نرگس آبيار حالا بعد از ساخت چهار فيلم سينمايي تبديل به فيلمسازي كنجكاويبرانگيز شده است. او كه فعاليتش را با داستاننويسي آغاز كرد، پس از ساخت چند فيلم كوتاه و مستند به سينماي حرفهای روي آورد. اشيا از آنچه در آينه میبينيد به شما نزديكترند، شيار 143، نفس و شبي كه ماه كامل شد؛ همگي بر اساس فيلمنامهها و قصههاي شخصي او شكل گرفتهاند و نگاه و حضور كنشمند زنان در هر چهار فيلم محوريت دارد. شبي كه ماه كامل شد با وامداري به يك ماجراي واقعي معاصر، ادامه زاويه نگاه او در برجسته كردن حضور زناني از چند نسل بر بستري پرخشونت و تراژيك است.
شبي كه ماه كامل شد اولين فيلم شماست كه بر اساس قصه، طرح يا ايدهای از خودتان شكل نگرفته است. اين نقطه عطف به خاطر اهميت اين موضوع مستند بود، يا ترجيح داديد اينبار بر اساس طرح فرد ديگري فيلمنامهتان را بنويسيد؟
همانطور كه اشاره كرديد، ماجرای این فیلمنامه واقعی بود و زمان زیادی هم از وقوع آن نمیگذشت. در واقع بخش اعظم اتفاقاتی که در فیلمنامه و فيلم میبینید، در واقعیت هم رخ داده است. به همين دليل من سعي كردم داستان را دراماتیزه کنم. همچنين شخصیتپردازی، عمق دادن به کاراکترها و اینکه داستان از زاویه دید چه کسی روایت شود، از نكاتي بودند كه برايم اهمیت زيادي داشتند و سعي كردم روي آنها متمركز شوم.
فيلمنامه خودتان را بر اساس یک اثر مکتوب كامل پيش برديد، يا در حد طرح و سيناپس اوليه در اختيار داشتيد؟
من بر اساس طرحی که آقای مرتضی اصفهانی به من ارائه دادند، فیلمنامه را نوشتم و پيش بردم. اين طرح فقط یک خط اصلی داشت.
طرح اولیه چند صفحه بود و چه حجمي داشت؟
دقیقاً به خاطر ندارم، اما در آن طرح فقط به ماجراهای اصلی پرداخته شده بود. من در طول نوشتن مرتب به آقای اصفهانی مراجعه میکردم تا از ایشان اطلاعات بگیرم و درباره چگونگي جلو بردن کاراکترها با هم مشورت میکردیم.
هر ایده و طرحي يك قلاب اوليه دارد که نویسنده را جذب میکند تا بر اساس تخیلات خودش آن را بسط بدهد. ویژگی اولیه این طرح که باعث شد جذبش شوید، چه بود؟
واقعيت اين است كه هیچوقت فکر نمیکردم سراغ چنین موضوعی بروم. همیشه دوست داشتم مضامين اجتماعی و زنانه را پیگیری کنم. اگر هم فيلم جنگی کار کردم، در مورد پسِ صحنه جنگ و تبعات آن یا مضامين زنانه جنگ بوده است. مدتها بود که در نظر داشتم راجع به افراطگرایی دینی کار کنم. بعد از این تصمیم، سفری به آلمان داشتیم و به کمپهای آوارگان سوری سر زدیم. بین این مردم دنبال موضوع میگشتم و اتفاقاً مضامين خوبی هم پيدا كردم. چند طرح با این تم نوشتم، اما سراغ هر موضوعی که رفتم، متوجه شدم ارتباط مستقيم به کشور ما ندارد و مسئله مخاطب ایرانی نیست. ما این آدمها را نمیشناختیم و ممکن بود اگر در موردشان فیلم بسازم، مجبور شوم از بازیگر خارجی استفاده کنم و کل فیلم زیرنویس داشته باشد. درنتیجه احتمال اینکه مخاطب ایرانی نتواند با آن ارتباط برقرار کند، زیاد بود. وقتی موضوع این فیلم به من پیشنهاد شد - هر چند مدتها تردید داشتم آن را بپذیرم– فکر کردم همان موضوعی است که دنبالش میگشتم. موضوع اصلی در بکگراند بود و ما میخواستیم از زاویه دیگری به این قضیه نگاه کنیم. در واقع میخواستیم از حواشی این ماجراي واقعي استفاده کنیم تا ما را از مستقیمگویی نجات بدهد. این فيلم موضوعی دارد که دنیای ما بابت آن رنج میبرد و به آن مبتلاست. بنابراین تصمیم گرفتم آن را بسازم.
