محسن عبدالوهاب، نويسنده- كارگردان- تدوينگري است كه سينما را با تدوين فيلمهاي مستند و داستاني آغاز كرد. نويسندگي و كارگرداني مشترك گيلانه و خون بازي با رخشان بني اعتماد، نويسندگي و كارگرداني مستقل لطفاً مزاحم نشويد و به دنيا آمدن در كنار ساخت بيش از 20 فيلم مستند، بخشي از فعاليتهاي او در اين عرصه است. به بهانه اكران به دنيا آمدن آن هم پس از چهار سال، درباره تجربه نگارش فيلمنامه اين اثر با او گفتوگو كردم.
شما جزو آن دسته فیلمسازانی هستید که نقش دوگانه نویسنده-کارگردان را در فيلمهايتان به عهده داشتهايد. وقتی ایدهای به ذهنتان میرسد و شروع به نوشتن میکنید، چگونه این دو وجه را در کنار هم مدیریت میکنید تا پيشبرنده باشند نه بازدارنده؟
به طور ناخودآگاه وقتی شروع میکنم به نوشتن، همه چیز را میبینم. حتی در نوشتن، به نوع جملاتی که استفاده میکنم، توجه زیادی دارم. به خاطر سابقه كار تدوین هم سعی میکنم هنگام نوشتن، ریتم فیلم را مورد توجه قرار دهم. همه اینها به صورت ناخودآگاه در من عمل میکنند.
به دنيا آمدن دومين فيلم مستقل شما در حيطه كارگرداني است. روند نگارش اين فيلمنامه تمايز يا تفاوتي با فيلمنامههاي ديگر شما داشت و آيا روش شخصي داريد؟
بايد بگويم در ابتدای نگارش این فیلمنامه، طرح و سیناپس ننوشتم. نشستم و بدون هیچ طرحی شروع به نوشتن فیلمنامه کردم. در خونبازی هم تا حدودی این روش را با دوستان تجربه کردیم و برایم جالب بود. من معمولاً ابتدا پایان قصه را پیدا میکنم، ولی وقتی از اول شروع به نوشتن میکنید، پایان قصه را ندارید. البته رنج بسیاری بردم، چون وقتی سیناپس دارید، خیلی راحت میتوانید با دیگران در موردش صحبت کنید و طرح را گسترش دهید. اما در این روش انگار چیزی درون شماست که نمیدانید چیست و تا وقتی که پیاده نشود، نمیتوانید بیانش کنید. شبیه يك نقاش که جلوی یک بوم سفید مینشیند و نمیداند چه میخواهد بکشد. وقتی شروع به کشیدن میکند، کمکم متوجه میشود چه میخواهد و طرحش را به مرور کامل و کاملتر میکند. این فیلمنامه هم برای من چنین حالتی داشت. مشکل بزرگ اين روش، این است که زمان میبرد و گاهی اینقدر اسیر چیزی که نوشتهاید، میشوید که تغییر دادن، برایتان سخت است. در مورد فیلمنامه به دنیا آمدن مطمئنم اگر شش ماه هم مینشستم تا ابتدا سیناپس کار را بنویسم، این فیلمنامه نوشته نمیشد! راهی جز نشستن و نوشتن صحنه به صحنه نداشتم.
محوريت به دنيا آمدن دوراهي بچهدار شدن يا سقط در رابطه يك زوج است كه موضوعي عام و كليشهاي است و محور فيلمهاي مختلفي قرار گرفته است. چه سويهاي از اين موضوع را مدنظر داشتيد تا به خوانش جديدي از آن برسيد؟
واقعيت اين است كه من در این سن، مدام فکرم درگیر این است که آيا مسیری که در زندگی انتخاب کردهام، درست است یا نه؟ البته منظورم مسیر کاری نیست، بلکه نوع نگرش به زندگی و جهان است. در اطرافم آدمهای متعددي وجود دارند که متفاوت از من به جهان نگاه میکنند و این تفاوت دیدگاهها همواره برایم جذاب بوده و هست. فکر کردم در بزنگاههایی این تفاوت دیدگاه میتواند تبدیل به بحران شود. یکی از این بزنگاهها برای طبقه متوسط مسئله بچهدار شدن و بهخصوص بچه دوم است؛ آن هم در شرایط سخت اقتصادی. زوجی که با هم زندگی میکنند، معمولاً در مواقع عادی همراهیهایی با هم دارند، ولی جایی که مجبور هستند تصمیمهای مهم بگیرند و تورم گلوی آنها را گرفته، تفاوت نگاهها و اصرار بر آن، بحرانزاست. نقطه شروع قصه این نبود که فقط سراغ مقوله بچهدار شدن و سقط بروم، بلكه میخواستم از این زوایه براي پرداختن به موضوع تفاوت ديدگاهها بهره ببرم.
