عاشقانهای غمگین
نبات با عنوانبندی مختصری شروع میشود که تمامی عناصر اصلی داستانِ فیلم را در اختیارمان قرار میدهد؛ یک خانه زیبا که پدر و دختری نوجوان در آن زندگی میکنند، رابطه آنها با هم، سفالگری دختر و البته جای خالی مادر. فیلم تا انتها به همین عناصر پایبند میماند تا در نمای پایانی جای خالی مادر در این خانه را به شیوه خود پُر کُند. پگاه ارضی داستان ساده و کمفرازوفرودش را با ریتمی کُند و بدون پیچش داستانی پیش میبرد. قرار نیست شوکه شویم، یا بیش از حد احساساتی. نبات فیلمی ساده است و بنا ندارد پایش را از این سادگی فراتر بگذارد. ارضی روی همان عناصری که در یک دقیقه ابتدای فیلمش نشانمان داده، متمرکز میماند و با حوصله عاشقانهای غمگین را شکل میدهد.
معرفی سنجیده: دونفرهها
۱۵ دقیقه ابتدایی فیلم صرف معرفی نبات (با بازی ستایش محمودی) و پدرش سعید (با بازی شهاب حسینی) میشود؛ رابطهای ۱۲ ساله که در ابتدا لوس و غلوشده به نظر میرسد، اما وقتی رفته رفته درمییابیم این دو به جز یکدیگر کس دیگری را ندارند، شکل منطقی به خود میگیرد. همچنین مشخص میشود داستان فیلم قرار است بر همین رابطه متمرکز باشد. نه خبری از مدرسه رفتن نبات هست و نه دوست یا فامیلی که در کنار این دو داستان را پیش ببرد. پدری را میبینیم که در غیاب مادری که فوت کرده، خودش را وقف دخترش کرده و دختری که در حال دستوپنجه نرم کردن با تغییرات بلوغ ذهنی و جسمی در خویش است. با وارد شدن رویا (با بازی نازنین فراهانی) به داستان هم فیلم ریتم خودش را حفظ میکند و بهآرامی رابطه تازه میان رویا و نبات را شکل میدهد. چیزی نمیگذرد که میفهمیم رویا با نام واقعیِ سایه، در حقیقت مادر نبات است که او را رها کرده و برای پیگیری آرزوهایش به خارج رفته. شکل ورود رویا/ سایه به فیلم به بیننده کمک میکند پیش از آنکه نسبت به او دچار پیشداوری شود، او را بشناسد. زنی دنیادیده، افسردهحال و مهربان که از فقدان چیزی رنج میبرد و سالهاست نتوانسته جای خالی آن را در وجودش پُر کند. چنین معرفی سنجیدهای وقتی ارزشمند جلوه میکند که میفهمیم سایه در موقعیت روانی و سلامتی مناسبی به سر نمیبرد. بااینحال فیلم به جای نمایش دزدکی دید زدن نبات از سوی سایه، سایه را به عنوان یک دوست به داستان وارد میکند. از اینجا به بعد فیلمنامه بر جواب دادن به این سؤال استوار است که «سایه چرا رفته؟» و برای پاسخ دادن به آن مشغول پرداخت مثلث شکلگرفته میانِ سعید، سایه و نبات میشود. باز هم با طمأنینه شاهد صحنههای دو نفره مجزا از هر کدام از آنها هستیم. چون قرار نیست این راز برای نبات برملا شود، با سه شکل از مواجهه روبهرو میشویم که هر یک به شکلی پرداخت شدهاند تا در خدمت پاسخ به سؤال اصلی قرار بگیرند. از آنجایی که در دو نفرههای سعید و نبات و سایه و نبات اطلاعات بهخصوصی ردوبدل نمیشود، کار سخت فیلمنامهنویس در این بخش این بوده که بیننده را برای صحنههای سایه و سعید آماده نگه دارد. تنها وقتی سایه بر سر دوراهی افشای راز برای نبات قرار میگیرد، صحنهای وجود دارد که او از گذشتهاش و نوع رابطهاش با مادرش حرف میزند؛ از اینکه چطور همواره مورد بیمهری و