ایده‌ای ناب برای خلق یک داستان جذاب

گفت‌وگو با پیتر کاتانئو کارگردان «درس‌های پنگوئن»

  • نویسنده : رزمری روسی
  • مترجم : اردوان وزیری
  • تعداد بازدید: 10

چه کسی می‌دانست ترکیب یک داستان شیرین درباره پنگوئن دوست‌داشتنی با روایتی از فجایع قیام سیاسی سال ۱۹۷۶ آرژانتین، می‌تواند چنین جذابیتی داشته باشد؟ درس‌های پنگوئن دقیقا همین کار را می‌کند، آن هم به لطف تعادل ظریفی که پیتر کاتانئو، کارگردان اثر، خلق کرده است و البته پنگوئن‌های ماژلانی که نقش «خوان سالوادور» را ایفا می‌کنند (او با الهام از «جاناتان مرغ دریایی، لیوینگستون » نام‌گذاری شده است). پس از این‌که یکی از تهیه‌کنندگان فیلمنامه را به پیتر کاتانئو داد او به سراغ منبع اصلی اثر رفت؛ کتاب خاطراتی به همین نام نوشته تام میچل که داستان پیوند غیرمنتظره بین یک مرد و پنگوئن را در فضای یک مدرسه خصوصی بریتانیایی در بوئنوس آیرس روایت می‌کند. کاتانئو به مجله ورایتی می‌گوید: «با خودم فکر کردم، وای! واقعا نمی‌شد چنین ایده‌ای را به این شکل ناب و تصادفی برای یک فیلم خلق کرد. من عمیقا مجذوب چالشِ حفظ تعادل بین داستان پنگوئن، روایت مدرسه، سفر درونی تام میچل درون فضای آموزشی، و هم‌چنین زمینه سیاسی گسترده‌تر آرژانتین در آن دوران شدم. حس می‌کردم موضوعات زیادی برای غوطه‌وری و کاوش وجود دارد.»

این اثر که در پس‌زمینه‌ ناآرامی‌های سیاسی آرژانتین روایت می‌شود، به افشای خشونت‌های غیرانسانی رژیم دیکتاتوری نظامی آن دوره می‌پردازد. اما یافتن تعادل دقیقِ لحن در داستانِ احساس‌‌برانگیز رابطه‌ تام با پنگوئن و حفظ احترام به بستر تاریخی کودتای آرژانتین، چالشی پیچیده بود و همین موضوع محور اصلی گفت‌وگوها در طول ساخت فیلم محسوب می‌شد.

کاتانئو در ادامه می‌گوید: «کلید موفقیت، یافتن تعادل درست میان نمایش تأثیر تراژیک رژیم بر دو شخصیت فرعی داستان و حفظ محوریت روایت بر سفر تکامل و بیداری درونی تام بود.من بسیار علاقه‌مند بودم فیلمی بسازم که حتی مخاطبی که معمولا از آثار سیاسی گریزان است، به تماشای درس‌های پنگوئن بیاید، ناخودآگاه با بخشی از واقعیت‌های تاریخی آشنا شود و بعد کنجکاو شود تا بیش‌تر درباره‌ آن دوران پژوهش کند.»

گذشته از ناآرامی‌های سیاسی، بخش عمده‌ موفقیت این فیلم مرهون عمل‌کرد پنگوئن است. و این کار آسانی نبود. کارگردان فیلم در ادامه اشاره می‌کند: «اولین اولویت، دریافت مشاوره‌ تخصصی از مربیان حیوانات در مراحل اولیه بود تا فیلمنامه بررسی و مشخص گردد چه اقداماتی امکان‌پذیر است و چه چیزهایی نیست». کاتانئو بهترین راه‌کار را در این دید که با پنگوئن‌ها ملاقات کند و وقت بگذراد تا آن‌ها را زیر نظر بگیرد و بفهمد به‌طور طبیعی چه رفتاری دارند و سپس «به نوعی آن رفتارها را به صورت معکوس در قصه‌ فیلم جای دهدپنگوئن صحبت نمی‌کند (به سبک انیمیشن‌های دیزنی)، اما قطعا گوش می‌دهد، و این موضوع با تدوین هوش‌مندانه‌ فیلم به تصویر کشیده شده است.کاتانئو در این‌باره می‌گوید: «این از نظر روان‌شناختی جواب می‌دهد، چرا که شخصیت‌های بیش‌تری به مرور با او ارتباط برقرار می‌کنند. پنگوئن فقط گوش می‌دهد، درست مانند روان‌درمان‌گران بسیار حرفه‌ای که اغلب فقط شنونده هستند.» و به این ترتیب، این رویکرد بازتابی از افکار مخاطب است. کاتانئو می‌گوید: «این روشی برای هم‌ذات‌پنداری است. حتی اگر پنگوئن کاری انجام ندهد، شما فکر می‌کنید که دارد به چیزهای خاصی فکر می‌کند. بنابراین ما انتظارات خود از رفتار پنگوئن را بسیار خنثی و محدود نگه داشتیم. بسیاری از صحنه‌ها فقط نماهای واکنشی از گوش دادن او هستند. اما برخی موارد در فیلمنامه وجود داشتند، مثلا بالا و پایین رفتن از پله‌ها که بسیار جذاب بود. آن‌ها به ما ویدئویی از یک پنگوئن نشان دادند که از پله‌ها بالا و پایین می‌رود. بنابراین از این ایده بیشتر استفاده کردیم. ما یک پنگوئن قهرمان و همراهش به نام‌های ریچارد و بابا داشتیم که بیش‌تر صحنه‌های کلیدی را انجام دادند.» حتی واداشتن آن‌ها به راه رفتن از نقطه A به B هم نیازمند روال مشخصی بود که مربیان طراحی کردند. کاتانئو فکر می‌کرد باید مسیری با ماهی ساردین یا ماهی‌های کوچک دیگر برایشان بچینند. اما از آن‌جا که این دو پنگوئن جفت هم بودند، همیشه با هم حرکت می‌کردند. «مربی به آرامی یکی از آن‌ها را به انتهای کلاس می‌برد، سپس به پنگوئن دیگر توجه می‌کرد. پنگوئن‌ها به هم نگاه می‌کردند و آهسته با تلو تلو خوردن به سمت هم حرکت می‌کردند.».

