فيلمنامهنويس و کارگردان: حسین ملایمی
خیابان- خارجی- روز
رستم و رخش با چهرهای نگران و با عجله در حال تاختن هستند. راوی داستان را با بیت زیر آغاز میکند:
راوی: به نام خداوند بود و نبود/ به زیر بلندای چرخ کبود
پس از اتمام بیت، حرکت پلان ثابت شده و مانند اسـلاید به سمت راست وایپ شده و به پلان بعد میرود.
میدان نبرد- خارجی- صبح زود
هوا گرگ و میش است. رستم و سهراب در آوردگاه روبهروی هم ایستادهاند و آماده نبرد هستند. هر دو تا بن دندان مسلحاند.
راوی: چو خورشید رخشان برآورد سَر/ سیه زاغ پران فرو برد پَر
شدند هر دو یل بر به آوردگاه/ به خفتان و شمشیر و گرز و کلاه
چو پور و پدر چهره نشناختند/ سبک نیزه بر نیزه انداختند
نبرد سختی آغاز میشود. در چند فیکس فریم، چند صحنه از نبرد را میبینیم.
راوی: به شمشیر هندی برآویختند/ ز تن¬ها همی خون فروریختند
رستم خسته و درحالیکه نفسنفس میزند، به حالت تسلیم روی زمین افتاده و سهراب پیروزمندانه با دشنهای در دست بالای سر او ایستاده است. سهراب روی سینه رستم مینشیند تا سر از تنش جدا کند.
راوی داستان را با ابیات زیر آغاز میکند:
راوی: چو رستم کم آورد آن پیلتَن/ نشست از بَرش تا برد سر ز تَن
رستم وحشتزده تلاش میکند تا توجه سهراب را به سویی دیگر منحرف کند. سپس درحالیکه با دستش دشنهاش را که روی زمین افتاده برمیدارد، به سهراب زخم میزند.
راوی: تهمتن به ناگاه نیرنگ کرد/ به خون پسر دست خود رنگ کرد
تیتراژ (بخش اول)
میدان نبرد- خارجی- صبح
رستم متوجه میشود سهراب پسر خود اوست. از شدت ناراحتی ببر بیان را از هم می¬درد و زار زار گریه میکند.
راوی: چو بُگشاد خفتان و آن مهره دید/ همه جامه بر تن ز هم بَردَرید
ناگهان فکری به ذهن رستم خطور میکند.
راوی: بدان وقت تنهایی و بی¬کسی/ به یاد آمدش از پَرِ مرغِ سی
تپه مجاور میدان نبرد- خارجی- صبح
رستم با سرعت به سمت رخش که در حال چَراست، میدود و دستش را به داخل خورجین روی پشت رخش فرو میبرد و پَری بزرگ و جادویی را بیرون میکشد و پس از کمی مکث پَر را مثل کبریت به بدن رخش میکشد. پر آتش میگیرد و با آتش گرفتن پَر، سیمرغ از راه میرسد.
راوی: چو زد آتشی بر پر دُمب اوی/ بیامد دَوان مرغ میدان و گوی
سیمرغ به رستم توصیه میکند که برای یافتن نوشداروی واقعی و مؤثر باید به پایتخت کشور در آیندههای دور برود و از تهران بسیار تعریف و تمجید میکند.
راوی: بِدو گفت سیمرغ کاین کار توست/ شکسته به دست تو گردد دُرست
بگفتا به آینده باید شدن/ ز تهران بگویم برایت سخن
ز کوه دماوند و البرز کوه/ ز انسان و خودرو گروها گروه
بسی آهن و اسکلت کاشته/ صد اُشکوب و سی برهم افراشته
به هر کاخ و کوخ اندرون های ¬و ¬هوی/ ز فقر و پلیدی پشیزی مجوی
بگفتش برو پیش داروفروش/ به تُندی بیاور ز داروی نوش
سپس سیمرغ رخش و رستم را بر پشتش سوار میکند و از تونل زمان گذشته و به آینده و به تهران امروز میآید. نقشه امپراتوری ایران را میبینیم که به نقشه ایران امروز دیزالو میشود.
راوی: پس آنگه رها شد ز قید زمان/ ببردش به تهران چو باد وَزان
تیتراژ (بخش دوم – لوگوی فیلم)
عبارت بدو رستم بـدو ظـاهر میشود.
