ماریا، ماریای دوست‌داشتنی

کاربرد جامپ کات در روایت فیلم «دوست‌داشتنی»

  • نویسنده : اردوان وزیری
  • مترجم :
  • تعداد بازدید: 43

در جیبم ستاره‌ای است

که آن را رازی می‌یابم، آن‌گاه که نزدیک است متلاشی شوم

و بر چهره جهان وحشی، بمانم

(زنی عاشق با ستاره‌ای در جیبش، غادة‌السمان، از مجموعه شعر زنی عاشق میان دوات، ترجمه دکتر عبدالحسین فرزاد، نشر چشمه)

 

فیلم دوست‌داشتنی اولین فیلم بلند خانم لیلیا اینگولفسدوتیر کارگران اهل نروژ فراتر از یک درام در ظاهر ساده درباره مسائل زناشویی، کندوکاوی دقیق و ظریف در باب پیچیدگی‌های روان‌شناختی انسان است که با بهره‌گیری از فیلمنامه‌ای هوش‌مندانه و آشکار ساختن تدریجی انگیزه‌های رفتاری ماریا شخصیت زن اصلی، مخاطب را در سفری برای درک ریشه‌های ناامنی‌های عمیق و تلاش‌های طاقت‌فرسای او برای خودیابی و عشق همراه می‌سازد. داستان فیلم، با رویکردی روان‌کاوانه ما را به درون زندگی ماریا می‌برد؛ شخصیتی که در جدالی بی‌پایان با سایه‌های خودکم‌بینی، زخم‌های التیام نیافته گذشته و میراث سنگین آسیب‌های بین نسلی دست‌وپنجه نرم می‌کند. برگ برنده فیلم، قطع فیلمنامه درخشان و اندیشیده‌شده‌ای است که با طرح مضامین و تم‌های ژرف و جهان‌شمولی هم‌چون بحران هویتی، جست‌و‌جو برای یافتن خودِ واقعی، تحول فردی و تغییر، عشق و روابط خانوادگی و تأثیر بی‌چون‌وچرای خاطرات و تجربیات ناخوشایند گذشته بر زندگی شخصیت اصلی، در کنار شیوه روایی و ساختمان سینمایی مستحکم آن جهانی یک‌پارچه‌ خلق می‌کند. داستان فیلم صرفا درباره ماریا و وضعیت نابسمان روانی و رابطه زناشویی متزلزل او با همسرش یا ردپای گذشته‌ای تلخ بر وضعیت زمان حال او نیست، بلکه تأملی در باب وضعیت انسان معاصر و نیاز اساسی او به پذیرفته‌ شدن، دوست‌ داشتن و دوست داشته شدن است. قصه ماریا با نفوذ به تاریک‌ترین زوایای روح او تجربه‌ای عمیق و ماندگار را رقم می‌زند، ما را به درون دنیای او می‌برد، به کندوکاو در احساسات و عواطف پنهان و ناخودآگاه او می‌پردازد، تضادهای شخصیتی و آسیب‌پذیری‌هایش را نمایان می‌کند و درنهایت، امید و تلاش او برای رسیدن به آرامش و تغییر را در یک روند تدریجی به نمایش می‌گذارد. خلق شخصیت‌هایی شبیه ماریا که در یک روند شهودی موفق می‌شوند گوشه‌های مکتوم و ناپیدای وجود خود را کشف کنند و در تلاشی آگاهانه به سوی تغییر و تحول گام بردارند کاری بس دشوار است که به وسواس، دقت و شناختی عمیق از روح و روان انسان نیاز دارد. این نگرش و اشراف، باید در طراحی درست قوس شخصیت در فیلمنامه متبلور شود چون درغیراین‌‌صورت، تحول نهایی شخصیت سطحی جلوه می‌کند و از تأثیرگذاری لازم برخوردار نخواهد بود و این تغییر نمی‌تواند مخاطب را راضی کند. خانم اینگولفسدوتیر در جایگاه فیلمنامه‌نویس با تیزبینی و نکته‌سنجی مثال‌زدنی موفق شده قوس شخصیت ماریا و خودآگاهی و تحول نهایی او را با دقت موشکافی کرده و مخاطب را به دنیای درونی او نزدیک کند و شخصتی بیافریند که در یک فرآیند عاطفی تلخ و دشوار، هم پیامدهای رفتارش را می‌پذیرد و هم تغییر می‌کند. فیلمنامه با