اعراب مثال دراماتیکی دارند که بیان میکند: «انتقام لذتی الهی است.» این مثال ریشه ذاتی انسان را برای شنیدن لذتبخشترین پیرنگ بیان میکند. پیرنگ انتقام این پتانسیل را دارد که قهرمان را به مخاطب بسیار نزدیک کند. این میزان از همذاتپنداری اغلب در پیرنگهای دیگر دیده نمیشود. قهرمان در پیرنگ انتقام مسیری را طی میکند که در کنار بازشناخت خود به عدالت نیز دست یابد. این دستیابی به عدالت همواره با فهم حقیقتی همراه است که زندگی قهرمان را تحت تأثیر قرار میدهد. به نوعی قهرمان و مخاطب که به میزان زیادی به او نزدیک شده است، به جهانبینی فرای آنچه تا کنون داشتهاند، دست مییازند. این جهانبینی به قدری عمیق و تکاندهنده است که زندگی قهرمان داستان را به پیش و پس از خود تقسیم میکند. و خیل پرسشها در آن لحظه خود را نمایان میکند. آیا شخصیت همان انسان پیش از حوادث خواهد بود؟ آیا قهرمان توانایی بازگرداندن موقعیت پیش از آشفتگی را دارد؟ ادامه زندگی قهرمان داستان منوط به چه خواهد بود؟ و بسیاری پرسش دیگر که پس از گرفتن انتقام باعث میشود اثر لایههای زیرین خود را بیشتر نمایان کند. به همین علت نوشتار حاضر درباره فیلم شنای پروانه را با توصیف صحنه پایانی آغاز میکنیم.
حجت بر سفره با خانواده نشسته است. تمام خانواده درگیر و ناراحت، چشم امید دارند که حجت بتواند با پیدا کردن شخص خاطی برادر خود، هاشم، را از مرگ برهاند. فضا و اتمسفر این صحنه و یک خواست جمعی در برابر فضا و ذهنیت قهرمان داستان و یک خواست شخصی قرار میگیرد. در این لحظه و جدال نگاههای ابژکتیو خانواده و مخاطب در برابر وضعیت درونی و نگاه سوبژکتیو حجت به موقعیت درخشانترین لحظه داستان را رقم میزند. در این لحظه است که تمام مسیر قهرمان معنا مییابد. اینکه قهرمان داستان چگونه یک امر کلی را به امری شخصی بدل میکند؛ زمانی که حجت به انتقام پنج سال حبس و فرزندی که از دست داده است، برادر خود را در پای چوبه دار رها میکند و شمایل یک قهرمان مدرن واقعی را به خود میگیرد.
نظم ابتدایی جهان داستان با یک فیلم شخصی به هم ریخته است. بزنگاهی که نهتنها یک شخصیت، بلکه یک خانواده را دچار بحران میکند. این بحران هر چند در جدول تهدید و خطر داستانی درجه بالایی ندارد، اما نویسنده با انتخاب یک بافت برای بیان آن میزان خطرپذیری را به نسبت چشمگیری افزایش میدهد. یک خانواده جنوبشهری با ارزشهای متناقض و در رأس آن یک شرور سابقهدار با اِلمانهای تیپیکال و ارزشهای غریبی که دارد. هر چند نویسنده در این نقطه خود زیاد دست به شخصیتپردازی نمیزند و بیشتر به پیشذهنیت مخاطب درباره چنین شخصیتهایی اکتفا میکند، اما در همین پیشذهنیت جایگاه «زن»، «غیرت» و «ناموس» را برساخت میکند. به عبارتی، جدا از ذهنیت مخاطب نسبت به شخصیتهای اشرار و اوباش یک وجه دراماتیک عاشقانه نیز به شخصیت هاشم میبخشد. هر چند این وجه میتواند کلیشهشده فیلمفارسیهای پیش از انقلاب باشد، اما کارکرد خود را در داستان دارد. البته که بعدتر به وجوه تشابه بیشتر داستان با فیلمفارسیهای پیش از انقلاب خواهیم پرداخت.
