در غیاب گفتمان

بررسی درون­مایه گفت­و­گو در فیلمنامه «زیبا صدایم کن»

  • نویسنده : ریحانه عابدنیا
  • مترجم :
  • تعداد بازدید: 47

درون­مایه، یک میل، یک نیاز اساسی انسانی است که در اعماق متن دراماتیک جاری می­شود و عامل ایجاد پیوند درونی تماشاگر با اثر است. و درون­­مایه زیبا صدایم کن، به‌عنوان یکی از موفق­ترین فیلم‌های اجتماعی امسال، نیاز بنیادین و مفغول مانده گفت­وگوست. فیلمی که حتی نامش هم با بهره­گیری از فعل «صدا کردن» تداعی‌کننده آغاز گفت­وگویی شفابخش است.

پدر مبتلا به اسکیزوفرنی، در تلاش است تا به شیوه گفت­وگو و ارتباط، پس از 9 سال، رضایت روان­پزشک برای تأیید بهبود و مرخص­شدن از آسایش‌گاه را جلب کند. عدم موفقیت او، و پس از آن رفتار مکانیکی و خالی از احساس پرسنل آسایش‌گاه روانی با بیماران را می­توان نخستین اشاره انتقادی فیلم به یک پدیده اجتماعی دانست؛ پدیده­ای به نام مؤسسه­زدگی یا بیمارستان­زدگی. در میانه­های دهه ۱۹۶۰ ویلیام گلاسر، روان­پزشک آمریکایی طی پژوهش­هایی دریافت که اگر شرایط بیماران روانی را تغییر دهند و با آن­ها انسانی­تر برخورد کنند، تشخیص آنان و انگ­ بیمار بودن درون پرانتز قرار داده شود و روابط ناظمان بیمارستان و سلسله مراتب قدرت در آن بهبود یابد و بیماران از آزادی و امکان برقراری روابط انسانی بیش‌تری برخوردار شوند، نتیجه شگفت­انگیز است. بسیاری از بیماران که ارتباط با آن‌ها غیرممکن شده و کنترل کردن­شان فقط از طریق تزریق دارو و نگهداری در اتاق­های ایزوله ممکن بود، شروع به برقراری ارتباط کردند و بهبود یافتند و از بیمارستان آزاد شدند.

پس از این­که درخواست مرخصی خسرو از سوی روان­پزشک بیمارستان رد می­شود، او که مرور عکس­های خانوادگی و حسرت دیدار دخترش، طاقتش را طاق کرده، باز هم برای رسیدن به هدفش از گفت­و­گو استفاده می­کند؛ این بار با خانم آژیر مددکار مهربان. خسرو با تمام توان می­کوشد تا خانم آژیر را راضی کند برای یک روز، روز تولد دخترش، برود و شب دوباره بازگردد و تنها اوست که با هم‌دلی، احساس خسرو را درک می‌کند و مسیر زندگی او و دخترش را به سوی همراهی و یک­دلی تغییر می­دهد.

زیبا هم تا جای ممکن، با گفت­وگو موانع را از سر راهش برمی­دارد. از جمله وقتی‌که برای دریافت حکم رشد، به قاضی مراجعه می‌کند و با تردید او روبه­رو می­شود، به وسیله همین مهارت موفق می­شود قاضی را به امضای حکمش راضی کند.

رابطه پدر و دختر را نیز -که هر دو شخصیت­های ترومایی هستند- با تمام تلخی­ها و دشواری­هایش، گفت­وگو به جریان می­اندازد و گرم می­کند. گاهی با کلام، گاهی با سکوت، گاهی با بغض و گاهی با نگاه. در دفتر مدرسه خسرو از رابطه ناموفق خودش و همسرش هم با اشاره به جای خالی گفت­و­گو در آن یاد می­کند و به زیبا می­گوید: مامانت همیشه حرف­هاش رو غیرمستقیم می­زد. باید خودت می­فهمیدی.

