فيلمنامهنويسان: نرگس آبیار، مرتضی اصفهانی
کارگردان: نرگس آبیار
تهیهکننده: محمدحسین قاسمی
بازیگران: هوتن شکیبا، الناز شاکردوست، فرشته صدرعرفایی، شبنم مقدمی، پدرام شریفی، آرمین رحیمیان
ژانر: ملودرام
خلاصه داستان
عبدالحمید ریگی (هوتن شکیبا) که در شهر زاهدان به فروش لوازم آرایشی مشغول است، به طور اتفاقی با دختری به اسم فائزه (الناز شاکردوست) آشنا میشود. پس از چندی عبدالحمید با خانواده به تهران می¬رود و از فائزه خواستگاری میکند. در این بین مادر فائزه و مادر عبدالحمید هر یک به دلایلی مخالف ازدواج آن دو هستند. مادر عبدالحمید معتقد است این دو به درد هم نمیخورند. مادر فائزه نیز به این شرط رضایت میدهد که عبدالحمید در تهران و نزدیک خودشان خانه بگیرد. روز بعد از مراسم عقد چند مأمور امنیتی به در خانه فائزه آمده و حمید را استنطاق میکنند. فائزه که مشکوک شده، حمید را مؤاخذه میکند. حمید میگوید این مسئله به برادرش مربوط میشود و او راهش را از او جدا کرده است. بعد از یک سال فرزند اول فائزه به دنیا میآید و بالاخره مادر فائزه اجازه میدهد عبدالحمید به همراه فائزه برای دیدار با خانواده¬اش به زاهدان سفر کنند. کمکم فائزه متوجه میشود خانواده عبدالحمید یک خانواده عادی نیستند و عبدالحمید چیزی را از او پنهان کرده است. با حضور مأموران امنیتی در خانه پدر عبدالحمید و کشف مقادیر زیادی سلاح و مهمات فائزه مطمئن میشود برادران عبدالحمید به کارهای تروریستی مشغول¬اند. عبدالحمید فائزه را متقاعد میکند که حساب او از خانوادهاش جداست و جای نگرانی وجود ندارد. اما از طرف دیگر، با برادرش عبدالمجید همکاری می¬کند و مخفیگاه او را به پلیس گزارش نمیدهد. اکنون پای عبدالحمید هم به اتهام همکاری با عبدالمجید گیر است و فائزه میترسد اعمال خلاف قانون خانواده عبدالحمید زندگی آنها را هم تحت تأثیر قرار دهد. عبدالحمید فائزه را متقاعد میکند که برای دوری از خانواده بهتر است از ایران بروند. او پیشنهاد میدهد راهی پاکستان شوند و خود را به دفتر سازمان ملل معرفی کنند و در یک کشور اروپایی تقاضای پناهندگی دهند. فائزه بدون اینکه به مادرش بگوید، میپذیرد و عبدالحمید راهی پاکستان میشود. چند ماه بعد عبدالحمید با فائزه تماس می¬گیرد و از او میخواهد به پاکستان برود. فائزه بدون اجازه مادرش با برادرش شهاب و پسر خردسالش راهی پاکستان میشوند. فائزه در پاکستان در خانهای بزرگ و مجلل که متعلق به عبدالمجید (عبدالمالک ریگی) است، مورد استقبال سرد خانواده عبدالحمید قرار میگیرد. از همان ابتدا فائزه متوجه تغییراتی در رفتار و عقاید عبدالحمید میشود. تا اینکه یک روز برادران عبدالحمید را میبیند که از عمارت به عنوان مخفیگاه و انبار سلاح استفاده میکنند. او درمییابد عبدالحمید در پاکستان با برادرانش در ارتباط است و با آنها همکاری میکند. هر چه بیشتر میگذرد، فائزه بیشتر متوجه تغییر رفتار عبدالحمید میشود. از سویی، عبدالحمید هر دفعه مسئله پناهندگی را عقب میاندازد و از گفتن حقیقت طفره میرود. عبدالحمید فرزند خردسالش را از فائزه جدا میکند و او را به دست عبدالمجید میسپارد. فائزه به صورت اتفاقی کلیپی را در گوشی عبدالحمید پیدا میکند که حاوی جنایات برادران عبدالحمید و همکاری عبدالحمید با آنهاست. فائزه که متوجه شده آمدنش به پاکستان چه اشتباه بزرگی بوده، پنهانی با برادرش تماس میگیرد و حقایق را به او میگوید. شهاب غافل از اینکه تلفنش از سوی تروریستها شنود