هرگز خواب خلق را آشفته مکن

الگوی جست‌وجو در فیلمنامه «بازی را بکش»

  • نویسنده : جمشید خاوری
  • مترجم :
  • تعداد بازدید: 124

قهرمان متوجه یک فساد در اطراف خود می شود و برای رفع آن دست به اقدام می‌زند اما هرچه پیش می‌رود، پی می‌برد دامنه و گستره فساد بسیار فراگیرتر از آن است که در ابتدا گمان می‌کرده...

الگویی که نویسندگان بازی را بکش برای روایت داستان خود انتخاب کرده‌اند، نمونه‌های بسیار جذاب و تأمل‌برانگیزی در تاریخ سینما دارد. این فیلم بهانه‌ای شد تا در این یادداشت بتوانیم برخی عناصر این الگو را در چند فیلم مهم دیگر مرور کنیم.

در فیلم افشاگر (نفوذی) ساخته مایکل مان، لوول برگمن خبرنگاری است که با کمک یک دانشمند اخراجی از صنعت تنباکو تصمیم می‌گیرند حقایقی را درباره مضرات سیگار و پنهان‌کاری شرکت‌های دخانیات افشا کند اما هرچه پیش می‌روند متوجه قدرت پنهان صاحبان این صنایع و نفوذشان در همه ابعاد می‌شوند. آن‌چه نقطه اشتراک فیلمنامه بازی را بکش با فیلم‌هایی است که در این یادداشت به آن‌ها اشاره می کنیم، مواجهه قهرمان با فساد سیستماتیک است. بارزه اصلی این الگو در آن‌جاست که در ابتدا قهرمان گمان می‌کند چه کشف شخصی بزرگی کرده است اما هرچه پیش‌تر می‌رود، پی می‌برد ظاهرا او آخرین نفری است که متوجه این فساد شده است. و به دلیل شوک ناشی از همین بیداری ناگهانی، بی‌مهابا تلاش می‌کند فساد صدساله را یک‌شبه پالایش کند. طبق یکی از قواعد همین الگو، قهرمان همیشه به‌طرز خوش‌بینانه‌ای گمان می‌کند با صرف نیروی کمی می‌تواند طومار فسادی که کشف کرده را در هم بپیچد. مثلا موسی خیالی باطل دارد که اگر به بازپرس و قاضی درباره این‌که دست‌اندرکاران شرط‌بندی اجازه نمی‌دهند کسی از بازی‌های لیگ فیلم‌برداری کند، آن‌وقت پای تمام مقام‌های امنیتی برای رسیدگی به این بزه‌کاری‌ها باز می‌شود اما وقتی موسی با جواب سربالای بازپرس مواجه می‌شود، پی می‌برد برای نبردِ حقیقت تنهای تنهاست. در این مسیر - که قهرمان قصد برآشفتن خواب افراد زیادی را دارد - یکی از اتفاقاتی که منجر به غافل‌گیری او می‌شود، حضور شخصیت‌هایی است که قهرمان می‌پندارد بدیهی است یاورش باشند اما به واقع این شخصیت‌ها هدفی جز گمراه کردن او را ندارند(کهن‌الگوی متلون). بازی را بکش از پتانسیل حضور متلون‌ها به خوبی بهره برده است. یکی از این دغل‌کاران کسی نیست جز برادر نامزد ظاهرالصلاح موسی که در اواخر فیلم متوجه می‌شویم خودش یکی از مهره‌های اصلی شرط‌بندی در آن شهر است. در نمونه خارجی این الگو می‌توان به زنی اشاره کرد که در فیلم محله چینی‌ها خود را خانم مالوی معرفی می‌کند و کارآگاه گیتس را به دردسر می‌اندازد. یا در فیلم شبکه ساخته سیدنی لومت، فی داناوی، که یکی از مدیران است خود را دوست و همراه قهرمان معرفی می‌کند اما به واقع انگیزه‌های او کاملا خودخواهانه و در راستای منافع شبکه است. همین مأموریت را نیز یکی از نزدیک‌ترین شخصیت‌های نزدیک به موسی دارد؛ همسر برادرش. او نیز با خودخواهی با بهانه نریختن آبروی همسرش در پی به چنگ‌آوردن همه پولی است که همسرش از شرط‌بندی به‌دست آورده است.

