خواب گران، ريموند چندلر، ترجمه قاسم هاشمي¬نژاد، نشر هرمس
رمان
ريموند چندلر نخستين رمانش خواب گران را طي تنها سه ماه و در 1939 نوشت. او ادعا مي¬كند دو تا از داستان¬هايش را كه پيش¬تر در مجله ماسك سياه منتشر شده بودند، «اوراق كرده» و طرح داستاني اين رمان را از «قاتل در باران» و داستان ناپديد شدن را از داستان «پرده» برداشته است. (او احتمالاً اين استراتژي را در مورد دو رمان بعدي¬اش بدرود شيرينم و بانوي درياچه (ترجمه كاوه ميرعباسي، نشر طرح نو-م) به كار گرفته است.) فيليپ مارلو، شخصيت اصلي رمان، از شماري از داستان¬هاي چندلر مي¬آيد كه نام¬هاي مختلفي از جمله مارمودي، دالماس، مالورن و مالوري دارد. استفن پندو در مورد پيچيدگي رمان اشاره مي¬كند كه «بافت درهم¬پيچيده¬اي كه معضل چندلر در خلق يك خط داستاني به هم پيوسته را نشان مي¬دهد».
مسلماً كتاب چندلر روايتي شلوغ و ازهمگسيخته دارد، اما بااينحال مي¬تواند از سوي خوانندگان درك شود. آن¬گونه كه راجر شاتزكين مي¬گويد، اين رمان متني درباره اغتشاش و بههمريختگي است و هسته داستاني نفوذ¬ناپذيري دارد. مسئله اين نيست كه چه كسي چه كسي را به قتل مي¬رساند. اما اين چه اهميتي دارد؟ اين داستان به جاي اينكه معمايي را بگشايد، به روند ايجاد معما مي¬پردازد. فيليپ مارلو هم راوي است و هم كارآگاه خصوصي كه ژنرال پيري به اسم استرن¬وود او را استخدام كرده تا از چند و چون بدهي¬هاي دختر كوچكش كارمن به خاطر قمار سر دربياورد؛ بدهي¬هايي كه ممكن است تبديل به حق¬السكوت شوند. در اين ميان، داماد او ريگان ناپديد مي¬شود و دختر بزرگ ژنرال كه ويويان نام دارد و همسر ريگان است، شك دارد كه مارلو براي يافتن او وارد اين ماجرا شده است. او در خانه¬اش و حضور كارمن كه گيج و نيمه¬بيهوش است، به قتل رسيده است. او پيش¬تر كارمن را بيهوش كرده و عكس¬هايي نامناسب از او گرفته تا در آينده از آن¬ها استفاده كند. مارلو كارمن را نجات مي¬دهد و پس از شنيدن صداي تيراندازي و ديدن دو مردي كه بهسرعت از خانه گايگر فرار مي¬كنند، او وارد آن¬جا مي¬شود. مرد اول ظاهراً تايلور، دوست سابق كارمن، است كه با مرگي اسرار¬آميز از پاي درمي¬آيد. اكنون توجه به سوي مرد دوم جلب مي¬شود كه جو برودي نام دارد و مثل تايلور او نيز دوست كارمن بوده است. او بعد از به دست آوردن نگاتيو عكس¬هاي كارمن اقدام به اخاذي مي¬كند. مارلو به آپارتمان برودي مي¬رود تا نگاتيو¬ها و عكس¬ها را پيدا كند. كارمن آن¬جاست و آمده تا خودش عكس¬ها را از برودي بگيرد. كارمن مي¬رود و كارول لاندگرن، پيشخدمت و معشوق گايگر، به برودي شليك مي¬كند، چراکه اشتباهی فكر مي¬كند او گايگر را به قتل رسانده است.