فیلمنامه حتی آن­جا که به انتقادات اجتماعی می­پردازد و با مخاطبش هم‌دل و هم‌کلام می­شود نیز از این عنصر غافل نشده است و ناهنجاری را حاصل غیاب گفتمان می­داند. پیروز، کارفرمای سودازده و منفعت­طلب زیبا در باشگاه تنیس، صدای او را نمی­شنود و در پاسخ تقاضایش برای دریافت حقوق، می­گوید همین‌که این­جا با سبک زندگی طبقه مرفه آشنا شده­ای کافی است!

نماینده مهندس نیز به جای گفت­و­گو با زیبا و شنیدن درخواست او، مدام مشغول خودنمایی و منت­گذاردن است و سرانجام هم برگه قولنامه او را پاره می­کند. در نمایش سیاست فرهنگی «گشت ارشاد» ارشادی که اساسا بر مبنای کلام است، گفت­و­گویی صورت نمی­گیرد. دختران جوان فریاد می­کشند که چیزی بگویند اما گوش­های مأمور بسته است و بی‌ذره­ای توجه، مدام حرف خودش را تکرار می­کند. خلیل، برادر خسرو و عموی زیبا که از وضعیت خسرو بهره برده و مالش را تصاحب کرده هم گویی ناشنواست و بی‌آن­که درکی از وضعیت زیبا و خواسته­هایش داشته باشد، با او مخالفت کرده و حاضر نشده حکم رشدش را امضا کند. مدیر و معلم­­های مدرسه به­جای گفت­و­گو و مشورت با زیبا، متحجرانه با پدرش به‌عنوان یک بیماری روانی خطرناک برخورد، و مسئولان آسایشگاه را برای بردن خسرو خبر می­کنند.

زیبا صدایم کن، نهاد انسانی سودازده­ای را به تصویر کشیده که سلامت­ترین فرد آن خسرو است. مردی که با وجود گذشته دردناک و مرارت­های بسیار، در پی جبران و بازسازی زندگی خود و یگانه دخترش است. به دشواری خود را به او می­ر­ساند و اگرچه مورد سرزنش و خشم و بی‌اعتنایی­اش قرار می­گیرد، ناامید نمی­شود. او می­فهمد که فریاد دخترش از سر رنج و بی­پناهی است، نه نفرت و بدخواهی. زیبا آن­چه در دل دارد را به پدر می­گوید. گاهی حتی تحقیرآمیز و عتاب‌آلود می­گوید و او را نحس می­نامد اما پدر عاشق و مصمم به جبران، به هر ترتیب راهی برای گفت­و گو باز می­کند. پاندول ساعت مدرسه را تعمیر می­کند. با تهدید، حقوق معوق زیبا را از کارفرمایش می­گیرد. به نماینده مرد خیر طعنه می­زند و اقتدار پوشالی او را به سخره می­گیرد: «نیوتن هم سه تا قانون داشت، آقای معلمی چندتا داره؟» او تمام روز پابه­پای دخترش راه می­رود تا با او حرف بزند و از او بشنود و بفهمد و برای این کار از هیچ فرصتی دریغ نمی­کند؛ حتی بستن بند کفش دختر هفده ساله­اش در خیابان. مگر نه این­که آن­چه کار خسرو را به بیمارستان روانی کشانده، نبود سخن و هم­سخن بوده است؟ «ده سال اولین نفری که چهل متر بالاتر طلوع خورشید رو می­دید من بودم، تک و تنها». سرانجام، تلاش خسرو برای ایجاد گفت­و­گو و پیوند با زیبا، از دویدن مدام پشت سر او، به گفت­و­گو و پیوند دو نگاه می­رسد. نگاه مهربان و رضایت‌مند خسرو و نگاه پرمهر و نگران زیبا، هنگامی‌که در آمبولانس به سمت آسایش‌گاه می­روند.

وقتی که خسرو و زیبا به سوی طلافروشی می­روند تا گردن­بند قدیمی مادر زیبا را برای تهیه ودیعه خانه بفروشند، زیبا پدر را از انجام این کار منع می­کند و او در پاسخ می­گوید: «این چسب برای این زخم خوبه». گفت­و­گو هم مثل همان گردن­بند، مرهمی است که می­تواند استیصال و فرسودگی و فاصله بین نسلی امروز را درمان کند، اگر کسی قدم پیش بگذارد.

مرجع مقاله