بیتوجهی بوده و تنها وقتی مورد توجه قرار میگرفته که خرابکاری کند. همین ویژگی بعدها تبدیل به سوءرفتاری در او شده که هرگاه میخواسته علاقه یا عشقش را به کسی نشان دهد، دست به خرابکاری بزند. در واقع سایه دلیل ابتدایی ترکِ سعید و نبات را رفتار مادرش در کودکی میداند. به جز این صحنه، اطلاعات مربوط به چرایی رفتار سایه، چه در گذشته و چه در زمان حال، در صحنههای دو نفره سعید و سایه به بیننده منتقل میشود. اینکه آنها زوجی خوشبخت بودهاند و سالها به هم عشق ورزیدهاند و بدون آنکه بدانند، هنوز هم عاشق هم هستند. سعید نمیتواند با خشم خود نسبت به سایه کنار بیاید. او سالهای ازبینرفته عمرش را یادآوری میکند که در تنهایی سپری شدهاند و مایل به بخشیدن سایه نیست. در مقابل سایه فکر میکند همین که به اشتباه خود اعتراف کند، مشکل حل خواهد شد. سعید اعتراف به اشتباه را کافی نمیداند و مثل ما بینندهها به دنبال چرایی رفتار اوست. در دنیای خیالی که سعید برای نبات ساخته، سایه در آتش گرفتار شده و جانش را از دست داده. حالا اما سعید قصد دارد کاری کند سایه این آتش را در عالم واقعیت تجربه کند؛ آتشی که بازتاب خشم اوست. به عبارت دیگر، جدایی از سایه برای سعید جهنمی بوده که سایه تازه در حال درک کردن آن است. در ابتدای فیلم صحنهای هست که در آن معلوم میشود لوله آب گرفته و سعید ناتوان از باز کردن آن، تعمیرش را به زمان دیگری موکول میکند. گویی حضور دوباره سایه در زندگی او، همان زمان دیگری است که بالاخره از راه رسیده و سعید باید تکلیفش را حداقل با خودش روشن کند.
پلهها: بالا و پایین شدنها
تا پیش از آنکه سعید به دوراهی تصمیمگیری برسد، در دو نفرههای سایه و نبات شاهد راه رفتن آنها و پایین آمدن متداوم آنها روی پلهها هستیم. گویی به دلیل رویا بودنِ سایه برای نبات، آنها همیشه در سطحی بالاتر از زندگی دیگران در حال سپری کردن اوقاتشان با یکدیگر هستند. حتی در صحنهای که سعید از حضورِ سایه در خانه عصبانی میشود، مادر و دختر در جایگاه بالاتری قرار دارند و اضافه شدنِ سعید باعث میشود سایه از پلهها پایین بیاید تا مکان رویاییاش را ترک کند. جلوتر وقتی دوربین به خانه سایه میرود، این مناسبات شکلی معکوس به خود میگیرد. برعکسِ رویا و نبات، سایه و سعید همواره پایین هستند و برای قرار گرفتن زیر یک سقف باید از پلهها بالا بروند. در صحنه تأثیرگذارِ پایانی بازی فکرشدهای با این موقعیت انجام گرفته: سعید از پلهها بالا میآید تا وارد خانه سایه شود. دعوای سختی بین آنها درمیگیرد و پس از آن سعید متوجه بیماری سایه شده و نمیتواند او را به حال خود رها کند، اما سایه او را از خود میراند. اینگونه به نظر میرسد که سعید از پلهها پایین میرود. سایه که مستأصل و پشیمان است، به دنبال او میدود. اما سعید در واقع از پلهها بالا رفته و یک پاگرد بالاتر منتظر اوست. سایه هم که از پلهها بالا آمده، به ورودی خانهاش میرسد. در آستانه در آنها به یک میزان بالا و پایین شدهاند. بدین ترتیب، بدون آنکه دیالوگی بین آنها برقرار شود، هر دو آنها به یک سطح میرسند تا به زندگیشان ادامه دهند و برای مشکل بهوجودآمده راهحلی پیدا کنند.
