فیلمنامهنویس، کارگردان و تهیهکننده: هانگ سانگ- سو، تدوین: سان یون- جی، مدیر فیلمبرداری: کیم هیونگ- کو، موسیقی: اندرو اورکین، بازیگران: کیم مین- هی، جانگ جین یونگ، گی جو- بونگ، سا بیوک- کیم، ژانر: درام، محصول 2018 کره جنوبی، 66 دقیقه، درآمد فروش: 29.976 دلار، پخش از موومنت، کانتنس
خلاصه داستان: دختر جوان تنهایی پشت لپتاپ در کافهای نشسته است و گهگاهی چیزی تایپ میکند. او با کسی در کافه صحبت نمیکند و بیشتر شنونده و بیننده اتفاقات و جریانات پیرامونش است. میز شماره یک زن و مرد جوانی نشستهاند و زن خبر میدهد که قصد دارد برای مدتی به مسافرت برود و دوستی را که قرار است با او به سفر برود، مرد نمیشناسد. آن دو در صحبتهایشان به زنی اشاره میکنند که بهتازگی فوت کرده است و زن جوان مرد را در مرگ او مقصر میداند، اما مرد نمیتواند چنین چیزی را قبول کند. دو مشتری بعدی کافه زن میانسال و مرد میانسال بازیگر هستند. بازیگر برای زن میگوید بعد از عاشق شدن راهی در مقابل خودش نمیبیند جز خودکشی و دست به این کار میزند، اما زنده میماند. زن میانسال به بازیگر میگوید دیگر از آپارتماننشینی خسته شده و به حومه شهر رفته است و در یک خانه سه اتاق خوابه با همخانهاش زندگی میکند. بازیگر از زن میانسال میخواهد به او اجازه دهد برای مدتی در اتاق سوم آنها بماند و حتی کرایه را نیز پرداخت کند، اما زن بنا بر دلایلی نمیتواند این خواسته بازیگر را بپذیرد و از او معذرتخواهی میکند.
مرد نویسنده بیرون از کافه نشسته و با زن نویسنده جوان مشغول صحبت است و به او میگوید دو فیلمنامه برای نوشتن در دست دارد، اما اخیراً به مشکل برخورد کرده است و احتیاج به کمک دارد و نوشتن برای او یک عادت است که نمیتواند آن را ترک کند. مرد نویسنده از نویسنده جوان میخواهد برای مدت یک ماه به خانهای در جزیره بروند تا زن بتواند به او در نوشتن کمک کند، اما زن قبول نمیکند. نویسنده جوان میگوید بهتازگی وارد رابطه خوبی شده است و مرد نویسنده از این بابت برای او خوشحال میشود و او را به شام دعوت میکند. زن نویسنده با خوشحالی قبول میکند بعد از یک قرار کاری که در همان نزدیکی دارد، برای شام به مرد ملحق شود.
با رفتن نویسنده جوان، مرد نویسنده سراغ دختر تنها در کافه میرود و سر صحبت را با او باز میکند. دختر تنها به مرد میگوید او یک نویسنده واقعی نیست و چیزهایی برای دل خودش مینویسد. مرد نویسنده به دختر تنها پیشنهاد میکند ۱۰ روز با او زندگی کند تا او بتواند جزئیات زندگی دختر را از نزدیک ببیند و بتواند بنویسد. اما دختر تنها میگوید اکنون کسی در زندگی اوست و آن مرد اجازه چنین کاری را به او نخواهد داد. در همین لحظه مرد جوانی از پشت پنجره کافه به دختر تنها اشاره میکند و دختر کافه را ترک میکند.
معلوم میشود که مرد جوان برادر دختر تنهاست و با او قرار ناهار دارد تا دختر مورد علاقهاش را به او معرفی کند. دختر تنها برادرش را به چالش میکشد و از دختر میپرسد چه چیزی باعث شده است جذب برادرش شود و با او قرار بگذارد و وقتی متوجه میشود دختر دو سال از برادرش بزرگتر است، از آنها میپرسد آیا قصد ازدواج دارند و وقتی با جواب مثبت آن دو روبهرو میشود، میگوید آن دو یکدیگر را نمیشناسند و این امر سبب مشکلاتی در زندگی زناشویی و حتی باعث جدایی آنها میشود و از آنها میخواهد تا پیش از آنکه یکدیگر را نشناختهاند، ازدواج نکنند.
در میز کناری زن و مردی در حال نوشیدن هستند و از صحبتهای مرد متوجه میشویم زن با پروفسوری که همکار او بوده است، در ارتباط بوده و کمی پیش پروفسور که مرد او را مرد بینظیری میخواند، با پرت کردن خودش از ساختمانی بلند خودکشی کرده است. مرد در میان حرفهایش کمکم زن را محکوم میکند که او باعث مرگ پروفسور شده است، اما زن میگوید او عاشق پروفسور بوده و هیچ تقصیری در این میان ندارد، اما مرد حرفهای او را قبول نمیکند و پیدرپی زن را در مرگ همکارش مقصر میخواند، تا جایی که زن به گریه میافتد.
برادر دختر تنها و نامزدش از رستوران بیرون میآیند، درحالیکه دختر تنها مشغول حساب کردن است، آن دو به راه میافتند. دختر تنها از این کار برادرش ناراحت میشود، او را سرزنش میکند و در آخر باز هم از او میخواهد تا پیش از شناخت آن دختر با او ازدواج نکند.
زن و مرد جوان همچنان دور میز نشستهاند و مرد از زن میپرسد چرا کوله به این بزرگی را با خودش حمل میکند و زن میگوید این روزها مضطرب است و این کار به او آرامش میدهد. مرد از او میخواهد خاطره آن مرگ را از ذهنشان پاک کنند و آن زن را در قلبشان حفظ کنند، اما زن نمیتواند قبول کند. زن میگوید قرار نیست به هیچ مسافرتی برود و این فقط یک نمایش بوده است.
بازیگر، زن میانسال، مرد نویسنده و نویسنده جوان دور یک میز نشستهاند، درحالیکه دختر تنها نیز پشت میز خودش مشغول تایپ کردن است. مرد نویسنده وقتی باخبر میشود بازیگر جایی برای ماندن ندارد، از او میخواهد مدتی در دفتر او بماند تا با کارهای بازیگری که در دست دارد، بتواند کمی خودش را جمعوجور کند. مرد نویسنده رو به دختر تنها میکند و از او میخواهد برای نوشیدن به آنها ملحق شود، اما دختر تنها قبول نمیکند و مرد نویسنده میگوید او احساس میکند دختر تنها به حرفهای آنها گوش میداده و آنها را زیر نظر گرفته است.
مرد نویسنده برای سیگار کشیدن به بیرون از کافه میرود و میبینیم که دختر تنها به سر میز دوستان او آمده است و با آنها خوش و بش میکند و درنهایت بخشی از آن جمع میشود.