به نظرم نكتهاي كه باعث شده از سويه كليشهاي ماجرا فاصله بگيريد، پرداخت كاراكترها و خاستگاهي است كه براي اين زن و مرد انتخاب كردهايد. هر دو از طبقه متوسط اما هنرمند با نگاهی روشنفکرانه هستند، هر چند زن خاستگاه اصيل و سنتيتري دارد. اين پرداخت در مواجهه كاراكترها و بهخصوص تقابل ديدگاههايشان چه امكان جديدي براي قصه ايجاد كرد؟
بايد اشاره كنم آنچه باعث جرقه خوردن این موضوع در ذهن من شد، ماجرايي بود که در مورد یک خانواده مذهبی شنیدم که در میانسالی ناخواسته بچهدار شده بودند. این زوج با توجه به سن خودشان و دو فرزند بزرگی که داشتند، دچار تنش بودند که بچه را نگه دارند یا نه؟ آنها نهایتاً به دلیل اعتقادات مذهبی بچه را نگه داشتند. با خودم فکر کردم این قضیه در چه موقعيتي مي تواند برای آدمها حادتر شود؟ اگر کاراکترهای فیلم از طبقه متوسطی بودند که عقاید یا زیست فرهنگی نداشتند و تنها مشکل اقتصادی برایشان حاد بود، شاید اين موقعيت برای بیننده عام، حس درگیری و همذاتپنداری بیشتری ایجاد میکرد، اما من به این فکر کردم كه حتی آدمهایی که مشکلات اقتصادی دارند، نهایتاً در لایههای پنهان شخصیتشان، نگاه دیگری به زندگی دارند. آنها نمیخواهند سطحی از رفاه و کیفیت زندگی را از دست بدهند. کما اینکه در دوران کودکی نسل من بسیاری از خانوادهها با وضعیت اقتصادی بدتر و سطح رفاه پایینتر دستکم چهار، پنج بچه داشتند. نوع نگاه آن دوره با نسل امروز تفاوت دارد. بهخصوص این تفاوت در طبقه متوسطی که خاستگاههای فرهنگی دارد، بیشتر مشهود است. آنها دنبال ایدهآلهایی در زندگی هستند و لزومي نمیبینند به خاطر بچه از خواستههایشان دست بردارند.
در واقع میخواستید مواجهه این زوج با قضیه بچه، لزوماً به دلایل اقتصادی محدود نشود تا از این طریق طرز فکر و نوع نگاه آنها به زندگي عرصه بروز پیدا کند؟
بله، البته اقتصاد هم حتماً نقش دارد. اگر این آدمها مشکل اقتصادی نداشتند، طرف مخالف میتوانست کوتاه بیاید و قضیه بچهدار شدن را بپذیرد. مثلاً پدری که مخالف است، ممکن است درنهایت به همسرش بگوید من بچه نمیخواهم، ولی اگر تو میخواهی، هزینهاش از من، ولی دردسر بزرگ کردنش با تو. اما وقتی تحت فشار اقتصادی باشید و همزمان نخواهید از طبقه یا قشر اجتماعی و طرز فکرتان كوتاه بياييد، آن وقت این قضیه حاد میشود.
