صحنه‌ای که فیلمنامه‌تان را نابود می‌کند

  • نویسنده : مارک سوی
  • مترجم : فرنوش زندیه
  • تعداد بازدید: 735

اولین دلیل عدم موفقیت برای فیلمنامه‌نویسان غیرحرفه‌ای (و حتی بعضی از حرفه‌ای‌ها) درست انجام ندادن محو تدریجی یک صحنه و رسیدن به صحنه بعدی است.
سستی، تنبلی، فراموش‌کار بودن و بی‌دقتی همه از عواملی هستند که باعث می‌شوند فیلمنامه‌نویسان یک موضوع کلیشه‌ای را انتخاب کنند، یا در هرصحنه‌ فقط به یک موضوع بپردازند. فیلمنامه‌ شما برای موفقیت نیاز به صحنه‌های به مراتب بهتری دارد.

یک صحنه از فیلمنامه باید چه شرایطی داشته باشد؟
هر صحنه باید بتواند به‌تنهایی نقش رابط میان گروهی از صحنه‌ها را ایفا کند. گروهی از صحنه‌ها یک زنجیره و توالی را می‌سازند. هر زنجیره در فیلمنامه مأمنی است که در آن اتفاقات بزرگی رخ می‌دهد. به عبارت دیگر، همان چیزی که باعث پیش‎‌روی رو به جلو و موفقیت فیلمنامه می‌شود.
هر صحنه در فیلمنامه به‌تنهایی جزئی از تصویر بزرگ داستان شماست، اما این بدان معنا نیست که لازم نیست در مورد هر صحنه دقت و وسواس به خرج داد.
هر صحنه باید:
1.    پرسشی برانگیزد یا موقعیتی را به وجود آورد.
2.    به عمق پرسش یا موقعیت برود.
3.    راه‌حلی برای پرسش یا موقعیت به‌وجودآمده داشته باشد.
4.    با پایان یافتن هر پرسش و موقعیت بتواند پرسش و موقعیت جدیدی را خلق کند.
اگر صحنه‌ای نتواند یکی از این کارها را انجام دهد، باید به اعتبار آن شک کرد. فیلمنامه شما تقریباً محدود است و هیچ فضای اضافی برای صحنه‌هایی که در این چهارچوب نیستند، ندارد. علاوه بر این صحنه‌ها، لحظاتی هستند که باید بینندگان آن‌ها را به خاطر بسپارند.

چگونه فیلمنامه‌نویسان صحنه‌های فیلمنامه‌شان را ماندگار کنند؟
در واقع هیچ فرمول جادویی وجود ندارد تا به کمک آن بتوان صحنه‌های خارق‌العاده را خلق کرد، اما تکنیک‌های بنیادی و مهمی هستند که با پیروی از آن‌ها نتیجه کار شما فرازمینی خواهد شد.
بله، بله، بله:
با شرح صحنه‌ها شروع می‌کنیم؛ مهلک‌ترین ضربه برای تعلیق و روند کند روایت داستان. ترجیح می‌دهید با چه روشی اطلاعات مورد نظرتان را از یک کاراکتر بگیرید و چگونه آن را برای مخاطبتان شرح می‌دهید و تفسیر می‌کنید؟ با یادآوری مکان‌هایی مانند رستوران، کافی‌شاپ و آشپزخانه اولین چیزی که به ذهنمان خطور می‌کند، مکانی است که در آن میز وجود دارد. این پیش‌فرض‌ها ترسناک و هراس‌آورند. چرا؟ چون در زندگی روزمره‌مان عادت داریم با یکدیگر مکالمه داشته باشیم. ما موجوداتی ثابت و ایستا نیستیم. روبه‌روی هم می‌نشینیم و درباره‌ شام، قهوه و خواب با هم گفت‌وگو می‌کنیم. پس باید کاراکترهایمان را در موقعیت‌هایی قرار دهیم که عکس‌العمل‌های طبیعی داشته ‌باشند.