اینکه از یک ماجرای واقعی، کاراکتري به نام فائزه انتخاب شده تا زندگی او را بر بستر اين ماجرا دنبال کنيم، انتخابي هوشمندانه و دراماتيك است. چراكه ما از طريق دنبال كردن زندگي اين زن با يك واقعيت تلخ و مستند مواجه میشويم. اين سويه فيلمنامه تا چه حد به انتخاب و طراحي شما بازميگردد؟
زمانی که این اتفاق رخ داده بود، من هم در اخبار ماجرای یک خانواده قمی را که با خانواده ریگی وصلت کرده بودند، خواندم. از همان موقع این ماجرا را دنبال میکردم و به این زاویه دید فکر میکردم. البته طرح آقای اصفهانی هم به این زاویه از ماجرا میپرداخت و ما زوایای دیگری را هم به آن اضافه کردیم. زاویه نگاه اصلی متعلق به فائزه است، اما ما گاهي شاهد تغییر زاویه دید از او به شهاب، حمید و... هم هستیم.
در آن مقطع براي بسط و گسترش فيلمنامه نیاز به تحقیق و پژوهش گستردهتري را احساس میکردید؟
طبعاً این کار پژوهش گستردهای را میطلبید. ما از مرداد سال 96 شروع به تحقیق کردیم. البته چون زمان زیادی از این ماجرا نگذشته بود، در سايتهاي مختلف هم منابع خوبی موجود بود. فیلمها، عکسها و مطالبی که پیدا کردیم، مربوط به سایتهای داخلي بود و در ادامه اطلاعات زیادی هم از طريق سایتهای خارجی پیدا کردیم. مثل سایت العربیه یا سایتهایی که طرفدار گروههایی از این دست بودند و در پاکستان فعالیت میکردند. من به همه این منابع مراجعه کردم و اطلاعات بسیار خوبی به صورت مکتوب، فیلم و عکس جمعآوری کردم. افرادي هم که روي این پرونده کار کرده بودند، تا جای ممكن منابع خوبی در اختیارمان گذاشتند. با توجه به همه اینها، شروع به نگارش فیلمنامه کردم. پس از آن دو، سه سفر به منطقه سیستان و بلوچستان داشتیم و شهر به شهر همه مناطق این استان را گشتیم. هر کتابی که مربوط به فضای بومی آن منطقه بود، از قبیل کتب لغت، دایرهالمعارف، کتاب زبان بلوچی، فرهنگ عامه و... را جمعآوری کردیم تا با تكيه بر همه اين منابع فیلمنامه را جلو ببریم.
چند درصد از فیلمنامه وامدار اتفاقات و منابع واقعی مستند است و چه ميزان حاصل تخیل و درامپردازی ذهن شماست؟
شاید حدود ۷۰ تا ۸۰ درصد را بر اساس واقعیت جلو برديم. اما جزئیات شخصیتپردازی و دیالوگها را بر اساس تخیل پیش بردیم. مثلاً این را که حمید یک شخصیت عاشقپیشه و شاعرمسلک است و هر از گاهی مینوازد و خطی مینویسد، ما به داستان اضافه کردیم. البته در واقعیت هم حمید عاشق فائزه شده، اما ما از جزئیاتش خبر نداشتیم. اینكه پسری از خطه بلوچستان عاشق دختری تهرانی میشود، مرا به این سمت برد که حتماً این پسر روحیه ظریفی داشته و خیلی دلی و احساسي فکر میکرده است.
مشکل فیزیکی پای فائزه در واقعيت بود، يا به خاطر آسيبديدگي الناز شاكردوست به داستان اضافه کردید؟
اين نكته را من به كار اضافه كردم؛ آن هم به اين دليل كه آن موقع هنوز پاي الناز کاملاً خوب نشده بود و مهرههای کمرش مشکل داشت.
