فيلمنامهنويسان: محسن قرایی، محمد داودی
کارگردان و تهیهکننده: رضا میرکریمی
بازیگران: حامد بهداد، ژیلا شاهی، آزاده نوبهاری، نیوشا علیپور، یونا تدین و...
ژانر: درام ـ جادهای
داستان
جلال (حامد بهداد) که از روی بیمسئولیتی به مدت دو سال همسر و فرزندان خود را ترک کرده، با شنیدن خبر مرگ مغزی همسرش شیرین به شهرش بازمیگردد. در بدو ورود به خانه خواهرزنش میرود تا اتومبیلی را که از شیرین باقی مانده، تحویل بگیرد. همین هنگام بهروز، باجناقش، سر می¬رسد و از او میخواهد تا دو فرزند خود یعنی علی(یونا تدین) و سارا (نیوشا علیپور) را نیز با خود ببرد. جلال زیر بار نمیرود و قصد دارد با باز کردن بچهها از سرش زندگی جدیدی را با همسر تازهاش از سر بگیرد. جلال در غیاب بهروز و همسرش بچهها را به خانه برمی¬گرداند و سند ماشین را نیز برمیدارد، اما درنهایت مجبور میشود بچهها را با خود ببرد. جلال پیش از سوار کردن همسر جدیدش نجمه (ژیلا شاهی) برای آخرین بار به بیمارستان میرود و درنهایت به همراه دو فرزند و همسر جدیدش راهی سفر میشود. نجمه روی خوشی به بچهها نشان نمیدهد و بابت حضور آنها با جلال بحث میکند. جلال از همان ابتدا برخورد سرد و خشنی با نجمه دارد. درنهایت جلال میگوید قصد دارد بچهها را به عمهشان تحویل دهد. در بین راه جلال از زبان پسرش علی میفهمد که شیرین برای شخصی به نام آقای داودی که گلخانه دارد، کار میکرده و از قضا رابطه نزدیکی هم با او داشته است. جلال با شنیدن این حرف به آقای داودی و رابطهاش با شیرین مظنون می¬شود، دور میزند و به سوی گلخانه میرود. در گلخانه آقای داودی وقتی میفهمد جلال همسر شیرین است، بهگرمی از او استقبال میکند. جلال آقای داودی را به چالش میکشد و سعی میکند از دهان او حرف بکشد تا متوجه رابطه او و همسرش شود و درنهایت از لابه¬لای حرفهای داودی متوجه میشود که او به همسرش نظر داشته است. جلال کشیدهای به گوش او میزند و از گلخانه خارج میشود. نجمه این صحنه را میبیند. اتومبیل جلال به همراه نجمه و فرزندان دوباره در جاده به راه میافتد. جلال که عصبی به نظر میرسد، با سرعت زیادی در جاده میراند و سبقتهای غیرمجاز میگیرد. پلیس راهنمایی و رانندگی اتومبیل جلال را متوقف میکند. جلال سعی دارد با رشوه به پلیس از توقیف اتومبیل جلوگیری کند. همین موقع نجمه از فرصت استفاده میکند و پیامهای گوشی جلال را که داخل ماشین جا مانده، میخواند و متوجه میشود جلال شماره شیرین را با نام رضا ذخیره کرده و هنوز مهر شیرین را بر دل دارد. از سوی دیگر، او متوجه میشود ۵۰ میلیون تومان به حساب جلال واریز شده است. در همین حین که جلال مشغول چک و چانه زدن با پلیس است، نجمه گریان پیاده می¬شود و برای بازگشت به شهرش به کنار جاده میرود. جلال که متوجه شده نجمه قصد ترک او را دارد، سعی میکند او را منصرف کند، اما بعد از اینکه پی میبرد نجمه در گوشی او کنکاش کرده، پس از یک جر و بحث مفصل، خودش بهزور نجمه را سوار مینیبوس میکند. جلال اینبار بدون نجمه همراه با سارا و علی به جاده می¬زند و سفرشان را ادامه میدهند. ساعتی از حرکت جلال نمیگذرد که بهروز با برادرزنهای جلال سر میرسند. آنها عصبانی هستند و قصد دارند جلال را به خاطر مرگ خواهرشان بکشند. در اینجا متوجه میشویم جلال در آخرین حضور خود در بیمارستان برگه رضایت را امضا، و با کشیدن دستگاه حیاتی شیرین موافقت کرده است. برادرزنها که جلال را عامل فلاکت و مرگ شیرین میدانند، او را در کنار جاده تا سرحد مرگ کتک میزنند. درنهایت بهروز، جلال را از زیر دست و پای آنها بیرون میکشد. پس از دور شدن برادرزنها از جلال، بهروز او را شماتت، و رازی را برای بیننده برملا میکند. جلال قلب شیرین را به مبلغ ۵۰ میلیون فروخته و این مسئله را از برادرزنهایش پنهان کرده است. بهروز به خاطر سرنوشت فرزندان جلال این راز را نگه میدارد، چون میداند در این صورت برادرزنها قطعاً او را خواهند کشت. اتومبیل جلال به همراه سارا و علی درحالیکه سر و صورت جلال زخمی و خونین است، دوباره در جاده به راه میافتد. چیزی نگذشته که در تاریکی جاده صدای برخورد جسمی با اتومبیل به گوش میرسد. جلال متوجه میشود که روباهی را در جاده زیر گرفته است. علی گریان از پدرش میخواهد تا پیاده شود و به روباه کمک کند. جلال درحالیکه به نظر میرسد متحول شده، برای نجات به روباه پیاده میشود.
