زیبا صدایم کن

  • نویسنده : فیلم نگار
  • مترجم :
  • تعداد بازدید: 39

فیلمنامه‌نویسان: آرش صادق بیگی، میلاد صدرعاملی، محمدرضا صدرعاملی

بر اساس رمانی به همین نام اثر فرهاد حسن‌زاده

کارگردان: رسول صدرعاملی

مدیر فیلم‌برداری: سامان لطفیان

تدوین: بهرام دهقانی

موسیقی: کریستوف رضاعی

چهره‌پردازی: عظیم فراین

 بازیگران: امین حیایی(خسرو)، ژولیت رضاعی(زیبا)، مهران غفوریان(عمو)، ستاره پسیانی(مسئول آسایشگاه)

تهیه‌کننده: سید مازیار هاشمی

سال ساخت: ۱۴۰۳

سال نمایش: ۱۴۰۴

 

خسرو، مردی میان‌سال و دچار مشکلات شدید روانی است. او سال‌هاست که در آسایش‌گاه روانی بستری‌ شده است. هم‌زمان، دختر نوجوانش زیبا در خواب‌گاه تحت سرپرستی بهزیستی زندگی می‌کند. زیبا برای دریافت گواهی رشد قانونی و افتتاح حساب بانکی، به دادگاه مراجعه می‌کند تا استقلال اقتصادی خود را به‌دست آورد.

خسرو برای دیدار با دخترش در روز تولدش، از آسایش‌گاه مرخصی می‌خواهد اما درخواستش رد می‌شود. او با نقشه رساندن یک گلدان به دخترش در وانت حمل گلدان پنهان می‌شود و از تیمارستان می‌گریزد تا خود را به خواب‌گاه زیبا برساند. زیبا از دیدار پدر عصبانی می‌شود؛ خاطرات تلخ گذشته و ترک شدن توسط مادر، او را از پدرش دور کرده‌اند. اما خسرو از زیبا می‌خواهد تا فقط همین یک روز را به مناسبت تولد زیبا با هم باشند. در طول یک روز پرفرازونشیب، و در پرسه‌زدن‌های شهری خسرو به زیبا کمک می‌کند تا حقوق معوقه چندماهه خود را از صاحب‌کارش بگیرد. زیبا به دنبال اجاره و سکونت در خانه‌ای مستقل است که بخشی از اجاره آن از سوی خیریه تأمین می‌شود، اما خسرو ناخواسته مانعی برای دریافت کمک خیریه می‌شود و زیبا برای همیشه شانس دریافت این کمک را از دست می‌دهد. آن‌ها به اتفاق هم به دیدار برادر خسرو می‌روند، برادری که سهم او را از مغازه مشترک تصرف کرده و حاضر نیست به آن‌ها هیچ کمک مالی کند.

زیبا به بهانه این‌که پدر، غیبت او را در مدرسه موجه کند، خسرو را به مدرسه می‌برد. کادر مدرسه بلافاصله با دیدن خسرو، با مأمورین بهزیستی برای انتقال خسرو به آسایش‌گاه تماس می‌گیرند. درست در زمانی که کادر مدرسه در حال نقشه کشیدن برای انتقال خسرو به آسایش‌گاه هستند، او ساعت دیواری مدرسه را تعمیر می‌کند، زیبا با دیدن این موقعیت، از تصمیم خود برای بازگرداندن پدر به آسایشگاه منصرف می‌شود و به همراه پدر از مدرسه فرار می‌کنند. او پدر را سوار بر اتوبوس بی‌آر‌تی، شهری می‌کند. راننده اتوبوس، همسر سابق خسرو است، خسرو با دیدن او دچار حمله عصبی می‌شود. زیبا به خسرو توضیح می‌دهد که مادرش در تمام این سال‌ها سعی داشته از طریق رانندگی و تردد در این مسیر شلوغ زیبا را پیدا کند.

غروب است و خسرو عجله دارد تا کار ناتمام خود را دراین روز به‌خصوص به سرانجام رساند، پس با عجله یک دستگاه موتور را می دزدد و به همراه زیبا به سمت خواب‌گاه می‌روند. او گلدانی که برای دخترش فرستاده بود را می‌شکند و جعبه‌ای حاوی یک سرویس طلا را از دل خاک گلدان بیرون می‌آورد، این سرویس گران‌قیمت هدیه و امانتی است که مادر برای زیبا گذاشته و خسرو در همه این سال‌ها آن را حفظ کرده تا در چنین روزی آن را به زیبا بدهد. آن‌ها با فروش طلا، مبلغی قابل توجه به‌دست می‌آورند و موفق می‌شوند خانه‌ای مناسب برای زیبا اجاره کنند. خسرو موتور را به صاحبش بازمی‌گرداند. در پایان روز و در شبی مهتابی، پدر و دختر به بالای یک تاورکرین می‌روند؛ جایی‌که خسرو پیش‌تر در آن شاغل بود. در آن ارتفاع، خسرو اعتراف می‌کند درباره مادر زیبا دروغ گفته است. زیرا مادر چندین بار برای بردن زیبا برگشته اما او اجازه نداده بود که زیبا را با خود ببرد.

شب با سکوت و آشتی تمام می‌شود، اما سایه بازگشت خسرو به تیمارستان هم‌چنان در پایان بر سرشان سنگینی می‌کند. با بازگشت خسرو به آسایش‌گاه روانی، زیبا تا صبح مسافر اتوبوسی است که مادرش راننده آن است. در انتهای خط با رسیدن به پایانه، خود را به مادرش معرفی می‌کند؛ مادر زیبا را در آغوش می‌کشد.

مرجع مقاله