فيلمنامهنويس و کارگردان: امیرحسین ثقفی
تهیهکننده: علیاکبر ثقفی
بازیگران: امیر آقایی، طناز طباطبایی، صابر ابر، میلاد کیمرام و...
ژانر: جنایی ـ معمایی
داستان
توماج (امیر آقایی) که بعد از سه سال از زندان فرار کرده، به خانه بازگشته تا انتقام مردی را که به همسرش تجاوز کرده بستاند. او در بدو فرار از زندان به خانه رفته و با شرایط روحی بد مرجان (طناز طباطبایی) روبهرو میشود و نزد او قسم میخورد تا هر طور شده، فرد متجاوز را پیدا کند و انتقام همسرش را بگیرد. اما مرجان از همان ابتدا با سردی و اکراه با او برخورد میکند. توماج نزد دوست قدیمی و با وفای خود ابراهیم (صابر ابر) میرود و ابراهیم قول میدهد برای پیدا کردن فرد متجاوز به او کمک کند. ابراهیم برادری به نام یوسف (میلاد کیمرام) دارد که سالها به عنوان معشوقه مرجان با او رابطه داشته است. بااینحال مرجان هنوز یوسف را دوست دارد و برای احیای رابطه عاشقانه خود با یوسف تلاش میکند. اما یوسف پاسخی به التماسهای او نمیدهد و با او به اکراه و سردی برخورد میکند. توماج و ابراهیم از طریق نشانههایی که دختر خردسال ابراهیمـ که از قضا گنگ هم هستـ میدهد، به شخصی به اسم عطا مظنون میشوند. توماج به همراه ابراهیم به سراغ عطا می¬روند تا او را مقر بیاورند. توماج عطا را تا سرحد مرگ کتک میزند و درنهایت عطا میگوید کاری را که پدرت با مادرم کرد، من با همسر تو کردم. توماج متوجه منظور او نمیشود. بنابراین او را کشانکشان نزد مرجان می¬برد تا از سوی همسرش شناسایی شود. اما در کمال ناباوری مرجان میگوید عطا بیگناه است. توماج به جستوجو ادامه میدهد و در همین حین متوجه میشود که مرجان در طول مدتی که او در زندان بوده، غیابی طلاق گرفته و دیگر علاقهای به او ندارد. مرجان توماج را از خود میراند و نسبت به او ابراز انزجار میکند. او چند بار دیگر به سراغ یوسف میرود و به التماس از او میخواهد که ترکش نکند. اینبار یوسف با نفرت بیشتری او را از خود میراند و حتی او را تحقیر میکند.
پدر توماج به نزد مرجان میرود و داستان زندگی خود را برای مرجان تعریف میکند. اینکه با یک زن روسی مهاجر آشنا شده و بعد از تجاوز او را رها میکند. پدر میگوید که بعداً آن زن مرده و از خود پسری به جا گذاشته که در واقع همان عطاست. مرجان با شنیدن این ماجرا خشمگین میشود و با نفرت پدر را از خودش میراند. مرجان برای آخرین بار به سراغ یوسف میرود و از یوسف میخواهد تا تجاوز را گردن بگیرد. یوسف باز با اکراه و تحقیر او را از خود میراند. مرجان نزد توماج می¬رود و نام یوسف را به عنوان متجاوز معرفی میکند. توماج عصبانی به سراغ یوسف میرود و یوسف ادعای مرجان را تأیید میکند. توماج تا حد مرگ یوسف را کتک میزند و درنهایت او را خفه میکند. در انتها میبینیم که مرجان به سراغ عطا می¬رود تا از او به عنوان فرد متجاوزِ واقعی انتقام بگیرد.
خوبیهای فیلمنامه
فیلمنامه روسی داستان تکخطی جذابی دارد. اما از این ظرفیت در جهت نگارش یک فیلمنامه خوشساخت بهرهبرداری نشده است. مثلث عشقی که در داستان فیلمنامه وجود دارد، میتوانست در قالب یک ژانر معمایی نویدبخش یک فیلم جذاب باشد، اما نویسنده درگیر برخی شیوهپردازیهای غلط و نابهجا شده است.
نقاط ضعف فیلمنامه
فیلمنامه روسی از جهات مختلف، هم از منظر شخصیتپردازی و هم از منظر داستان دچار نواقص جدی است. شخصیتهای فیلمنامه بدون هویت و بدون شناسنامه هستند. بهطوریکه مخاطب نمیتواند بدانها نزدیک شود و چنان کنشهای آنها برای مخاطب بیگانه مینماید که در را به روی هرگونه سمپاتی با او میبندد. معلوم نیست هدف این شخصیتها دقیقاً چیست و در سیر تصمیمگیری از چه منطقی پیروی میکنند. به عنوان مثال، معلوم نیست شخصیت یوسف چه میخواهد و به دنبال چیست. از چه گناهی در گذشته رنج میبرد و اکنون بر اساس چه منطقی با مرجان اینگونه بیرحمانه رفتار میکند و بعد بر اساس چه منطقی تجاوز را گردن میگیرد.
ساختار روایت در فیلمنامه نیز متزلزل و خستهکننده است. همانطور که گفته شد، فیلمنامه داستان تکخطی خوبی دارد. اما باید گفت آیا این قصه جوابگوی یک فیلم سینمایی بلند است؟ به نظر میرسد داستان فیلمنامه را میتوان در قالب یک فیلم کوتاه ۳۰ دقیقهای روایت کرد. اما برای تبدیل این داستان به یک فیلم بلند، نویسنده ناچار شده همان اطلاعات ابتدای داستان را مرتب بازتکرار کند و وارد خردهروایتهای فرعی شود که هیچ اتصالی با پیرنگ اصلی ندارد. بر این اساس ما در فیلمنامه شاهد نماهای بلند با ریتمی کند و بهاصطلاح مینیمال هستیم که عملاً فاقد منطق دراماتیک است. از سوی دیگر، نویسنده مخاطب را درگیر خردهداستانهایی همچون ماجرای جدایی ابراهیم از زنش و مسئله حضانت سونیا میکند که عملاً تأثیری در خط داستانی فیلمنامه ندارد.
درونمایه
بهزحمت میتوان تم واحدی برای فیلمنامه روسی مشخص کرد. موتور محرکه درام و داستان فیلمنامه انتقام است. در واقع شخصیت اصلی درصدد انتقام از مردی است که به همسر سابقش تجاوز کرده، اما رفته رفته این مضمون جای خود را به عشق و نفرت میدهد و شاهد دو قطبی اغراقشده عشق و نفرت شخصیتها از یکدیگر هستیم. بااینحال هیچکدام از این مضامین تبدیل به درونمایه نمیشوند و به واقع نمیتوان گفت فیلم قرار است از چه چیز سخن بگوید، یا چه چیز را به مخاطب اضافه کند. همین بس که ما شاهد این تحول و بازشناختی در شخصیتها نیستیم. درنتیجه مخاطب نمیتواند از خلال تغییر در جهانبینی کاراکتر درونمایهای را از فیلم افاده کند. به نظر میرسد فیلمساز چنان درگیر شیوهپردازی و فضای مینیمالیستی در فیلم شده که عملاً یادش رفته چه میخواهد بگوید.