زمانهایی وجود دارد که یک فیلم میتواند نگاهی درباره انسانیت و امید و درباره وضعیتهای انسانیای که عمدتا نادیده گرفته میشود، مثل زندانیان زندانهای فوقامنیتی و درباره ارتباط واقعی انسانها با دیگران و در نهایت همدلی میان آنها به شما بدهد. این موضوع میتواند نحوه دید شما به جهان و دیگران را شکل دهد. این تأثیر عمیق فیلمهاست. و این مضمون بهطرز شگفتآوری در فیلم زیبا و شاعرانه سینگ سینگ بازنمایی میشود. فیلمی در ژانر زندان البته با تفاوتهای عمده بهخصوص در پایانبندی با فیلمهای این ژانر که انسانهایی را که هر روز پشت این بلوکهای سیمانی و میلههای فولادی زندگی میکند پیش چشم ما میگذارد. کسانیکه اغلب به خاطر جرائم ناعادلانهای محکوم شدهاند یا فقط در جای نادرست در زمان نادرست بودهاند، اما در عین حال انسان هستند و میتوانند زیباترین احساسات انسانی را به نمایش بگذارند. این فیلم نگاهی عمیق به همدلی انسانهای ناامیدی دارد که با کنار هم بودن و انتقال درونیات و رؤیاهای خود به هم میتوانند مسیر رشد خود را از دل تاریکی فراهم کنند. در این فیلم از طریق دوربین کارگردان گرگ کودار ما شاهد گروهی هستیم که در یک زندان فوقامنیتی با هم جمع میشوند تا نمایشی را بهصورت جدی اجرا کنند. آنها با بازی کردن و غرق شدن در ذهنیات خود به نوعی به بازپروری افکار و دورنشان کمک میکند و با جدیت مسیر پیشروی کار خود را پیش میگیرند. در زیرمتن همه اینها یک پیوند قوی و ارتباط آسیبپذیر میان آنها شکل میگیرد و مهمتر از همه اینها درسهایی آموخته میشود تا آنها را در مسیر بازپروری قرار دهد. همه چیز درباره اعتماد به این فرآیند است. همچنین باید از اجرای فوقالعاده عمیق و تأثیرگذار کولمن دومینگو در نقش جاناتان ویتفیلد که به تازگی جایزه بهترین بازیگر اصلی از جوایز گاتهام را دریافت کرده و نامزد بهترین بازیگر از جوایز گلدن گلوب شده و کلارنس مک کین و بقیه بازیگران که همچنین زندانیان سابق زندان سینگ سینگ هستند که اغلب در نقش خودشان بازی کردهاند یاد کرد.
گرگ کودار که متن فیلمنامه را با همراهی کلینت بنتلی نوشته است به تازگی با مجله اسکریپت به گفتوگو نشسته است و درباره شکلگیری این داستان و سفر هشتسالهشان برای ساخت این فیلم که بر اساس داستان واقعی جاناتان ویتفیلد و کلارنس مک لین نوشته شده صحبت میکند. او همچنین از نمایش موزیکالی میگوید که هشت سال پیش در کانزاس از گروه بازیگران زندان سینگ سینگ دیده است و ایده اصلی فیلم بر اساس آن شکل گرفته.