مورد دیگر حائز اهمیت در این الگو، رشد درونی قهرمان است. این‌که موسی پس از به قتل رسیدن برادرش، از یک شخصیت خوش‌بین و هپروتی - که گمان می‌کند همه مثل او قائل به فوتبال پاک هستند - تا تبدیل شدن به انسانی بدبین اما بالغ نسبت به جامعه یک سیر تحولی را پشت‌سر می‌گذارد. همین مورد را می‌توانیم در فیلم ماتریکس ببینیم. نئو از یک برنامه‌نویس سربه‌راه به یک یاغی علیه باورهای ریشه‌دار بشریت تبدیل می‌شود. ماتریکس مفهومی را نه تنها به سینما بلکه حتی به مضامین فلسفی بشر پیشنهاد داد که می‌توان برای تمامی قهرمانان جست‌وجوگر حقیقت بسط داد: منتخب. امثال موسی، کاراگاه گیتس، لوول برگمن و... انگار که توسط یک اراده برتر برای بیرون کشیدن تباهی پنهان‌شده از زیر پوست جامعه منتخب شده‌اند. این منتخب شدن برای هریک با یک سازوکار اتفاق می‌افتد. یکی مانند هاوارد شبکه از دروغ‌های رسانه‌ای خسته شده، گیتس در ابتدا به خاطر انگیزه‌های مادی مبادرت به این کار می‌ورزد و دکتر توماس استاکمن در فیلم(و نمایشنامه) دشمن مردم به خاطر وجدان عالمانه افشاگری خود را علیه چشمه‌های آب گرم و منافع جامعه آغاز می‌کند. این آخری دقیقا همان کاری است که موسی انجام می‌دهد؛ آجر کردن نان حرام یک شهر!

نکته دیگر که در همه این آثار مشترک است، تاوانی است که قهرمان در پایان پس می‌دهد. بسته به این‌که فیلم چقدر واقع‌گرا و پایان خوش باشد، این تاوان در شدت‌های مختلفی رتبه‌بندی می‌شود. مثلا هاوارد در فیلم شبکه نه تنها بر سر این افشاگری پیش چشم همه مخاطبان در برنامه‌ای زنده به قتل می‌رسد، بلکه حقیقت‌گویی او تبدیل به یک ابزار برای سیستم فاسد می‌شود. گرچه جیک گیتس در محله چینی‌ها جان سالم به در می‌برد اما روان سالم نه! او با این‌که زنده می‌ماند، اما جلوی چشم خود کشته شدن تمام امیدهایش را برای اصلاح سیستم می‌بیند و درنهایت از او مردی ناامید و شکسته می‌ماند. به همین ترتیب دکتر توماس دشمن مردم که نصیب و قسمتش انزوای کامل اجتماعی و از دست دادن شغل و تهدید خانواده است. موسی نیز سرنوشتش شباهت به مجری فیلم شبکه دارد. صدای او در لحظه‌ای که می‌خواهد بزرگ‌ترین افشاگری را انجام دهد، خاموش می‌شود و جسد او نیز در یک مکان متروکه انداخته می‌شود. تنها تفاوت تراژیک سرنوشت موسی و توماس در این است که صدای توماس شنیده می‌شود اما چه فایده که این صدا هم به نفع همان کسانی که قهرمان بر علیه‌شان شوریده، مصادره می‌شود اما در مورد موسی فریاد دادخواهی قهرمان در نطفه خفه‌ می‌شود تا این فساد سیستماتیک برجا بماند و ریشه‌های بیش‌تری را بخشکاند.

مرجع مقاله