شبي كه ماه كامل شد با پتانسيل يك قصه عاشقانه آغاز میشود، اما بهتدريج مفاهيم و دغدغههاي ايدئولوژيك، اين رابطه عاشقانه و فیلم را به سمتی میبرند که به خشونت کشیده میشود. میخواستيد یک داستان عاشقانه را بر بستر افراطيگري مذهبي و خشونت پیش ببرید، یا اولویتتان این بود که به افراطیگری مذهبی بپردازید و اين داستان عاشقانه را در كنار آن پيش ببريد؟
برایم مهم بود که به این مسئله بپردازم، اما برایم اهمیت بيشتري داشت که از زاویهای زنانه وارد داستان شوم. بخشهای اکشن ماجرا، بخش جداییناپذیری از کار بودند که نمیشد از کنارشان گذاشت. من به صحنههاي جنگی نياز داشتم تا به عنوان مثال نشان بدهم در یک درگیری برادر کوچک حميد کشته میشود كه شاید یکی از انگیزههای انتقام در او از همين طریق زنده میشود. بنابراین باید این صحنه را نشان میدادم و میخواستم به بهترین شکل ممکن اجرا شود. یا بخشهایی که حمید عضو گروه برادرش میشود، جزء لاینفک ماجرا بود و باید نشان داده میشد. اما واقعاً دغدغه من نشان دادن فضای اکشن و خشونتآمیز نبود. اتفاقاً ما صحنههای درگیری بزرگي داشتیم که در فیلم استفاده نکردیم، چون فکر کردم برای این فیلم همینقدر لازم است. حتي صحنه درگیری و کشته شدن برادر کوچک حميد حدود شش دقیقه بود که دو دقیقه از آن را کم کردیم. صحنههای زیادی هم داشتیم که اگر استفاده میشد، فیلم تبدیل به یک پروداکشن بزرگ میشد. البته ما پروداکشن بزرگي هم نداشتیم، چون اصلاً کمکی به ما نشد. ما مجبور شدیم در سیستان و بلوچستان با کمک مردم محلی کار را پيش ببريم.
فیلم گرم و عاشقانه شروع میشود، بهخصوص وامداری به اين جغرافیا باعث شده در عین دراماتيزه کردن به نوعي مستندنگاری برسيد. غیر از لهجه و نوع پوشش و طراحي صحنهها، فيلمنامه بهشدت متأثر از مناسبات جاري اصيل بین آدمهاي آن خطه است. اما بهتدريج کدهایی از بحران آتی که قرار است عشق این دو نفر و داستان را تحت تأثير قرار بدهد، به مخاطب داده میشود. این روند تدریجی با ظرافت پيش میرود، به گونهای كه اگر با ماجرای واقعی هم آشنایی نداشته باشیم، كشش مواجهه با يك بحران عظيم در كار وجود دارد. اما به نظرم چگونگي اين تغيير در روند قصه و رابطه عاشقانه فائزه و حميد كه متأثر از تأثيرپذيري حميد از برادرش و ديدگاههاي اوست، نياز به نمود بيروني بيشتري دارد. ما کاراکتر عبدالحمید را با يك اكت مشابه میبينيم كه هر بار قلبش را به فائزه نشان میدهد و میگوید: «میدونی جات کجاست؟» اين موتيف سه بار تکرار میشود تا به سنتز نهایی برسد و هر بار توجه ما را به تغييرات این زوج نسبت به موقعیت قبلی جلب میکند. اما آنچه باعث تغيير حميد و تأثير اهريمني برادرش بر او میشود، مغفول مانده است. ما فقط در سکانس رستوران در پاکستان كيفيت رابطه آنها را میبینیم که عبدالمالک اصلاً اجازه تصمیمگیری به عبدالحمید نمیدهد. اينكه این مرد عاشق چطور تبدیل به هيولايي از جنس برادرش میشود كه در پايان كنشي خشن نشان میدهد، نياز به پرداخت و بازتاب بيشتري براي باورپذيري اين تحول بزرگ در عبدالحميد دارد كه به نظرم كمرنگ مانده است.
این نكته را خیلیها به من گفتند. توقع داشتند به آن طرف ماجرا بیشتر بپردازم، اما آن بخش ماجرا موضوع اصلي من نبود. در آن صورت باید فیلمی در مورد عبدالمالک میساختم. موضوع داستان من عشقی است که بهتدریج رو به اضمحلال میرود.
اما علت اين اضمحلال عبدالمالك، تفكرات افراطي او و تأثيرگذارياش بر عبدالحميد است، پس پرداختن به آن اجتنابناپذير و چه بسا الزامي بوده است.