بزنگاه دگرگونساز با فیلم پخششده از پروانه یک آشوب تمامعیار در وضعیت خانواده و داستان ایجاد میکند. این آشوب از لحاظ ساختاری بهدرستی ختم به حادثه محرک و کشته شدن پروانه به دست هاشم میشود. این حادثه محرک آغازگر داستانی است که پیرنگ و ستون فقرات اصلی داستان را شکل میدهد. پرسش دراماتیک را بهدرستی مطرح میکند و مخاطب را به تماشای ادامه داستان ترغیب میکند. آیا هاشم به خاطر قتل پروانه اعدام خواهد شد؟ یا به بیان بهتر، هاشم چگونه تاوان قتل پروانه را پس خواهد داد؟
نخستین اقدام منطقی که به ذهن مخاطب میرسد، مسیر قانونی است. اما این مسیر بهسرعت راه را خواهد پیمود و داستان به پایان میرسد. از سویی، خانواده هاشم به دنبال رضایت از خانواده پروانه خواهند بود و ماندن در این دام در سالهای اخیر به درامهای خستهکننده و تکراری منجر خواهد شد. بنابراین نقطه عطف اول را پدر پروانه رقم میزند. او هاشم را خواهد بخشید؛ در صورتی که پخشکننده فیلم خصوصی پروانه پیدا شود. در این نقطه است که قهرمان شمایل تمام و کمال خود را پیدا میکند. حجت در حکم قهرمان باید شخصی خاطی را پیدا کند تا بتواند هاشم را نجات دهد و آرامش را به خانواده خود برگرداند. هر چند در این میان با خردهپیرنگهایی نظیر باردار شدن مجدد همسرش دست به گریبان است. اما خود را در برابر برادر خود مسئول میداند. هاشم پیشتر در زمان حبس حجت به خانواده او رسیدگی میکرده و پدر و مادر او بهشدت نگران وضعیت هاشم هستند. هدف قهرمان داستان نجات برادر به وسیله پیرنگ جستوجوست، اما نباید فراموش کرد که پیرنگ انتقام زیرلایه مخفی و بستر اصلی داستان را شکل میدهد. زیرا قانون ناتوان در پیدا کردن شخص خاطی اصلی بوده و حال قهرمان ناامید از مسیر قانونی خود به دنبال اجرای عدالت است. البته در کنار این اجرای عدالت برادر خود را نیز نجات خواهد داد. اگر بخواهیم مؤلفههای اصلی پیرنگ انتقام را یاد کنیم، نخست جنایت علیه قهرمان یا نزدیکانش که در این داستان هاشم برادر قهرمان است، دوم ناامیدی قهرمان از نیروهای طبیعی و قوانین برای مجازات جنایتکار و سوم اقدام برای انتقام ورای قوانین است؛ کاری که حجت آن را پی میگیرد.
پرده دوم داستان همان بحث نزدیکی داستان به فیلمهای پیش از انقلاب است که پیشتر ذکر شد. یک داستان خیابانی که قهرمان به هر جایی از شهر برای رسیدن به سرنخی سرک میکشد. این نوع سینمای خیابانی به قهرمانان به دنبال خودشناسی خاصه دهه 50 سینماست. فیلمهایی نظیر تنگنا، کندو و رضا موتوری نمونههای درخشان این نوع سینما و داستانگویی هستند. در شنای پروانه نیز این گشتوگذار خیابانی دیده میشود. هر چند نویسنده تلاش دارد با تصویر کردن محیطهای کمتر دیدهشده و نامتعارف در سینما مثل قمارخانههای تیمی و کارگاه تولید مسکرات فضاهای جدید و نابی را خلق کند، اما خلق چنین اتمسفرهایی چندان کمکی به داستان نمیکند، بلکه تنها مانند افکتهای تصویری هستند که سعی در این دارند تا برای مخاطب جذابیت به وجود آورند. از اینرو بیشتر نوعی باجدهی به مخاطب محسوب میشود. حتی با کمی سختگیری میتوان آن صحنه درگیری جلوی در خانه را نیز که به نوعی نقطه میانی داستان و آغاز روند تازهای است، در زمره صحنههای به صرف جذابیت محسوب کرد. اتمسفر آن صحنه بسیار مشابه مستندهای کارگردان است که پیشتر در مدیوم مستند با تأثیرگذاری بیشتر شاهد بودیم.
نقطه میانی داستان را که درگیری جلوی خانه پدری حجت است، میتوان کلید اصلی حلوفصل داستان دانست. به همین دلیل این صحنه دلیل تمام صحنههای پیشین خود را نقض میکند. به همین دلیل است که آن صحنهها را تنها جذابیتهای تصویری مینامم. چرایی آن نیز در این است که اگر این صحنه وجود نداشت، داستان هیچگاه پایان نمییافت و قهرمان موفق نمیشد به گونهای دیگر به کشف و شهود برسد. درگیری جلوی خانه منجر میشود به اینکه قهرمان به ارتباط بین فیلم شخصی و فروختن قمارخانهها و کارگاه تولید مسکرات پی ببرد و دست به اقدامی بزند که شخص مورد نظر را پیدا کند و از آن شخص به نفر اولی که فیلم را در استخر زنانه گرفته است، برسد. حال تصور کنید نفر اول هیچگاه چنین خبطی نمیکرد، در چنین چیدمانی احتمال پیدا شدنش از سوی قهرمان بسیار ضعیفتر بود تا تحریک کردن قهرمان برای مسیری تازه برای جستوجو.
