برای شام شکرگزاری نیازی به یک شخصیت شرور ندارم

گفت‌و‌گو با جیمز منگولد نویسنده و کارگردان «یک ناشناخته کامل»

  • نویسنده : کریس ویلیام
  • مترجم : اردوان وزیری
  • تعداد بازدید: 57

به لطف فیلم جدید جیمز منگولد، آمریکا در حال تجربه کردن شیفتگی عمومی نسبت به باب دیلن است که احتمالا از ۱۹۶۵ به این طرف، که وقایع فیلم را دربرمی‌گیرد تا این اندازه در اوج نبوده است. خوش‌بختانه، فیلم یک ناشناخته کامل در عین به‌کارگیری شیوه‌ای متفکرانه به فیلمی محبوب نیز بدل شده که هم‌نسل عمیقا آشنا با باب دیلن از آن لذت می‌برند و هم مخاطبان جوان‌تری که شاید تیموتی شالامی اولین نقطه مواجهه و آشنایی‌شان با این جهان است. منگولد به‌عنوان یک فیلم‌ساز تلاش نمی‌کند تا رمزورازهای دیلن را برای سینماروها حل کند. ولی مشخص است که چیزی به آن‌ها ارائه کرده است که حتی بهتر از یک تفسیر روان‌شناسی ساده و دم دستی است: انرژی و هیجان.

 

برای بعضی از ما که فکر نمی‌کردیم یک پرتره واقعی و متقاعدکننده از باب دیلن هرگز بتواند به پرده سینما راه پیدا کند و درعین‌حال به‌عنوان یک فیلم سینمایی هم جواب دهد حسی وجود دارد که شما این غیرممکن را انجام داده‌اید.

خوب، من فکر می‌کنم که خیلی از مخاطبان قانع شده بودند که این کار ممکن نیست، آن‌ها فیلم را تماشا می‌کنند و هنوز هم معتقدند که این کار ممکن نیست. حتی درصورتی‌که امکان‌پذیر هم باشد آن‌ها نمی‌توانند چشمان‌شان را به روی آن باز کنند. گاهی اوقات مردم می‌گویند می‌خواهند رازهای بیش‌تری از دیلن بدانند اما دراین‌صورت هم می‌گویند یک فیلم زندگی‌نامه‌ای استاندارد را نمی‌خواهند. ولی با این حال واکنش‌های برخی از مخاطبان واقعا راضی‌کننده است. ساخت فیلمی درباره این آدم بسیار خاص و جهان او حقیقتا سخت و گیج‌کننده است. حس من این بود که از چنین معمای گیج‌کننده‌ای پرهیز کنم. فقط می‌خواستم یک فیلم بسازم، جریان وقایع را به تصویر بکشم و به مخاطب اجازه دهم خودش چیزی را که از این فیلم می‌خواهد درک و جذب کند. برای خود من این شکلی بود که مردی که تا به حال ۵۵ آلبوم موسیقی منتشر کرده تا چه اندازه می‌تواند یک معما باشد؟ او در مقایسه با هر هنرمند دیگری در طول تاریخ آثار شخصی منتشر کرده است. شاعرانه‌گی فردی او هیچ حد و اندازه‌ای ندارد و درک آن بسیار دشوار است.

مسلما او هوادارانی دارد که نگران بودند فیلم بیش از حد به توضیح و توجیه جزئیات شخصیت دیلن بپردازد و این باعث شود اصالت و جاذبه او تحت‌الشعاع قرار گیرد.

این چیزی است که من همیشه نسبت به آن حساسیت داشتم. ساختار استانداردی در فیلم‌ها وجود دارد که ما بارها و بارها دیده‌ایم، این‌که قهرمان فیلم رازی را با خود حمل می‌کند؛قهرمان تلاش می‌کند این راز را پیش خودش نگه دارد و به دلیل همین پنهان‌کاری دچار مشکل می‌شود. در جلسه تراپی با جاد هیرش، تیم هاتون یا مت دیمون رازهایشان را افشا می‌کنند. همشهری کین رازهایش را فاش می‌کند و تازه این‌جاست که ما همه‌چیز را درک می‌کنیم و متوجه می‌شویم! این یک شیوه معقول و منطقی در روان‌شناسی فرویدی و ساختار دراماتیک است. ولی من در عین حال فکر می‌کنم این کار بیش از حد ساده است یا بیش از حد ساده‌سازی شده است. و من با این شخصیت بسیار خاص که مدتی را با او سر کرده بودم اصلا چنین حسی نداشتم که بخواهد رازهای شخصی‌اش را برملا کند.

همان‌طور که توضیح دادید، از خود دیلن برای مشاوره درباره فیلمنامه استفاده کردید. وقتی مردم در این‌باره می‌خوانند یا مشاهده می‌کنند که مدیر او یکی از تهیه‌کننده‌‌های اجرایی فیلم است پیش خودشان فرض می‌کنند که «خوب، این قرار است فیلمی در ستایش محض از او باشد». اگر یک نقطه نظر مشترک در بین تمام کسانی که فیلم را دیده‌اند وجود داشته باشد این است که فیلم شما به این مسیر نرفته است.