اين دوراهی را ميتوان به دوراهي آرمانگرایی و واقعگرايي هم تعميم داد. این وجه بهخصوص در کاراکتر فرهاد برجسته شده؛ هرچند شما با انتخاب تخصص مستندسازی برای او، این جنبه را بیرونیتر کردهاید كه نگاهش ریشه دارد. اين انتخاب تا چه حد به تجربه شخصي شما بازميگردد؟
امروز كه فيلم را ميبينم، با خودم ميگويم ایکاش وجه علاقه فرهاد به کارش و تمایل او به اصلاح جامعه از طریق کارش، در فیلمنامه پررنگتر میشد. اساساً همه انگیزه مقاومت فرهاد برآمده از همین آرمانخواهي است؛ یعنی او مردی نیست که به همسر و فرزندش توجه نکند. او به خانوادهاش اهمیت میدهد، ولی ضمناً دنبال اهدافش در زندگی هم هست. در واقع این بخش يعني تخصص و كارش، معنایی برای زندگی اوست. به اين دليل مستندسازی را انتخاب کردم تا حرفه او جنبه اجتماعی داشته باشد. اگر فرهاد يک گوشه مینشست و کتاب مینوشت یا آهنگساز بود، وجه اجتماعی کار او کمرنگتر میشد.
همين سويه کمک میکند کاراکتر فرهاد تخت و منفی نشود. درحاليكه چنين مردي كه از همسرش میخواهد بچه را سقط کند، ميتواند بهشدت منفي شود. این پرداخت کمک کرده ما بپذيريم كه كاراكتر برای خودش آرمانها و ایدهآلهایی داشته باشد و وقتی چيزي را در تضاد با آنها ميبيند، پاي آرمانهايش بایستد. هرچند در اين قصه ایستادن پای آرمان نمود عيني خوشايندي ندارد، درحاليكه تصورمان از آرمانخواهی مثبت است. چطور توانستيد اين دو وجه متضاد را در كاراكتر به گونهاي پيش ببريد كه قابل قبول و باورپذير شود و كاراكتر تكبعدي نشود؟
گاهي واقعیت زندگی با داستان فیلمها متفاوت است. ممکن است ما آدم بخشندهای نباشیم، اما وقتی در یک فیلم شخصیت بخشندهای را میبینیم، به او علاقهمند میشویم. اگر در واقعیت به خانواده فرهاد و پری بربخورید، ممکن است مسائل و مشکلات فرهاد را درک کنید و به او بیشتر حق بدهید. اما در فیلم، معمولاً بار عاطفی بیشتر میشود و کفه ترازو به سمت پری میچربد. در مورد آرمانخواهی باید بگویم اغلب آرمانخواهی با واقعیتهای اجتماعی متفاوت است. اینجا میخواهم ارجاع بدهم به فیلم لطفاً مزاحم نشوید. من همیشه به روحانی محضردار آن فيلم فکر میکنم. او میخواهد همه افراد جامعه خوب باشند و کسی سر دیگران کلاه نگذارد. این هم برای خودش آرمانی است. اما وقتی بخواهد روی چنین مسئلهای اصرار کند، کمکم تبدیل به آدمی میشود که میخواهد همه چیز را او تعیین کند و درنهایت اگر زورش برسد، دیکتاتور میشود. این مرز بسیار باریکی است. فرهاد هم دچار این قضیه است. او دچار خشونتی میشود که ما نمیتوانیم بپذیریم. آنچه وجه منفی شخصیت فرهاد را کم میکند، وجود پسرشان کیان هم هست. فرهاد پسرش را خیلی دوست دارد و چگونگی رشد و آموزش او برایش اهمیت دارد. فرهاد خیلی با پسرش رفیق است و حتی بیشتر از همسرش با فرزندشان گپ میزند. این رفتار او را دوستداشتنی میکند و نشان میدهد که ذاتاً فرد خشنی نیست.
