یکی از مهمترین مناقشات حوزه سینما و بهویژه فرهنگ فیلمنامهنویسی، بحث بر سر این نکته است که تداوم تماتیک یک وضعیت زیرمتنی در دل روایت یک داستان سینمایی، آیا لزوماً درنهایت منجر به تجلی یک گونه یا ژانر مشخص میشود، یا این وضعیت مستدام بیش از آنکه به شاخصههای ژنریک طعنه بزند، صرفاً بیانگر نوعی تکنیک داستانگویی است که اگرچه در جایجای متن خود را به رخ میکشد، اما از حیث جهتدهی به ساختار، سبک، مضمون، شخصیتها، مکانها و تکنیکهای موجود در هر فیلمنامه، حوزه عملی بسیار محدود و کمرنگتری دارد؟
یکی از مهمترین وضعیتهای داستانی که در طول تاریخ سینما، همواره در مورد ماهیت ژانری یا غیرژانری مباحث زیادی مطرح شده است، تأکید بر مفهوم حماسه در دل روایتهای داستانی است. حماسه در تعریفی ابتدایی و ساده، روایتی را نمایندگی میکند که در آن کشمکشهای بنیادین درام، در اثنای مواجهه قطبهای عظیم داستانی یا تحرکات مهم تاریخی، اجتماعی، مذهبی یا اسطورهای نمود مییابند و این کشمکشهای اوجگیرنده، درنهایت، قهرمان داستان را در معرض یک دوراهی مهم اخلاقی قرار میدهند که برای مرتفع شدن آن، قهرمان باید از مسیرها و آزمونهایی بزرگ عبور کند تا مسیر رستگاری را بازجوید؛ آزمونهایی که بسیاری از انگارههای مستحکم جهان پیرامون او و شخصیتهای محوری داستان را با پرسشهایی عظیم مواجه میسازند. برتری همیشگی نیروی خیر و غلبه آن بر نیروهای شر همواره دستکم گرفته شده و آرامش و آسایشی که همواره در معرض تهدید است و با وقوع یک بحران اساسی، همگان را درگیر تلاطمی میسازد که عبور از منجلاب آن نیازمند کنشمندیهای اخلاقمدارانه در مقیاسی عظیم است که نتیجه آن میتواند بر سرنوشت جهان یا لااقل محیط پیرامونی شخصیتها، تا ابد سایه افکند.
بنابراین آنچه در این پرونده درصدد دستیابی به آنیم، فهم همین نکته است که اساساً حماسه برای یک فیلمنامه و روایت سینمایی، حکم ژانری را دارد که تمام مناسبات دراماتیک و درونمتنی را تحتالشعاع خود قرار میدهد یا اینکه صرفاً، یک صف...