نه:
ما کل حقایق را نمی‌نویسیم. ما حقایق را به شکلی ناقص می‌نویسیم. وقتی به زندگی غالب مردم نگاه می‌کنیم و در مورد آن دقیق می‌شویم، متوجه می‌شویم دیدن کارهای روزمره خیلی کسالت‌بار و خسته‌کننده است، پس چرا باید فکر کنیم دیالوگ‌های طولانی جذاب‌اند، یا برای فیلمنامه ما ضروری‌اند. البته شاید گاهی اوقات هم ضروری و جذاب باشند، اما به خاطر داشته باشید انتظار می‌رود آن‌چه روی صفحه نمایش (حتی اگر صفحه تلویزیون باشد که صحبت و مکالمه را در دستور کارش دارد) اتفاق می‌افتد، دیداری باشد. دو نفر در حال گفت‌وگو روبه‌روی هم نشسته‌اند. این اتفاق دیداری نیست. مگر این‌که شما آرون سورکین باشید و دیالوگی بنویسید که همه را به گریه بیندازد، وگرنه غالباً [دیالوگ نوشتن برای] دو نفر که پشت میز روبه‌روی هم نشسته‌اند، کاملاً احمقانه است. منظورم این است صحنه‌های این‌چنینی بسیار ساده، راحت و شاید واقعی به نظر برسند، اما من آن‌ها را نمی‌نویسم.
چگونه؟
بهترین مثال از این‌که چطور می‌توان شرح صحنه‌ واقعاً فوق‌العاده‌ای داشت، فیلم شگفت‌انگیز حقیقتاً، دیوانه‌وار، عمیقاً است. حتی می‌توان به فیلم‌هایی چند دهه قدیمی‌تر که نوشته آنتونی مینگلا- استاد واقعی فیلمنامه‌نویسی- است، اشاره کرد (بیمار انگلیسی، آقای ریپلی بااستعداد، کوهستان سرد).
وقتی فیلم روح اکران شد، صحنه‌ای در انتهای فیلم بود که جولیت استیونسون مردی را می‌دید و به او علاقه‌مند می‌شد. این صحنه خیلی دیر در فیلم اتفاق افتاد- درست چند دقیقه قبل از پایان فیلم- و عملاً هیچ زمانی برای بسط و گسترش صحنه باقی نماند. مینگلا آن‌ها را مجبور کرد در زمان باقی‌مانده از ضبط فیلم با هم ملاقات داشته باشند و با هم آشنا شوند. هیچ میز، صندلی و ماشینی در صحنه دیده نمی‌شد. هر دو در حالت ایستاده خودشان را برای طرف مقابل معرفی کردند. این کار نشان داد آن‌ها برای هم مناسب‌اند (وقتی کسی حاضر است در چنین شرایطی همراه شما باشد، پس می‌تواند با شما نزدیک و صمیمی شود) و باعث شد کاراکتر خوب از آب دربیاید. اگر برش‌هایی کوتاه و صحنه‌هایی از زندگی آینده کاراکتر جولیت استیونسون می‌دیدیم، فیلم با احساس خوشایندتری به پایان می‌رسید. روایت غیرمستقیم داستان یک روش عالی و درخشان برای انتقال اطلاعات است.
صحنه بعدی که از نظر دیالوگ خیلی قوی بود، صحنه مربوط به ژولیت و آلن ریکمن (که نقش روح دوست پسر ژولیت را بازی می‌کرد) بود. ریکمن شعری از پابلو نرودا می‌خواند و هر دوی آن‌ها کف اتاق نشیمن روی زمین نشسته بودند. این صحنه نه‌تنها قلب را به تپش وامی‌داشت، بلکه از نظر دیداری واقعاً جالب و هیجان‌انگیز بود، مخصوصاً زمانی که ژولیت خودش را روی زمین به سمت او می‌کشد و در طرف مقابل، روحِ عاشقِ او قوی‌تر از مرگ دختر را به سمت خودش می‌کشد.