نوشتهها بعد از نوشته شدن دیگر محو نمیشوند و به همراه حرکت اسلاید از سمت چپ کادر خارج میشوند.
خیابانی در تهران- خارجی- صبح
رستم با عجله میتازد. در ابتدای پلان، حرکت در حالت انجماد است. سپس همه چیز دوباره به حرکت میافتد. پس از چند لحظه دوربین بهناگاه سرعتش را کم میکند (یکدفعه کاملاً نمیایستد) و رستم بهسرعت از سمت چپ کادر خارج میشود. سپس دوربین بهآرامی توقف میکند.
تهران- خارجی- صبح
نمای معرّف و اکستریم لانگشات از تهران را میبینیم که دوربین روی آن پَن میکند. در انتها دوربین به گربهای بامزه و تپل میرسد که با بیخیالی روی پشتبام ساختمانی لم داده و دست و صورتش را لیس میزند.
راوی: کنون نقل تهران و رستم شنو/ دِگرها شنیدستی، این هم شنو
یکی داستان است پر آب چشم/ که ریزد همی از تنت کرک و پشم
مقابل داروخانه هلال اخضر- خارجی- صبح
رستم در مقابل داروخانه هلال اخضر توقف میکند و از رخش پیاده میشود و با عجله به داخل داروخانه میرود. موقع پیاده شدن از رخش به زمین میخورد.
داروخانه هلال اخضر- داخلی- صبح
داخل داروخانه تقریباً خالی است و به غیر از یکی دو قلم دارو، چیز دیگری در قفسهها دیده نمیشود. مرد داروخانهچی که چهرهای مذهبی دارد، خواب است و خُرّ و پُف میکند. روی میز و در مقابل او یک استکان چای داغ دیده میشود. پیش از آنکه رستم حرفی بزند، داروخانهچی میگوید: نداریم! و رستم شوکه میشود.
خیابان- خارجی- روز
رستم و رخش به تاخت میروند.
مقابل داروخانه سیزده آذر- خارجی- روز
رستم در مقابل داروخانه سیزده آذر توقف میکند و از رخش پیاده میشود و با عجله به داخل داروخانه میرود. موقع پیاده شدن از رخش به زمین میخورد. رخش چپ چپ و با نگاهی عاقل اندر سفیه به حرکات رستم نگاه میکند.
داروخانه سیزده آذر- داخلی- روز
رستم با عجله وارد میشود.
رستم: نوشدارو!
داروخانهچی (با تعجب و در حالیکه بینی اش را میخاراند): چی هست!؟
خیابان- خارجی- روز
رستم و رخش به تاخت میروند.
داروخانه دکتر بنفشه- داخلی- روز
رستم درحالیکه بهزور قدش به پیشخان داروخانه میرسد، با عصبانیت به دختر مسئول پذیرش داروخانه تشر میزند.
رستم (با عصبانیت): نوشدارو... نوشداره بده!
دختر مسئول پذیرش داروخانه (با غیظ): ش ش ش ش ش...
رستم به تعداد زیادی از داروخانههای دیگر سر میزند و از همه آنها جواب منفی میشنود. حتی به عطاریها هم سر میزند.
مقابل عطاری مش حبیب و نتایج- خارجی- روز
دوربین از روی سردر عطاری مش حبیب به سمت پایین تیلت میکند و به در ورودی مغازه میرسد. همزمان رستم هم در حال خارج شدن از مغازه است. پس از خروج از مغازه، رستم جلوی مغازه میایستد و با چهرهای مغموم و ناامید به دوربین مینگرد. ناگهان رستم با جای خالی رخش مواجه میشود. به دلیل اینکه رخش زیر تابلوی پارک ممنوع ایستاده بوده، جرثقیل او را برده است. راوی شروع به سرزنش رستم میکند و سپس از او میخواهد که راه قانونمداری را در پیش بگیرد و به داروخانه قانون برود.