سکانس برگزیده
قطعاً بیش از یک سکانس خوب در فیلم قصر شیرین وجود دارد. سکانس رویارویی جلال با داودی، سکانس برخورد جلال با پلیس و سکانسهای شیرینی که در اتومبیل میان جلال و فرزندانش اتفاق میافتد، از جمله این صحنههای خوب است. اما بدون شک بهترین سکانس فیلمنامه به رویارویی جلال با برادرزنهایش در انتهای فیلمنامه مربوط میشود. این سکانس علاوه بر تعلیق و جذابیتی که برای مخاطب دارد، بخش زیادی از بار گرهگشایی و کشف اطلاعات را در فیلمنامه بر دوش میکشد.
خوبیهای فیلمنامه
مهمترین حُسن فیلمنامه قصر شیرین شخصیتپردازی آن است. چنانچه میتوان فیلم را نوعی پیرنگ شخصیت¬محور نامید. آنچه باعث همراهی بیننده با فیلم میشود، ورود نویسنده به دنیای درونی شخصیتها و روابطشان است. شخصیتهای قصر شیرین دارای شناسنامه و زنده هستند و مخاطب میتواند به آنها نزدیک شود. درباره شخصیتهای فیلمنامه به تفصیل در بخش شخصیتپردازی سخن خواهیم گفت.
فیلمنامه موقعیت دراماتیک پرکشش و پرتنشی دارد. جلال که بعد از دو سال بدون دلیل مشخصی خانواده خود را ترک کرده، اکنون تنها به طمع اموال شیرین و فروش قلب او به خانه بازگشته است. او قصد دارد با پول فروش اتومبیل وانتی بخرد و با همسرش زندگی جدیدی را شروع کند. اما در این بین با چالشی جدی روبهرو میشود؛ علی و سارا. او که قصد دارد فرزندانش را قال بگذارد، ناخواسته و تصادفی مجبور میشود آنها را با خود ببرد. از اینجا به بعد با یک فیلم جادهای روبهرو هستیم که سیر اتفاقات آن منجر به تغییر دیدگاه جلال به فرزندان و خانوادهاش میشود. در این بین آنچه بیش از هر چیز روی جلال تأثیر میگذارد، خلوص، پاکی و درستکاری فرزندانش است. فضیلتهایی که نتیجه تربیت خوب همسر سابقش شیرین است و درنهایت همین بچهها هستند که موجب تحول جلال میشوند. در این بین ما شاهد تنش میان جلال با نجمه، آقای داودی و برادرزنهایش هستیم، اما کشمکش اصلی در درونِ جلال است. در حقیقت سفر قهرمان و سیر اتفاقات آن قرار است به نوعی سفر درونی شخصیت نیز منجر شود.
نکته مثبت دیگر فیلمنامه قصر شیرین تقسیم اطلاعات درست و بهموقع نویسندگان است. در ابتدای فیلم ما میبینیم که جلال به بیمارستان میرود، اما نه به ملاقات شیرین. کمی بعد در پمپ بنزین متوجه میشویم انگشت جلال جوهری است. کمی قبلتر ما با شخصیت فتوحی روبهرو شده¬ایم که گویا قرار است معاملهای میان جلال و خانوادهای را جوش دهد. بعد در صحنهای به واسطه فضولی نجمه میفهمیم که 50 میلیون پول به حساب جلال واریز شده و بالاخره در انتها متوجه میشویم که جلال قلب همسر خود را فروخته است.