در قمارخانه ادي مارس، مارولو با ويويان برخورد مي¬كند كه پول قابل توجهي برنده شده است. در پاركينگ او مانع مي¬شود پول¬هاي ويويان به سرقت بروند و چون مي¬ترسد اسير يك توطئه شود، سعي دارد به اين زن توجهي نكند. وقتي او به خانه¬اش بازمي¬گردد، با كارمن روبهرو مي¬شود و به او دستور مي¬دهد آن¬جا را ترك كند. اندكي بعد فردي به نام هري جونز به دفتر مارلو مي¬آيد و مي¬گويد حاضر است بگويد كه مونا همسر مارس كجاست. اما پيش از اينكه بتواند اطلاعاتش را فاش كند، مسموم مي¬شود. مارلو از منبع ديگري پي مي¬برد كه مونا در خانه¬اي بيرون شهر است. او دنبال اين زن مي¬رود، اما مورد ضرب و شتم قرار مي¬گيرد. بعدها، در خانه استرن¬وود و موقعي كه مارلو اسلحه كارمن را به او برمي¬گرداند، اين زن تلاش مي¬كند به او شليك كند. او حدس مي¬زند چنين بلايي هم بايد بر سر ريگان آمده باشد. سپس ويويان فاش مي¬كند ريگان را كارمن به قتل رسانده و همسر مارس بخشي از توطئه¬اي بوده تا اين قتل فاش نشود. كارمن بايد از مهلكه بيرون برده شود.
شاتزكين اصرار دارد خواننده رمان با وجود اين همه پيچيدگي، جزئيات ديوانه¬وار اثر را گم نمي¬كند: «اين رمان كه كاربردي سرگرم¬كننده دارد، گاهي خودش را هجو مي¬كند و گاهي سرِ حوصله به دنيايي مي-پردازد كه دچار فساد سياسي و اخلاقي شده و سردرگمي ما به عنوان خواننده اين رمان به ما كمك مي-كند درگير فيليپ مارلو، قهرمان كتاب، شویم و با او همذات¬پنداري كنيم.»
فيلم¬ها
نسخه سينمايي هاوكز در 1946 به عنوان دنباله¬اي بر اثر موفق قبلي¬اش داشتن و نداشتن با حضور زوج بوگارت/ باكال ساخته شد. بر اساس گفته خود هاوكز فيلمنامه طي هشت روز كامل شد و چندلر صرفاً حضوري غيررسمي در اين كار داشت، چون در استخدام كمپاني پارامونت بود. بعد از پيش¬نمايش فيلم در 1945 براي نظامي¬ها، هاوكز با درخواست كمپاني برادران وارنر موافقت كرد و چند صحنه با حضور بوگارت و لورن باكال به فيلم اضافه كرد (از جمله ديالوگ مشهور «مسابقه اسبدواني»). فيلمنامه ابتدايي از بسياري جهات خط اصلي داستان چندلر را دنبال كرد، به جز چند استثنا؛ توهم آشكار كارمن بعد از استعمال مواد مخدر، ارتباط لاندگرن و گايگر. به نظر مي¬رسد حذفيات داستان اصلي به تلاش¬هاي ويليام فاكنر و لي براكت برمي¬گردد تا نظر اداره سانسور را تأمين كنند. در رمان چندلر، كارمن درمان مي¬شود، اما در فيلم به خاطر خواست اداره سانسور مجازات مي¬شود. فيلمنامه نهايي با تغييرات و حذفيات بيشتر كار فيلمنامهنويس ديگر فيلم، جولز فورتمن است. لي براكت با طعنه مي¬گويد: «تماشاگران احساس كردند جهنمي را مشاهده كرده¬اند و دقيقاً نفهميدند اصلاً ماجرا چيست. اما چه اهميتي دارد؟ فيلم اثر خيلي مفرحي بود كه مقدار فراواني خنده و خطر و جسمانيت داشت.»
با اينكه خواب بزرگ به عنوان يكي از بزرگ¬ترين آثار نوآر در دهه 1940 جاي گرفت، اما مايكل واكر، يكي از منتقدان سينما، معتقد است فيلم به دليل فقدان فلاش¬بك، صداي راوي و نبود سبك بصري اكسپرسيونيستي¬اش اثر نابهنجاري است. چون نسخه¬اي كه مايكل وينر در 1978 با بازي رابرت ميچم ساخت، دستوپاگيري نسخه هاوكز را نداشت. او به كتاب وفادارتر ماند و حتي آن را بهروز كرد و وقوع حوادث را به لندن برد. جرالد مست، تاريخ¬نويس سينما، اين نسخه را «اثري اورژينال بر اساس روايت چندلر» ارزيابي مي¬كند، اما ريچارد شيكل، منتقد نشريه تايم، به دلايل زيبايي¬شناسانه از اين نسخه راضي نيست و میگوید: «آن¬چه در اين فيلم براي سازنده¬اش مهم بوده، وفاداري به نسخه چندلر است كه اين كار نياز به تخيل سينمايي دارد و فراتر از توان كارگرداني است كه موفق¬ترين كارش آرزوي مرگ (با بازي چارلز برانسون) بوده است.»
