زمانی که استیون سودربرگ ابتدا برای فیلم تجربی حباب در سال 2005 و بعد برای تمام فیلمهای پس از چه به دوربین دیجیتال رو آورد، چنان شیفته تصاویر جدید شد که این باور بیش از پیش تقویت شد که خود کارگردان (با نام مستعار پیتر اندروز) فیلمبرداری آثارش را انجام میدهد. او بین سالهای 2013 تا 2017 از سینما «کنارهگیری» کرد، اما در جشنواره برلین 2018 و با دیوانه دوباره به عرصه سینما بازگشت. دیوانه تریلری است که فیلمبرداری از ستاره آن، کلر فوی، با تلفن همراه انجام گرفته. گفتوگوی زیر به همین بهانه انجام گرفته است.
شما تکنسین سینما هستید و تجربهگرایی از نگاه شما حوزه مصالح فیلمبرداری را نیز در بر میگیرد. از این نظر شما اولین کارگردانی هستید که دوربین کانُن نیمهحرفهای را برای ساخت Full Frontal در سال 2002 امتحان کردید. فیلم چه نیز یکی از اولین فیلمهای بلندی بود که برای ساخت آن از دوربین RED استفاده کردید. به فیلم حباب نیز میشود اشاره کرد که در آن از بازیگران غیرحرفهای، دیالوگهای بداهه و دوربینی کاملاً جدید در سال 2005 (سونی F950 که در ساخت قسمت سوم جنگهای ستارهای نیز مورد استفاده قرار گرفت) استفاده کردید. حال میرسیم به فیلم آخرتان: درست است که دیوانه از چنان قدرت بالایی برخوردار است که نفس تماشاگر را در سینه حبس میکند، اما موضوع آن الزاماً اندیشهورزی درباره سلامت ذهنی و جنون نیست، بلکه فرم آن است. سوای شماری از فیلمهای کوتاه میشل گوندری و زاک اسنایدر، این یکی از اولین فیلمهای بلندی است که با آیفون فیلمبرداری شده. آیا بیمقدمه تصمیم گرفتید فیلمی را با تلفن همراه فیلمبرداری کنید؟
سالهاست که با استفاده از دوربین تلفن همراه مشغول تجربهاندوزیام و مصالح کارم را جمعآوری میکنم. خیلی دوست داشتم با این تکنولوژی پروژهای را پیش ببرم. جیمز گریر، فیلمنامهنویسی که قبلاً با او روی دو پروژه کار کردم اما هیچکدامشان هم به نتیجه نرسیدند، حدود یک سال پیش در ژانویه 2017 تماس گرفت و خواستار همکاری با من شد. در جوابش گفتم که هیچ ایده و پیشنهای ندارم، اما روی این نکته تأکید کردم که اگر فیلمنامهای برای ساخت فیلمی کمهزینه در ژانر وحشت بنویسد، آن را در ماه ژوئن کار خواهم کرد. احساس کرد میتواند این پیشنهاد چالشبرانگیر را به فرصت تبدیل کند و این شد که با همکار فیلمنامهنویسش، جاناتان برنستاین، تماس گرفت و سه ماه بعد هم فیلمنامه را روی میزم قرار داد. خیلی لذتبخش و خوشایند است که آدم پروژهای پیدا کند که در نهایتِ آزادی و اختیار عمل بتواند روی آن کار کند و نیازی به بحث و جدل با هیچکسی نداشته باشد.
از چه نوع گوشیای استفاده کردید؟
آیفون سوِن پلاس. ۱۶ سال پیش فیلمی را با اولین دوربینهای دیجیتال کوچک فیلمبرداری کردم و همیشه طرفدار این بودم که از فناوریهای در دسترس استفاده کنم تا بهتر بتوانم داستانم را تعریف کنم. بهتدریج که شاهد تحول و توسعه فناوریهای جدید مرتبط با اسمارتفونها میشدم، میدانستم که عاقبت قرار است پروژهای را دست بگیرم که اجازه دهد سینما و تلفن را در هم بیامیزم. پیش از این چند تجربه جمعوجور داشتم تا ببینم چطور میتوانم تصویر را دستکاری کنم. و بعد (همانطور که قبلاً گفتم) یک روز جیمز گریر تماس گرفت و ایدهای را مطرح کرد. من هم با خودم گفتم یا الان باید این کار را انجام دهم، یا هیچوقت. فیلمبرداری دیوانه فقط ۱۰ روز طول کشید، یعنی یکدهم زمانی که معمولاً برای فیلمبرداری فیلمها به شیوه کلاسیک زمان صرف میشود. برعکسِ دوربینهای کلاسیک چند کیلویی، این دوربینها در گودیِ دست شما نیز جا میشوند؛ میتوانید راحتتر با آنها کار کنید و بدون هیچ محدودیتی مثلاً به دیوار آویزانشان کنید و به پرسپکتیوهای جدید برسید. چسباندن دوربین روی سر بازیگر حتی اجازه میدهد مثلاً یک سکانس را به صورت نمای ذهنی کارگردانی کنید. بنابراین حوزه امکانات و احتمالات بسیار گستردهتر میشود.