مشخصا سینگ سینگ فیلمی متعلق به زیرژانر زندان است. اما همه عناصری که ما از این زیرژانر انتظار داریم را ندارد. چگونه به گفتن داستانی با مضامین تلخ و تاریک اما با باریکههایهایی از نور و امید در انتهای داستان نزدیک شدید؟
میدانی، فکر میکنم که این موضوع تا اندازهای در دنیای واقعی هم صدق کند و مخصوصا در مورد زندانیان و آدمهایی که مشخصا هیچ آیندهای ندارند. درواقع باید در میان آنها و آنجا باشید که ببنید آنها چارهای جز امید و رسیدن به روشنایی ندارند. انرژی و نیروی فوقالعادهای در این قبیل فضاها برخلاف چیزیکه تصور میکنیم حاکم است و امید به آینده و جنگیدن در تاروپود چنین زیستی جاری است. برخلاف نیستی و مرگی که چنین مکانی را احاطه کرده همیشه یک باریکه نور برای این مردمان در حبس وجود دارد. من فکر میکنم زندان درواقع مکان رویداد و روایت ماست اما تمرکز ما روی مکان نیست. تمرکز ما رو تک تک این آدمهایی است که زیبایی کار، آنها را که همراه با کشف درونشان هست از فاصله نزدیک مشاهده کنیم. و این کشف دورن بهطور ذاتی آنها را به نور و روزنهای امید میرساند. ذات چنین روایتی میتواند یک پایان خوشبینانه باشد. یک امید و نور واقعی که از هویت و درونیات این آدمها به ما منتقل میشود.
پایان خوش و امیدوارکننده این داستان پیش از ساخت فیلم فکر کرده بودید؟
بله قطعا. سینگ سینگ فیلمی درباره امید است. ذات روایت ما بر این ایده استوار شد و درنهایت باید به یک پایان خوش ختم میشد که آزادی شخصیتهای اصلی و بازپروری آنهاست که در درون آنها رخ میدهد و همه اینها جز از مسیر دوستی، درک متقابل و همدلی گروهی آنها ممکن نیست.
در مورد امید و نور در دل تاریکی و در تضاد با ناامیدی و تلخی این موقعیت یعنی زندان صحبت کردیم. در زیباییشناسی بصری فیلم نور زیادی وجود دارد و شما واقعا از محیط زیبا و درخشان رودخانه هادسن با تابش آفتاب به حیاط زندان بهرههای استعاری زیادی بردهاید. چگونه به این سبک بصری برای گفتن داستانی درباره زندانیان رسیدید؟
فکر میکنم ما واقعا مجذوب این صحنهها و برخورد این تششع آفتاب به محیط زندان شدیم. جاییکه محیط خیرهکننده رودخانه هادسن و تپههای سرسبز در کنار سیمهای خاردار دیوارهای سنگی و برجهای نگهبانی یک تصویر حیرتآور میسازد که نمیتوان آن را نادیده گرفت. وقتی به آن نگاه میکنید واقعا ذهنتان را بههم میریزد. بنابراین ما سعی کردیم اجازه بدهیم زبان تصویری فیلم چیدمانی از این تصویرهای متضاد باشد و این یک پیشرفت بزرگ برای ما در کار با پت اسکولا فیلمبردارم بود. از کنار این تصویرها از رودخانه هادسن و تلألو نور بر فضای تیره و خاکستری زندان، که برای فرم فیلم در نظر گرفتیم این امکان برای ما به وجود آمد که به تک تک شخصیتها نزدیکتر شویم و قدرت افق بینهایت یک چهره انسانی را درک کنیم و علاوهبر اینکه با زبانی استعاری آن را در فرم بصری فیلم بسازیم در مضمون و شخصیتپردازی نیز پیاده کنیم. درنهایت شما با وجود فضای تنگ و تاریک زندان میتوانستید افق نامحدودی را که چشمان خسته و ناامید این شخصیتهای دربند به بیرون میتابد را کشف و پیدا کنید. نور هم به معنای استعاری در فرم و هم به معنای استعاری در مضمون این روایت نقش کلیدی دارد.
