فيلمنامهنويس و کارگردان: رضا گوران
تهیهکننده: حبیب اسماعیلی
بازیگران: باران کوثری، الهام کردا، سارا بهرامی، پردیس احمدیه، رویا افشار، جمشید هاشمپور
ژانر: درام
داستان
سرکوب روایتگر خانوادهای ازهمپاشیده¬ است که در آستانه فروپاشی کامل قرار دارد. فیلم با بازگشت پروانه (پردیس احمدیه)، کوچکترین دختر خانواده، آغاز میشود. پروانه در خانه با زنی غریبه به نام ملیحه (باران کوثری) روبهرو میشود که بعد درمییابد پرویز، پدرش، او را برای پرستاری از مادرش استخدام کرده است. همچنین پروانه میفهمد که در طول مدتی که نبوده، مادرش به بیماری آلزایمر مبتلا شده است. همین هنگام دختر دوم خانواده یعنی پریسا (الهام کردا) سر میرسد. پریسا بدون مقدمه به سراغ مادر (رویا افشار) میرود. او که از بیماری مادر خبر ندارد، تلاش میکند با مادر ارتباط برقرار کند، اما موفق نمیشود. از اتاق مادر بیرون میآید و پرستار را مورد حمله قرار میدهد. او تصور میکند ملیحه این بلا را به سر مادر آورده است. پروانه خواهرش را متقاعد میکند که مادر از خیلی وقت پیش به این بیماری مبتلا شده است. ملیحه دختران را شماتت میکند که چرا در طول این مدت به دیدار مادر خود نیامدهاند. همین هنگام سروکله دختر سوم، پریا (سارا بهرامی)، پیدا میشود. پریا برخلاف خواهرانش از بیماری مادرش خبر داشته است. پریسا خواهرش را شماتت میکند که چرا به او نگفته است. میان خواهران جر و بحث بالا میگیرد که با دخالت ملیحه پایان مییابد. ملیحه خواهران را بازخواست میکند که چرا خبری از پدرتان نمیگیرید. پرویز سه روز است که با دمپایی و زیرشلواری از خانه خارج شده و بازنگشته است. در اینجا متوجه میشویم که خواهران پدرشان را دوست ندارند و سرنوشت او چندان برایشان مهم نیست. خواهرها سعی میکنند با مادر ارتباط بگیرند و به او محبت کنند، اما مادر چندان به دختران التفاطی ندارد. از اینجا به بعد نویسنده ما را وارد زندگی شخصی خواهران می¬کند و گوشهای از وضعیت اسفبار زندگی آنها را به ما نشان میدهد. از خلال دیالوگهای دختران به نظر میرسد که روحیه سرکوبگر و رفتار خشن پدر موجب این سرنوشت تلخ اعضای خانواده شده است. پریا با مرد پیری به اسم بهمن آشنا شده و در خانه او زندگی میکند. بهمن زن دارد و پریا میداند که با او آیندهای ندارد. پریسا گویی از همسرش جدا شده و با کودکی اوتیسم زندگی را به سختی میگذراند و درنهایت پروانه که قصد دارد با دوستپسرش، وحید، فرار کند و به ارمنستان برود. آنها یک برادر به نام خسرو نیز دارند که کسی از او خبر ندارد. در خلال همین رویدادها با تماس پلیس که اعلام میکند جسد مردی را پیدا کرده که ممکن است پرویز باشد، از اعضای خانواده خواسته می¬شود برای شناسایی به پزشکی قانونی مراجعه کنند، اما هیچکدام از دخترها حاضر نیستند برای شناسایی بروند و درنهایت ملیحه به همراه مادر برای شناسایی میروند. همین هنگام پریسا متوجه میشود ملیحه همسر صیغهای پدرش است. ملیحه و مادر جسد را شناسایی میکنند؛ پرویز خودکشی کرده است.
ضعفهای فیلمنامه
سرکوب یک موقعیت اولیه خام است که هرگز بسط پیدا نمیکند. در واقع فیلمی که هیچوقت شروع نمیشود. به نظر میرسد خبر آلزایمر مادر قرار است حادثهای محرک برای رویدادهای بعدی فیلمنامه باشد، اما این مسئله هیچ چالشی را ایجاد نمیکند. ما با سه خواهر روبهرو هستیم که هرازگاهی از گذشته مبهم خود صحبت میکنند و پدری به نام پرویز که آنها را سرکوب کرده است. اما کاراکتر پدر به عنوان شخصیت غایب فیلمنامه تا انتها همچون هالهای برای مخاطب گنگ و ابتر باقی میماند. مشخص نمیشود او کیست و به واقع چه انگیزهای داشته و درنهایت چرا خودکشی کرده است. شخصیت مادر نیز همچون شبحی است که مدام در خانه به دور خود میچرخد. بنابراین نهتنها قصهای وجود ندارد، بلکه حتی ما با یک درام شخصیت هم روبهرو نیستیم. فیلم سرکوب از ابتداییترین عناصر ساختاری درام محروم است. فیلمنامه فاقد شخصیت اصلی است و مشخص نیست مسئله نویسنده چیست. به عبارتی با دیدن فیلم سرکوب هرگز نمیتوان به این دو پرسش ابتدایی فیلمنامه پاسخ داد: فیلمنامه درباره کیست و درباره چیست؟
سکانس ضعیف
سرکوب پر از سکانسهای ضعیف است. در این بین تمام سکانسهایی که مربوط به خودگویی مادر میشود، فاقد ارزش دراماتیک و مبهم است. سکانسهای مربوط به دعوای خواهرها مصنوعی و بدون مقدمه اتفاق میافتد. ماجرای ورود آقای ابراهیمی که به نظر میرسد همکار پرویز است، بیربط و فاقد منطق دراماتیک است.
درونمایه
به نظر میرسد نویسنده قصد داشته سرنوشت تراژیک خانوادهای را نشان دهد که به دلیل رفتار سرکوبگرانه پدر خانواده از هم فرو پاشیده است. بااینحال گونهای نمادپردازی در فیلم دیده میشود. گویی نویسنده قصد دارد رنگوبویی سیاسی و اجتماعی به فیلمش بدهد. چراکه از خلال دیالوگهای فیلمنامه اما به طور مبهم ما متوجه میشویم که گویی پدر شغلی حساس و امنیتی داشته و رفتار سرکوبگرانه و متعصبانه او با دخترانش منجر به از هم پاشیدن خانواده شده است.