در مورد کاراکتر پيچيده پری، خاستگاه او را از یک خانواده اصیل یزدی انتخاب کردهاید. انتخاب یزد از این جهت اهمیت دارد که نسبت به شهرهای دیگر بافت و نگاه سنتیاش را بیشتر حفظ کرده است. با وجود قرار گرفتن در زندگی مدرن شهري و داشتن شغلی مثل بازیگری تئاتر، این خاستگاه کمک ميكند منحنی شخصیتی پراوجوفرود پری را بهتر درک کنیم. با اينكه ابتدا با همسرش در مورد سقط موافق بوده، اما در نیمه راه پشیمان میشود و باورپذيري اين نوسان اهميت دارد. چراكه ممكن بود تبديل به کاراکتري دمدمیمزاج شود که بیدلیل خواستهاش را تغییر میدهد. اما این اتفاق نیفتاده و تغيير عقيدهاش تدریجی و ناشي از یک شناخت است كه درنهایت به تصمیمي محکم میرسد. در مورد روند خلق پري و منحنی شخصيتي او موقع نگارش بيشتر توضيح دهيد.
پری دختری است که برای تحصیل در دانشگاه، از یزد به تهران آمده است. در رشته تئاتر تحصیل کرده و بعد با فرهاد آشنا شده است. آنها با هم ازدواج کردهاند و پری بیشتر از قبل وارد جامعه مدرن شهری تهران شده است. پري سالها در این فضا زندگی کرده، ولی در عین حال در ته وجودش به یکسری عقاید غریزی و سنتی همچنان پایبند است. در جهان مدرن کنونی خیلی وقتها زنها بیشتر مشتاق هستند که فرزندشان را سقط کنند. چون وقتی آمار طلاق بالا میرود، بسياري از زنها به طور طبیعی فکر میکنند این اتفاق ممکن است روزی برای آنها هم رخ دهد، پس درآمد مالی و هویت اجتماعی برایشان اهمیت پیدا میکند. فرزند داشتن موقعیت شغلی آنها را به خطر میاندازد. این قضیه را آقای مازيار میری در فیلم سعادتآباد بهخوبی نشان دادند. اما پری دچار درهمآمیختگی سنت و مادرانگی و شاید یأس میشود؛ یأس ناشی از راهی که برای زندگی انتخاب کرده است. چون حرفهای دارد که بهشدت بیثبات است و اگر هم امکان کار داشته باشد، درآمد آنچنانی ندارد. آدمی مثل پری به این فکر میکند که بابت چه چیزی میخواهد این بچه را سقط کند؟ او به اين فكر میکند که حاصل از دست دادن بچه چيست؟ من کاری به شعارها و سیاست دولتها در جهت فرزندآوری ندارم، ولی واقعاً بچههای تکفرزند از چیزهای مهمی در زندگی محروم میشوند. یک بار از یکی از دوستانم پرسیدم چرا بچه دوم را آوردی؟ گفت به خاطر اینکه در آينده وقتی ما نیستیم، این بچه در این دنیا تنها نباشد. این مسئله مهمی است که سرنوشت تکفرزندها در آینده چه میشود؟ اما این موضوع برای فرهاد با توجه به شرایط اقتصادیاش و ایدهآلهایی که برای زندگیاش دارد، چندانی اهمیتی ندارد. او اساساً بچه نمیخواهد و جايي در صحبتهایش مشخص میشود که بچه اول را هم نمیخواسته، ولی به خاطر پری کوتاه آمده است. اما بچه دوم را مخالف تمام ایدهآلهای زندگیاش میبیند و به قول خودش نمیخواهد تبدیل به ماشین جوجهکشی شود.
به نظرم در مواجهه قهرمان با اين مشکل و حركت در جهت نیاز دراماتیکش، بازگشت پري فقط بازگشت به شهر زادگاهش نیست، بلکه وجه نمادين و مفاهیم دیگری را نیز در بر دارد. دلیل انتخاب شهر یزد چیست؟
بله، درست است. پری در اندیشه و در عمل به جایی که از آن آمده، برمیگردد. یعنی به مرور به این نتیجه میرسد که آنچه در رحم دارد، یک انسان است و به یزد میرود. در مورد انتخاب یزد هم باید بگویم، به نظر من یزدیها آدمهاي صلحطلبی هستند. در برخوردی هم که با آدمهای اين شهر داشتم، همواره فضای آرامشبخشی را تجربه کردم. از طرف دیگر، نمیخواستم شهری را انتخاب کنم که زبان دیگری داشته باشند و بیننده دیالوگها را نفهمد. نكته ديگر اینکه نمیخواستم فاصله اين شهر تا تهران خیلی کم یا خیلی زیاد باشد، باید به اندازهای ميبود که پری نه خيلي دور و نه خیلی نزدیک باشد. این برای پایان قصه خوب بود. پری در دسترس است، ولی نهچندان.