در ورژنهای اولیه فیلمنامه شخصیت مالک را بیشتر داشتیم، اما بعد بسياري از این بخشها را حذف کردم، چون احساس کردم هر چقدر کمتر دیده شود، تأثیرش بیشتر میشود. به نظرم همیشه از طریق یک واسطه، تأثیرگذاری کاراکتر بیشتر میشود. اما اگر مستقیم سراغش میرفتیم، شاید این حس ایجاد نمیشد. کما اینکه در شیار 143 هم ما الفت را از زبان دیگران به بیننده معرفی میکنیم. در فيلم تا قبل از اینکه به صحنه رستوران در پاکستان برسیم، فقط حضور مالک را احساس میکنیم، یا صدایش را میشنویم و از این طریق تأثیرگذاری این شخصیت بیشتر میشود. حتی بسياري از دوستان به من پیشنهاد دادند صحنه رستوران را هم حذف کنم، اما چون این صحنه اهمیت زیادی در پیشبرد داستان دارد، اين كار را نکردم. دیالوگهای این صحنه خیلی مهم است، چون اولین باری است که به حمید میگوید این دختر نیروی دشمن است. از اینجاست که عبدالمالک وارد داستان میشود و هرچه به سمت انتهای داستان میرویم، او را بیشتر میبینیم. به همین دلیل است که وقتی به صحنه سخنرانی او برای یارانش میرسیم، همه میترسند. برداشتی از دین که به چنین رفتار و عقایدی منجر میشود، بسیار وحشتناک است و در ذهن دیگران سؤال ایجاد میکند. به نظر من با واسطه دیدن این کاراکتر باعث میشود تأثیرگذاریاش بیشتر شود و مناسبات قدرت او را بیشتر احساس کنیم. حمید در ديالوگي به فائزه میگوید: «برادر من جَنَم و جرئت داره.» پس معلوم است قدرتی که مالک به دست آورده، روی حمید هم تأثیر گذاشته است.
در واقع بر اساس تأثير حرفها و اعتقادات مالک، تصویری از او میسازید که وقتی او را نشان میدهيد، این تصویر کامل شود؟
بله. حمید یک آدم برزخی است که بین زمین و آسمان گیر کرده است. از ابتدا هم نمیتواند به عقاید برادرش دل ببندد و حرفهای او برایش واقعی نیست. فقط قدرت مالک است که او را وسوسه میکند. با این همه تا دقایق انتهایی داستان، هنوز فکر نمیکنیم او ماجرای تراژیکی را رقم بزند. تنها زمانی به این نتیجه میرسد که احساس میکند فائزه برای او فقط حکم یک جسد را دارد و ديگر قلبش با او نیست.
فيلم مستندي كه از تلویزیون خانه مادر فائزه و شهاب پخش میشود و صحنهای تراژيك را رقم میزند، در واقعيت هم به اين شكل منتشر شده بود؟
بله، فقط سفره شامی که مادر پهن کرده و اقوام را به خانه دعوت کرده، واقعیت نداشت. در واقعیت، مادر فائزه در بازار تجریش بوده که مالک با او تماس میگیرد، ولی این فضا که سفره پهن کنند و جلوی تلویزیون به تماشای این ماجرا بنشینند، ساخته تخیل من بود تا فضا را تراژیکتر کنم. این بخش از داستان را هم که شهاب عاشق بازیگری و سینمای هند بوده، من به داستان اضافه کردم.
این وجوه فضای داستان را دراماتیک کرده و همان مرز ميان واقعیت و درامپردازی است كه اگر بهدرستي طراحي شود، تأثيرش دو چندان میشود. اين كه بدون تحريف واقعيت، رنگی به ماجرا بدهیم که در قالب مدیوم سینما، کاراکتر یا داستان را جذابتر کند، تابع ميزاني برآمده از يك تشخيص است. مثل همين وجوهی که به حمید، شهاب و فائزه اضافه کردهايد كه کاربردی هستند. یکی ديگر از کاراکترهای کاربردی قصه مادر عبدالحمید است که خانم فرشته صدرعرفایی هنرمندانه این نقش را بازی کردهاند. تا نيمههاي فيلم فکر میکردم یک بازیگر محلی اين نقش را ايفا میكند و بعد متوجه شدم بسياري از مخاطبان همين فکر را کردهاند. الحق كه جایزهای بهحق گرفتند و مباركشان باشد. این کاراکتر از آغاز قصه کدهايي در جهت اتفاقات شوم آتي میدهد كه بهجا و موجز طراحی شده است. در ابتدا کاراکتري منفی و يك مادرشوهر اخمو به نظر میآید که مخاطب فكر میكند دختر ديگري را برای پسرش زیر سر دارد و به همين دليل به اين وصلت راضی نیست. اما بهتدریج متوجه میشویم دلسوزترین و واقعبینترین شخصیت داستان است و حتی براي فرار به عروسش کمک میکند. فائزه در بیمارستان به او میگوید: «چرا این کارها را برای من میکنی، من كه كاري براي تو نكردم؟» به نظرم با این رفتارها در درجه اول جنبه انسانی او نمایان میشود و بعد همدلي زنانه و حس مادرانگیاش. پرورش این کاراکتر برآمده از واقعيت است يا زاییده تخیل شما؟
در سایتها و اخبار خوانده بودم که اين مادرشوهر هوای عروسش را داشته، همچنين در منابع ديگري خوانده بودم كه اين مادرشوهر شرايط فرار عروسش را فراهم كرده بود.