راوی: به فرمان قانون نکردی نگاه/ همین یک تو را باشَدَت بَس گناه
نگفت آن کهن مرغ با فرّ و هوش؟/ به قانونمداری فراوان بکوش؟
به قانون روان شو به کِردار باد/ مبادا بَری آنچه گفتم زِ یاد
داروخانه قانون- داخلی- روز
پیرمردی نابینا، لال، فلج و تا حدی ناشنوا، عصا به دست و با دستانی لرزان پشت پیشخان نشسته است. دوربین از زاویه پایین او را نشان میدهد تا حس تسلط او بر صحنه مشهود باشد. رستم وارد میشود و میگوید: نوشدارو!
پیرمرد با دست پشت پیشخان را جستوجو میکند و سپس تابلویی را بالا میآورد که روی آن نوشته: «مجوز»
اداره مجوزات کل کشور- خارجی- روز
رستم با عجله وارد ساختمان اداره مجوزات کل کشور میشود. البته در ابتدا ما فقط درِ ساختمان را میبینیم. دوربین به سمت بالا تیلت میکند و سپس متوجه میشویم چقدر تعداد طبقات ساختمان زیاد است و در انتها تابلوی سازمان مجوزات کل کشور را میبینیم. همزمان با حرکت دوربین به سمت بالا صداهایی را میشنویم که حاکی از طی شدن مراحل متعدد اداری است. مثل صدای مهر زدن، منگنه کردن، پانچ کردن و چسب زدن. در انتها نیز صدای صندوق پول را میشنویم.
داروخانه قانون- خارجی- روز
برای اولین بار نمای بیرونی از داروخانه قانون را میبینیم. چند نفر علّاف و بیکار در مقابل درِ داروخانه ایستادهاند. رستم با عجله به داخل داروخانه میرود.
داروخانه قانون- داخلی- روز
رستم در مقابل پیشخان ایستاده است و همزمان که مجوزش را به پیرمرد نشان میدهد، میگوید: نوشدارو!
پیرمرد با دست پشت پیشخان را جستوجو میکند و سپس تابلویی را بالا میآورد که روی آن نوشته: «نسخه پزشک»
داروخانه قانون- خارجی- روز
رستم با عجله از درِ داروخانه خارج میشود و بهسرعت بازمیگردد و به داخل داروخانه میدود. بین این رفتن و برگشتن یک فلاش فریم سفید داریم که حاکی از گذشت زمان است.
داروخانه قانون- داخلی- روز
پیرمرد با دست پشت پیشخان را جستوجو میکند و سپس تابلویی را بالا میآورد که روی آن نوشته: «تأییدیه بیمه»
داروخانه قانون- خارجی- روز
رستم با عجله از درِ داروخانه خارج میشود و بهسرعت بازمیگردد و به داخل داروخانه میدود و دوباره بهسرعت از درِ داروخانه خارج میشود. بین این رفتن و برگشتن و دوباره رفتن، دو فلاش فریم سفید داریم که حاکی از گذشت زمان است.
داروخانه قانون- داخلی- روز
پیرمرد با سرعت و با ریتم تند، پشت سر هم تابلوهایی را بالا میآورد که روی آنها نوشته: «وقت ناهار»، «تست اعتیاد»، «نسخه ناخوانا»، «نظام پزشکی»، «تست روانشناسی»، «پول زور»، «فردا»، «ثبت احوال»، «استعلام از شهرداری»، «عمو زنجیرباف»، «چی هست؟» و در آخر هم تابلویی با تصویر یک قلب تیرخورده را بالا میآورد.
داروخانه قانون- خارجی- روز
رستم مدام و بهسرعت به داخل داروخانه میدود و از آن خارج میشود. بین حرکات رستم فلاش فریم نداریم. حرکات آمد و شد رستم اُورلپ میشوند. یعنی ممکن است گاهی دو یا چند رستم را همزمان در کادر ببینیم. حتیالامکان خط سرعت خطی یا رنگی برای کاراکترها استفاده شود.
داروخانه قانون- داخلی- روز
رستم خسته و کوفته وارد میشود و با لکنت میگوید: نوش... دااا.... رو!
پیرمرد پس از کمی مکث، تابلویی را بالا میآورد که روی آن نوشته: «نداریم»
تهران- خارجی- روز
نمای معرّف و اکستریم لانگشات از تهران را میبینیم. برج میلاد هم از دور دیده میشود. آرامش در صحنه حکمفرماست. همان گربه بامزه و تپل ابتدای فیلم، همچنان با بیخیالی روی پشتبام لم داده است. ناگهان صدای فریاد بسیار بلند و ترسناکی شنیده میشود و همه شهر را به لرزه درمیآورد، بهطوریکه برج میلاد هم کج میشود. گربه از شدت ترس از روی پشتبام به پایین پرتاب میشود.