نگرشی دقیق و چندلایه به جنبه‌های پیدا و پنهان شخصیت ماریا، انگیزه‌های رفتاری او را به شکلی باورپذیر و هم‌دلی‌برانگیز ترسیم می‌کند و به مخاطب اجازه می‌دهد تا درک عمیق‌تری از پیچیدگی‌های روحی او پیدا کند. ماریا عمیق از حس خودکم‌بینی رنج می‌برد و ما در سرتاسر فیلم شاهد رفتارهایی از او هستیم که این حس درونی را به نمایش می‌گذارند. تلاش‌های ناخودآگاه او برای تخریب لحظات شاد دیگران، حسادت‌های پنهان و نیاز مداوم به تأیید و توجه، همگی نشانه‌هایی از یک عزت نفس پایین و احساس ناامنی ریشه‌دار هستند. این ناامنی‌ها در روابط او، به‌ویژه با زیگموند و دختر بزرگش که حاصل ازدواج اول اوست نمود پیدا می‌کنند. رفتارهای متناقض ماریا، از ابراز عشق و وابستگی گرفته تا ایجاد تنش و درگیری، ناشی از ترس ازدست‌دادن زیگموند و فرزندانش است. او به شکلی ناخودآگاه الگوهای رفتاری مخربی را تکرار می‌کند که ریشه در تجربه رهاشدن در کودکی دارد. ماریا نمی‌داند یا نمی‌تواند چطور و چگونه با این احساسات متناقض و آزاردهنده کنار بیاید، بنابراین از خشم و پرخاش‌جویی به‌عنوان یک مکانیزم دفاعی استفاده می‌کند تا شاید از این طریق بتواند اسب سرکش روح خود را اندکی رام کند. ماریا در سرتاسر فیلم به‌طور مداوم در حال مبارزه با انتظاراتی است که دیگران از او دارند و درعین‌حال مجدانه تلاش می‌کند به روشی که خودش درست می‌پندارد اطرافیانش را راضی و خوشحال نگه دارد. این در حالی است که خودش نیز به‌دنبال ایجاد تعادلی پایدار بین نقش‌های فردی‌اش به‌عنوان مادر، همسر، فرزند و مهم‌تر از همه یک انسان است. بخش عمده‌ای از ریشه تمام اضطراب‌ها و سرگشتگی‌های او از همین چندگانه‌گی‌ها و عدم توانایی او در درک درست آن‌ها نشئت می‌گیرد، به همین علت است که نمی‌تواند فشارهایی که از هر طرف بر او وارد می‌شود تحمل کند. در یکی از جلسات مشاوره با روان‌شناس، همسرش زیگموند می‌گوید «اون همیشه همه‌جا هست» و ماریا تصور می‌کند اگر همیشه همه‌جا حضور داشته باشد و باز هم به قول زیگموند فضا را برای دیگران تنگ کند از این طریق می‌تواند عشق و علاقه‌اش را به خانواده خود ابراز کند و متقابلا عشق و علاقه آن‌ها را به خودش جلب نماید. در جایی از فیلم دختر بزرگش که همیشه با عصبانیت و پرخاش‌گری و حسی از تنفر نهفته و در ظاهر بدون دلیل با او رفتار می‌کند می‌گوید: «ازت متنفرم. من مثل تو نیستم. تو هیچ‌وقت چیزی برای خودت نمی‌خوای». اما داستان فیلم از افتادن در دام قضاوت شخصیت ماریا و زیگموند پرهیز می‌کند و در عوض نشان می‌دهد که چگونه ترس از رهاشدن، هسته اصلی رفتارهای مخرب او را شکل می‌دهند. تلاش‌های ناخودآگاه و ویران‌گر ماریا نه به‌خاطر جلب ترحم یا از سر بدخواهی، بلکه ناشی از یک نیاز عمیق و ارضانشده در جست‌وجوی امنیت و پذیرش هستند. او دائما سعی می‌کند عزت‌نفس ازدست‌رفته‌اش را دوباره به‌دست آورد. چیزی در درون ماریا در جریان و در غلیان است که ما نمی‌دانیم چیست و به‌نظر می‌رسد خود او نیز از آن خبر ندارد. فیلمنامه هم با دغل‌کاری و فریب آن را از ما پنهان می‌کند و با ایجاد تعلیق و هیجان توأمان، مخاطب