میشود، آنها را تهدید به مرگ میکند. شهاب تصمیم میگیرد به کنسولگری ایران در کراچی برود و حقایق را بگوید، اما در بین راه به دست تروریستها دستگیر میشود. عبدالمجید به شهاب میگوید اگر در مقابل دوربین اعتراف کند که برای جاسوسی آمده، آزادش خواهند کرد. شهاب اعتراف میکند، اما تروریستها به شکل دلخراشی او را میکشند و فیلم را برای مادرش میفرستند. فائزه که هنوز از مرگ برادرش خبر ندارد، به کمک مادر عبدالحمید تصمیم به فرار میگیرد، اما عبدالمجید متوجه می¬شود و او را بازمیگرداند. از این پس فائزه در خانه زندانی میشود و گوشی موبایلش را از او میگیرند. هر روزی که میگذرد، عبدالحمید بیشتر به عقاید افراطی برادرش متمایل میشود و برای فائزه توضیح میدهد که آنها برای حق و در راه رضای خدا جهاد میکنند. فائزه که از بازگشت عبدالحمید ناامید شده، او را شماتت می¬کند و از خود میراند. در این بین فائزه متوجه میشود باردار است و از سویی، عبدالمجید به برادرش میگوید فائزه از دین خارج شده و عامل دشمن است و باید کشته شود. عبدالحمید ابتدا بر او خشم میگیرد و دستآخر باردار بودن زنش را بهانه میکند. فائزه در بیمارستان وضع حمل میکند. نیروهای امنیتی ایران فرصت را مناسب میبینند تا او را نجات دهند، اما فائزه به خاطر فرزندانش تن به خواست آنها نمیدهد. سرانجام عبدالمجید با برادرش اتمام حجت میکند که باید زنش را بکشد و عبدالحمید تحت تأثیر سخنان برادرش قبول میکند و در شبی که ماه کامل است، به خانه میرود و با شلیک گلوله فائزه را میکشد.
سکانس برگزیده
شبی که ماه کامل شد چند سکانس تأثیرگذار دارد. سکانس کشته شدن شهاب به دست تروریستها- درحالیکه مادرش تصویر این حرکت وحشیانه را از تلویزیون میبیند- یا سکانس سخنرانی عبدالمجید پس از کشته شدن برادرش از جمله این سکانسها هستند. اما بدون شک سکانس آخر فیلم را میتوان بهترین سکانس فیلمنامه نامید. سکانسی که ما در آن با استحاله کامل شخصیت عبدالحمید روبهرو هستیم. همان سکانسی که عبدالحمید همسرش را آرایش میکند و بعد با شلیک گلوله به زندگی او خاتمه میدهد.
نقاط قوت فیلمنامه
شبی که ماه کامل شد با انتخاب درستی آغاز میشود؛ انتخاب عبدالحمید به عنوان شخصیت اصلی و کسی که باید بار دراماتیک قصه را بر دوش بکشد. شخصیتی که از یک انسان درستکار با طبع لطیف تبدیل به یک تروریست سفاک میشود. در واقع نویسنده تا حدود زیادی تلاش کرده در دام یک داکیودراما گرفتار نشود و تا حدودی از بازنمایی حوادثی که نقشی در قصه اصلی ندارند، خودداری کند. بر این اساس در بازنمایی فرازی از تاریخ تمرکز خود را به روی انتخاب حوادثی گذاشته که در خدمت تم و کنش اصلی است؛ از آشنایی عبدالحمید و فائزه تا پایان تلخ این آشنایی. بر این اساس نویسنده تا حدود زیادی وحدت تماتیک اثر را حفظ کرده است. از دیگر ویژگیهای مثبت فیلمنامه شخصیتپردازی است که در جای خود بدان خواهیم پرداخت.
نقاط ضعف فیلمنامه
یکی از مشکلات فیلمنامه این است که داستان دیر آغاز میشود. در واقع مقدمه طولانیای باعث اطناب فیلم شده است. با اینکه پرده نخست از تعلیق خوبی برخوردار است، اما این اطناب میتواند مخاطب را خسته کند.
نکته دیگر اینکه هنوز ساختار دراماتیک فیلمنامه دارای حشو و زواید است. برخی از صحنهها در خدمت کنش اصلی فیلمنامه نیستند و میتوان آنها را از فیلم بیرون کشید. بهخصوص صحنههای ابتدایی فیلمنامه که به معرفی شخصیتها و رابطه آنها اختصاص دارد، بیش از حد کشدار شده است.