نبوغ:
صحنه‌های مربوط به انجام کارهای روزمره و خانه‌داری را حذف کنید
بدترین صحنه‌ها، صحنه‌های مربوط به انجام کارهای خانه است. این قبیل صحنه‌ها فقط بیننده را همراه با کاراکتر از یک موقعیت و مکان به موقعیت و مکان دیگر می‌کشاند. از نوشتن این صحنه‌ها خودداری کنید. اگر باید موضوعی را با دقت و جزء به جزء در داستان بیان کنید که به روند داستان مربوط می‌شود اما وجودش برای داستان ضروری نیست، بهتر است از نوشتن آن صرف‌نظر کنید. هیچ لزومی ندارد ببینیم جین وارد خانه می‌شود، صندوق نامه‌ها را چک می‌کند، به گربه غذا می‌دهد، خمیازه می‌کشد، نگاهی به یخچال می‌اندازد و ته‌مانده غذا را می‌بیند و... این صحنه‌ها برای فیلمنامه حکم صفحه پُرکُن را دارند.
این صحنه‌ها اشیامحورند[شخصیت انسانی در خدمت اشیاست] و اگر بخواهیم آن را انسان‌محور کنیم، می‌توانیم از کارهایی که او انجام می‌دهد، بکاهیم. مثلاً گربه را ببینیم که در حال غذا خوردن است، کارتن خالی نامه‌ها روی تخت است و جین که شامش را تمام کرده، به سمت حمام می‌رود. امروزه مخاطبان ما بسیار حرفه‌ای و ماهرند و با این روش انتقال اطلاعات، تعداد بیشتری از آن‌ها را می‌توانیم جذب کنیم. حتی ممکن است به صحنه‌ دوش گرفتن هم نیازی نداشته باشید و او را در رختخواب نشان دهید.
از خودتان بپرسید: می‌توانم بدون این صحنه یا بخشی از این صحنه یا ترکیبی از این صحنه‌ها به کار ادامه دهم؟ اگر پاسخ بله است، پس این صحنه را حذف کنید. این‌ها همان صحنه‌های کارهای روزمره‌اند که بی‌فایده و غیرضروری هستند.
دیر شروع کنید، زود به پایان ببرید
این روشی قدیمی است که من برای زیباتر شدن صحنه‌ها از آن استفاده کرده‌ام. چه زمانی آخرین فرصت شما برای شروع یک صحنه است؟ یا اولین صحنه‌ای که می‌توانید آن را حذف کنید و هم‌چنان سیر داستانی را تمام و کمال ادامه بدهید، چیست؟
هر بار که صحنه‌ای را دیدم که در آن ساعتی زنگ می‌زند، دستی وارد قاب تصویر می‌شود و آن را خاموش می‌کند، نسبت به آن صحنه انتقاد کردم و از آن ایراد گرفتم. این صحنه نه‌تنها یک صحنه‌ کلیشه‌ای است، بلکه هیچ نکته جالب و جدیدی در آن وجود ندارد که برای بیننده جذاب باشد. واقعا دیدن پروسه بیدار شدن یک نفر جذاب و هیجان‌انگیز است؟ اما اگر همین ساعت دست کاراکتر را گاز بگیرد، در آن صورت من این صحنه را تحسین می‌کنم. شاید هم دوش گرفتن یا خروج با عجله از منزل و سوار بر ماشین شدن؛ هر چیزی غیر از دستی که زنگ ساعت را قطع می‌کند. نمایش فردی که در حال تست کردن نان است، ریشش را اصلاح می‌کند، لباس می‌پوشد، به سمت محل کار می‌رود و غیره فقط صفحه سیاه کردن است. چقدر می‌خواهید به کار با این نوع صحنه‌ها ادامه دهید و حجم فیلمنامه‌تان را با این روش بالا ببرید؟
صحنه‌های کلیشه‌ای را حذف کنید
من چنین صحنه‌هایی را خیلی نمی‌بینم، اما شما مشابه آن‌ها را دیده‌اید و منظورم را می‌فهمید:
تلفن زنگ می‌خورد.