این زن در قصه شما بهشدت قوی و تأثیرگذار است.
نقدی در مورد فیلم خواندم که برایم جالب بود. اینكه در اين فيلم سه زن بررسی میشوند؛ یکی زنی که بچههایش را به دندان گرفته و بزرگ کرده و میخواهد فرزندانش پیش خودش باشند (مادر فائزه و شهاب)، دیگري زنی که گرفتار بچههای ناخلف شده و زبانش کوتاه است، چون در آن مرام و نگرش کاری از دستش برنمیآید (مادر عبدالحميد و عبدالمالك) و درنهايت زنی که به خاطر بچههایش حاضر نیست خودش را از موقعیت خطر دور کند (فائزه). در حقيقت این داستان چالش سه مادر با فرزندانشان است.
نورالدین هم از چند وجه در جهانبيني قصه و شخصيتها نقش مهمي دارد. اين كاراكتر چقدر به واقعیت نزدیک بود؟
در یکی از مصاحبههایی که خوانده بودم، به این مسئله اشاره شده بود که یکی از داییها مخالف اعتقادات و اعمال مالک و گروهش بوده و سعی میکرده اوضاع زندگی فائزه را روبهراه کند. بر اساس این شخصیت واقعی، کاراکتر نورالدین را در داستان گنجاندم. برایم خیلی مهم بود که ماجرای مردم بلوچ را از تندروهای دینی جدا کنم. چون واقعاً بلوچستان بابت این ماجرا رنج میبرد. حدود 95 درصد مردم بلوچستان آدمهای عادی هستند. فقط پنج درصد از مردمشان نگاه رادیکال دارند. اغلب افراد از دور، مردم بلوچستان را با تندروها یکی میدانند و من برایم مهم بود که این دو قشر را از هم جدا کنم. غیر از این، برایم مهم بود که عبدالمالک و گروهش را از طایفه ریگی مجزا کنم. این طایفه در سرتاسر سیستان و بلوچستان گستردهاند و آدمهای با اصل و نسب و اصیلی هستند. متأسفانه عبدالمالک با نام ریگی شناخته میشود و کسی از گروه جندالله نام نمیبرد. به کار بردن این نام خانوادگی به نظرم کار اشتباهی است. من خیلی تأکید داشتم که این ماجرا جدا شود. به همين دليل وقتی دیدم مادری بوده که تا حد زیادی هوای عروسش را داشته، سعی کردم این قضیه را پررنگ و طایفه آنها را از عقاید عبدالمالک جدا کنم.
به نظرم حضور نورالدین اين جداسازي را برجستهتر كرده است. شايد بتوان طرفداری مادرشوهر از عروسش را به حساب حس مادرانگی او گذاشت، ولي وقتي نورالدين به عنوان مردي از همان قوم متمایز میشود و با عقاید عبدالمالک مخالفت میكند، باعث میشود از یکسویهنگری فاصله بگیریم.
در ماجرای تاسوکی هم میبینیم که یک نفر از بلوچها جلوی عبدالمالک میایستد. زمانی که در آن منطقه بودیم، واقعاً میدیدیم که اکثر مردم بلوچستان مخالف این وقایع بودند و ابراز ناراحتی میکردند، چون برای آنها هم ناامنی ایجاد کرده بود.
فضای مستندگون فیلمکاملاً نشان میدهد اتمسفر آن جغرافيا متشنج است و هر لحظه ممکن است اتفاقی بیفتد، بهخصوص در پاكستان. در نقاط مرزی و خصوصاً پاکستان، تا چه حد فضا تحت کنترل شما براي كار مطابق با فيلمنامه طراحي شده بود؟
کار کردن در پاکستان و بنگلادش واقعاً مشکل بود. مثلاً برای گرفتن سکانس قصابی، اکثر بچههای گروه چندین بار حالشان به هم خورد. فضایي بسیار کثیف و بدبو و از نظر زمانی بدترین موقع بود، چون در اوج گرمای مردادماه فیلمبرداری داشتیم. محلههای پاکستان از نظر امنیتی واقعاً خطرناک بودند. دائم به ما میگفتند هر لحظه ممکن است بریزند و با قمه به شما حمله کنند. ولی چون این همه راه رفته بودیم و حتماً میخواستم در آن فضا فیلمبرداری کنم، ایستادم و کار خودم را کردم. گروه ما در چنین شرایطی کار کرد و این خیلی ارزشمند است. البته شاید بگویند عقلانی نیست که بازیگر در چنین شرایطی خودش را درگیر کند.