دكتر ژيواگو، بوريس پاسترناك، ترجمه علياصغر خبره¬زاده
دكتر ژيواگو، كارگردان: ديويد لين
رمان
تاريخچه انتشار دكتر ژيواگو بسيار جذاب است. از اوايل دهه 1930، پاسترناك ايده نوشتن رماني را در ذهن پرورانده بود كه بازتابي از سرنوشت و تقدير نسل خودش به شمار مي¬رفت. در دهه ۳۰ و اوايل دهه ۴۰ چند بخش را به شكل سخن منثور نوشت که از نظر تماتيك و زيبايي¬شناسانه، نطفه آثار بعدي¬اش را در خود داشت. در 1945 به شكل عملي نوشتن دكتر ژيواگو را آغاز كرد كه ۱۰ سال نوشتن آن به طول كشيد. به خاطر نقطه نظرات جنجالبرانگيز كتاب درباره انقلاب بلشويكي روسيه، كتاب در شوروي منتشر نشد و به زبان ايتاليايي ترجمه و براي نخستين بار در 1957 از سوي ناشري ايتاليايي به چاپ رسيد. در1958، پاسترناك برنده جايزه نوبل شد، اما مقامات رسمي كشور وادارش كردند جايزه را نپذيرد.
خوانندگان كتاب از چشم شخصيت اصلي كتاب كه يوري ژيواگو نام دارد، با مجموعه¬اي از دگرگوني¬هاي سياسي اجتماعي عظيم روبهرو مي¬شوند كه نيمه اول زندگي روس¬ها را به تصوير كشيده است. رمان با تشييع جنازه مادر يوري آغاز مي¬شود كه چند سال پيش از انقلاب 1905 را در بر مي¬گيرد و با بخش كوتاهي كه پنج يا ۱۰ سال بعد از جنگ جهاني دوم اتفاق مي¬افتد، به پايان مي¬رسد، كه دوستان قديمي يوري- خود او در 1929 مي¬ميرد- به سرنوشت كشورشان مي¬انديشند. درحاليكه رخداد¬هاي انقلاب 1905 از دريچه چشم يوري جوان به طرزي منفعلانه روايت مي¬شود، تحولات عمده جنگ جهاني اول، انقلاب دوم در 1917 و جنگ داخلي كه خود ژيواگو شخصاً در آن شركت داشت و تأثيري بي¬نهايت بر زندگي او گذاشت، مورد توجه قرار گرفته¬اند. او به عنوان پزشك طي جنگ جهاني اول به خط مقدم جنگ فرستاده مي¬شود و در آن¬جا عاشق دختري به نام لارا مي¬شود كه پرستار بيمارستان نظامي است و در سرتاسر رمان ژيواگو و لارا بهتناوب از هم جدا مي¬افتند، اما دكتر ژيواگو در تمام عمرش عشق به لارا را در وجودش حفظ مي¬كند. ژيواگو بعد¬ها و هنگام زندگي در دهكده¬اي دورافتاده در سيبري كه بعد از انقلاب بلشويكي براي گريز از چنگ قحطي و گرسنگي به آن پناه برده، به ¬طور اتفاقي بار ديگر لارا را مي¬بيند. ژيواگو مردد ميان عشق به لارا و احساسي كه به همسرش دارد و درحاليكه همسرش به او عشق مي¬ورزد و وي نيز به شخصيت او بسيار احترام مي¬گذارد، مصمم مي¬شود از لارا دست بردارد. ژيواگو در راه بازگشت به خانه نزد همسرش به گناه خود اعتراف مي¬كند و سپس پارتيزان¬هاي بلشويك او را مي¬ربايند.
طي جنگ داخلي او دو سالي را همراه پارتيزان¬هاي بلشويك در اردوگاه¬هاي جنگلي مي¬گذراند، اما از آن-جا میگريزد و به خانه بازمي¬گردد كه لارا در آن¬جا به وي خبر مي¬دهد خانواده دكتر از بيم قساوت¬هاي سرخ¬ها و سفيد¬ها به مسكو بازگشته¬اند. سپس پي مي¬برد همسر و دو فرزندش بهزور وادار به مهاجرت شده¬اند. لارا نيز كشور را ترك مي¬كند. ژيواگو در 1922 پاي پياده به مسكو بازمي¬گردد و تلاش مي¬كند زندگي تازه¬اي آغاز كند. او كه خودش را موظف نمي¬داند با الزامات روزگار بعد از انقلاب وفق بدهد، از نظر روحي و جسمي در هم مي¬شكند و بهزودي بر اثر حمله قلبي مي¬ميرد. او در سال¬هاي اخير به سرودن شعر مي¬پردازد كه بخش¬هاي زيادي از آن¬ها به لارا تقديم شده است.