سلام. ساعت سه نیمه شب بیا انبار متروکه. من قاتل رو می‌شناسم.
بهم بگو کیه.
نمی‌تونم الان حرف بزنم. بیا ببینمت.
شما متوجه می‌شوید که کاراکتر مرده است. صحنه طوری طراحی شده که حس کنجکاوی شما را برانگیزد و شما را مجبور به دیدن ادامه ماجرا کند و این کار به‌هیچ‌وجه مقبول نیست. واقعاً خیلی سخت بود اگر کاراکتر پشت خط تلفن می‌گفت اسم قاتل جیم است!
یک نفر برای اولین بار این صحنه را نوشته (و این نوع نوشتن برای همان بازه زمانی قابل قبول بوده) و بعد از او هزاران فیلمنامه‌نویس نابلد از کار او کپی کرده‌اند و تبدیل به یک کلیشه زشت و ناخوشایند شده است. یا زنی که در حمام خانه‌اش به دار آویخته شده (بله، متوجهم که این هم یک نوعی از صحنه‌های مربوط به دوش گرفتن است که قبلاً به آن اشاره کردم)، یا تف کردن یک پلیس ارشد روی لباس یک کارآگاه نافرمان، همین‌طور صحنه مربوط به پرش یک گربه (برای به وجود آوردن یک موقعیت ترسناک تصنعی) و صدها صحنه شبیه به این‌ها که در لیست بدترین صحنه‌های سینما هستند.
فیلمنامه‌نویسی کار دشواری است. کار شما صرفاً کپی کردن صحنه‌هایی که تابه‌حال هزاران بار دیده شده‌اند، نیست. با ابزار جالب و مهیج چیزی جدید و تازه خلق کنید!
از تکرار وقایع و حوادث (بیت‌های) داستان اجتناب کنید
در سریال NCIS جترولروی‌ گیبس (مارک هارمون) لیوان نوشیدنی ابی اسکیوتو را برایش در ابتدای هر صحنه‌ و بعد از پیاده‌روی‌ طولانی‌شان آماده می‌کند. این صحنه به جزئی اصلی از فیلم تبدیل می‌شود. اگر این صحنه را صدها بار هم ببینیم، باز هم انتظار دیدنش را داریم. (با این‌که پائولی پرتی از گروه نمایش جدا شده و این صحنه تحت هیچ شرایطی دوباره اتفاق نخواهد افتاد.)
انجام چنین کارهایی در یک فیلم سینمایی (حتی اگر منظورمان در مورد فیلم لبه فردا باشد)، یا تکرار یک بیت داستان در یک سریال تلویزیونی نمی‌تواند آن‌ها را در مسیر شهرت یا مراسم اسکار یا امی قرار دهد.
به موقعیت‌ها، سناریو و کاراکترها مفصل بپردازید
هر آن‌چه از صحنه‌ها نوشته‌اید، صحنه‌های عادی تا صحنه‌های تماشایی و جذاب، همه را وارد فیلم‌برداری و جریان فیلم کنید. هیچ‌کدام از صحنه‌های موجود در فیلم علمی- تخیلی و ساخت انگلستان حمله به ساختمان را قبلاً هرگز ندیده بودم. با این‌که ایده اولیه بسیار عالی و جذاب است، اما سبک نوشتن در هر لحظه هم بسیار درخشان و گیراست. سناریو در مورد هجوم نیروهای بیگانه و مبارزه آن‌ها با گروه جوانان ماجراجویی است که در یکی از ساختمان‌های معروف در جنوب لندن هستند.