پاییز: فصلِ دوباره مُردن
سایه در جوانی چیزی را از سرِ نادانی از دست داده که حالا رویای داشتنش را در سر میپروراند. انتخاب نام رویا برای خود بهخوبی نشان میدهد در دورانی که در کنار بچه و عشقش نبوده، چه بر سر او آمده که حالا این حضور نیمبندِ آغشته به تردید و تهدید برای او مثل رویاست. فصلی که داستان در آن روایت میشود، پاییز است و نبات داستان دوباره مُردن است، در دلتنگی و تنهایی به سر بردن و به خوشیهای گذشته و ازدسترفته فکر کردن. انگار که تمام زندگی سایه، مثل اسمش، تبدیل به سایهای از جسمی شده باشد که رو به تحلیل است. شاید همین مسئله نبات را علاوه بر فیلمی خانوادگی تبدیل به فیلمی عاشقانه میکند. سایه برای دعوا و تهدید و آزار بازنگشته. نیامده مثلاً دخترش را بدزدد تا با خودش ببرد در جایی بهتر بزرگ کند. حتی هیچوقت پُز موفقیت جهانیاش را به سعید نمیدهد. سایه در قامت یک عاشق به همان میزان که خود را برای مجاورت با دخترش مُحق میداند، شرمگین خراب کردنِ موقعیتی است که از بین برده و با صبوری در حال هضم کردنِ هر مجازاتی است که سعید برای او در نظر بگیرد. اما بهزیبایی، آنچنانکه از هر عاشقی چنین بر میآید، رفتنش را تقصیر طرف مقابل میاندازد. نه چون زمانی آزارش داده، بلکه به این دلیل که چرا مانع رفتنش نشده. سایه بازگشته تا به سعید نشان دهد هر چند به نظر گناهکار میآید، اما تنها مقصرِ این ماجرا نیست. هر دوی آنها به یک میزان مقصرند، چون در حفظ سرمایه بزرگی که به دست آورده بودند، کوتاهی کردهاند. از این منظر فرقی نمیکند چه کسی خانواده را ترک کرده و چه کسی جور بزرگ کردن بچه را بهتنهایی کشیده. هر دوی آنها در شکلگیری موقعیت کنونی به یک میزان نقش دارند، اما رسم دنیا این است که کسی را که خانواده را ترک کرده، مقصر تشخیص دهد و مجازات کند. بدین ترتیب، سایه جدای از پشیمانی در حال پس دادن تقاص رفتارش با بیماری عجیبی است که به سراغش آمده. اینکه او در میانسالی فراموشی (آلزایمر) گرفته، بیشتر از آنکه به دلایلی فیزیکی باشد، میتواند حاصل افسردگیای باشد که سالها بعد از ترک زندگیاش با آن دستوپنجه نرم کرده؛ زجری که در لحظه لحظه این جدایی کشیده و تنهاییای که مثل سعید متحمل شده. بهراستی این جدایی حاصل یک سوءتفاهم است، یا نتیجه غروری بیجا؟ نبات قرار است نشانمان دهد دیگر فرقی نمیکند. نتیجه سنگ قبری است که برای نبات باقی مانده و آنها را تبدیل به جماعتی کرده که بر قبری خالی میگریند. صحنهای را به یاد بیاورید که در آن، سعید قطعات سفالِ شکستهشدهای را که قرار بوده هدیه تولدِ نبات به رویا باشد، به هم میچسباند. شاید سفال مثل روز اولش شود، اما جای شکستگیها هیچوقت درست نخواهد شد. مثل حلقهای که روزگاری اندازه بوده، ولی حالا برای سعید بزرگ شده.
پایان: تقاص
پایان دادن به چنین داستانهایی چالشی بزرگ برای فیلمنامهنویس محسوب میشود. سعید آدمی لاابالی یا بدطینت نیست. خیانت نکرده، معتاد نبوده، دست بزن نداشته و... حتی بعد از جدایی با اینکه مردی خوشسیماست، به خاطره مشترکی که در جوانی با عشقش ساخته، وفادار باقی مانده. در حال حاضر نیز آدم موفق و موجهی است که زندگیاش را صرف آسایش تنها دخترش میکند. در مقابل سایه نیز از سر بیوفایی یا خیانت زندگیاش را ترک نکرده. حداقل سعی کرده تا وقت دارد، به دنبال آرزوهایش برود و در حد وسع خود پیشرفت هم کرده، اما حالا معترف است که به خاطر ترک زندگیاش مرتکب اشتباه بزرگی شده و از سعید میخواهد او را برای اشتباهش ببخشد. علاوه بر این بیمار است و معلوم نیست چه آیندهای در انتظار اوست. بااینحال حضور دوباره سایه در زندگی سعید و نبات بهخصوص که معلوم نیست بتواند یا بخواهد پیش آنها بماند، میتواند ضربه روحی سختی برای دختری باشد که با مشکلات بلوغش دستوپنجه نرم میکند. ارضی دوراهی سختی پیشِ روی خود ساخته است و به جای ساخت پایانی خوش، تلخترین شکل ممکن را برگزیده. یعنی هم نبات متوجه شود مادری در زندگیاش وجود دارد، هم سایه نتواند زندگی را آنطور که دوست دارد، ادامه دهد و هم خانه سعید و نبات محروم از مهربانی مادری باشد که میتوانست آن را غرق در نور و شادی کند. بااینحال، اتفاق مهم پذیرش موقعیتی است که شخصیتها میبایست به هر طریقی با آن کنار بیایند. هر چند که در این میان بیش از همه این نبات است که متضرر میشود. گویی همه آنها تقاص نادیده گرفتن عشقی را پس میدهند که بهدرستی از آن محافظت نشده. درنتیجه مجسمهای که نبات برای مادرش ساخته، بدون آنکه چهرهای داشته باشد، نصیب سایه میشود تا در روزهای باقیمانده از زندگیاش طعم مادر بودنی را بچشد که خودخواسته از آن محروم بوده.