شخصیتپردازی
همانطور که گفته شد، شخصیتپردازی مهمترین مؤلفه مثبت فیلمنامه قصر شیرین است. پروتاگونیست داستان یعنی جلال با اینکه شخصیتی منفی است، اما میتواند حس همدلی را در مخاطب برانگیزاند. او خانواده خود را ترک کرده، میخواهد فرزندانش را رها کند، قلب همسر خود را فروخته و... اما در عین حال ویژگیهای یک قهرمان دراماتیک را دارد. برخورد او با مأمور پلیس رشوهگیر و آقای داودی او را به شخصیتی گیرا برای مخاطب تبدیل میکند. همچنین شخصیت بار اصلی ستیز دراماتیک را در فیلمنامه بر دوش دارد. در واقع نوع ستیز در فیلمنامه قصر شیرین «ستیز شخصیت با خود» است. این کشمکش درونی شخصیت موجب پرداخت خوب کاراکتر شده و درنهایت زمینه را برای تحول و بازشناخت در قهرمان مهیا میکند. چنانچه در انتهای فیلم یعنی در صحنه برخورد اتومبیل جلال با روباه ما شاهد این تحول در کاراکتر هستیم. یعنی جلالی که پیشتر در تصادف خود با کامیون موجب مرگ یک خانواده شده و از صحنه تصادف گریخته بود، اکنون به خاطر تصادف با یک روباه میایستد و برای کمک به او از ماشین پیاده میشود.
شخصیتهای دیگر فیلمنامه نیز در حد و اندازه خود خوب پرداخت شدهاند. کاراکتر نجمه به عنوان یک زن شهرستانی، بهروز به عنوان یک کارگر، برادرزنهای جلال و حتی آقای داودی برای مخاطب باورپذیر و موجه هستند. اما بیش از همه باید به شخصیتپردازی دو کودک خردسال یعنی سارا و علی اشاره کرد که بار اصلی فیلمنامه را بر دوش میکشند.
نکته آخر درباره شخصیتپردازی فیلمنامه به کاراکتر شیرین مربوط میشود. ما او را نمیبینیم. تنها از زبان شخصیتهای دیگر در مورد او میشنویم، اما حضور او را در تمام لحظات فیلمنامه حس میکنیم. اوست که درنهایت تأثیر واقعی را روی جلال میگذارد و اوست که قهرمان اصلی فیلمنامه است. در اینجا پرداخت شخصیت در غیاب بهخوبی صورت گرفته است.
درونمایه
این فیلم نیز همچون بسیاری از آثار میرکریمی به موضوع تحکیم بنیان خانواده، روابط زناشویی و ارتباط والدین با فرزندان میپردازد. اما درون¬مایه اصلی فیلم اخلاق و انسانیت و بهویژه وفاداری است. قهرمان فیلم یعنی جلال نسبت به خانواده خود وفادار نبوده و از زندگانی توأم با انسانیت سر باز زده است. اما درنهایت سفر او به همراه فرزندانش موجب تحول اخلاقی در او میشود.