قهرمان در اقدامی ورای قانون چندین نفر مشکوک را در انبار سولهای زندانی میکند تا فرد مخبر را پیدا کند تا از طریق او به ماجرای فیلم شخصی پروانه برسد. در این بین یک پاساژ چند صحنهای که آمدن همسر و خواهر حجت و رها کردن افراد مشکوک است، هیچ توجیهی ندارد، جز اینکه کارگردان بخواهد آن تصاویر شکار با اسلحه بیهوشی را بگیرد و دوباره مخاطب را مرعوب جذابیت بصری کند. در غیر این صورت، آن صحنه هیچ لزوم دراماتیک و نقش داستانی ندارد. بعد دستگیری دوباره افراد مشکوک، شخصی اعتراف میکند که او مخبر بوده است! پرسش اینجاست که چرا همان بار نخست اعتراف نکرد؟ در مرتبه دوم چه فشاری باعث اعتراف شد؟ پاسخی وجود ندارد، زیرا بهطبع اهرم فشاری وجود ندارد. حال قهرمان به مدد این فرد، به زنی رسیده که میتواند کلید داستان باشد و گره داستان را باز کند. با یک طرح و توطئه او را به محل کار خود میکشاند و بهراحتی متوجه میشود فردی که باعث شده فیلم گرفته شود، دوست و رفیق هاشم است. مصیب که در ابتدای پرده دوم همراه حجت بود و خود از اشرار است، در یک تسویهحساب شخصی با هاشم فیلم همسر او را پخش کرده و به قول خودشان او را زمین زده است.
نقطه عطف دوم در این لحظه رقم میخورد. حال باید منتظر انتقام و تحویل فرد خاطی به پدر پروانه برای اجرای عدالت باشیم. اما نویسنده یک زیرلایه پنهان داستانی را برملا میکند تا انتقام رنگوبوی جدیتر و شخصیتری بگیرد. مصیب پرده از رازهایی برمیدارد که حجت از آنها بیخبر است. این رازها پیرنگی فرعی ایجاد میکند که کمتر شاهد آن هستیم. پیرنگی بهغایت دراماتیک و جذاب به نام پیرنگ برادرکشی.
حجت به علت مواد مخدری که هاشم در ماشین او جاساز کرده بوده، به زندان افتاده و فرزندش سقط شده است. همسرش به همان دلیل توانایی بارداری را از دست داده و حال باید با عملهای متفاوت بچهدار شود. حجت نتوانسته پروانه را از دست هاشم نجات دهد و عذاب وجدان دارد، حال با چهره¬ای از هاشم روبهرو میشود که او را مسبب تمام گرفتاریهای خانواده میداند. در این نقطه حجت باید دست به کنشی بهغایت دراماتیک بزند. اوست که تصمیم میگیرد چگونه عدالت را اجرا کند. حال آن مثال اعراب رنگوبوی دراماتیک خود را نمایان میکند. «انتقام لذتی الهی است.» فقط یک بار آدمی میتواند جای خدا بنشیند و برای مرگ و زندگی دیگری تصمیم بگیرد. در این لحظه است که اجرای عدالت به او سپرده میشود. حال حجت در این موقعیت قرار میگیرد که برای مرگ و زندگی هاشم تصمیم بگیرد. پس از اینکه از آنچه بر او گذشته است، اطمینان حاصل میکند، مصیب را با طرح و توطئهای کوچک به دست قانون میسپارد تا انتقام پروانه را گرفته باشد. هر چند با برچسبی دیگر و تحت عنوان اعدام به علت مواد مخدر، اما انتقام به سرانجام رسیده است. گویی دین خود را به پروانه ادا میکند. اما برای انتقام از هاشم، انتقام به علت آنچه بر او روا داشته است، در یک موقعیت عجیب گرفتار میشود. او برای گرفتن انتقام باید سکوت کند، لذت انتقام را بهتنهایی بچشد، زیرا در صورت بیان این مسئله دیگر انتقام رنگ میبازد و هاشم زنده میماند، اما در صورت گرفتن انتقام نیز باید سکوت کند تا متهم به برادرکشی نشود. این موقعیت غریب است که در صحنه پایانی باعث میشود همچنان پیرنگ انتقام یکی از جذابترین و البته پررمز و رازترین پیرنگهای داستانگویی باقی بماند.
داستان شنای پروانه در بستر پیرنگ انتقام در داستانگویی سرراست عمل میکند، اما اضافهکاریهای برخی صحنهها باعث میشود ریتم اثر گاهی از دست برود. این ایستهای ناگهانی باعث وقفههایی میشود که داستان را دچار لکنت میکند. خلق تصاویر زیبا یا موقعیتهای نامتعارف همواره چارهساز نیست و مانند این داستان میتواند ضربهزننده و گاهی بیهوده باشند. به نوعی این صحنهها اطوار کودکانهای است که بیشتر داعیه جلب توجه دارند. به قول رابرت مککی: «یک فرمول خوشساخت ممکن است صدای داستان را خفه کند، اما تمهیدات عجیب و غریب فیلم هنری آن را دچار لکنت زبان خواهد کرد. بسیاری از فیلمسازان نیز با دست زدن به این اداها در واقع فریاد میزنند: نگاه کنید چه کارهایی از دستم ساخته است! هنرمند پخته و آبدیده هرگز جلب توجه نمیکند و هنرمند عاقل نیز هرگز کاری را صرفاً برای شکستن قراردادها انجام نمیدهد.»