمیا را از برج عاجش به پایین پرتاب کرده یا فقط موبایلش را به عنوان دروازه ورود به دنیای مجازی به باد داده است.
دو دختر نوجوان هم در فیلمهای امسال جشنواره محور اصلی فیلم بودند. مائده و زیبا در فیلمهای زیبا صدایم کن و چشم بادومی بخشی از دغدغههای دختران نوجوان امروزی را به تصویر کشیدهاند. مائده در چشم بادومی عاشق یک خواننده پاپ کرهای است. او برای رسیدن و دیدن پسر خواننده حاضر به هر کاری میشود. آنقدر که مثل مش حسن فیلم گاو، خود را همان خواننده کرهای میداند و میگوید که او نمرده... رابطه بین مادر و دختر در فیلم چشم بادومی، رابطهای مخدوش است. مادر برای آرامش دختر حتی حاضر است ماشین زیر پایشان را بفروشد، به خانه پدری در روستایی دور پناه ببرد، دخترک را زندانی کند و... اما او را نمیفهمد. بهجای او و پدر، این پدربزرگ است که همراه و همپای مائده میشود و او را از توهمی که در آن گیرکرده، نجات میدهد. فیلم میخواهد همراهی نسل قدیم و جدید را مایه رستگاری معرفی کند اما این نسل میانه است که هیچکاره معرفی میشود و سردرگم بین دختر و پدربزرگ دستوپا میزند. تضاد دو دیدگاه و طرز تلقی نسبت به دنیای پیرامون و تفاوت در انتخاب سبک زندگی و منش و مرام فردی در جامعه، تفاوت اصلی مائده و والدینش است.
در زیبا صدایم کن دخترک شانزدهساله فیلم از پدر دور و از مادر محروم بوده است. او روی پای خودش ایستاده و حالا بعد از اینهمه سال با حضور پدری مواجه میشود که باوجود برچسب بیمار روانی، مردی محترم و قابلاعتماد و اتکاست. آنها قرار است در طول یک روز که اتفاقا روز تولد دختر هم هست، همدیگر را بهتر بشناسند، همدیگر را دوست بدارند و حتی به سوی مادر غایب سفر کنند. شخصیتهای اصلی زیبا صدایم کن، یعنی پدر، دختر و مادر همگی قابل احترام هستند و به گونهای حق دارند. شاید بهترین قوس شخصیتی را بتوان در فیلمنامه این فیلم یافت. جاییکه زیبا از یک دختر گریزان از پدر و مادر، تبدیل به فرزندی میشود که از پدر موتورسواری یاد میگیرد، با او نزد عمو میرود، با او خانه اجاره میکند و درنهایت از او واقعیت زندگی مادر و پدرش را میشنود و به سوی مادر بازمیگردد. این تغییر شخصیت اما در مورد پدر اتفاق نمیافتد و او تنها نقش به بلوغ رساندن دختر را بازی میکند.
در فیلم رها، شخصیت مادر زنی از طبقه متوسط است که برای آسایش فرزندانش تلاش میکند. او باید در کنار همسری زندگی کند که باوجود مهربانی و شادی و دلسوزیاش، بهخاطر اتفاقی که در محیط کارش افتاده، لاابالیوار، بیدستوپا و ناشیانه عمل میکند، از گرفتن لباسهای دست دوم دوست دخترش ابایی ندارد، پول تهیه شده توسط دخترک را به باد میدهد و درنهایت با مرگ ناگهانی دختر و بزه پسر به خودش میآید. بهخودآمدنی که دیر است و غمناک... خود شخصیت رها در فیلم نیز قابل توجه است. او و از دست رفتن لپ تاپش، نیروی محرکه فیلم برای بقیه ماجراهاست اما رها نمی خواهد منفعل باشد و خود برای حل مشکلش دست به کار می شود. فروش موهای بلندش، راه چاره است. او حاضر میشود برای کمک به خانواده موها را به کسی بفروشد که اتفاقا پسری را که دوست داشته، از او گرفته است. او برای رهایی برادر حاضر است بدون اجازه حتی به خانه دختر آسیبدیده از دزدی برادر وارد شود و مدرک مجرم بودن او را از بین ببرد. تصمیمی که به مرگ تراژیکش منتهی میشود و گرهگشایی از اتفاقات را کلید میزند. باورپذیر بودن شخصیتهای تعریف شده در فیلم رها شاید یکی از نقطه قوتهای فیلم باشد. مخاطب، زنان و مردان این فیلم را با تمام مشکلاتشان میشناسد و مانند آنها را در زندگی خود دیده است و فیلم به دور از شعارزدگی روایت خانوادهای را تعریف میکند که زندگی روزمرهاش با مسائل اقتصادی گره خورده است. در پیشداستان اتفاقی در محیط کار برای پدر افتاده و او را وادار به استعفا کردهاست. توحید نمیتواند از گذشتهاش جدا شود و همین امر سبب مشکلات اقتصادی خانواده شده، دختر را به عمل وامیدارد.