او با خنده اضافه می‌کند: «منظورم این است که گاهی وسط راه می‌ایستادند و تصمیم می‌گرفتند مدفوع کنند یا خودشان را بخارانند

با وجود این‌همه بامزگی پنگوئن‌ها، میزان زیادی صحنه‌ استفاده نشده در اتاق تدوین باقی ماند. البته بعید است کسی دلش بخواهد آن‌ها را ببیند. کاتانئو توضیح می‌دهد: «بیش‌ترِ این صحنه‌ها شامل پنگوئن است که به پرهایش نوک می‌زند یا خودش را تمیز می‌کند. و کلی هم صحنه‌ مدفوع کردن داشتیم! یکی از مربیان حیوانات تقریبا تنها وظیفه‌اش این بود که با یک غلتک دنبال پنگوئن‌ها بگردد و آثارشان را پاک کند!»
در ادامه بخشی از گفت‌وگویی که پس از نمایش فیلم درس‌های پنگوئن توسط انجمن ملی منتقدان فیلم
(National Board of Review,NBR) با کارگردان و بازیگر نقش اصلی فیلم برگزار شد، می‌خوانید.
وقتی برای اولین بار این داستان به شما پیشنهاد شد، چه چیزی توجه‌تان را جلب کرد؟ آیا لحظه یا صحنه خاصی بود که شما را متقاعد کرد این فیلم را بسازید؟

پیتر کاتانئو(کارگردان): خب، فیلم بر اساس خاطرات واقعی ساخته شده، و فکر می‌‌کنم آن‌چه هیجان‌انگیز بود، غیرقابل‌باور بودنِ خودِ واقعیت‌ها بود. این یک داستان واقعی در زمان و مکان خاصی است، و دوستی عجیب با یک پنگوئن را روایت می‌کند. جالب است که حیوانات چطور می‌توانند به انسان‌ها «انسانیت» ببخشند. از طرفی ایده‌ حضور یک بخش منزوی از بریتانیا که مثل یک سفینه فضایی بیگانه در دل آرژانتین فرود می‌آید، برایم جذاب بود! به عنوان یک فیلم‌ساز، این ترکیب غریب و پرکشش، انگیزه‌های قوی برای کاوش در آن ایجاد می‌کرد.

استیو کوگان(بازیگر نقش تام میچل): وقتی جف پوپ(نویسنده‌ فیلمنامه) اولین بار طرح داستان را برایم توضیح داد، اولین واکنشم این بود: نمی‌خوام تو یه فیلم بامزه‌ پنگوئنی بازی کنم. به‌نظر ترسناکه!. اما هرچه بیش‌تر با او صحبت کردم، بیش‌تر به فکر فرو رفتم «شاید.. بشود کاری کرد.» به این فکر کردم که گاهی اوقات، نخواستنِ انجام کاری، خودش نشانه‌ای است که باید آن را انجام دهی. پس تصمیم گرفتم شخصیت را حتی از «تام میچل» واقعی (شخصیت اصلی داستان) بدبین‌تر کنم، کسی که نه به پنگوئن‌ها و حیوانات علاقه دارد و نه به وجود خودش خوش‌بین است. این‌طوری یک سفر تکاملی هم برای شخصیت و هم در رابطه با پنگوئن خلق می‌شد. در این مرحله بود که گفتم خب، این می‌تواند جالب باشد.