این هم یکی از چالشهای بازیگری است كه اگر دغدغهمند باشد، بايد به نحو احسن از اين موقعيت به نفع بازي خود بهره ببرد. در چنين شرايطي چه بسا همان بازیگری که از او انتظار خاصی نمیرود، تواناییهای جدیدی از خودش بروز بدهد.
یک نکته جالب این است که هوتن شکیبا اصلاً رانندگی بلد نبود و فکر میکنم هنوز هم گواهینامه ندارد! بچهها چند روز با او رانندگی تمرین کردند، آن هم در پاکستان که فرمان ماشین سمت راست است. خداراشکر که در گرفتن این سکانسها از دماغ هیچکدام از بچهها خون نیامد. درحاليكه در گرمای بالای 50 درجه و شرجی 80 درصد کار بسیار مشکلی داشتیم.
فیلم ارتباط تنگاتنگی با مخاطب برقرار میکند و او را به عمق تلخی تراژيك پاياني میبرد. اما در پایان سرنوشت عبدالحمید و عبدالمالك تنها با چند جمله در يك كپشن توضیح داده میشود. به نظرم این قضیه باعث سرخوردگی مخاطبي میشود كه انتظار دارد همانطور كه سرنوشت تراژيك قهرمان را ديده، از سرانجام مسببان آن به شكل تصويري آگاه شود. شما قصهای را انتخاب کردهاید و میخواهید قهرمانتان را به یک نقطه برسانید، در عین حال واقعیت هم وجود دارد و میخواهید این اطلاعات را نیز به مخاطب بدهيد. از ابتدا همين تصميم را برای پایان فیلم داشتید، يا اين فينال انتخاب بعدي شما بود؟
من سعی کردم در این کپشن پایانی با بیاحساسترین شکل ممکن به مخاطب بگویم سرنوشت این افراد چه شده است. چون در تمام فیلم سعی کردم قضاوت نکنم، نمیتوانستم در کپشن قضاوت کنم. خیلیها به من گفتند ایکاش صحنه دستگیری مالک را در فیلم میگذاشتید تا دلمان خنک شود! اما من این کار را نکردم.
این صحنهها را فیلمبرداری کردید؟
نه، منظورشان همان صحنههای واقعی دستگیری مالک بود. حمید دو ماه بعد از اين ماجرا از گروه اخراج میشود. یعنی مالک فقط دنبال این بوده که از طریق حمید به هدفي كه در مورد فائزه داشته برسد. دو ماه بعد هم حمید توسط نیروهای پاکستان در فرودگاه دستگیر میشود.
بعد از تمام شدن فیلم با حال بدي از سالن بیرون آمدم. وقتی به چهره دیگران نگاه کردم، دیدم همين حال و روز را دارند. شاید این حال بد به این برگردد که میزان نفرتی که در طول فیلم به مخاطب منتقل شده، روزنهای برای خروج پیدا نمیکند. به همين دليل مخاطب با حس بدی از سالن خارج میشود و فشار زیادی روی او باقی میماند.
این فیلم شاید نسبت به دو فیلم قبلی من پایان تلختری داشته باشد. بههرحال در انتهاي شیار 143 و نفس یک روزنه امیدی برای مخاطب باقی میگذارم. ولی اینجا وقتی برای سوگواری به مخاطب نمیدهم و دلم نمیخواهد این کار را بکنم. چون بیننده باید بفهمد بحرانی که در حال تسری پیدا كردن است، تا چه حد جدی است. این فاجعهای است که نابودکننده همه عواطف و احساسات است و حتی عشق هم نمیتواند کاری برایش بکند.
بخشهايي که فائزه در آن خانه در پاكستان زندانی میشود و برخوردهایی بین او و خانواده حمید پیش میآید، چقدر زاییده ذهن شماست؟
تا جایی که فائزه با خانوادهاش در ارتباط بود، میدانیم بر او چه گذشته است. اما از جایی که تبدیل به زندانی و ارتباطش با دیگران قطع میشود، هیچکس نمیداند در آن خانه چه اتفاقاتی برایش رخ داده است.
