در درباره بیکرانگی میتوان همان مضامین همیشگی سینمای روی اندرسون را یافت؛ فیلمی پر از شخصیت و خردهپیرنگ که نوع نگاه اندرسون به هستی، تنهایی انسان و تلاش بشر برای یافتن معنا و شاید بیمعناییِ زندگی، در اپیزودهایی کوتاه که با یکدیگر ارتباط معنایی دارند، به تصویر کشیده شده است. فیلمساز ۷۷ ساله سوئدی در گفتوگوی زیر از منابع الهام خود برای ساخت فیلم درباره بیکرانگی میگوید.
آیا خود را تابهحال به عنوانِ یک شخصیت در فیلمهایتان به تصویر کشیدهاید؟
کاش میتوانستم بگویم بله، اما خیر. حداقل قصد من چنین نیست. اما با برخی آدمها و موقعیتهایی که در فیلمهایم میبینید، ملاقات کردهام. آنها را در خیابانها و رستورانها میبینم و سپس به منظورِ پالودن و انتزاعیتر ساختنِ آنها، از نو احیایشان میکنم. به همین سبب هرگز نمیتوانم از استودیو خارج شوم و در رستوران واقعی فیلم بگیرم، چون در این صورت سبکم چندان اصیل و خالص نخواهد بود. دلیل عمدهای که در استودیوی خودم باقی میمانم و در فضاهای خارجی فیلمبرداری نمیکنم، همین است.
فیلم درباره بیکرانگی با نمایش مسائل بزرگ و کوچکِ وجودی، برخی صحنههای آثار قدیمی شما را یادآوری میکند. این فیلم از چه جهات، البته اگر تفاوتی وجود داشته باشد، با آثار قبلی شما متفاوت است؟
در این فیلم برای نخستین بار در کل کارنامه فیلمسازیام از صدای خارج از تصویرِ راوی استفاده کردهام. هزارویک شب را دوباره خواندم و تصمیم گرفتم شهرزادِ خودم را خلق کنم. برنامه کارِ من داشتنِ تماشاگری است که درست همانند شاه در قصه آرزو کند که فیلم هرگز به پایان نرسد. احساس میکنم تقریباً موفق شدهام. و سپس طبق معمول با آدمهای متفاوتی که همه آنها بخشی از ما و جزئی از هستی هستند، ملاقات خواهید کرد که امیدوارم احترام و صداقتم نسبت به آنها را نشان داده باشم. این زندگی ممکن است گاهی بیرحمانه و اغلب بسیار آسیبپذیر باشد.
نقطه آغازین برای ساخت درباره بیکرانگی چه بود؟ معتقدم مجموعه داستانهای هزارویک شب منبع الهام اصلی شما بود. چرا؟
گاهی اوقات توضیح اینکه یک ایده از کجا سرچشمه میگیرد، دشوار است. این اتفاق صرفاً به احساسات درونی که اینجا اهمیت بسیار بزرگی دارد، مربوط میشود. من از هزارویک شب از این جهت الهام گرفتهام که شهرزاد چنان داستانهای عالی و شکوهمندی تعریف میکند که شاه تمایل ندارد هیچ وقفهای در آن بیفتد. ایده من ساختن فیلمی بود که آنقدر نیکو و سودمند باشد که مردم مایل به توقفش نباشند.
اولین بار است که از صدای خارج از تصویر استفاده کردهاید؛ راویِ زنِ فیلم شما از شخصیت شهرزاد الهام گرفته شده است. میتوانید دلیلِ استفاده از این المان را توضیح دهید؟
من از ترانه باب دیلن به نام «بارانی سخت خواهد بارید» الهام گرفتم که شامل نقل قولهای زیبایی است از جمله: «زن جوانی را دیدم که بدنش میسوخت»، «مردی را دیدم زخمخورده عشق»، «مرد دیگری را دیدم جریحهدارِ نفرت» و... دیگر منبع الهامبخشِ من فیلم فرانسویِ کلاسیکِ هیروشیما عشق من با صدای بهیادماندنی و خارج از تصویرِ امانوئل ریوا بود.
سایر فرمهای هنری– هنرهای زیبا و ادبیات و موسیقی- بخشی بنیادین و جداییناپذیر از نگرش و هنر سینمایی شما را شکل میدهند. میتوانید نمونه خاصی از صحنهای را مثال بزنید که از منابع دیگر استفاده کردهاید؟
صحنهای به نام «زوج روی نیمکت» با الهام از یک نقاشی ساخته شده است. میتوانید مرغان ماهیخوار بزرگی را ببینید که به سوی آفریقا پرواز میکنند. زن به بالا نگاه میکند و میگوید: «آه، سپتامبر به این زودی آمد.» این جمله از دایی وانیای چخوف میآید که یلنا آندریونا با سونیا سخن میگوید و جمله مشابهی را بر زبان میآورد: «سپتامبر به این زودی آمد.» و اضافه میکند: «سرتاسر زمستان اینجا چگونه تاب خواهیم آورد؟» به نظرم خیلی سوزناک و احساسبرانگیز آمد. ما را به یاد گذر زمان و پیرتر شدنمان میاندازد. استعارهای است زیبا و سرشار از لطافت شاعرانه.