قسم
فيلمنامهنويس و کارگردان: محسن تنابنده
تهیهکنندگان: الهام غفوری، جلیل شعبانی
بازیگران: مهناز افشار، سعید آقاخانی، حسن پورشیرازی، مهران احمدی، گیتی معینی، حسین ملکی، سامان ارسطو
ژانر: معمایی ـ جادهای
داستان
راضیه (مهناز افشار) که تصور میکند خواهرش به دست شوهرخواهرش بهمن کشته شده، قصد دارد با اتکا به قانون قسامه انتقام خون خواهرش را بگیرد. بر طبق این قانون اگر شواهد و مدارک در صدور حکم قصاص برای قاضی محرز نباشد، تنها در صورتی قرار مجرمیت صادر میشود که ۵۰ تن از اقوام نسبی خانواده مقتول در دادگاه حاضر شوند و به گناهکار بودن متهم قسم بخورند. اکنون راضیه که به دنبال حکم قصاص برای بهمن (مهران احمدی)، شوهرخواهرش، است، حدود ۴۰ تن از اقوام خود را جمع کرده و با اتوبوس برادرشوهرش، جلیل، راهی مشهد میشوند تا در مراسم قسامه شرکت کنند. در بین راه ما متوجه میشویم که برخی از اقوام راضیه در ارتباط با پرونده تردید دارند و برخی دیگر اصرار بر رضایت و گرفتن دیه دارند. در همین حین اتومبیل خسرو (سعید آقاخانی)، همسر راضیه، سر میرسد و اتوبوس را متوقف میکند. او قصد دارد اقوام را منصرف یا حداقل به گرفتن دیه راضی کند. خسرو- دوست و مباشر بهمن در گاوداری- راضی به قصاص نیست و قصد دارد هرطور شده، راضیه را منصرف کند. بااینحال راضیه به هیچ قیمتی حاضر نیست کوتاه بیاید. در بین راه خسرو از ماشین پیاده میشود و در پی یک جر و بحث مشکوک با برادرش جلیل (حسن پورشیرازی) آنها را ترک میکند. اتوبوس دوباره به راه افتاده، اما در بین راه از سوی پلیس متوقف میشود. پلیس در جستوجوی خسرو است و مدعی است که او یک نفر را با ماشین زیر گرفته است. این خبر راضیه و اقوام او را شوکه میکند. با پیگیریهای راضیه از وکیل پرونده او متوجه میشود شخصی که خسرو با او تصادف کرده، نجمه، کارگر افغانی گاوداری، است که پیشتر علیه بهمن شهادت داده بود. وکیل پرونده در تماس با راضیه به او اطلاع میدهد که نجمه شهادت خود را پس گرفته است. اکنون پرسشی که برای راضیه پیش آمده، این است که چه ارتباطی میان نجمه و خسرو وجود دارد و اینکه چرا نجمه شهادت خود را پس گرفته؟ بالاخره بعد از کشوقوسهای فراوان یکی از اقوام راضیه از اتوبوس پیاده و برای کسب اطلاع از وضعیت نجمه راهی بیمارستان میشود. اتوبوس دوباره به راه میافتد. کمی جلوتر اتومبیلی که بهمن یکی از سرنشینان آن است، به اتوبوس میرسد و دستور به توقف میدهد. بهمن بسیار عصبانی است و به دنبال خسرو میگردد. جلیل که گویی از چیزی خبر دارد، اتوبوس را متوقف نمیکند. اما بهمن با جسمی سخت به شیشه اتوبوس میکوبد. همین مسئله باعث انحراف اتوبوس و سقوط آن به درون حوضی در کنار جاده میشود. خوشبختانه عمق حوض زیاد نیست و با اینکه آب وارد ماشین میشود، اما سرنشینان را در بر نمیگیرد. در این هنگام جلیل که دستپاچه شده، اعتراف میکند که خسرو در قسمت بار مخفی شده و در معرض خفگی است. راضیه به کمک دیگر افراد تلاش میکنند خسرو را از قسمت بار خارج کنند، اما کلید گم شده و درنهایت خسرو میمیرد. در انتها و در سکانس آخر فیلم با اعتراف نجمه متوجه میشویم قاتل واقعی خسرو است. در واقع خسرو قصد تعرض به راضیه را داشته که نجمه سر میرسد و خسرو با جسمی سخت به سر او میکوبد. همین ضربه ساعتی بعد منجر به فوت راضیه میشود.
سکانس برگزیده
فیلمنامه قسم چند سکانس خوب دارد. اما میتوان گفت سکانس برگزیده همان صحنه سقوط اتوبوس به داخل حوض در نقطه اوج فیلمنامه است. در این سکانس است که مخاطب با فهمیدن این مسئله که خسرو در قسمت بار مخفی شده، غافلگیر میشود. تلاش برای نجات خسرو ـ که در حال غرق شدن است ـ از سوی همسرش راضیه و دیگران صحنهای پرتعلیق را برای مخاطب به وجود میآورد.