شوهر ستاره فیلمی است که قرار است از مشکلات زنان بگوید و در همین راستا شخصیت اصلی خود را یک زن انتخاب کرده و انبوهی از مسائل زنانه را بر سر او ریخته است. فیلم میخواهد بسیاری از دردهای اجتماعی را بازگو کند و از هیچکدام چشم نپوشد. تمام مردان زندگی ستاره بد، نامرد، ضعیفالنفس و غیرقابلاتکا هستند و در مقابل زنان همه مورد ظلم واقع شدهاند. یکی با اسیدپاشی، دیگری با طلاق و آن دیگری با تجرد و نداشتن فرزند. در این فیلم قرار است به شخصیت ستاره نزدیک شویم و او را بهتر بشناسیم اما فیلمنامه اثر آنقدر در گیرودار مطرح کردن مسائل اجتماعی متعدد است که به لایههای زیرین شخصیت نزدیک هم نمیشود و در تلاش برای این نزدیکی، به نوعی کشآمدن فیلمنامه و خستگی مخاطب تن میدهد. این نگاه سطحی به شخصیتپردازی و کنش شخصیتها در مقابل اتفاقاتی که میافتد ناخواسته باعث هجو شخصیتها میشود و مخاطب را از درک آنها و مشکلشان باز میدارد.
شخصیتپردازی زنان چریک و مبارز در فیلمهای جشنواره تقریبا مشابه آن چیزی است که سالهای گذشته در فیلمهای مربوط به گروه مجاهدین خلق و اتفاقات سالهای ابتدایی پیروزی انقلاب مشاهده شده است. در بازی خونی، شمال از جنوب غربی و 1968 با زنانی مواجه هستیم که ایدئولوژی خاصی را دنبال میکنند و بهخاطر آن حاضرند از همهچیز خود بگذرند. دخترک فیلم بازی خونی، عشق را فدای هدف میکند و مادر شمال از جنوب غربی، فرزند را. دختر 1968 زنی است در ابتدای راه مبارزه که عشق را در مرتضی منیری - همرزم برادرش - میجوید و همپای او بهدنبال انتقام مرگ خواهر مرتضی و برگرداندن برادر است. در این فیلمها نویسندگان از پدید آوردن موقعیت آشنا برای مخاطب عاجز میمانند و او در کنش و دیالوگها به شخصیتهای زن نزدیک هم نمیشود و به آنها به عنوان ابزاری برای دراماتیک کردن موقعیتها مینگرد.
با نگاهی کلی به مطالب گفته شده شاید بتوان چنین گفت تصویر زنان در جشنواره چهل و سوم بهجز موارد معدود چون رها و زیبا صدایم کن، مشابه آن چیزی است که در سالهای گذشته با آن روبهرو بودیم. اغلب فیلمها پیرنگمحور هستند بنابراین به عمق شخصیتها نمیپردازند و تنها به کنش آنها برای پیشبرد روایت خود تکیه میکنند. در همین راستا، به شخصیت زنان نیز در لایههای درونی پرداخته نمیشود و فیلمنامه به بعد شخصیتمحور وارد نمیشود. کشمکشهای شخصیتها اغلب بیرونی هستند و ترسیم کشمکشهای درونی آنها به واسطه نوع نگارش فیلمنامه به مرحله ظهور و بروز نمیرسد. این مسئله فقط مختص شخصیتپردازی زنان نیست و در مورد مردان هم با اینکه قهرمان اغلب فیلمها هستند، مشاهده میشود. حتی در فیلمهای بیوگرافیک هم به بعد درونی و شناخت شخصیتی شخصیتها پرداخته نمیشود. این نوع پردازش در نگارش فیلمنامه شاید بهخاطر ریتم تندتر، روایت جذابتری را ارائه کند اما بهخاطر عدم نزدیکی به درونیات شخصیت در سطح میماند و به عمق نمیرسد. در فیلمهای جشنواره جای خالی پرداختن به زندگی شخصیتهای معروف زن در تاریخ ایران و همینطور ارائه پروتاگونیست زن به وضوح مشاهده میشود.