با اينكه دكتر ژيواگو شخصيت اصلي رمان پاسترناك است، اما اطراف او را شخصيت¬هاي بي¬شماري فرا گرفته¬اند كه عقايد سياسي و فلسفي متفاوتي دارند و زندگيشان در اين رمان، ناخواسته به زندگي ديگران مربوط شده است. پاسترناك دائماً شخصيت¬هاي رمانش را با هم ممزوج كرده و روبهروي هم قرار مي¬دهد و عامدانه با سنت رئاليستي شخصيت¬هاي شفاف و با انگيزه¬هاي مشخص به مخالفت برمي¬خيزد. اين نكته وجود دارد كه آموزه روابط علت و معلولي در اين رمان به چشم نمي¬خورد و همين باعث مي¬شود اقتباس صحنه¬اي يا سينمايي از رمان پاسترناك، بهشدت با چالش¬هايي رو¬به¬رو باشد.
فيلم
تنها نسخه سينمايي از رمان بوريس پاسترناك فيلمي است كه ديويد لين در 1965 از آن ساخت و فيلمنامه¬اش را رابرت بولت نوشته است. نام لين در آن زمان به خاطر ساختن لورنس عربستان بر سر زبان¬ها بود و او مجذوب رمان دكتر ژيواگو شد و امكانات ذاتي آن براي تبديل به يك اثر سينمايي را دريافت. لين فيلم را باشكوه ساخته است و همچنان نام خود به عنوان كارگردان سازنده آثار «باشكوه» در سينما را حفظ كرد.
به جز چند تغيير نهچندان با اهميت، فيلم بهشدت به رمان پاسترناك وفادار است. داستان رمانتيك رمان كه وجه عمده روايت فيلم را نيز در بر مي¬گيرد، بر اساس ساختار فلاش¬بكي بازسازي شده كه يوگراف، نابرادري يوري، آن را روايت مي¬كند. فيلم با تأكيد بر مثلث عشقي يوري، تونيا همسرش و لارا از ساده -بودن طرح داستاني رمان تخطي نمي¬كند و به قول آلن سيلور و جيمز اورسيني، اين فيلم «از سادگي بيش از حد تاريخ و درام تاريخي رنج مي¬برد».
فيلم با ديدار يوگراف، فرزند گمشده لارا و تونيا، آغاز مي¬شود. بخش بعدي تماشاگران را به دوران كودكي يوري مي¬برد. روايت يوگراف سپس از طريق مراحل مختلف زندگي يوري، حركت میكند و روي ديدار¬ها و وداع¬هاي بي¬شمار يوري و لارا متمركز ميشود كه لابهلاي رخداد¬هاي تاريخي مهمي رخ مي¬دهند. در واقع، با حذف تعدادي از شخصيت¬ها و صحنه¬هاي مهم كه باعث پيشرفت عناصر تماتيك رمان مي¬شوند، ديويد لين و رابرت بولت بخش¬هايي را به فيلم افزوده¬اند، مانند نخستين برخورد لارا و يوري در تراموا و واپسین ديدار لارا و يوري در خياباني در مسكو كه اين صرفاً براي بيان داستان رمانتيك فيلم صورت گرفته است.
با تمركز بر مثلث عشقي كه سرشار از بيان مفرط احساسات¬گرايي است و فراهم آوردن شخصيت¬هايي با انگيزه¬هايي روشن و مشخص، لين و فيلمنامه¬نويسش بهشدت روايت شاعرانه پاسترناك را ساده و دمدستي كرده¬اند. وانگهي، تأكيد فيلم بر داستاني عاشقانه، درونمايه فلسفي را كه رمان آن را پايمال کرده، ويران كرده ¬است. اين درونمايه كه خلق يك نظم نوين جهاني است، بارها در افكار فلسفي شخصيت¬هاي پاسترناك تكرار شده است.