را تشنه نگه می‌دارد. زندگی زناشویی ماریا و زیگموند که با شور و عشقی توفنده آغاز شده بود هفت سال بعد به یک کابوس بدل شده است. در نگاه اول، ماریا را زنی می‌بینیم که بار اصلی زندگی را به دوش می‌کشد اما زیگموند مردی است که بدون توجه به مسئولیت سنگین همسرش، همواره برای کار در سفر است و انگار که هیچ وظیفه‌ای در قبال ماریا و فرزندانش احساس نمی‌کند. این ماریا است که در سرسام زندگی روزمره مجبور است در خانه بماند، از کار مورد علاقه‌اش چشم‌پوشی کند و به همه کارها سروسامان بدهد؛ زنی که به دنبال «اتاقی از آن خود» است اما بار مسئولیت زندگی، این گوشه امن را از او دریغ کرده است. این سرآغاز همه تضادها و تعارضات فیلم و نقطه شروع بحث‌های طاقت‌فرسا و پرخاش‌جویانه بین زن و شوهر است. ماریا حق دارد عصبانی باشد، در فروشگاه کلافه شود، برای فرستادن بچه‌ها به مدرسه یا ملاقات هفته‌گی آن‌ها با پدرشان(همسر اولش) اعصابش تیر بکشد، از بی‌مسئولیتی و آرامش زیگموند در حل مشکل یکی از بچه‌ها در مدرسه از طریق تلفن و بدون حضور او از کوره در برود؛ ما طرف ماریا می‌ایستیم و حق را به جانب او می‌دهیم. زیگموندِ بی‌خیال هم برای این‌که نقشی کوچک در این هرج و مرج ایفا کند صبحانه بچه‌ها را آماده می‌کند و به خیالِ خامِ خودش به کارها سروسامان می‌دهد؛ ولی ما طرف ماریا می‌ایستیم و حق را به جانب او می‌دهیم. اما آن‌که می‌خندد هنوز خبر بد را نشنیده است. ضربه نهایی به روح و روان و شخصیت ماریا، درخواست جدایی و طلاق زیگموند است. او نمی‌تواند درک کند که بعد از همه فداکاری‌ها و از خودگذشتگی‌هایی که از خود نشان داده چطور باید شاهد چنین رفتار گستاخانه و توهین‌آمیز و ناعادلانه‌ای از طرف همسر بی‌عاطفه‌اش باشد. از این‌جا به بعد است که فیلمنامه فریب‌کاری اولیه را کنار می‌گذارد، اندک‌اندک اطلاعات بیش‌تری به ما می‌دهد و در سکانس‌های مشاوره با روان‌شناس با استفاده از فلش‌بک‌های درست و دقیق و به‌موقع آرام آرام دست خود را رو می‌کند؛ آیا ما هنوز هم طرف ماریا می‌ایستیم و به او حق می‌دهیم؟! وقایع بعدی و شیوه روایت فیلم ما را برای رسیدن به پاسخ این سؤال کمک می‌کند. ساختار روایی فیلم اساسا مبتنی بر تدوین سریع و سرسام‌آور و به‌کارگیری جامپ‌کات‌ها برای نمایش اضطراب و سرگشتگی ماریا است. این تکنیک سبب می‌شود مخاطب حس کند زمان و فضا به‌طور ناگهانی شکسته می‌شوند، روشی که دقیقا با ذهنیت آشفته‌ ماریا و تجربه ذهنی او در موقعیت‌های مختلف فیلم هم‌خوانی دارد. هربار که او تحت فشار قرار می‌گیرد، چه در خانه یا در مواجهه با زیگموند یا فرزندانش، جامپ کات‌ها ذهنیت او را منعکس می‌کنند. ما حس می‌کنیم که او از یک لحظه به لحظه‌ای دیگر پرتاب می‌شود، بدون این‌که واقعا فرصتی برای پردازش اتفاقاتی که در آن لحظه برایش رخ می‌دهد داشته باشد. این ریتم سریع و استرس‌زا ضرباهنگی نامنظم و گسسته ایجاد و حس اضطراب ماریا را به مخاطب منتقل می‌کند. ما شاهد پرش‌های ناگهانی هستیم که منعکس‌کننده حس بی‌ثباتی درونی او هستند. جامپ کات‌ها احساس بی‌پناهی و آشفتگی ماریا را تقویت می‌کنند، گویا