سرنوشت مادرشوهرش چه میشود؟
مادرشوهرش هنوز زنده است و در زاهدان زندگی میکند. برای وقایع بعد از زندانی شدن فائزه، چیزهایی از طریق مادرشوهرش به گوشمان رسید، اما کامل نبود. البته بخشی از این اتفاقات را از حرفهایی که حمید بعد از دستگیری در بازجویی گفته بود، وارد كار كرديم.
صحنههایی که بچه فائزه را از او گرفتهاند و میبینیم بین این مردان افراطگرا بزرگ میشود، واقعاً دردناک است. به نظرم بر اساس مستندات هم بوده است.
من در مراحل تحقیق، عکسی دیدم مربوط به یک مصاحبه؛ عبدالمالک در حال صحبت است و بچه کنارش نشسته است. در واقع حدس شما درست است. میخواهم به نکتهای در مورد فیلم اشاره كنم که برایم جالب بود در نقدها به آن اشارهای نشد. البته از این موضوع خوشحالم، چون احساس میکردم نکند به عنوان یک نماد گلدرشت تلقی شود و از فیلم بیرون بزند.
حضور عروسك كوكي را میگوييد؟
دقيقاً، همان عروسکی که اوایل فیلم، حمید برای فائزه میخرد.
اتفاقاً از فیلم بیرون نمیزند و در پایان ماجرا با نوع استفاده از آن به شكلي دراماتيك فضا را شكستهايد.
زمان تدوین یکی دو نفر به من گفتند اين عروسك در قسمت پایانی حس چندشآوری را القا میکند. اما من اصرار داشتم که بماند، چون دقیقاً همین حس را كه اشاره كرديد، میخواستم. این عروسک یک ترانه غربی میخواند و در آن صحنه پایانی، تمام حسهای بومی و رنگی آن فضا را میشكند و از بین میبرد.
تضاد اين موسیقی با آن فضا، تراژیک بودن صحنه را تشدید میکند.
من هم به این موضوع فکر کرده بودم. حتی میخواستم در لانگشات خانه هم از این موسیقی استفاده کنم، اما حس کردم از فاصله زیاد این موسیقی به گوش نمیرسد. اگر دقت کرده باشید، ما در صداگذاری هم برخورد رئال داشتيم و پرسپکتیو صدایی را رعایت کردیم.
محوریت گفتوگوی ما در مورد فیلمنامه است، اما نمیشود این را نادیده گرفت که جنبههای فنی فیلم درست و بهجا بود.
ما یک جاهایی عامدانه صداها را به قهقرا بردیم، مثل صحنههای تاسوکی كه فقط صدای ضربههایی را میشنويم که میزنند. بسياري از بینندهها میگفتند نمیدانیم صداگذاری ایراد داشت یا ما از سر ترس و استرس گوشهایمان گرفته بود. واقعاً میخواستم این حس را به بیننده منتقل کنم که انگار خودش در آن فضا قرار دارد و این صداها را از نزدیک با گوش خودش میشنود.
ويدیوهاي خشن واقعي را كه منبع الهام بخشهايي از فيلمنامه شما بوده، دیدهاید؟
این فیلمها موجود است، ولی هیچوقت نمیتوانم چنين صحنههايي را ببینم. بسياري به من گفتند چطور یک خانم میتواند فیلمی با این حجم از صحنههای خشن بسازد؟! اما باور کنید من حتی یک درصد از خشونت این افراد را هم در فیلمم نشان ندادم. آنها 450 عملیات داشتهاند. فقط در یک عملیات، 40 نفر را در آنِ واحد به قتل رساندهاند. من فیلمهای مستندي دیدم که بچههای کوچک را آموزش نظامی میدهند، در صورتی که من فقط نشان دادم این بچه در بغل مالک نشسته است. در این مستندها كه مربوط به گروههاي افراطي مختلفي در پاكستان است، بچههای ۱۰، ۱۱ ساله را آموزش میدهند و بعد از پایان دوره آموزشی، آدمهایی را که از نظر آنها گناهکارند، میآورند تا این بچهها سرشان را ببرند. این حد از خشونتی که من در فیلم نمایش دادم، آنقدر نبود که تأثیر منفی بگذارد، اتفاقاً به نظرم میتواند تأثیر مثبت و نقشی آگاهکننده داشته باشد. این تفکر و اعتقاد آنقدر گسترده است که از راه دور و از طريق فضای مجازی، ذهنیت مردم را در اروپا تحت تأثیر قرار میدهد. پس این نگاه خیلی خطرناک و در حال تسری يافتن است.