خوبیهای فیلمنامه
شاید مهمترین حسن فیلمنامه قسم سوژه و موقعیت دراماتیک جذابی است که نویسنده روی آن دست گذاشته. ما با معمایی مبهم درباره یک قتل روبهرو هستیم که درنهایت تنها به واسطه قسامه میتواند به سرانجام برسد. این سوژه در قالب فیلمی جادهای درباره افرادی که قرار است صرفاً با قسم خوردن برای زندگی یک انسان تعیین تکلیف کنند، منجر به موقعیت اولیه خوبی شده است. هرچند این موقعیت بهدرستی بسط پیدا نکرده است. یکی دیگر از محاسن فیلمنامه دیالوگنویسی آن است. در این بین ما شاهد دیالوگهای طنازانهای از سوی شخصیتها هستیم که هر از گاهی فیلمی را که تمام ماجرای آن در یک اتوبوس میگذرد، از یکنواختی درمیآورد.
ضعفهای فیلمنامه
فیلمنامه قسم ضعفهای زیادی دارد. فیلمنامه علی¬رغم اینکه در آغاز ریتم تندی دارد، اما در ادامه گهگاه از ریتم می¬افتد و بهاصطلاح در عرض پیش میرود و شاهد یکسری از خردهپیرنگهای فرعی هستیم که عملاً تأثیری در داستان فیلمنامه ندارد. ضعف دیگر فیلمنامه مربوط به شخصیتپردازی است. چنانچه میتوان گفت به غیر از شخصیت اصلی بقیه شخصیتها در حد تیپ باقی میمانند و کنش¬گری آنها تأثیری در روند پیشرفت داستان و نتیجه آن ندارد.
درونمایه
قسم همچون بسیاری از آثار سینمای ایران به مسئله قصاص میپردازد. اما قصد ندارد خود موضوع قصاص را به چالش بکشد. بلکه نویسنده قصد دارد با به چالش کشیدن حکم فقهی قسامه به مسئله «قضاوت» بپردازد. نویسنده انسانهایی را تصویر میکند که قرار است در مورد جان یک انسان تصمیمگیری کنند، اما هیچکدام در نیت خود پاک و صادق نیستند. راضیه که پر از خشم و کینه است و دچار قضاوت زودهنگام شده. سایر شخصیتها در تصمیم خود تردید دارند، اما صرفاً از روی مصلحت و حتی سودجویی درخواست راضیه را پذیرفته¬اند. آنها قرار است در محکمه در مورد یک مسئله مهم قسم بخورند، درحالیکه در طول فیلم ما میبینیم که برخی از آنها بهراحتی قسم دروغ میخورند. آیا بهراستی این افراد شایسته قضاوت هستند؟
سرکوب
فيلمنامهنويس و کارگردان: رضا گوران
تهیهکننده: حبیب اسماعیلی
بازیگران: باران کوثری، الهام کردا، سارا بهرامی، پردیس احمدیه، رویا افشار، جمشید هاشمپور
ژانر: درام
داستان
سرکوب روایتگر خانوادهای ازهمپاشیده¬ است که در آستانه فروپاشی کامل قرار دارد. فیلم با بازگشت پروانه (پردیس احمدیه)، کوچکترین دختر خانواده، آغاز میشود. پروانه در خانه با زنی غریبه به نام ملیحه (باران کوثری) روبهرو میشود که بعد درمییابد پرویز، پدرش، او را برای پرستاری از مادرش استخدام کرده است. همچنین پروانه میفهمد که در طول مدتی که نبوده، مادرش به بیماری آلزایمر مبتلا شده است. همین هنگام دختر دوم خانواده یعنی پریسا (الهام کردا) سر میرسد. پریسا بدون مقدمه به سراغ مادر (رویا افشار) میرود. او که از بیماری مادر خبر ندارد، تلاش میکند با مادر ارتباط برقرار کند، اما موفق نمیشود. از اتاق مادر بیرون میآید و پرستار را مورد حمله قرار میدهد. او تصور میکند ملیحه این بلا را به سر مادر آورده است. پروانه خواهرش را متقاعد میکند که مادر از خیلی وقت پیش به این بیماری مبتلا شده است. ملیحه دختران را شماتت میکند که چرا در طول این مدت به دیدار مادر خود نیامدهاند. همین هنگام سروکله دختر سوم، پریا (سارا بهرامی)، پیدا میشود. پریا برخلاف خواهرانش از بیماری مادرش خبر داشته است. پریسا خواهرش را شماتت میکند که چرا به او نگفته است. میان خواهران جر و بحث بالا میگیرد که با دخالت ملیحه پایان