به عنوان فیلمبردار چه برداشتی از این تغییر داشتید؟
حس رهایی و آزادی. این روزها بحث و جدل فلسفی سختی در دنیای تصویربرداریِ سینماتوگرافیک به راه افتاده است. در همان حینی که سیستم ضبط و تصویربرداری روز به روز پیشرفت میکند، باید از خودمان بپرسیم: آیا لزومی هم دارد از تمام این تجهیزات استفاده کنیم، درحالیکه میشود دنیا را همانگونه که هست، فیلمبرداری و ضبط کرد؟ بعضیها این بحث را تهدیدی برای خودشان میدانند، چون با خودشان میگویند اگر این موضوع را بپذیرند، دیگر کار و فعالیتشان به هیچ دردی نخواهد خورد. البته نگرانیشان را درک میکنم، اما به عنوان کارگردان فکر نمیکنم مشکل خاصی برای آنها پیش بیاید، چون عقیده دارم این فناوری با شیوه تولید من مناسبت دارد و مناسب همه نیست. من امانوئل لوبزکی [مدیر فیلمبرداری ترنس مالیک و آلخاندرو گونزالس ایناریتو] نیستم و هیچوقت هم قرار نیست مثل او شوم. فیلمبرداریهایی که انجام میدهم، در مقایسه با فیلمهایی که کارگردانی میکنم، بهنسبت خوب است. یکی از دلایلی که به این نتیجه رسیدم که خودم فیلمبرداری فیلمهایم را انجام دهم، این بود که روی بخشی از فرایند تولید کنترل داشته باشم. با فیلمبردارهای بسیار خوبی کار کردهام، اما در چنین مواردی بخشی از نیرو و انرژی سر صحنه تحت کنترل فردی دیگر قرار میگیرد و این قضیه برای من مشکلساز است.
شما علاوه بر فیلمبرداری، به تدوین و فیلمنامهنویسی هم میپردازید، اما تمام اعتبار این کارها را به نام خودتان ثبت نمیکنید. مثلاً از قاچاق به این طرف، در عنوانبندی فیلمهایتان شخصی به نام پیتر اندروز در مقام مدیر فیلمبرداری نوشته میشود، درحالیکه میدانیم خود شما این سمت را در اختیار داشتهاید. همچنین از سولاریس به بعد تدوین فیلمهایتان را با نام مستعار ماری آن برنارد یا فیلمنامههایتان را با نام مستعار سام لوری مینویسید. چرا اینقدر دوست دارید نامتان پاک شود؟
این کار کمکم میکند. از یک طرف احساس آزادی میکنم، و از طرف دیگر، دوست ندارم نامم بیشتر از یک بار در عنوانبندی بیاید. به همین خاطر این نوشته را نمیبینید: استیون سودربرگ تقدیم میکند. یا مثلاً نمیبینید که اسمم به عنوان تدوینگر، فیلمنامهنویس یا فیلمبردار بیاید. من فقط اعتبار کارگردان را میخواهم، چون بین این عناوین از همه بهتر است و نمیخواهم نقش و تأثیرگذاریام را در این مقام از دست دهم. البته هدفم این نیست که تبدیل به برند شوم. برای فیلم آخر حتی تلاش کردم اسمم را به عنوان کارگردان هم نیاورم.
چرا گاهی به ساخت فیلمهای کمهزینه رو میآورید؟
نیاز دارم بعد از ساختن چند فیلم پرهزینه که فشار و تنگناهای زیادی به آدم تحمیل میکنند، کمی نفس بکشم.