داروخانه قانون- خارجی- روز
نمای بیرونی از داروخانه قانون را میبینیم که بسیار دربوداغان شده است. همه پنجرهها شکسته و آثار درگیری خیلی سنگین مشهود است. آن چند نفر علّاف و بیکار را که در مقابل درِ داروخانه ایستاده بودند، دیگر نمیبینیم. رستم با عجله از داخل داروخانه بیرون میآید و فرار میکند و ماشین پلیس را میبینیم که او را تعقیب میکند. پلیسها مدام تیراندازی میکنند.
داروخانه قانون- داخلی- روز
داخل داروخانه همه چیز تخریب شده و پیرمرد که بهشدت کتک خورده، کف داروخانه افتاده و تابلویی را در دستش تکان میدهد که روی آن نوشته: «اعمال قانون»
تابلوهای دیگری که معمولاً پیرمرد از آنها استفاده میکرد، در همه جای صحنه پراکنده شدهاند.
خیابان- خارجی- روز
نمایی از یک سطل زباله را میبینیم که مگسها دوروبر آن میچرخند. ماشین پلیس از مقابل سطل زباله عبور میکند. پس از آنکه ماشین پلیس دور میشود، رستم که در سطل زباله پنهان شده بود، بیرون میآید و با احتیاط به دور شدن پلیسها نگاه میکند. ناگهان راوی توجه رستم را به خود جلب کرده و شروع به سرزنش او میکند و از او میخواهد که برای یافتن دارو به بازار غیرقانونی برود. همزمان یکی از مگسها در نمای نزدیک وارد کادر میشود و نسبت به سخنان راوی عکسالعمل نشان میدهد. مگس در اینجا نقشی جز گَگ و نمک ندارد.
راوی (با لحنی عصبانی): سزایی تو اکنون به گفتار شَر/ که گفتت دَوا را ز قانون بخَر؟!
راوی (خودمانی، آهسته و محرمانه): به قانونگریزی دَمی میسِپار/ که آسان زیَد مرد آسان¬گذار
خیابان- خارجی- روز
رستم با عجله در حال دویدن در خیابان است و به طرف بازار غیرقانونی فروش دارو میرود. راوی توجهش را جلب میکند و او را از بابت اینکه پیاده به سمت مقصد میرود، دوباره سرزنش میکند.
راوی: پیاده کجا میروی تیره¬بَخت؟!/ نَیابی بدین سان دَوا را به وقت
رستم از پیاده رفتن منصرف میشود.
ایستگاه اتوبوس- خارجی- روز
رستم در ایستگاه منتظر اتوبوس است و با ترس پایش را به زمین میکوبد. شواهد در صحنه نشان میدهد که به احتمال زیاد اتوبوسی از آنجا عبور نخواهد کرد. تابلوی ایستگاه اتوبوس به دلیل وزیدن باد سرنگون میشود.
تاکسی- داخلی- روز
رستـــم سوار تاکسی شده و تاکسی هم در ترافیک گیر کرده است. او روی صنــــدلی عقب تاکسی در کنار زنی چاق بهزور نشسته و تحت فشار است. زن چاق برای جلوگیری از تماس بدن رستم با بدنش، زنبیل خریدش را بین بدن خودش و رستم روی صندلی عقب گذاشته. چهره رستم سرخ، عرقکرده و برافروخته است و با عصبانیت به زن نگاه میکند سر راننده تاکسی هماهنگ با صدای ضبط تاکسی حرکت سینوسی دارد. زن چاق برمیگردد و با عصبانیت و با حالت تهاجمی به رستم چشمغره میرود. رستم به دلیل تغییر حالت بدن زن، تحت فشار شدیدی قرار میگیرد و در سمت چپ کادر فشرده میشود. زن چاق با غیظ رویش را از رستم بـرمیگــرداند.
زن (بـا عصـبانیـت و طلبـکـاری): ش ش ش ش ش...