خوب، وقتی من وارد این پروژه شدم حس کردم جی کاکز که قبل از من به‌عنوان نویسنده کار را شروع کرده بود دست‌وبالش تا حدی بسته بود. چیزهای زیبایی نوشته بود که مطمئن بودم به فیلم راه پیدا خواهند کرد. چون واقعا چیزهای زیبا و باشکوهی بودند. اما فیلمنامه سال‌های اولیه کار دیلن را کنار گذاشته بود. فیلم به نوعی با وودی گاتری (که دیلن برای اولین بار در ۱۹۶۱ به دنبال برقراری ارتباط با او بود) شروع می‌شد و به‌یک‌باره به ۱۹۶۴ می‌رفت. من واقعا حس می‌کردم چیزهای زیادی درباره دگرگونی باب وجود دارد اما درعین‌حال روابط رومانتیک و عشقی با زن‌های فیلم هم باید وجود داشته باشد. و این چیزی بود که وقتی می‌خواستم به آن بپردازم تیم مدیریت باب نگرانش بودند. و کووید 19 از راه رسید و تماسی از جف روزن مدیر او دریافت کردم که به من اطلاع داد باب تور خود را کنسل کرده است. با توجه به این‌که قرار نبود باب آن موقع کاری انجام دهد به من گفت: «اجازه بدین فیلمنامه‌ای که شما رو تا این اندازه نگران کرده بخونم». او فیلمنامه را خواند و خوشش آمد و این همه‌چیز را عوض کرد. من و باب چندین جلسه با هم داشتیم و او فیلمی را که شما می‌بینید خواند. فکر نمی‌کردم با تصویری که از او ارائه کرده بودم مشکلی داشته باشد چون فکر می‌کردم او آن را اساسا به این شکل می‌بیند که من طرف کسی را نمی‌گیرم. چیزی که از کنار او بودن حس کردم و برایم بسیار اهمیت دارد این بود که نوعی بی‌طرفی در فیلم هست که به هر کسی اجازه می‌دهد وقایع و موقعیت‌هایی که رخ داده بود را برای خودش حلاجی کند.

بسیار کنجکاوم بدانم وقتی دیلن فیلمنامه را مطالعه کرد و به جایی رسید که احتمالا خنده‌دارترین دیالوگ فیلم است و جون بائز می‌گوید «میدونی چیه باب،تو خیلی عوضی هستی»، چطور فکر می‌کرد؟

بله، بله. من آن را نوشتم. ولی چیزهای زیادی مثل این در فیلمنامه وجود داشت که فکر می‌کردم او حذف‌شان کند. من این را هم نوشته بودم که او می‌گوید «می‌دونی چیه، مردم می‌پرسن این آهنگا از کجا میان، ولی واقعا نمی‌خوان بدونن این آهنگا از کجا میان. اونا می‌خوان بدونن چرا این آهنگا از اونا نمیان (درباره اونا نیستن)». مطمئن بودم یک ضربدر بزرگ روی آن می‌کشد ولی این کار را نکرد. برداشت من از شخصیت او به‌عنوان یک افسانه‌سرا که داستان‌هایی درباره کارناوال‌ها می‌گوید و با قطار به داکوتا سفر می‌کند، این است که این‌ها فقط آرزوهای یک مرد جوان هستند، به جای این‌که یک پسربچه طبقه متوسط و فرزند صاحب یک فروشگاه ابزار باشد داستان جذاب‌تری دارد. همه این‌ها برایم کاملا منطقی بود، این‌که او را بیش‌تر به‌عنوان یک رؤیاپرداز ببینم که تلاش می‌کرد با همه دربیفتد و برایش اهمیتی هم نداشت. کارگردان تعدادی هنرپیشه بودن احتمالا مزیتی دو چندان برایم فراهم کرده است که همه ‌چیز را این شکلی ببینم. درعین‌حال دیدگاه شخصی من این بود که او آدمی است که می‌خواهد زندگی خصوصی‌اش را حفظ کند. او با شخصیت فردی‌اش در تعارض بود؛ او استعدادی داشت که او را در مرکز توجه قرار می‌داد و او دوست داشت از این استعداد استفاده کند و موزیکش را با دیگران به اشتراک بگذارد. اما جنبه‌های دیگر قرار گرفتن در کانون توجه ممکن است چیزی نباشد که او به طور ژنتیکی یا رفتاری برای مدیریت آن به شیوه‌ای استاندارد و حرفه‌ای آماده شده باشد، به ویژه در آن سن جوانی.
 

قبلا توضیح دادید که اولین جلسه‌تان با دیلن چطور پیش رفت. وقتی از شما پرسید که فیلم درباره چیست، شما با این سؤال به نوعی سرنخ همه‌چیز دست‌تان آمد. به او گفتید فیلم درباره مردی است که از محیطی به یک محیط دیگر می‌رود و در حال خفه شدن است و همه‌چیز در ابتدا با ترک مینه‌سوتا آغاز می‌شود.