مايكل آندرگِرگِ منتقد، به اشتباه فيلمنامه بولت و فيلم لين را به اين دليل تحسين مي¬كند كه «آن¬ها از بي¬سروشكل بودن رمان، به در آمده¬اند و شخصيت¬هايي زنده از دل سايه¬هايي مبهم خلق كرده¬اند و بيشترِ حرف¬هاي نامفهوم شبه¬فلسفي را روشن ساخته¬اند...». ميل فيلم به «روشن ساختن» نقش و نماي شاعرانه پاسترناك با تقليل ساده¬انگارانه رمان به طرح داستاني¬اش، به غيبت تمام و كمال ساختار چندصدايي اثر پاسترناك منتهي شده كه براي رمان ضرورت داشته تا چند¬وجهي بودن واقعيت را به خوانندگانش منتقل کند. از آن گذشته، ساختار استفاده از فلاش¬بك- روايت يوگراف- به طور كامل ميل پاسترناك براي انعكاس واقعيت متلاطم روسيه پيش و بعد از انقلاب از طريق روايت ژيواگو را ناديده مي¬گيرد، يعني كسي كه تخيل شاعرانه¬اش از روايت خطي و معمولي پيشي گرفته است.
به نظر مي¬رسد آن¬چه فيلم با موفقيت به آن دست مي¬يابد، بنا كردن مجموعه¬اي از نمادهاي شاعرانه در سرتاسر روايت داستان فيلم است. علاوه بر چند صحنه غرق در شكوه و جلال كه صرفاً جلوه¬هاي سينمايي هستند، بيآنكه بافت نثر پاسترناك را آشكار سازند، بهره بصري ديويد لين شامل عناصر نمادين مهمي است مانند شمع يا قلعه يخي كه هر دو به گونه¬اي شاعرانه بازتابي از موقعيت رواني شخصيت¬هاي پاسترناك هستند. اما فيلم در كليتش به پيچيدگي فلسفي و شاعرانه رمان دكتر ژيواگو دست نمي¬يابد.
اين در حالي است كه وقتي ديويد لين سراغ اقتباس آثار ادبي يكي از بزرگ¬ترين نويسندگان ادبيات انگليس، هموطنش چارلز ديكنز مي¬رود، سعي دارد به درونمايه¬ها و روايت رمان¬هاي برجسته¬¬اي همچون اوليورتویيست و آرزوهاي بزرگ نزديك شود. بازسازي فضاي تيره¬گون آدم¬هاي نگونبختي كه در بيغوله¬ها زندگي مي¬كنند و روزگار را با دزدي و فلاكت مي¬گذرانند، در نسخه سينمايي اوليور تویيست محصول 1948 بسيار موفق جلوه مي¬كند. شخصيتي¬هايي همچون فاگين در نسخه لين لايه لايه هستند و تخت و تكبعدي نيستند. حتي در اثر رمانتيكي مانند آرزو¬هاي بزرگ نيز نسخه سينمايي به گونه¬اي است كه شخصيت كليديای مانند خانم هاويشام يكي از باور¬پذير¬ترين شخصيت¬ها در ميان اقتباس¬هاي سينمايي است.
به نظر مي¬رسد زيرمتن¬هاي فراواني در بازسازي رماني دخيل هستند كه روايتي دردناك از انسان¬هايي عرضه مي¬كند كه زير بار سنگين يك ايد¬ئولوژي خرد مي¬شوند و همين بهترين بهانه براي اقتباس از اثري مي¬توانست باشد كه ويراني را اينبار در يك انقلاب بلشويكي به تصوير مي¬كشد. اما لين ترجيح مي¬دهد خطر نكند و فيلمش را به دام سياست نيندازد و از شيوه¬اي پيروي كند كه در آثار رمانتيكي مانند غرور و تعصب امتحان خودشان را پس داده¬اند. براي همين به عشق لارا و يوري بسنده مي¬كند و آن را برجسته مي¬سازد. اين در واقع نكته¬اي كليدي در مبحث اقتباس سينما از ادبيات نيز به شمار مي¬آيد. سينما و ادبيات به دليل تفاوت ماهوي در روايت¬هايشان گاهي بنيادي¬ترين اختلاف¬ها را به نمايش مي¬گذارند. گاهي در اين ميان برخي از نويسنده¬ها مانند داستايِوسكي و ديكنز اين شانس را پيدا مي¬كنند كه آثارشان در اقتباس¬هاي سينمايي به جلوه¬هاي بصري تازه¬اي دست يابند، يا مانند پاسترناك لاجرم همچنان در وجه ادبي باقي بمانند و در سينما موفق نباشند.