مامانبزرگها یک درام کمدی حال خوبکن است که براساس ماجرای تأسیس یک رستوران واقعی به نام انوتکا ماریا در استان آیلند ساخته شده است.
لیز مکی، همسر استیون شباسکی که فیلمنامهنویس سریالهای سایرن و موفقیت یا شکست است، مقالهای در مورد رستورانی خواند که سرآشپزهایش مادربزرگهای ایتالیایی هستند و بعدا این مقاله در گفتوگویی با مدیران کمپانی که پیشتر امتیاز ساخت فیلم از روی داستان را خریداری کرده بود، مطرح شد.
مکی به مدیران گفت: باید اجازه بدهید من طرح اولیه فیلمنامه را بنویسم. شبیه خانواده من است: (ما) یک خانواده ایتالیایی-آمریکایی اهل نیوجرسی هستیم. من به اندازه کافی خوششانس بودم که فرصت را به من دادند و سپس پای شباسکی را به پروژه باز کردم.
شباسکی مامانبزرگها را «نامهای عاشقانه همسرش» توصیف کرد: من زنان فراوانی را میشناسم که الهامبخش برخی از لحظات مامانبزرگها بودند. میدانم قرار بود خانهها چه حسی داشته باشد، اتاقها چه بویی داشته باشند، همه آن جزئیات را میشناختم. من با همه آنها آشنایی داشتم. برای لیز نوشتن فیلمنامه، شبیه نامهای عاشقانه به خانوادهاش بود. بنابراین مامانبزرگها تقریبا مثل یک فیلم خانگی برای ماست.
شباسکی باور دارد که گذشته خانوادگی در شهر پیتسبرگ بر فیلم تأثیر گذاشته است. او گفت: مادربزرگم، آن، هرگز آشپزخانهاش را در دوکسن فراموش نمیکنم. من هرگز مادربزرگ دیگرم را که مرغ با طعم پاپریکایش و غذاهایی از این قبیل میپخت، فراموش نخواهم کرد. غذا ایتالیایی نبود، اما آن جزئیات و خاطراتي است که شما در کودکی در ذهنتان میماند. و درمورد پیتسبرگ، همانطور که هر دو میدانیم، شهری بسیار پرافتخار است، مردمش به میراث و سنتهای خود بسیار افتخار میکنند. همانطور که هر آمریکایی-ایتالیاییتباری که تابهحال در زندگی برخورد داشتهام، به میراثش میبالد، بنابراین پیوندی واقعی بین آنها وجود دارد.
لیز مکی درباره روش شخصیسازی داستان نویسندهای دیگر برای خود توضیح داد: گاهی اوقات پیدا کردن و دسترسی به حقیقت از طریق شخصیتهای غیرواقعی آسانتر است. بنابراین من حس خودآگاهی واقعی نسبت به پرمایگی داستان داشتم. اما در دلم میگفتم که کاملا نمیتوانم تجربیاتم را بیان کنم! پس توصیهام به نویسندگان جوان این است که راهی برای نوشتن پیدا کنید، و اگر مجبورید با گفتن «من این شخصیت خیالی را مینویسم»، یک ترفند ذهنی میسازید، اشکالی ندارد، اما تمام ویژگیهایی را که برایتان واقعی است برای آن شخصیت بنویسید. زیرا من متوجه شدهام که در نویسندگی بهواسطه چنین شخصیتهایی آزادی بسیار زیادی بهدست میآید، زیرا شخصیتها که دقیقا اعضای خانواده من نیستند، آنها بخشهایی از ویژگیهای اعضای خانواده من را دارند. نوشتن از تجربه احتمالا ترسناکترین کار است، اما تجربه شما فقط متعلق به شماست، شما کسی هستید که آن را دقیقا به همان روشی که تجربه کردهاید، از سر گذراندید. بدانید که با نوشتن از تجربه خود هدیهای بزرگ به جهان میدهید.
مکی در ادامه گفت: عمیقترین نکته در مورد داستان غذا، چیزی بود که درواقع در خانواده خودم، با پیشینه اروپای شرقی فهمیدم. وقتی آنها به اینجا آمدند، میخواستند آمریکایی باشند. و بسیاری از آداب و رسومشان از بین رفت. نگارش سکانسهای پرشخصیت و پردیالوگ کار آسانی نیست، مکی درباره ریتم مناسب و ایجاد تعادل میان شخصیتها با لبخند توضیح داد: من واقعا از روی یک منبع بسیار معتبر از دوران کودکیام و اینکه زنان در زندگیام چه برخورد و رفتارهای داشتند، نوشتم. بخش زیادی از شخصیتهای چهار شخصیت زن داستان متأثر از زنان در زندگی شخصیام است. انگار آنها اینطوری بودند. بنابراین برای من، نوشتن فیلمنامه از روی یک منبع بسیار صادقانه بود.
شباسکی درباره کارگردانی چنین صحنههای شلوغ و بازیگران زن فیلم مامانبزرگها گفت: من عاشق فیلمنامه همسرم هستم، بدیهی است، چون میخواستم آن را بسازم! میدانستم که اصولا فیلمنامهای فوقالعاده است و دیالوگهای عالی فراوانی دارد. اما وقتی چنین بازیگران بااستعدادی در اختیارتان هست، فکر میکنم باید تعادلی وجود داشته باشد. همه آنها قرارداد بازی در فیلم را امضا کردند، چون فیلمنامه را دوست داشتند. آنها دیالوگهای فیلمنامه را میگفتند و ما سکانس را فیلمبرداری میکردیم.
در فیلمهای استیون شباسکی ایدههایی برای یافتن امید، شروع دوباره و هدف هست. او با توجه به تجربههایش، راز یا به عبارت بهتر خلق چنین داستانهای شخصیت محور را چنین توضیح داد: خیلی وقت پیش، از یک بازیگر بزرگ، جان مالکوویچ، که فیلم مزایای منزوی بودن را برای من تهیه کرده، توصیه فوقالعادهای شنیدم که هرگز فراموشش نمیکنم. او گفت: چون فیلمنامهات را دوست دارم، چون قلبی واقعی داری، نیازی به احساساتگرایی نداری. این فیلم را مثل یک مرد اهل پیتسبرگ کارگردانی کن. همیشه روش قطعی و مصمم داشته باش.
استیون ادامه داد: جان دقیقا همین جملات را گفت. من هرگز فراموشش نکردم. نصیحت خیلی آموزندهای بود. هنگام توسعه یک پروژه یا تشخیص یک فیلمنامه عالی، باید قوه تشخیص داشت که همواره راه آسانتری برای گفتن هر داستانی هست، اما چالشها یا غم و اندوه یا تلاشهای فراوان مردم نباید فراموش شود نکته همینجا است. مثل ترانهای از گروه مانتی پایتان با نام «همیشه به جنبه روشن زندگی نگاه کن» است. وقتی میتوانی بخندی، بخند. زیرا حقیقت این است که غم واقعی است. تلاش و زحمت واقعی است و مردم خیلی وقتها کسب و کارشان را از دست میدهند. رک و راست بگویم، به نظرم نمایش واقعیت و تلخیها و شیرینیهایش عنصر مخفی داستان است. به قول معروف سبزیجات را خوب در غذا پنهان کن. این را به هر فیلمسازی میگویم.