یعنی با ساخت چنین فیلمهایی قصد دارید به سینمای مؤلف بازگردید؟
من فقط دوست دارم فیلم بسازم؛ بزرگ و کوچک بودنش چندان اهمیتی ندارد. مهم این است که از ساختن فیلم لذت ببرم. اما در مورد فیلمهای کوچکِ سرگرمکننده هم امیدوارم مخاطبان کاملاً سرگرم شوند و از دیدن فیلم لذت ببرند، منتها اینطور نباشد که به محض خروج از سینما آن را فراموش کنند و دور بیندازند. فکر میکنم در لایه زیرین سرگرمی نیز دنیایی واقعی وجود دارد که الزاماً قرار نیست بعد از دو ساعت فراموش شود. بااینحال سینمای مؤلف آرزوی قلبی من است. نیاز دارم گاهی بعد از ساختن چند فیلم بزرگ به سرچشمههای سینمای خودم برگردم.
برداشتتان از سینمای تجربی چیست؟
به طور کلی سینمای تجربی- اگر بتوان برای سینما نقشهای کلی در نظر گرفت- سرزمینی ناشناخته است؛ سرزمینی که همچنان بکر و دستنخورده باقی مانده. سینماگر تجربی همان کاشفی است که باید عناصر و اِلمانهای جدید را پیدا کند. درباره این فیلمها نمیشود داوری و قضاوت کرد، چون معیاری برای قضاوت کردن وجود ندارد. گاهی نیاز داریم فیلمی را دوباره و دوباره تماشا کنیم تا بتوانیم آن را درک کنیم. در آمریکا سینمای تجربی لازم و حیاتی است، چون قبل از هر چیز همه به دنبال این هستند که ببینند چه چیزی جواب میدهد و چه چیزی بدون شک مورد پسند بخش عمده مخاطبان قرار میگیرد. بنابراین هوس میکنم بعضی وقتها از مسیرهای پیمودهشده فاصله بگیرم.
گویا ایدهتان این است که همیشه جایی باشید که کسی انتظارش را ندارد.
بله، اگر نگاهی به فیلمشناسیام بیندازید، میبینید که همیشه تلاش میکنم به سمت پروژهای بروم که کاملاً با پروژه قبلیام متفاوت باشد. البته گاهی اتفاق میافتد که به جهان قبلیام برگردم (مثل یازده یار اوشن)، چون عاشق فیلمهای زیرژانر سرقت مسلحانهام، اما حتی در چنین مواردی نیز تلاش میکنم طوری به سمت فیلم جدید بروم که فیلم قبلی را نیست و نابود کند. به همین خاطر سینمای من اینقدر تنوع دارد.
تاکنون بارها گفتهاید که قصد دارید از سینما کنارهگیری کنید. چرا؟
اینبار دیگر شایعه نیست. بعد از ساخت 27 فیلم در مقام کارگردان، ۱۵ فیلم در مقام تهیهکننده، حدود ۱۰ فیلم در مقام مدیر فیلمبرداری و ۱۰ فیلم در مقام تدوینگر، حس میکنم همه کاری کردهام. اما مدام به من فیلمنامه پیشنهاد میشود و اگر قرار باشد همچنان ادامه دهم، باید تا قرن ۲۲ کار کنم. حس میکنم با دیوار برخورد کردهام. هر کاری بلد بودم، انجام دادهام. فعلاً دارم به تئاتر فکر میکنم. قبلاً دو نمایش روی صحنه بردهام؛ عاشق تئاترم. نوشتن، نقاشی کردن، مجسمهسازی، فیلمسازی، همه اینها مثل هماند و تفاوتی بین آنها قائل نمیشوم. بحث، بحث آفرینش و خلاقیت است. آفریدن مقدم بر همه چیز است؛ آفرینشِ بیوقفه. یعنی نگذاریم حتی یک روز نیز بدون آفریدنِ چیزی سپری شود. بهرغم ناکامی و سرخوردگیای که طی سالهای گذشته تشدید شده، باز هم این امکان وجود دارد که به صورتی متفاوت به سینما برگردم. حس میکنم به این نیاز دارم که همه چیز را خراب کنم و دوباره از صفر شروع کنم. دوست داشتم زبان سینما را بازآفرینی کنم؛ دستیابی به روایتی جدید. زبان زیربناییِ سینما طی سالهای گذشته هیچ تغییری نداشته؛ باید راهاندازی مجدد (ریبوت) کرد. این روزها تنبلی و رخوت بر سینما حاکم شده. زمان آن فرا رسیده که به این رخوت پایان داد. نمیدانم خودم قرار است به کجا برم، اما این را خوب میدانم که باید بروم.
منبع: Le Monde, 11 juillet 2018