معتقدم مارک شاگال یکی دیگر از منابع الهام شما بوده و تصویرِ زوجِ در حالِ پرواز، نقاشیِ «بر فراز شهر» اثر شاگال را یادآوری میکند که نقاش و همسرش را درحالیکه بر فرازِ شهر ویتبسک پرواز میکنند، به تصویر میکشد. این تصویر قرار است چه چیزی را نمادپردازی کند؟
این زوجِ جوان بیگمان ساده و معصوم هستند. آنها از سوی زندگی آسیب ندیدهاند. زیبا هستند و پرواز میکنند و به هر چیزی روی زمین نگاه میاندازند و زندگی را در آغوش میگیرند.
یکی از صحنههای قدرتمند فیلم مردی را نشان میدهد که مرتکب فرزندکشی شده است. او دخترش را احتمالاً به دلیل مسئلهای ناموسی به قتل رسانده و اکنون پشیمان است و افسوس میخورد. مرد دختر را در آغوش خود دارد، درحالیکه چاقو هنوز در دستش است و یک زن و یک پسر، شاید مادر و برادرِ دختر، نظارهگرِ این لحظه هستند. به نظر میرسد که آنها از اقوام خاورمیانه باشند. صحنه مزاحم و مختلکنندهای است.
این صحنهای است که برای ساختنش دودل و مردد بودم. نمیخواهم گروه خاصی را در جامعهمان انتخاب و جدا کنم، اما این قتلهای ناموسی معمولاً در گروههای خاصی اتفاق میافتد. بنابراین چنین صحنهای را ساختم تا پوچی را به نمایش بگذارم؛ همراه با حضورِ دو شاهد و پشیمانیِ فوریِ مرد از عمل خود. این تصویر دقیقاً از نقاشیِ ایلیا رپین به نام «ایوان چهارم روسیه و پسرش ایوان در روز جمعه 16 نوامبر 1581» الهام گرفته شده است. بنابراین تصویری است هم تاریخی و هم معاصر و متداول.
آیا تصویر خاصی در این فیلم هست که محبوب شما باشد؟
بله، صحنهای که پدر و دختر قدمزنان و زیر باران به مهمانی جشن تولد میروند. پدر باید چتر خود را کنار بگذارد تا به دخترش برای بستن بند کفش او کمک کند. با اینکه خیس میشود، باید این کار را بکند. احساس میکنم صحنهای زیبا و بیریا و خالصانه بین پدر و دختر است.
فیلم سرودی است در ستایشِ زندگی و نشانههای «بیکرانگیِ» هستی. در گفتهای اشاره کردهاید به اینکه اسطوره یونانیِ «شاخ وفور نعمت» یکی از نقاط شروع برای ساخت این فیلم بوده است...
بله، من عاشق تصویر این شاخ هستم که در نهایتِ کمال است و مفهوم و تصورِ ایدههای نو همواره از آن نشئت میگیرد.
در دنیای طاقتفرسای امروز و بیمبالاتی انسان نسبت به سیارهمان، هنر آیا شما را از دیدن «کراهتِ» نوع بشر محافظت میکند؟ چه چیز به شما کمک میکند که روی زیبایی زندگی متمرکز شوید؟
شما در هنر همه جنبههای بشری را در اختیار دارید. من در نشان دادن هر چیزی، حتی اگر جنبه بیرحمانه زندگی باشد، اهمال نمیکنم. در «شاخ وفور نعمت» زیبایی و زشتی را با هم دارید.
هر از چند گاهی به برخی از حوادث تاریکِ تاریخِ اخیر بازمیگردید. بهویژه هیتلر که در این فیلم حضور کوتاهی دارد. جالب اینجاست که سینمای سوئد این روزها بهندرت سراغ جنگ جهانی دوم میرود. درحالیکه همسایههای شما، دانمارک و فنلاند و نروژ، در این زمینه فیلمهای زیادی ساختهاند و بسیار موفق عمل کردهاند. در اینباره چگونه فکر میکنید؟
دلایلش ممکن است هزینههای گزاف و دشواریِ کار و احتمالاً کمبود استعداد باشد. واقعیتِ غمانگیزی است. و البته آن کارهایی که در گذشته انجام دادهایم، معمولاً فقط نوستالژیک و احساساتی هستند.
برای مدتی طولانی درباره اقتباس سینمایی از «سفر به انتهای شب» قصه جنگیِ لویی-فردینان سلین صحبت میکردید. همچنان میتوانیم چشمبهراه این فیلم باشیم؟
معتقدم دیگر بیش از حد پیر شدهام. اما کماکان بسیار مجذوب و مسحور این پروژه هستم و به دست آوردن حقوق کتاب را نیز پیش میبرم. برای تأمین سرمایه ضروری است که فیلم به زبان انگلیسی ساخته شود، اما همیشه دلم میخواسته آن را به زبان اصلیِ رمان، یعنی فرانسوی، بسازم. وقتی این کار به نتیجه نرسید، رهایش کردم.
سادهترین و بهترین راه برای تقدیس و ستایش زندگی چیست؟
پاسخ دادن به این سؤال دشوار است. وقتی از آلبرت انیشتین پرسیده شد: «معنای زنده بودن چیست؟» او در جواب گفت: «آنچه مرا خوشحال میکند، دیدن سعادت در چشمان انسانهای دیگر است.» فکر میکنم پاسخ زیبایی است.
دوست دارید مردم پس از تماشای فیلمتان چه حسی داشته باشند؟
فیلم محبوب ابدی من دزد دوچرخه است. میتوانم دوباره و بارها ببینمش. دوست دارم به این هدف دست یابم؛ یعنی فیلمهایی بسازم که مردم تماشای دوباره و چندبارهاش را امری کاملاً ضروری احساس کنند.
منابع: سینیوروپا و اکسکلوسیو