مشخصاً یک صحنه مرا بسیار متعجب کرد. تعدادی از موجودات بیگانه وارد آپارتمان کوچک اراذل و اوباش شده و باعث رعب و وحشت آن‌ها و دوستانشان می‌شوند. آپارتمان بسیار کوچک است، اما موجودات بیگانه خیلی کوچک نیستند. عملاً فضایی برای حرکت در آپارتمان باقی نمی‌ماند، اما یکی از موجودات بیگانه با یک نفر از اعضای اراذل و اوباش در اتاق پذیرایی به‌راحتی مبارزه می‌کند. یکی از دختران گروه اوباش لگدی به موجود بیگانه می‌زند، او را به داخل اتاق خواب می‌کشد و به کمک آباژور و سایر دختران گروه او را مهار می‌کند.
موضوع و ایده اصلی خوب می‌تواند یک صحنه را تا حد عالی بودن بالا ببرد
شاه‌کلید موفقیت فیلم این بود که فیلمنامه‌نویس یک قانون «عادی» را با کمی پیچیدگی به درخشان‌ترین حالت ممکن بدل کرده بود که تابه‌حال نظیر آن را ندیده بودیم. اراذل جوان هیچ اسلحه‌ای نداشتند (انگلستان قوانین سخت‌گیرانه‌ای برای کنترل سلاح و اسلحه دارد)، پس باید بدون هیچ اسلحه‌ای و فقط با ترقه، دوچرخه‌هایشان، سرنگ آب‌پاش که از بنزین پر شده بود و یک شمشیر سامورایی تزیینی مبارزه می‌کردند.
اگر کارتان را با قوانین کلیشه‌ای آغاز کنید، نتیجه نوشته شما هم مجموعه‌ای از قوانین خواهد بود که صحنه‌هایتان را به کندی جلو می‌برد. چند بار قادریم صحنه‌های جنگ با اسلحه را ببینیم؟ اگر درست فکر کنیم، حقیقتاً صحنه‌های خسته‌کننده و کسالت‌باری هستند. وقتی می‌دانید قرار نیست کاراکتر اصلی و نقش اول بمیرد، هیچ احساسی از ترس و واهمه در شما وجود نخواهد داشت. (شبیه آن‌چه در بازی تاج و تخت وجود دارد.) اما اگر بدانید کاراکترتان فقط یک چوب کریکت یا چوب ‌اسکی برای جنگ با هیولا و غلبه بر آن دارد، نشانه‌هایی از نگرانی و شک در شما پدیدار خواهد شد. چون با شرایطی غیرعادی و غیرمعمول روبه‌رو هستید.
دراماتیک یا درام
چه اتفاقی می‌افتاد اگر چیزی خارق‌العاده مثل حمله به ساختمان را نمی‌نوشتید؟
اهمیت هر صحنه را در نظر داشته باشید. همان‌طور که قبلاً گفتیم، هر صحنه در حکم یک رابط برای سایر صحنه‌هاست. در فیلمنامه بخت پریشان ما کاراکتر محوری، شیلین وودلی (در نقش هیزل گریس لینکستر)، و دوست پسرش، آنسل الگورت (در نقش آگوستوس واترز)، تصمیم دارند برای دیدار با نویسنده محبوبشان (ویلم دفو) که کتابی نوشته است که اطلاعات زیادی در مورد بیماری هیزل گریس دارد، به سمت کپنهاگ بروند. هیزل به پایان خط نرسیده، اما روزی را هم بدون یادآوری شرایط سخت زندگی‌اش سپری نمی‌کند. کاراکتر کتاب دفو با هیزل حرف می‌زند، چون دفو در کتابش در مورد بیماری دخترش و مرگ وحشتناکی که او بر اثر بیماری ناعلاج داشته، نوشته است.
هلن[هیزل] گریس به دنبال نویسنده است تا بداند در انتهای داستان کتاب چه اتفاقی افتاده است. انتهای داستان به‌درستی مشخص نشده است، اما او [هیزل] باور دارد که انتهای داستان شبیه به آن چیزی است که او تصور می‌کرده و به‌شدت علاقه‌مند است قبل از مرگش- که به‌زودی اتفاق می‌افتد- به انتهای داستان پی‌ ببرد. به دنبال راهی برای برقراری ارتباط با نویسنده کتاب است، چون فکر می‌کند نویسنده از زجر و دردی که او تحمل می‌کند، مطلع است.