می‌دانم که داستان نسبت به کتاب کمی تغییر کرده است؟

پیتر کاتانئو: بله، درست است. سن «میچل» در کتاب، اواسط تا اواخر دهه‌ بیست‌سالگی‌اش بود. اما داستانِ پنگوئنی که به مدرسه می‌آید و به نوعی محرکی برای خوبی و امید است، دقیقا از کتاب اقتباس شده. در کتاب فقط اشارات کوچکی به وضعیت سیاسی شده بود اما درواقعیت، دیوار دور مدرسه واقعا آن را از آن‌چه بیرون می‌گذشت محافظت می‌کرد. بنابراین تغییرات کلیدی که از کتاب به فیلم منتقل شد، مسن‌تر کردن شخصیت اصلی و پررنگ‌تر کردن عنصر سیاسی بود. در کتاب، پرداخت به مسائل سیاسی کم‌رنگ بود، و ساختن فیلمی در آرژانتینِ سال ۱۹۷۶ بدون بسط بیش‌تر این موضوع غیرممکن به نظر می‌رسید. مثلا یا باید دوره‌ زمانی را تغییر می‌دادیم یا با آن روبه‌رو می‌شدیم. البته منظورمان این نیست که فیلم تحلیل عمیقی از تمام جنبه‌های آن درگیری است - قطعاً نیست - اما احساس کردیم نمی‌توانیم فیلمی بسازیم که به هیچ وجه به آن نپردازد.

آیا تجربه‌‌ حرفه‌ای زیاد با فیلمنامه‌نویس، امکان گفت‌وگوهایی را فراهم کرد که در شرایط عادی نمی‌توانستید داشته باشید؟

استیو کوگان: قطعا همین‌طور است. چون من چندین فیلم با جف پوپ نوشته‌ام و همیشه در کارهایش دخالت می‌کنم! یعنی من قرار است دیالوگ‌هایی را بگویم که او نوشته، پس ذاتا هم‌کاری ما به این شکل است.

پیتر کاتانئو: این هم‌کاری هیجان‌انگیز بود، چون من عاشق کارهای قبلی این دو نفر هستم. و جالب بود که گاهی حرف‌هایشان را می‌شنیدم که معمولا بین یک بازیگر و فیلمنامه‌نویس ردوبدل نمی‌شود؛ مثلا می‌گفتند: «نه، این مزخرفه!» یا چیزهای مشابه!

استیو کوگان: خب، مسئله این‌جاست که وقتی کسی را خیلی خوب می‌شناسی... من جف را آن‌قدر خوب می‌شناسم که نیازی به رعایت ملاحظات نیست. این باعث صرفه‌جویی در وقت می‌شود. چون معمولا وقتی می‌خواهی به کسی بگویی چیزی که انجام داده را دوست نداری، مجبوری با احتیاط و سیاست برخورد کنی تا متهم به زورگویی نشوی. اما من و جف راحت می‌گوییم: «این مزخرفه!» و چون هم‌دیگر را خوب می‌شناسیم، به دل نمی‌گیریم. مثلا می‌گوییم: «این افتضاحه، ازش خوشم نمیاد.» «چرا؟» «به این دلیل»

آیا پیش‌بینی می‌کردید که این داستان چقدر با زمان اکران فیلم مرتبط خواهد بود؟

پیتر کاتانئو: نه، اصلا. همین الان هم در این مورد صحبت می‌کردیم. به عنوان یک اروپایی، و با توجه به این‌که والدینم از فاشیسم جان سالم به در بردند - پدرم ایتالیا را برای فرار از فاشیسم ترک کرد - همیشه نسبت به این موضوع آگاه بوده‌ام. رادار فاشیسم‌ستیزی من همیشه فعال است. پس بله، ناگهان احساس کردم فیلم به مسائل امروز، نه فقط این‌جا، بلکه در سطح جهانی، مرتبط است. البته این بیشتر تصادفی بود.

استیو کوگان: فکر می‌کنم چیزی که الان برایم معنادار است، اهمیت دوری از بدبینی است. در جهانی آکنده از پوچ‌گرایی، بدبین بودن آسان است؛ راحت‌ترین کار این است که دست‌هایت را بشویی و درگیر نشوی. من خودم هم مثل بقیه گناه‌کارم. ترجیح می‌دهم کنار بکشم، دقیقا مثل شخصیت فیلمم در اولین برخورد. اما سپس او با جوانانی روبه‌رو می‌شود که وجدان دارند و این او را متواضع می‌کند. این نکته کلیدی است: این‌که نمی‌توانی جهان را نجات دهی، اما می‌توانی با آدم‌هایی که می‌بینی مهربان باشی. می‌توانی در محدوده‌ خودت تغییر ایجاد کنی. می‌توانی انتخاب کنی در لحظات زندگی بی‌رحم باشی یا مهربان. و این انتخاب‌ها اثر موجی خود را خواهند داشت. معمولا شجاعت را با زورگویی و نترسیدن برابر می‌دانند، اما به نظر من این نشانه‌ قدرت واقعی نیست. شجاعت واقعی این است که بترسی و باز هم کار درست را انجام دهی. به‌نظر من، والاترین کاری که انسان می‌کند همین است: کار درست، حتی اگر بی‌فایده به نظر برسد.

 

منبع: variety.com و Nationalboardofreview.org

مرجع مقاله