و چه چهره و حضور عالیای مرد اصلی شما دارد یعنی کولمن دومینگو. همین نور امیدی را که در چشمان او در تمام فیلم جاری است میگویم. با چشمانی که در تلخترین لحظات فیلم میتوان بارقه امید را در آن ردیابی کرد. من واقعا عاشق این بودم که دوربین شما به طور خیلی ظریف به صورت او در صحنههای بحث گروهی زندانیان نزدیک میشود و با زوم روی صورتش نگاههایش را ثبت میکرد. کارکردن با او به عنوان یک بازیگر و تهیهکننده در راستای رسیدن به نقشش به عنوان پرفورمنس اصلی و مرکزی روایت و فیلم چگونه بود؟
او واقعا جزء جداییناپذیر این فیلم بود. و در هر سطحی چه به عنوان بازیگر چه به عنوان تهیهکننده و چه به عنوان داستانگو واقعا درخشان عمل کرد. فکر میکنم به خاطر مشارکت کاملش در فیلم بود که توانست اجرای فوقالعادهای را در بازی به ثمر برساند. او به من گفت که قبل از همه چیز قصد دارد نیت و هدفی را برای شخصیتی که قرار است بازی کند تعیین کند و میخواهد که بازیاش «صادقانه باوقار و ظریف و با جزئیات» باشد. آنچه که من متوجه شدم این بود که برای من هم به عنوان یک فیلمساز همین سه هدف میتوانست محرک من در مسیرم و چراغ راهم باشد که هر پلان و هر لحظهای را که خلق میکنم به این سه رکن پایبند باشم. یعنی صداقت، وقار و ظرافت. او بازیگری با قدرت است که و حضور و کاریزمای بسیار بالایی دارد. همچنین بازیگری بسیار سخاوتمند و فروتن است و فکر میکنم ممکن است این امر ناشی از این باشد که او برای دههها از بسیاری از بازیگران در فیلمهای دیگر حمایت کرده و حالا که واقعا در جایگاه بازیگر اصلی قرار دارد، به نوعی از تواضع و خلوص فردی رسیده است. او این را را درک کرده است تا به جایی که هست برسد. مثلا همیشه اطمینان حاصل میکند که همه اطرافیانش احساس دیده شدن و تحت حمایت بودن داشته باشند و این گواهی بر ارزشهای اوست و اینکه به عنوان یک انسان تا چه اندازه همدل و متواضع است. همچنین در بازی در این فیلم کمی از بازیگوشیها و طنازی شخصیت واقعی خودش را چاشنی کارش کرد و به شخصیتی که بازی میکرد انتقال داد که او را بسیار شیرینتر و جذابتر کرد. هر بار که در کنار او هستید احساس انرژی مضاعفی دارید و دیدن اینکه او تمام انرژی و شوروحالش را در بازی پیاده میکند فوقالعاده دلگرم کننده است.
خیلی از بازیگران فیلم درواقع نقش خودشان را بازی میکنند. کار کردن با این گروه برای شما چه احساسی به همراه داشت؟ چون فکر میکنم با وجود تجربهای که در پشت صحنه دارند و پیش از این مشغول بازی در تئاترهای زندان بودهاند بسیاری از آنها برای اولین بار پشت دوربین میآیند.
بله. برای بیشتر بازیگران گروه ما این اولین بار بود که جلوی دوربین میآمدند. این درواقع اولین نقش سینمایی آنها بود با اینکه آنها تاریخچه و نقشهای فوقالعادهای در اجراهای صحنهای دارند. که بهطور دقیق بخواهم بگویم تمام آنها در همان صحنه و مکان فیلم اجرا شده بودند. بنابراین انتقال بازی آنها از صحنه به سینما واقعا کار سختی نبود. آنها بسیار باورپذیر و همدلیبرانگیز بازی کردند. و به نوعی آمادگی این را داشتند هر نقشی را جز حتی نقش خودشان بازی کنند. مهم نیست چه نقشی به آنها بدهید آنها درنهایت میگویند بیایید همین نقش را امتحان و بازی کنیم و ببینیم چه احساسی دارد. اشتیاق و شور آنها برای بازی یک شور ناآگاهانه نبود. یک هیجان واقعی خودآگاه بود و این سطح بالای انرژی و اشتیاق آنها برای بازی در نقشهای جدید در تمام مسیر ساخت فیلم طنینانداز بود. چون مثلا خیلی از ما از گروه فیلمسازی در طول کار خسته میشدیم و پیش از این هم به حد کافی از صنعت سینما آسیب دیدهایم اما انرژی و هیجان آنها به ما برای ادامه راه کمک زیادی میکرد. هم اینکه ساختن فیلمی از دریچه نگاه آنها، مردانی تنها و سرخورده در گوشه سلولهایشان، واقعا ما را به انرژی که در کار لازم داشتیم برمیگرداند.