یکی دیگر از مشکلات فیلمنامه این است که گاهی تا مرز شعارزدگی و تبدیل شدن به یک فیلم ایدئولوژیک پیش میرود. نویسنده تلاش کرده یک اثر عاشقانه بسازد، اما زمان زیادی را به توصیف ایدئولوژی افراطگرایی اختصاص داده است. در ذیل همین مسئله یکی دیگر از ضعفهای فیلمنامه فقدان ایدئولوژی رقیب است. به این معنا که ما با یک تز از سوی آنتاگونیستها روبهرو هستیم، اما از سوی دیگر، ایدئولوژی رقیب یا شخصیت کنشگری وجود ندارد که با آنها مقابله کند. مأمور امنیتی ایرانی در اغلب مواقع منفعل است و هیچ نقش و تأثیری در روند حوادث فیلمنامه ندارد. البته شخصیتهایی همچون پدر و مادر عبدالحمید وجود دارند که میتوانند نماینده ایدئولوژی رقیب باشند، اما آنها هم عملاً در مقام ایدئولوژی رقیب وزنی ندارند.
شخصیتپردازی
یکی از نقاط مثبت فیلمنامه شبی که ماه کامل شد شخصیتپردازی است. فارغ از اینکه نویسنده هنوز در پرداخت شخصیت اصلی ضعف¬هایی دارد، اما توانسته شخصیتهای منفی و آنتاگونیستهای فیلمنامه را بهخوبی تجسم بخشد. معمولاً در فیلمهایی که آنتاگونیستهای آن تروریستهای جنایتکار هستند، با شخصیتپردازی ضعیفی روبهرو هستیم، بهطوریکه همیشه آنها را تخت و یکلایه دیدهایم. اما در اینجا طرف حساب ما شخصیتهایی ملموس هستند و میتوان روند استحاله شخصیت و شستوشوی مغزی را تا حدود زیادی درک کرد. در مورد شخصیت عبدالحمید نیز به همینگونه است. امروز تصویری که از عبدالحمید در ذهن ما شکل گرفته، بیشباهت به یک هیولای سفاک نیست. اما عبدالحمیدی که نرگس آبیار خلق کرده، آدمی است شبیه بقیه که اتفاقاً طبع لطیفی هم دارد. شعر میگوید، عاشق میشود و نیاز دارد که کسی همراه او باشد.
سکانس ضعیف
شاید ضعیفترین سکانس فیلمنامه مربوط به جایی میشود که نیروهای امنیتی ایران در بیمارستان تلاش می¬کنند فائزه را از بیمارستان فراری و جانش را نجات دهند. در این سکانس تا حدودی میتوان انگیزه فائزه را از عدم همراهی با مأموران امنیتی ایران درک کرد، اما اینکه مأموران حرف او را گوش میدهند و برای نجات او حتی با اعمال زور تلاشی نمیکنند، تا حدودی غیرمنطقی است.
دیالوگنویسی
یکی از محاسن فیلمنامه شبی که ماه کامل شد دیالوگنویسیِ آن است. به عنوان مثال نویسنده توانسته تا حدود زیادی به لهجه بلوچها نزدیک شود و از طریق زبان، ما را وارد اتمسفر فرهنگ و اقلیم خاص آن کند و از سوی دیگر، زبان حرفهای شخصیتها بهخوبی رعایت شده است. بدین معنا که هرکس متناسب با شغل، پیشه و ویژگیهای شخصیتیاش سخن میگوید. به عنوان نمونه، دیالوگهایی که بر زبان شخصیت عبدالمالک گذاشته شده، میتواند ما را به شخصیت او نزدیک کند. سایر شخصیتها نیز به همین ترتیب با زبان حرفهای خود سخن میگویند. از مادر فائزه گرفته، تا خود شخصیت عبدالحمید به زبانی سخن میگویند که در قامت کاراکتر آنهاست.
درونمایه
شبی که ماه کامل شد را میتوان یک درام عاشقانه نامید. در واقع عشق، تم محوری و اصلی فیلمنامه است. نکته مهم این است که نویسنده از پرداخت صحنههای سانتیمانتال اجتناب کرده و تلاش نکرده از مخاطب اشک بگیرد. اما در این بین مضامین دیگری از جمله تعصب و افراطیگری هم وجود دارد که با نگاهی انتقادی به آنها پرداخته شده است. مثل وقتی که از زبان مادر عبدالحمید میشنویم: «فقر باعث میشود جوانان به قاچاق روی بیاورند و سپس از سوی گروههای افراطی جذب شوند.» درون¬مایه اصلی فیلمنامه ایدئولوژی افراطی است که حتی میتواند عشق را هم از میان بردارد. بااین¬حال، همانطور که پیشتر گفته شد، فقدان یک نماینده از ایدئولوژی رقیب که الگویی از اسلام رحمانی باشد، از مشکلات فیلمنامه است، که البته درونمایه را هم تحت تأثیر قرار داده است.