ماریا نمی‌تواند به یک لحظه‌ مشخص در زندگی‌اش تکیه کند چون همه‌چیز در حال فروپاشی است. این شیوه‌ای بسیار کارآمد و تأثیرگذار برای ورود به جهان آشفته ماریا و نزدیکی بیش‌تر به او، قبل از لحظه کلیدی فیلم است. قفل صندوقچه اسرار مکتوم ماریا و علت‌العلل تمام رفتارها وخُلقیات او با کلید طلایی سکانس ملاقات با مادرش باز می‌شود. این رویارویی به او کمک می‌کند تا بفهمد بسیاری از الگوهای رفتاری‌اش از رابطه‌ای که با مادر خود داشته نشأت می‌گیرند. بعد از این ملاقات است که ماریا شروع به جداکردن خود از انتظاراتی که سال‌ها بر او تحمیل شده‌ بودند می‌کند. خواب آرام و معصومانه او روی کاناپه روان‌‌شناس طعم شیرین رهایی را در کام او می‌ریزد. فیلم پُر از آینه است، آینه‌هایی که نمادی از هویت، خودکاوی، و مواجهه با حقیقت محسوب می‌شوند. حضور آینه‌ها در سرتاسر فیلم استعاره‌ای از کشمکش دائمی ماریا با خودش هستند. هر بار که آینه‌ای در قاب ظاهر می‌شود حس می‌کنیم که ماریا برای جست‌وجوی حقیقت وجودی‌اش با خود کلنجار می‌رود، جست‌و‌جویی که معمولا با تردید و اضطراب همراه است. در بعضی صحنه‌ها شاهد بازتاب‌های ناقص ماریا و زیگموند یا زوایای نامتعارف در آینه‌ها هستیم تا از این طریق حس سردرگمی ماریا برجسته‌تر شود. بعضی از آینه‌ها او را تحریف‌شده نشان می‌دهند، انگار که او هنوز نمی‌تواند تصویر واقعی خود را ببیند. شاه‌نقش آینه‌ها در فیلم، جایی رقم می‌خورد که بعد از خواب خوش در مطب روان‌شناس جلوی آینه‌ای می‌ایستد و خودِ بازیافته‌اش را برای خودش و برای آینه واگویه می‌کند و اشک می‌ریزد. «تو... تو... تو... کاملاسالمی. تو... تو... آدم خوبی هستی. نتونستم اینو زودتر بهت بگم. چون... احساس بدی داشتم. دختر کوچولوی من(دستش را روی قلبش می‌گذارد). تو قلب مهربونی داری. تو لایقِ... لایقِ عشق هستی. می‌تونی عشق داشته باشی. تو فوق‌العاده‌ای. تو... فوق‌العاده‌ای. اشکالی نداره که عشق بخوای. تو فوق‌العاده‌ای. دوستت دارم. دوستت دارم». او در این لحظه دیگر تلاش نمی‌کند نقش یک مادر فداکار یا یک همسر قابل اتکا را بازی کند، بلکه مستقیما با خودش مواجه می‌شود، با تمام ترس‌ها و ضعف‌هایش. سفر ماریا در مسیر منتهی به تحول نهایی، به‌رغم ضرب‌آهنگ سریع تدوین(که بعد از سکانس ملاقات با مادر آرام می‌گیرد و دوربین روی دست هم که تا قبل از آن بی‌تاب بود با طمأنینه و وقار حرکت می‌کند) بدون شتاب و بطئی صورت می‌گیرد. تحول او به‌طور طبیعی و به‌موقع اتفاق می‌افتد نه به شکلی ناگهانی و سطحی. لحظه‌ تحول او زمانی فرا می‌رسد که دیگر راه گریزی از حقیقت ندارد و مجبور می‌شود با خودش روبه‌رو شود، تمام آشفتگی‌ها را پشت سر بگذارد و درنهایت تصمیم بگیرد که چگونه ادامه دهد. این نوع تحول، نه یک‌باره و سریع بلکه یک پذیرش تدریجی است که به شکلی باورپذیر در فضای داستان رخ می‌دهد. او به زنی تبدیل می‌شود که کنترل زندگی‌اش را به‌دست می‌گیرد و دیگر اجازه نمی‌دهد که اضطراب، انتظارات دیگران و گذشته‌اش بر زندگی او سایه بیندازند. او موفق شده خودش را پیدا کند و به آرامش برسد.

مرجع مقاله