برگردیم به داستان فیلم و وقتی که به دنبال این داستان خاص بودید. در ابتدا کتاب یا مقالهای در این باره بود که توجه شما را برای ساخت فیلمی با چنین مضمونی جلب کرد؟
در حال حاضر هشتسالونیم است که ما روی این پروژه کار میکنیم. بنابراین حدود هشتسالونیم پیش ما به طور کاملا غیرمنتظرهای با این داستان روبهرو شدیم. داستان از این قرار بود که من در حال تولید یک مستند کوتاه در داخل یک زندان فوقامنیتی در کانزاس بودم و این اولین بار بود که پشت دیوارهای یک زندان بودم. و در حین بازدید از تأسیسات زندان، ما با اینکه در حال ساخت فیلمی درباره موضوع دیگری بودیم اما وقتی از کنار یک سلول رد شدم یک جوان را دیدم که یک سگ نجات را داخل سلولش بزرگ میکرد و این موضوع برای من حکم تلنگری را داشت چون تمام تصوراتی را که درباره زندان و زندانیها داشتم و با دیدن فیلمهایی ژانر زندان که در کودکیام دیده بودم در من شکل گرفته بود، درهم شکست. در آن لحظه من در حال دیدن بازپروری و بهبودی بودم که در هر دو طرف یعنی در مورد آن سگ و این مرد در حال وقوع بود. در آن سلول تاریک نوعی از همدلی و بارقهای از امید و نور وجود داشت که من را واقعا به فکر فرو برد. بنابراین آن شب در اتاق هتل واقعا فکر من را مشغول کرد و من مشتاق بودم بفهمم آیا کس دیگری در زندان کارهایی از این قبیل انجام میدهد یا نه. چیزهایی که کاملا با تصور ما از زندان و زیست زندانیان تفاوت داشت. بنابراین من چنین سؤالی را در موتور جستوجوگر گوگل تایپ کردم «چه کسی در زندان کارهای متفاوتی انجام میدهد؟» و در ردیف بالای جستوجوی گوگل این عبارت را دیدم «بازپروری از طریق هنرها» برنامهای که در سال ۱۹۹۶ در نیویورک و در زندان سینگ سینگ تأسیس شده بود و آنها تمام نمایشهای کلاسیک را اجرا کرده بودند و بسیاری از مطبوعلات بزرگ این موضوع و اتفاق غیرقابلتصور را پوشش داده بودند. اما موضوع اصلی درباره مقالهای از مجله اسکوایر بود که آن شب در کانزاس خواندم که مربوط به سالها قبل بود. درباره یک تولید اصلی از اجرای موزیکال «سفر در زمان» به نام «شکستن کد مومیایی». و من واقعا آن شب خندیدم و تحت تأثیر این کار قرار گرفتم که کاملا با تضاد در محیط خفقانآور و ماتمزده زندان با آن دیوارهای سنگی بلند و سلولهایی که ماهیتا خوفناک و نشانهای از مرگ هستند بود. نویسنده و همچنین عکسهای مجله از انرژی و شور بازیگران زندانی در آن اجرا میگفت و من واقعا مشتاق شدم که این موضوع را در زندگی خودم تجربه کنم. بعد از آن با کلینت بنتلی نویسندهام صحبت کردم و هر دو مشتاقتر شدیم و گفتوگوی فوقالعادهای داشتیم و در پایان او به من گفت «اگر واقعا میخواهی این داستان را درک کنی، باید با مردانی که آن را زندگی کردهاند ملاقات کنی. به نیویورک بیا به آپارتمان من بیا و صبحانه خواهیم خورد و گپ خواهیم زد» و اینطور بود که ایدههای اولیه برای نوشتن پیشنویس فیلمنامه برای ما شکل گرفت.
منبع Script magazine