فکر میکنم دستمایههایی که در اختيار داشتید، بيشتر از یک فیلم است. همین الان هم زمان فیلم دو ساعت و ربع است.
ما صحنههای ماه عسل حمید و فائزه را كه به چابهار میروند، مفصل گرفته بودیم. یک صحنه گِلبازی در فیلم داشتیم که زیبا درآمده و لوکیشنهای بسیار قشنگی هم داشتیم. من ایدهای داشتم که این ایده در تدوین درنیامد. در واقع باید خیلی وقت میگذاشتیم تا ایده اجرایی شود. در نتیجه همین میزان را که در فیلم میبینید، استفاده کردیم. مدلی که قبلاً کار کرده بودیم، حس کلیپ داشت كه آن را دور ریختیم و ماه عسل را از نو تدوین کردیم. صحنهها و عکسهایی داریم که خیلیها میگویند چرا در فیلم نیست که در واقع متعلق به تدوین قبلی است.
شاید با اضافه کردن صحنههایی که حذف کردهاید، بشود یک مینیسریال درست کرد.
خیلی هم صحنههای اضافه نداریم. شاید سه سکانس از فیلم حذف شده باشد كه یکی صحنههای ماه عسل است. دیگری صحنههای بعد از فينال تراژيك است. سکانس دیگری هم حذف شد که به نظرم کمی شعاری میآمد. زمانی که این سکانس را مینوشتم، به این فکر کردم که اگر در اجرا خوب درنیامد، حذفش میکنم. بقیه سکانسها تقریباً همه در فیلم هستند، فقط کمی فشردهتر شدهاند.
زمان فیلم در اکران عمومی همین است؟
در تدوین هر جایی که خواستیم فیلم را کوتاه کنیم، به یک قسمت دیگر ضربه وارد شد. مثلاً میتوانستیم از صحنههای شهاب کم کنیم، اما در این صورت دیگر آن شخصیت طناز دوستداشتنی نبود و کسی برایش غصه نمیخورد. یا اگر عاشقانههای حمید و فائزه را کم میکردم، در بیننده اشتیاقی برای دنبال کردن ماجرای این دو به وجود نمیآمد. عشق این دو نفر است که ماجرا را جذاب میکند و مخاطب از این طریق است که با فائزه همذاتپنداری میکند. تمام صحنههایی که در فیلم داریم، کاشت هستند و بعد از آنها استفاده میشود. بنابراین اگر صحنههایی را حذف كنيم، به روند فیلم ضربه وارد میشود. به نظرم بد نیست مخاطبان سینما هم به فیلم بلند عادت کنند. مگر میشود فیلمی بسازید که برههای از زمان را به تصویر میکشد و تحول یک آدم را نمایش میدهد، اما در زمان کوتاه تعریف شود؟
هر سه فیلم آخر شما آثار تلخی هستند، درحاليكه خودتان طبع و روح لطیفی داريد. با این روحیه توقع چنین فیلمهايي از شما نميرود!
اتفاقاً با خودم فكر میكردم کسانی که از نفس خوششان آمده، این فیلم را دوست نخواهند داشت. البته نظرات مثبت در مورد این فیلم هم کم نبود و چند نقد هم منفی دیدم.
به نظرم این هوشمندی را دارید که در هر فيلم، فضای قبلی را تکرار نكنيد و سراغ یک جنس و سبک متفاوت برويد. برخلاف فیلم قبلی که بر اساس ساختار رمان و در عرض روايت میشد، اینجا کاملاً به شیوه کلاسیک قصه میگویید. به نظرم تغییری که در فرم و شیوه روایتتان متناسب با ماهيت قصه میدهيد، هوشمندانه است؛ اينكه خودتان را محدود به یک فرم ثابت نمیکنید.
به نظرم همیشه فرم را محتوا تعیین میکند. حداقل در کارهایی که من انجام دادم، اینطور بوده است.
فکر میکنید فیلمتان قابلیت پخش جهانی را داشته باشد؟
موضوع این فیلم، موضوعِ بهروزی است. دو سال پیش جشنواره برلین بخشی داشت که فقط متعلق به این نوع نگاه بود. الان نمیدانم نوع پرداخت ما به ماجرا مورد توجه قرار میگیرد یا نه، اما اميدوارم اين اتفاق بيفتد.