ملاقات آن‌ها شبیه به یک فاجعه است. با این‌که دیدنش بسیار دردآور است، اما در عین حال برای برقراری ارتباط بین صحنه‌های مختلفی که در آن‌ها هیزل گریس مجبور است واقعیت دنیایی را که در آن قرار دارد، قبول کند، ضروری است. آن‌قدر با خودش و اطرافیانش روراست بود که گویی در دنیایی خیالی زندگی می‌کرد. کاراکتر دفو در این صحنه هیزل را برای تراژدی وحشتناکی که قرار است برایش اتفاق بیفتد، آماده می‌کند. از قبل انتظار دیدن این صحنه را داشتیم، اما وقتی به این صحنه رسیدیم، نمی‌دانستیم چگونه ظلم مردم را نسبت به دختری که بیماری ناعلاجی دارد، نشان دهیم. کاراکتر دفو بددهن و فحاش و دردکشیده بود و چون هنوز با مرگ دردناک دخترش کنار نیامده بود، این درد را به دیگران انتقال می‌داد. به جای این‌که لحظات و احساسات مثبت برای هیزل ایجاد کند، برعکس روح او را شکافت و غم و اندوه بیشتری در آن جای داد.
من حتی با نوشتن درباره این موضوع هم نفسم به شماره می‌افتد. این کار دقیقاً مانند تراش دادن یک قطعه الماس است. این صحنه، همان صحنه‌ای است که همیشه آن را به یاد خواهید داشت.
صحنه‌ها باید چند منظوره باشند
بارها اتفاق افتاده که صحنه‌ها را صرفاً یک ناقل اطلاعات و پیام قلمداد کرده‌ایم. درست است که مهم‌ترین بخش هر صحنه اطلاعاتی است که منتقل می‌کند، اما هر صحنه باید هم‌زمان ارائه‌دهنده طرح کلی، تم و کاراکترهای فیلمنامه هم باشد. این همان چیزی است که آن‌ها[صحنه‌ها] را قدرتمند، قوی، منحصربه‌فرد و دارای قابلیت جلوبرندگی می‌کند.
صحنه‌ مذکور در بخت پریشان ما که در آن ملاقات با دفو رخ می‌داد، همین کار را می‌کند. طرح اصلی داستان در این صحنه وجود دارد، چون در پایان فیلم دیدار هیزل گریس و دفو را داریم. این صحنه کاراکتر را هم در خود داشت، چون از آن صحنه به بعد هیزل دیگر زندگی را آن‌طور که قبلاً می‌دیده، نمی‌بیند. حقیقت مانند سیلی به صورت او می‌خورد. افراد زیادی هستند که با مرگ یک دختر جوان مشکلی ندارند. دفو دقیقاً نظری خلاف این موضوع دارد و هیزل (و ما را) به عمق ماجرا می‌برد. به تم هم پرداخته شده بود، چون به ما نشان داد که زندگی هیچ‌گاه عادلانه نبوده و ما فقط خودمان را در مقابل پیامدهای دردناکش تسکین داده و با روی باز به استقبالش می‌رویم.
مکانیسم دست‌یابی به چنین صحنه‌هایی این است که به عمق چگونگی ساخت آن‌ها دقت کنیم، نه این‌که فقط به دنبال راهی باشیم تا سریع آن‌ها را فیصله‌ دهیم. نگاهی به دنیای بیرون بیندازیم. کلیشه‌ها را انتخاب کنیم و آن‌قدر آن‌ها را تحت فشار قرار دهیم تا فریادشان درآید. هر چه زمان و دقت بیشتری صَرف صحنه‌ها و فیلمنامه‌تان کنید، باعث قوی‌تر شدن آن‌ها می‌شود.

مرجع مقاله