وجه نمادين بازگشت پری به زادگاهش در انتخاب او بين دو عشق مستتر است؛ مادرانگی كه بر عشق فرهاد غلبه میکند. انتخاب بین دو کیفیت متفاوت از عشق كه به نظرم اهميت دارد. تبلور و تمايز اين دو عشق در پري تا چه حد براي شما اهميت داشت؟
هستند زناني که پس از جدایی از شوهر، فرزندشان را رها میکنند و میروند. اما پری دلش نمیخواهد خانوادهاش از هم بپاشد. او جدایی فیزیکی را میپذیرد، اما جدایی احساسی و عاطفی را قبول نمیکند. رفتن به یزد راهی برای حفظ فرزند و زندگیاش است، نه جدایی از فرهاد. وقتی پری جایی میرسد که میگوید نمیتواند بچه درون رحمش را بکشد، قطعاً اگر سقط میکرد، هر روز از فرهاد دورتر و دورتر میشد و شاید کار به جدایی هم میکشید.
اما من احساس کردم بینشان طلاق عاطفی هم اتفاق افتاد. وقتی فرهاد بچه را نپذیرفت و پری علیرغم میل باطنی همسرش را رها کرد و با تلخی رفت، به نظرم رسید بینشان گسست عاطفی ایجاد شده است.
طلاق عاطفی بیشتر به این معنی است که زن و شوهر از نظر عاطفی پیوندی با هم ندارند، اما به هر دلیلی مجبور هستند در کنار هم زندگی کنند. درحالیکه این دو به صورت فیزیکی در کنار هم نیستند، اما دلشان با یکدیگر است. گاهی ممکن است مرد کاری کند که هیچوقت از ذهن همسرش بیرون نرود. پری در ابتدا چندان علاقهای به نگهداری جنینش ندارد و برای سقط میرود، ولی بعد این موجود برایش زندهتر میشود. پری در گام اول بیشتر از سر مسئولیت میخواهد بچه را نگه دارد. اما هر روز غریزه مادرانگی و حفظ فرزند در او بیشتر میشود، تا جایی که در سکانس دعوای خانه با بازی درخشان خانم الهام کردا با تمام قوا رودرروی فرهاد میایستد. من هر بار این صحنه را میبینم، احساس میکنم مادهشیری با تمام وجود از فرزندنش در مقابل مهاجمی که حالا شوهر مورد علاقهاش است، محافظت میکند.
پسر نوجوانی که برای این زوج در نظر گرفتید، كاركرد هوشمندانهاي دارد. كاركرد اول در جهت تعدیل کاراکتر فرهاد است كه نخواستن بچه جديد از سوي او را به سطح دیگری میبرد. كاركرد ديگر اين است که فضایي نوجوانانه وارد کار شده که هم به لایهدار شدن قصه کمک كرده، هم هوای تازهای وارد كرده است. حضور این کاراکتر چه كاركردهاي ديگري براي قصه داشت؟
من فیلم گزارش آقای عباس کیارستمی را از همه کارهای ايشان بیشتر دوست دارم. در آن فیلم زن و شوهری هستند که یک بچه خردسال دارند. البته بچه در آن سن طبعاً بیشتر به نگهداری نياز دارد و هویت چنداني ندارد. اگر سن بالاتری هم داشت، وارد مرحله بلوغ میشد و ماجراهای جدیدی به وجود میآمد که قصه را تحتالشعاع قرار ميداد. فکر کردم موجودی میخواهم که با شیرینیاش، تلخی قصه را کم کند. ضمناً میخواستم اين زوج فرزندی داشته باشند که هویت داشته باشد و صرفاً از یک بچه کوچک نگهداری نکنند. فکر کردم چه بهتر که از نوجوانی در این سن استفاده کنم. از طرف دیگر، بهتر بود برای این نقش یک پسر انتخاب میکردم، چون رابطه دختر و پدر در این سن خیلی نزدیک است و به خاطر یکسری خط قرمزها نمیتوانستم در فيلم دختری در این سن را خیلی به پدرش نزدیک نشان دهم. به این دلیل بود که آقا کیان وارد قصه شد.
