سامورایی در برلین

  • نویسنده : سعيد نيکورزم
  • مترجم :
  • تعداد بازدید: 1582

فيلمنامه‌نويس و کارگردان: مهدی نادری
تهيه‌كننده: ابوالفضل صفاری
بازیگران: حمید فرخ‌‌نژاد، امیرمهدی ژوله، میرطاهر مظلومی، هومن حاجی عبداللهی
ژانر: کمدی
خلاصه داستان
جمشید سامورایی (حمید فرخ‌نژاد) به همراه دو هم‌دستش مهدی کوچولو (میرطاهر مظلومی) و فری نردبون (امیرمهدی ژوله) ـ که به کارهای خلاف از جمله شَرخری اشتغال دارند ـ در یکی از مأموریت‌هایشان با مورد وسوسه‌کننده‌ای روبه‌رو می‌شوند. فردی به اسم اسدی (نادر مشایخی) تصمیم دارد آن‌ها را به عنوان شرخر راهی برلین کند. قضیه از این قرار است که طبق ادعای اسدی شخصی به اسم وفا زمین چند بچه یتیم را بالا کشیده و به آلمان متواری شده است. اکنون سامورایی و دو هم‌دستش قصد دارند به برلین سفر کنند و سند را از وفا پس بگیرند. از سوی دیگر، با شخصیتی آشنا می‌شویم به نام گل‌محمد (هومن حاجی عبدالهی) که او هم برای گرفتن سند راهی آلمان است. این اشخاص برای مصاحبه به سفارت آلمان می‌روند و با وجود پاسخ‌های عجیبی که می‌دهند، درنهایت موفق به دریافت ویزا می‌شوند. اسدی با شخصی به اسم فرهاد هماهنگ می‌کند تا به محض ورود آن‌ها به برلین، آن‌ها را اسکان دهد و راهنمای آن‌ها شود. آن‌ها به محض ورود به آلمان پس از چندی گشت و گذار به خانه فرهاد می‌روند. گل‌محمد نیز به محض ورود به خانه وفا می‌رود. اما وفا به علت بیماری در بیمارستان بستری است. سامورایی به همراه دوستانش پنهانی وارد خانه وفا می‌شوند، اما پیش‌تر متوجه می‌شوند که گل‌محمد هم برای به چنگ آوردن سند به برلین آمده. آن‌ها خانه را زیرورو می‌کنند، اما خبری از سند نیست. در این بین سروکله زنی آلمانی پیدا می‌شود که از خانواده آقای وفا است و چون علاقه زیادی به فرهنگ سامورایی‌‌‌‌ها دارد، عاشق جمشید می‌شود. جمشید که نقشه‌‌‌اش نگرفته، تصمیم می‌گیرد از نقشه دیگری استفاده کند. آن‌ها در کسوت چند راهب بودایی درآمده و با سرگرم کردن دیگران آقای وفا را می‌دزدند. گل‌محمد که تا کنون وقت خود را در برلین به بطالت گذرانده، وقتی به بیمارستان می‌رود، خبری از وفا پیدا نمی‌کند.
جمشید متوجه می‌شود وفا همسری به نام مریم داشته و صاحب اصلی ملک در حقیقت او بوده است. وفا به جمشید می‌گوید بعد از مرگ همسرش سند و بقیه اوراق را به همراه جسد به خاک سپرده است. جمشید و دوستانش به آدرس قبرستان می‌روند، اما چیزی پیدا نمی‌کنند. آن‌ها به خانه وفا بازمی‌گردند و وفا را مؤاخذه می‌کنند. همین موقع گل‌محمد و زن آلمانی به کمک وفا می‌آیند، اما سامورایی همه آن‌ها را حریف می‌شود. این اتفاق باعث می‌شود دختر آلمانی بیشتر از جمشید خوشش بیاید. وفا درنهایت اعتراف می‌کند که این میراث حق بچه‌های من است و اسدی همه چیز را به شما دروغ گفته. همان موقع جمشید سامورایی با اسدی تماس می‌گیرد و آن‌ها را رودررو می‌کند. دست اسدی رو می‌شود. در همین حین فرهاد سراسیمه وارد می‌شود و توضیح می‌دهد که به علت بدهی گروهی از اوباش برلین دوست‌دختر او را گروگان گرفته‌اند. جمشید و دوستان می‌روند و در یک درگیری جمشید یک‌تنه همه اوباش برلین را ادب می‌کند. در پایان آقای وفا یک جشن می‌گیرد و همه کنار هم خوش می‌گذرانند. صحنه آخر فیلم جایی است که جمشید سامورایی در کنار زن آلمانی در نمایی عاشقانه کنار رودخانه ایستاده‌اند.   
نقاط ضعف فیلمنامه
فیلمنامه فاقد یک موقعیت دراماتیک قوی است. در واقع آن‌چه ما می‌بینیم، مجموعه‌ای از موقعیت‌های مجزا و به‌ظاهر خنده‌دار است که عملاً هیچ منطق علت و معلولی آن‌ها را پشتیبانی نمی‌کند. به زبان ساده، چیزی به اسم یک داستان شسته و رفته وجود ندارد. در مورد ‌‌‌‌شخصیت‌پردازی باید گفت که شخصیت‌‌‌‌ها حتی به تیپ هم نزدیک نمی‌شوند. فاقد شناسانامه هستند و همچون هاله‌ای می‌مانند که صرفاً با شوخی‌های کلامی خود را معرفی می‌کنند. در حقیقت کمدی فیلمنامه از جنس کمدی موقعیت نیست. ما با یک موقعیت کمیک روبه‌رو نیستیم، بلکه با خرده‌موقعیت‌هایی روبه‌رو هستیم که بدون هیچ منطقی در کنار هم چیده شده است. این موقعیت‌ها همچون همان کلیپ‌های یک یا دو دقیقه‌ای می‌مانند که ما در فضای مجازی می‌بینیم.
صحنه ضعیف فیلمنامه
فیلمنامه از صحنه‌های ضعیف اشباع شده است. تقریباً اغلب موقعیت‌های فیلمنامه هیچ رابطه منطقی با یکدیگر ندارند. این فیلمنامه هم همچون فیلم‌های کمدی این روزهای سینمای ایران تلاش می‌کند به جای خلق یک کمدی موقعیت، موقعیت‌های کوچکی خلق کند که غالباً کمدی کلامی و تکه‌پراکنی است.
درون‌مایه
سامورایی در برلین قصد دارد در قالب یک درام عاشقانه به مسئله لوتی‌مسلکی و پهلوانی بپردازد، اما به دلیل این‌که موقعیت دراماتیک مشخصی وجود ندارد، این درون‌مایه تداعی نمی‌شود. فیلمنامه درصدد است با قرار دادن چند کاراکتر از فرهنگ عامه جامعه ایران در یک کشور بیگانه موقعیت‌های خنده‌دار ایجاد کند. نمونه این فیلم‌ها این روزها در سینمای ایران رایج است. فیلم‌هایی مثل چهار انگشت یا تگزاس از این جمله‌اند. باید گفت این فیلم‌ها از فرط بی‌مایگی در ساختار حتی به درون‌مایه یا مضمون خاصی ختم نمی‌شوند و تنها به خنداندن مخاطب به هر قیمتی فکر می‌کنند. غافل از این‌که ناخودآگاه فرهنگ ایرانی را در یک کشور خارجی به سخره می‌گیرند و تصویری بد و عقب‌مانده از جامعه ما به دیگر کشورها معرفی می‌کنند.

 

مرجع مقاله