با تأسیس کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان در سال 1349 و ساخت فیلمهایی چون سفر (بهرام بیضایی)، سیاه و سپید (سهراب شهیدثالث)، رهایی (ناصر تقوایی)، نان و کوچه و مسافر (عباس کیارستمی)، سازدهنی (امیر نادری) و... سینمای کودک شکل گرفت. پس از انقلاب اسلامی نیز با ادامه راه کانون پرورش فکری، فیلمهای کودک رنگوبوی دیگری به خود گرفتند و سینمای ایران به لطف سینمای کودک و نوجوان، جوایز بینالمللی متعددی را از آن خود کرد و بیش از پیش به جهانیان معرفی شد. باشو، غریبه کوچک، خانه دوست کجاست؟ و دونده از جمله فیلمهای ماندگار آن سالهای سینمای ایران هستند. پس از آن رفتهرفته رونق سینمای کودک از بین می¬رود و در اواخر دهه ۶۰ و دهه ۷۰ چند فیلم در این ژانر موفق به جذب مخاطبان گسترده میشوند، از جمله فیلمهای گلنار، کلاه قرمزی و پسرخاله و خواهران غریب. در این دوران فیلم¬های کودک با محوریت مشکلات کودکان در خانواده و اجتماع کمرنگ شدند و جای خود را به فیلم¬هایی دادند که با شخصیت¬پردازی مناسب و داستانپردازی درست به صورت گسترده¬تری سعی در جذب مخاطب کودک داشتند. اما از دهه 1380 دیگر از آثار ماندگاری در سینمای کودک و نوجوان خبری نیست و جای خالی فیلم¬های مناسب گروه سنی کودکان احساس می¬شود. پیشونی سفید 3 به نویسندگی و کارگردانی سیدجواد هاشمی، گویی بهخوبی به این ضعف در سینمای ایران واقف است و با تولید عظیم و با تکیه بر شخصیت¬های شناختهشده فیلم-های کودکان در دنیای غرب می¬کوشد کاری نوین در سینمای کودک ایران انجام دهد و مخاطب را راضی نگه دارد، اما چرا با تمام تلاش¬ها برای نزدیک کردن به استانداردهای روز سینمای کودک، باز هم نمیتوان از این فیلم به عنوان نمونه¬ای قابل تأمل در سینمای کودک یاد کرد؟
در نقطه شروع فیلم پیشونی سفید 3، مخاطب چنانچه دو قسمت قبلی این مجموعه را تماشا نکرده باشد، با هیچیک از شخصیتها آشنایی ندارد و قصه آنها را از قبل نمی¬داند، بنابراین در همان ابتدا سردرگم می¬شود و احساس می¬کند بخشی از فیلم را از دست داده است. داستان فیلم از جایی آغاز می-شود که باباسالار (محمدرضا شریفینیا) قصد ترک دخترش، پیشونی سفید (ترلان پروانه)، را دارد و او را به مادرش، عفریته (لیلا اوتادی)، می¬سپارد. پیشونی سفید 3 در مواجهه اول ما را به یاد کهنالگوی مادر بدجنس و پدر مهربان اما بیکفایت داستانهای پریان چون سفیدبرفی می¬اندازد و با وامداری از پیشزمینه ذهنی ما، کنجکاومان می¬کند که قصه پیشونی سفید را دنبال کنیم.