فیلم با خفه‌گی آغاز و سپس با این‌طرف و آن‌طرف رفتن و تولد دوباره یا بنا کردن زندگی تازه پیش می‌رود. و هر ناظر عادی زندگی باب دیلن می‌تواند مشاهده کند که این چیزی بوده که بیش از یک بار برای او اتفاق افتاده است، نه فقط در دورانی که من در فیلم نمایش داده‌ام. ولی این مهم‌ترین دلیلی است که فیلم با حضور او در ایستگاه شروع می‌شود و با ماشین‌های گذری به نیویورک می‌رود و با سواری او روی موتورسیکلت به پایان می‌رسد. این‌ها حاصل صحبت کردن با خود باب بود. رسیدن او در صحنه افتتاحیه عزیمت او از جهانی است که ترک کرده و به شکلی دوران جدیدی از زندگی اوست. این برای من کاملا روشن و قابل درک بود: آن چرخه و الگوی موسیقایی شبیه تصنیف در سرتاسر زندگی او.

با خواندن کتاب فوق‌العاده الایجا والد که یکی از منابع‌تان برای ساخت فیلم بوده، خواننده بین تعامل‌ها و روابط مختلف و متفاوتی گرفتار می‌شود که هنگام خلق و تولید موسیقی عالی رخ می‌دهند. شما می‌توانید آن دیلنی را دوست داشته باشید که از خود رها می‌شود و خودش را از نو کشف می‌کند و صداهای فوق‌العاده‌ای خلق می‌کند، درحالی‌که کماکان می‌توانید تمام آن جنبه‌های متفاوت صحنه موسیقی فولک را که او پشت سر گذاشته بود، هم دوست داشته باشید.

دقیقا همین‌طور است. من امیدوام فیلم به همین شکل کار کند. من عاشق جون بائز و عاشق باب دیلن هستم و پیتر سگر را هم دوست دارم و باز هم تکرار می‌کنم که برای شام شکرگزاری نیازی به یک شخصیت منفی و شرور ندارم. فکر می‌کنم اگر شخصیت‌هایی داشته باشید که اهداف‌شان با هم یکی نباشد اما هنوز هم مهر و محبت و عاطفه عظیمی بین‌شان وجود داشته باشد و آن‌ها بنا به دلایل متفاوت به هم احتیاج داشته باشند، این به چیز منحصربه‌فردی بدل می‌شود. درعین‌حال پیت سگر خودش را در چالش‌های سازماندهی رایجی می‌بیند که آن را در جنبه‌های دیگر فعالیت‌های سرگرمی هم مشاهده می‌کنیم، هرچند که ممکن است این چالش‌ها در فضای موسیقی فولک زیاد معمول نباشند. این بود که آن شخصیت بااستعداد که او کمک کرد تا به مرکز توجه بیاید، دقیقاً همان کاری را کرد که او امیدوار بود بکند، یعنی رشد تصاعدی موسیقی فولک. با آن رشد، مثل اتفاقی که در هر داستان خوبی رخ می‌دهد حسی از خودکفایی و قدرت در آن مرد جوان ایجاد شد و به همراه آن حسی از شگفتی به وجود آمد: آیا من این‌جا هستم تا فقط شانس موفقیت موسیقی فولک را بالا ببرم یا این‌جا هستم تا خودم را بیان کنم؟ و این دو مسئله هم‌راستا نبودند. در این نقطه است که همه‌چیز هیجان‌انگیز می‌شود. من فکر می‌کنم کار هیجان‌انگیز و ظریفی که ادوارد (نورتن) در فیلم انجام داد این است که شما شخصیتی دارید که براساس طبیعت وجودی خود به درک متقابل و یافتن مسیری که در آن حرکت کند بسیار متعهد است ولی نمی‌تواند خودش را از این واقعیت رها کند که رابطه‌اش با باب تا حدی معامله‌گرایانه شده و او نیاز دارد که طرف مقابلش کارهای مشخصی انجام دهد تا به اهداف خود در زمینه بالا بردن شهرتش دست پیدا کند. این نه تنها برای باب به موضوعی عذاب‌آور بدل می‌شود بلکه من فکر می‌کنم زیبایی کار ادوارد این است که چگونه آن را برای پیت هم ناراحت‌کننده می‌کند، به این معنا که دوست ندارد او را در چنین موقعیتی ببیند. او ناگهان نقشی را بازی می‌کند که قاضی در پنج دقیقه اول افتتاحیه بازی می‌کرد. و چه کسی چنین چیزی را می‌خواهد؟ مسلما آن فرد پیت نیست ولی او هیچ راهی بلد نیست. او سعی می‌کند راهی بیابد تا دایره را ببندد و ببیند آیا باب می‌تواند این آخرین شو را اجرا کند یا نه. من احساس می‌کنم که حداقل در مرحله نگارش فیلمنامه راه‌های بیش‌تری برای نوشتن وجود دارد و تلاش می‌کنم درک کنم که هر کسی کجا و چطور گرفتار شده است.

 

منبع: ورایتی

مرجع مقاله