پشت چراغ راهنمایی- خارجی- روز
نمایی از زاویه پایین از چراغ راهنمایی و رانندگی و تایمر آن. چراغ قرمز روشن و رنگ عدد تایمر هم قرمز است. عدد 2 روی صفحه تایمر تبدیل به عدد 1 میشود.
چراغ سبز میشود و عدد تایمر نیز از 2 قرمز به 10 سبز تبدیل میشود. به محض اینکه چراغ سبز میشود، صدای بوق و گاز دادن و بوکس و باد کردن و تصادف را به صورت آف اسکرین میشنویم.
عدد تایمر از 10 به 9 تبدیل میشود و سپس از 9 به 8. سپس ناگهان قرمز شده و از 999 به 998 تبدیل میشود.
صدای برخورد شدید اتومبیلها شنیده میشود.
مترو تهران- داخلی – روز
رستم بهسرعت از پلههای مترو پایین میرود. نمایی از بلندگوی مترو که اعلام میکند:
«سه واگن ابتدا و انتهای قطار، مخصوص استفاده بانوان محترم میباشد و ورود آقایان به این شش واگن، اکیداً ممنوع میباشد.»
نمایی از قطار در حال حرکت به شکلی که تنها واگن مردانه، مملو از جمعیت است و حتی روی سقف آن نیز نشستهاند و سایر واگنها خالی از جمعیت است.
رستم داخل واگن زنانه نشسته است، درحالیکه روسری به سر دارد و آرایش کرده است، کنار او تنها پیرزنی نشسته و بافتنی میبافد و با چهرهای مشکوک به رستم خیره شده است. رستم نیز به او چشم دوخته و سپس با رفتاری که بهتازگی از زنان یاد گرفته، غیظ میکند و ششششکنان رویش را برمیگرداند.
رستم از پلههای مترو، با شتاب بالا میرود و در همان حین، روسری را رها میکند.
خیابان – خارجی – روز
رستم ترک موتور سواری تیزرو شده است. رستم برخلاف راننده کلاه ایمنی به سر دارد. موتورسوار خلاف جهت یک خیابان شلوغ میتازد و چهرهای جوان و معتادگونه دارد. او همچنان در حال لایی کشیدن است که ناگهان با یک کامیونت برخورد شدیدی میکند. رستم و موتورسوار هر دو روی زمین میافتند. راننده درحالیکه زخمی است و جانی برایش نمانده، دستش را بهسختی بالا میآورد و از رستم کرایه را طلب میکند. سپس دستش میافتد.
خیابانهای تهران- خارجی- روز
مجموعه تصاویری (هشت تصویر ثابت) از رستم میبینیم که دویدن خستگیناپذیر او را در خیابانهای شلوغ و پرالتهاب تهران نشان میدهد. این تصاویر به شکل اسلاید به هم تبدیل میشوند. آنها شامل مکانهایی چون میدان فردوسی، خیابان انقلاب (مقابل دانشگاه تهران)، میدان حر و سایر مکانهای نامعلومی میشود که در آنها آلودگی صوتی همچون فریاد راننده وانت هندوانهفروش، آلودگی هوا به شکل دود کارخانجات و زبالههای ریختهشده در خیابان و سگهای ولگرد دیده میشوند.
راوی (روی اسلایدها):
تهمتن پیاده همی¬رفت پیش/ تنش خسته بود و روانش پریش
ز میدان حر تا خیابان شوش/ بشد در سرش دم به دم خون به جوش
جهان پر ز خاکستر و بوق و دود/ تو گویی شب از روز پیدا نبود
به هر سو زباله برانداختند/ سگان صاحبان بازنشناختند
بعد از آخرین اسلاید، مجدداً رستم را در حال دویدن در خیابان میبینیم که به سمت دوربین میدود. در پس¬زمینه نمایی از شهر تهران میبینیم که برج میلاد در آن به چشم میخورد. سپس به مرور این پسزمینه تبدیل به نقشه کاغذی تهران میشود.
راوی: همی¬رفت منزل به منزل دوان/ نه پروای آب و نه اندوه نان
تنش پر ز دود و سرش پر ز خاک/ زبان گشته از تشنگی چاک¬چاک
دوید و دوید و دوید و دوید/ نگویم دگر با چه زجری رسید
رستم درحالیکه بهشدت خسته است و پاهایش را روی زمین میکشد و بهآرامی از جلوی چند مغازه عبور میکند، ناگهان بیهوش میشود و روی زمین میافتد.