در ادامه شخصیت¬های گرگ و روباه (امیر غفارمنش و هومن حاجی عبداللهی) معرفی می¬شوند. این دو شخصیت با وجود آنکه کارکرد دراماتیکی در روند پیرنگ ندارند، اما بار شوخی¬ها و قسمت موزیکال فیلم را به دوش می¬کشند. فیلمنامه¬نویس با این دو کاراکتر کوشیده کمجانی قصه را با شوخی¬های بانمکی که میان این دو شکل می¬گیرد، پر کند و اتفاقاً به موفقیت دست پیدا می¬کند. پس از آن با میمون پنجهطلا (ارسلان قاسمی) آشنا می¬شویم که همه حرکات و رفتارش شبیه تارزان است. تا به اینجای کار عدهای برآنند تا پیشونی سفید را دستگیر کنند و برای اختاپوس ببرند و عدهای درصدد نجات اویند. در این میان گاهی گرگ و روباه نیز آوازی برای کودکان سر می¬دهند. اما نقطه عطف اول پیرنگ یعنی تصمیم پیشونی سفید برای تسلیم خود به اختاپوس برای نجات پدر و مادرش از طلسم دیر اتفاق می¬افتد. پس از این تغییر روند، فیلمنامه تکانی به خود می¬دهد و دوباره مخاطب را به تماشای ادامه فیلم فرا می¬خواند، اما پس از آن با ورود پیشونی سفید به قصر اختاپوس و تماشای رقص¬های آیینی، همین هیجان اندک هم از بین می¬رود و تلاش¬های پنجه طلا برای نجات پیشونی سفید نیز ما را راضی نگه نمی¬دارد. این عدم جذابیت داستان برای مخاطب کودک و بزرگسال در جایی که پیر استاد (سیدجواد هاشمی) به یکباره و ناگهانی یاد این موضوع می¬افتد که اگر پیشونی سفید عصاره تن خودش را بخورد، از مرگ نجات پیدا می¬کند، تکمیل می-شود و داستان به همین سادگی حلوفصل می¬شود. شخصیت پیر استاد هم به جای آنکه یک حامی تمامعیار برای پیشونی سفید باشد، یک شخصیت تحمیلی به قصه است و وظیفه دارد با شهودش گره¬های داستان را بدون منطق دراماتیک جهان فیلمنامه باز کند.
آهوی پیشونی سفید نام خود را وامدار افسانه ماه پیشونی است. گرگ و روباه یادآور گربه نره و روباه مکار داستان پینوکیو هستند. چهره¬پردازی شخصیت بل¬بله (پژمان بازغی) که ترکیبی از قهرمان دو فیلم آلیس در سرزمین عجایب و چارلی و کارخانه شکلاتسازی است. میمون پنجهطلا وامدار قصه تارزان است و پیر استاد کاملاً کپیشده از شخصیت دامبلدور در مجموعه فیلم¬های هری پاتر است. در این شباهتهای آگاهانه و استفاده از آنها در فیلم آنقدر اغراق شده که مخاطب کودک را در دنیایی سردرگم از شخصیت-های دوستداشتنیاش رها می¬کند و هیچ ویژگی یا داستان بارزی به این شخصیتها اضافه نمی¬کند. علاوه بر این باید پرسید فیلمنامهنویس چه استفاده¬ای از شخصیتهای شناختهشده سینمای کودک کرده است؟ به بیانی، اگر به جای کاراکترهای آشنا، از شخصیت¬هایی ناآشنا استفاده می¬شد، آیا خللی به درام وارد می-آمد؟! پاسخ خیر است و به همین دلیل کودک که نمونه بهتر این کاراکترها را در نمونه¬های غربی دیده، مرعوب این کاراکترها نمی¬شود.
در انتها می¬توان گفت که فیلم در صحنهپردازی و گریم و جذابیتهای بصری کاملاً موفق عمل کرده است، اما آنقدر شیفته این عناصر غیرفیلمنامه¬ای شده، که اصل قصهگویی در سینمای کودک را از خاطر برده است و برای پر کردن چاله فیلمنامه آنقدر شخصیت¬های متنوع به داستان اضافه کرده که حتی شخصیت-های شناسنامه¬دار و آشنا نیز نمی¬توانند بار نبود عناصر دراماتیک را پر کنند.
سه¬گانه پیشونی سفید، به جای- یا در کنار- کپی¬برداری از شخصیت¬های محبوب می¬توانست با استفاده به¬جا از الگوهای قصه¬های پریان کمکاری این چند سال در ژانر کودک را جبران کند، اما عدم تسلط نویسنده بر تکنیک و حتی کلیشه¬های فیلمنامه¬نویسی، فیلم را به یک فرصت سوخته در سینمای ایران تبدیل کرده است.