در كنار اين پسر نوجوان، چند کاراکتر فرعی ديگر هم دارید که كميت نقششان بهجاست و در جهت پرداختن به مسئله اصلی قصه، استفاده موجز از آنها شده است. از آن جمله ميتوان به پسرخاله کافهدار فرهاد، پدر پری و دوست پري در تئاتر اشاره كرد. چطور به اين انتخابهاي نمونهوار رسيديد؟
اینها آدمهایی هستند که با دیدگاههایشان در اطراف ما حضور دارند. از نظر من آنها هر کدام حقیقتی را بیان میکنند. چه خواهر پری که نسبت به او سنتیتر و مذهبیتر است و چه دوست پري با عقاید مدرنش. همینطور پسرخاله کافهدار با آسان گرفتن زندگی و پدر پری که جدا از اعتقادات مذهبی کاملاً به وظایف سنتی مرد در مقابل خانواده معتقد است. یکی ديگر از شخصیتهای فیلم، آقای رادپور است که كيفيت حضورش ضد ایدههای پری است. او آدم تنهایی است که همه فرزندانش خارج از کشور هستند و ناچار به تحمل تنهایی شده است. به عقیده من فرهاد و پری گرچه در عمل با برخی از این شخصیتها موافق یا مخالفاند، ولی در نظر، از عقاید این شخصیتها دور نیستند و به آن فکر میکنند.
معمولاً در چنین قصههایی که مسئله بین دو نفر كالبدشكافي ميشود، به گونهاي آن دو را از جهان اطراف منفک میکنند تا تمركز روي كاراكترهاي اصلي بماند. مثلاً پدر و مادرشان مردهاند و اطرافشان آدمی وجود ندارد. اما اين رويكرد منجر به غيرواقعي شدن جهان قصه ميشود. چراكه آدمها در مواجهه و تقابل با اطرافیانشان است که بخشی از خود را بروز میدهند. درحاليكه حضور كاربردي كاراكترهاي فرعي كمك ميكند نويسنده مجبور نباشد کاراکتر اصلی را وادار به بروز مستقيم درونياتش كند، اما اغلب به اين نكته توجه نميشود.
در مورد فرهاد اینطور احساس میشود که حس گریز از فامیل دارد و کسی را در اطرافش نمیبینیم. حتی وقتی خواهر پری در این مورد از او میپرسد، با سردی جواب میدهد. فرهاد به جز همکارانش ظاهراً با دیگران ارتباطی ندارد. جايي هم فرهاد به پري ميگويد: «الان دیگر خواهرها و برادرها هم به داد همدیگر نمیرسند.» در جامعه ما خیلی از خواهرها و برادرها سال تا سال همدیگر را نمیبینند؛ بهخصوص اگر پدر و مادر نباشند، فرزندان از هم گسسته میشوند. اما پری برعکس فرهاد است و روابط خانوادگی برایش اهمیت دارد و همين هم عامل بازگشت او نزد خانواده ميشود.
و به همین دلیل است که پري پای خانواده خودش میایستد، هرچند مجبور به یک انتخاب سخت میشود. از سوي ديگر، فرهاد را میبینیم که در سکانس پایانی در تنهايي و تاريكي نشسته و فیلمش را در تلویزیون میبیند و اشک میریزد. هرچند شما در فیلم قضاوت مستقيم نمیکنید، اما مخاطب میتواند برداشت خودش را از اين سرانجام داشته باشد.
این صحنه من را یاد آن شعر مولانا میاندازد که میگوید: «آن یکی خر داشت، پالانش نبود/ یافت پالان، گرگ خر را در ربود». فرهاد فیلمی را که میخواسته از مشکلات اجتماعش بسازد، ساخته است، اما خانوادهای را بر هم زده است. او در ته وجودش آدم آرمانگرایی است. به نظر من محصول آرمانگرایی درنهایت تنهایی است.