خیابان ناصرخسرو- خارجی-روز
مردی درشتهیکل از قماش اراذل و اوباش به تیر چراغی تکیه داده، تسبیحش را میچرخاند، تخمه میخورد و تف میکند و پیوسته میگوید: سیدی، پاسور، دوا...
با شنیدن صدای او، رستم سریع و به حالت اضطرار، بلند میشود. به سمت او میرود، ملتمسانه، بهآرامی و با تمرکز به او میگوید: نوشدارو!
مرد (شوکه میشود و با تعجب): نوشدارو؟!
چانهاش را میخاراند و به فکر فرو میرود. سپس انگشتان دستش را به نشانه درخواست پول به سمت رستم تکان میدهد.
رستم جا میخورد و به دوربین نگاه میکند. ابتدا کمی مکث کرده و سپس به نشانه عزم جزم دستانش را مشت میکند.
مقابل بانک واردات ایران- خارجی – روز (غروب)
رستم با شتاب وارد بانک میشود، چند ثانیه بعد صدای همهمه و مشاجره شنیده میشود، سپس چهارچوب درِ ساختمان بانک- همزمان با خروج رستم از آن، درحالیکه گاوصندوقی را هم به دوش میکشد- از جا درمیآید و دیوار ساختمان فرو میریزد.
راوی: به بانک اندرون شد بدزدید پول/ گرفت آن دوا را از آن نرهغول
خیابان ناصرخسرو- خارجی- روز (غروب)
راوی: تهمتن ز داروی جان شاد شد/ روانش ز اندیشه آزاد شد
مرد داروفروش بطری حاوی مایعی را به رستم میدهد و گاوصندوق را با خود میبرد، درحالیکه به خاطر وزن زیاد آن بهسختی گام برمیدارد.
رستم بطری را در دست گرفته و از شدت شوق چندین بار آن را میبوسد تا اینکه صدای آژیر ماشین پلیس به گوش میرسد. خوشحالی در چهره رستم به وحشت تبدیل میشود و با دستپاچگی به این طرف و آن طرف نگاه میکند. خود را به تیر چراغ برق میرساند، پر سیمرغ را از جیبش درمیآورد و به تیر چراغ میکشد. پر آتش میگیرد و بلافاصله سیمرغ بر فراز آسمان سرخ تهران ظاهر میشود. سیمرغ بهسرعت در حال پرواز است. رستم درحالیکه پر آتشگرفته را به دست دارد، با چشمانی مملو از اشک بیصبرانه سیمرغ را مینگرد. سیمرغ با حداکثر توان در حال بال زدن است که ناگهان گلولهای به او اصابت میکند. سیمرغ سقوط میکند و پرهایش در آسمان بهآرامی پایین میآیند.
تعداد زیادی افراد مسلح با تفنگ و مسلسل و غیره رستم را محاصره میکنند. رستم شوکه شده و با وحشت به چپ و راست و بالا و پایین خود نگاه میکند که پر از سلاح است.
فرمانده پلیس دود اسلحهاش را فوت میکند، با افتخار هفتتیرش را میچرخاند و سپس غلاف میکند. کنار او سربازی لاغراندام و مافنگی ایستاده است که در واکنش به شیرینکاری فرمانده، نیشش را تا بناگوش باز میکند.
چهره رستم کاملاً ناامید است، زیر چشمهایش گود افتاده و پلکهایش تابهتا شدهاند. پر مشتعل سیمرغ که هنوز در دستان اوست، بالاخره خاموش شده و دود سفیدی از آن برمیخیزد.
در نمای بازی از خیابان، خودروی بنز و خاور پلیس حرکت میکنند و از خیابان خارج میشوند. سپس دوربین تیلت آپ میکند و بخشی از حرکت آنها را دنبال میکند تا اینکه در آخر روی تصویر خورشید در حال غروب میایستد.
راوی: سرانجام کار آن پلیسان شیر/ تهمتن گرفتند و کردند اسیر
به زنجیر و قفلش ببستند دست/ ببردندش او را چو خاشاک پست
برفت آبروی و سیه گشت روی/ دگر آب رفته نیاید به جوی
تیتراژ پایانی
پ