مییابد. ملیحه خواهران را بازخواست میکند که چرا خبری از پدرتان نمیگیرید. پرویز سه روز است که با دمپایی و زیرشلواری از خانه خارج شده و بازنگشته است. در اینجا متوجه میشویم که خواهران پدرشان را دوست ندارند و سرنوشت او چندان برایشان مهم نیست. خواهرها سعی میکنند با مادر ارتباط بگیرند و به او محبت کنند، اما مادر چندان به دختران التفاطی ندارد. از اینجا به بعد نویسنده ما را وارد زندگی شخصی خواهران می¬کند و گوشهای از وضعیت اسفبار زندگی آنها را به ما نشان میدهد. از خلال دیالوگهای دختران به نظر میرسد که روحیه سرکوبگر و رفتار خشن پدر موجب این سرنوشت تلخ اعضای خانواده شده است. پریا با مرد پیری به اسم بهمن آشنا شده و در خانه او زندگی میکند. بهمن زن دارد و پریا میداند که با او آیندهای ندارد. پریسا گویی از همسرش جدا شده و با کودکی اوتیسم زندگی را به سختی میگذراند و درنهایت پروانه که قصد دارد با دوستپسرش، وحید، فرار کند و به ارمنستان برود. آنها یک برادر به نام خسرو نیز دارند که کسی از او خبر ندارد. در خلال همین رویدادها با تماس پلیس که اعلام میکند جسد مردی را پیدا کرده که ممکن است پرویز باشد، از اعضای خانواده خواسته می¬شود برای شناسایی به پزشکی قانونی مراجعه کنند، اما هیچکدام از دخترها حاضر نیستند برای شناسایی بروند و درنهایت ملیحه به همراه مادر برای شناسایی میروند. همین هنگام پریسا متوجه میشود ملیحه همسر صیغهای پدرش است. ملیحه و مادر جسد را شناسایی میکنند؛ پرویز خودکشی کرده است.
ضعفهای فیلمنامه
سرکوب یک موقعیت اولیه خام است که هرگز بسط پیدا نمیکند. در واقع فیلمی که هیچوقت شروع نمیشود. به نظر میرسد خبر آلزایمر مادر قرار است حادثهای محرک برای رویدادهای بعدی فیلمنامه باشد، اما این مسئله هیچ چالشی را ایجاد نمیکند. ما با سه خواهر روبهرو هستیم که هرازگاهی از گذشته مبهم خود صحبت میکنند و پدری به نام پرویز که آنها را سرکوب کرده است. اما کاراکتر پدر به عنوان شخصیت غایب فیلمنامه تا انتها همچون هالهای برای مخاطب گنگ و ابتر باقی میماند. مشخص نمیشود او کیست و به واقع چه انگیزهای داشته و درنهایت چرا خودکشی کرده است. شخصیت مادر نیز همچون شبحی است که مدام در خانه به دور خود میچرخد. بنابراین نهتنها قصهای وجود ندارد، بلکه حتی ما با یک درام شخصیت هم روبهرو نیستیم. فیلم سرکوب از ابتداییترین عناصر ساختاری درام محروم است. فیلمنامه فاقد شخصیت اصلی است و مشخص نیست مسئله نویسنده چیست. به عبارتی با دیدن فیلم سرکوب هرگز نمیتوان به این دو پرسش ابتدایی فیلمنامه پاسخ داد: فیلمنامه درباره کیست و درباره چیست؟
سکانس ضعیف
سرکوب پر از سکانسهای ضعیف است. در این بین تمام سکانسهایی که مربوط به خودگویی مادر میشود، فاقد ارزش دراماتیک و مبهم است. سکانسهای مربوط به دعوای خواهرها مصنوعی و بدون مقدمه اتفاق میافتد. ماجرای ورود آقای ابراهیمی که به نظر میرسد همکار پرویز است، بیربط و فاقد منطق دراماتیک است.
درونمایه
به نظر میرسد نویسنده قصد داشته سرنوشت تراژیک خانوادهای را نشان دهد که به دلیل رفتار سرکوبگرانه پدر خانواده از هم فرو پاشیده است. بااینحال گونهای نمادپردازی در فیلم دیده میشود. گویی نویسنده قصد دارد رنگوبویی سیاسی و اجتماعی به فیلمش بدهد. چراکه از خلال دیالوگهای فیلمنامه اما به طور مبهم ما متوجه میشویم که گویی پدر شغلی حساس و امنیتی داشته و رفتار سرکوبگرانه و متعصبانه او با دخترانش منجر به از هم پاشیدن خانواده شده است.