تجميع این تنوع ديدگاه در شخصیتها، از نگاه مستندساز شما میآید. اين وجه کمک کرده فیلم شما تکبعدی نباشد و دیدگاه قطعی و محتومي براي مسئلهاي كه طرح ميكند، ارائه ندهد. با توجه به سابقه مستندسازی، تا چه حد از جهان واقعي براي طراحي فرهاد به عنوان مستندساز وام گرفتيد؟
بايد بگويم كه واقعاً دلم نمیخواست فرهاد مستندساز باشد، ولی یک جورهایی به این سمت کشیده شدم. همچنان معتقدم درگیری فرهاد با شغلش را باید در فيلمنامه و فيلم بیشتر نشان میدادیم. احساس ميكنم انرژیای که او برای این کار میگذارد و رسالت اجتماعی که برای اصلاح جامعه بر دوش خود احساس میکند و میخواهد با کارش به آن پاسخ دهد، در فیلم کم دیده میشود.
به نظرم اگر بیشتر به شغل فرهاد میپرداختید، بار آرمانگرایی و درگیری او با دغدغههایش بیشتر میشد، اما تأثیری در روند قصه و درام نداشت.
اگر میخواستم فیلم را دوباره بسازم، مثل سکانس معرفي پری که در حال بازی در تئاتر است، برای فرهاد هم سکانسی طراحي ميكردم. باید او را میدیدیم که با علاقه و جدیت سر صحنه مشغول فیلمبرداری است. میتوانستم مثل پری که در طول فیلم با کار تئاترش درگیر است، مسئلهای هم برای کار فرهاد ایجاد کنم که درگیرش شود و او هم بخش زیادی از زمانش را به این کار اختصاص دهد. البته وقتی فیلمنامه نوشته شده بود، دوستانی که فیلمنامه را خوانده بودند، فکر نمیکردند بار عاطفی پری اینقدر سنگین میشود که به فرهاد چندان حق ندهیم. اغلب آنها با پری همدلی نمیکردند و به او حق نمیدادند. ولی من حس میکردم حتماً موقع ساخت این اتفاق میافتد و بار عاطفی پری تشدید میشود. این اتفاق در فیلم با بازی خوب خانم الهام کردا دوچندان شد.
پایان فیلم بدون اینکه قضاوتي در كار باشد، با تصویر تلخی بسته ميشود. در فیلمنامه پایان دیگری هم در نظر داشتید؟
بله، نگران ممیزی بودیم که بگویند زن و شوهر حتماً باید به هم برسند. برای همین پایان دیگری در نظر گرفته بودیم. این بود که فرهاد به خانه برمیگردد و سر میز کارش مینشیند، اما اصلاً قادر به انجام کار نیست. به اتاق خواب میرود و به پری زنگ میزند. دیالوگی دارد که احساس میکنیم میخواهد دنبال همسرش برود. در آخر هم دوربین روی هدیهای میرود که فرهاد قبلتر به پری هنگام خواستگاری داده بود. این پایانِ ظاهراً خوش، به نظرم خوب نرسید!
پایان اميدوارانهاي است، اما به نظرم پايان فعلي با وجود تلخي، متناسب با لحن كلي كار است.
ضمن اینکه به نظر من خیلی هم پایان نیست. پایان فیلم هست، اما پایان زندگی پری و فرهاد نیست. مگر میشود زن صاحب یک بچه شود و هیچچیز تغییر نکند؟ وقتی زمان میگذرد و سن آدم تغییر میکند، دیدگاهها متفاوت میشود.
قطعاً فرهاد در تنهايي با خودش فکر کند که اينها را در مقابل چه چیزی از دست میدهد؟ همان سؤالي كه حتماً پري از خودش پرسيده است.
اگر این زن و شوهر بخواهند با هم زندگی کنند، حتماً دنبال راهی هستند که مسائلشان را حل کند. اگر کسی نخواهد با طرف مقابلش زندگی کند، قطعاً دنبال راهی میگردد که مسئلهاش حل نشود. اما به نظرم این دو میخواهند مشکلشان را حل کنند. اگر اختلاف نظر دارند و هر کدام سر جای خودش ایستاده، به معنای این نیست که در آینده هم همین روال ادامه پیدا میکند.