فیلمنامهنویسان: روحالله سهرابی، سیدمرتضی مصطفوی
کارگردان: روحالله سهرابی
تهیهکننده: روحالله سهرابی، ذبیحالله رحمانی
بازیگران: کاوه آشنا، عباسعلی خلیلی، نگار دوستی، ایمان ذولفقاری راد، اسماعیل زارعی، سیدجواد حسینی
ژانر: معناگرا
داستان
اپیزود اول:
پیرمردی که مبتلا به آسم است، در مسیر بیمارستان در یک جاده مهآلود گرفتار میشود. خودروی پیرمرد در میان گلولای گیر کرده و پیرمرد هر چه تلاش میکند، نمیتواند خودروی خود را از مهلکه نجات دهد. او چند بار خودرو را هل میدهد و تلاش میکند خودرو را از میان گلولای بیرون بیاورد، اما موفق نمیشود. پیرمرد در خودروی خود غازی را به همراه دارد که این غاز از خودرو بیرون می¬رود و در میان گلولای سرگردان میشود. در عین حال بیماری آسم پیرمرد هر لحظه بیشتر عود میکند. پیرمرد چند بار از اسپری آسم خود استفاده میکند، بلکه حالش جا بیاید، اما درنهایت اسپری به اتمام میرسد. او چند بار با گوشی خود تماس میگیرد، بلکه بتواند از کسی طلب کمک کند، اما در آن جاده مهآلود گوشی آنتن نمیدهد. بهناچار پیرمرد سعی میکند بقیه راه را پیاده طی کند. اما در میان راه نفسش بند میآید و سرانجام به روی زمین میافتد. این هنگام همان غاز که همراه پیرمرد بود، مسیری را طی کرده و خود را به کنار جاده میرساند. غاز خود را در مقابل خودرویی که در حال عبور است، میاندازد و خودرو بهناچار متوقف میشود و پیرمرد نجات مییابد.
اپیزود دوم:
دو دوست که برای شکار به کوهستان آمدهاند، چادر خود را در پهنه کوهستان و در میان برفها برپا میکنند. یکی از آنها به بهانه دستشویی به میان سنگها میرود و پس از بازگشت دوست دیگر متوجه میشود که اسلحه نیست. او به دوست خود شک کرده و گمان میکند او اسلحه را پنهان کرده تا بعداً در فرصتی دیگر آن را بردارد. میان آنها درگیری بالا میگیرد و یکی از آنها دیگری را هل میدهد و سرش به تخته سنگی میخورد و جادرجا میمیرد. فرد مهاجم که شوکه شده، سعی میکند دوست خود را نجات دهد، اما خود گرفتار بوران میشود و در همین حین اسلحه را نیز به طور اتفاقی پیدا میکند. اما برف و سرما نهایتاً او را از پا درمیآورد. او که دیگر امیدی به زنده ماندن ندارد، تلاش میکند با چکاندن اسلحه خود را خلاص کند، اما از قضا اسلحه از کار افتاده است. در لحظات آخر وقتی دیگر امیدی وجود ندارد، اسلحه خودبهخود شلیک میشود. صدای این شلیک اتومبیلی را که در آن حوالی در حال گذر است، متوقف کرده و فرد نجات پیدا میکند.
اپیزود سوم:
زن و شوهری در یک سفر تفریحی به جنگلهای شمال آمدهاند. آنها در مسیر عبور خود از میان جنگل با یک قلعه تاریخی و متروکه روبهرو میشوند. به پیشنهاد زن آنها با بالا رفتن از تپه خود را به قلعه میرسانند. زن از همسر خود جدا، و از نقاط مختلف قلعه مشغول به عکاسی میشود که ناگهان با پیکر مجروح مردی در پایین قلعه مواجه میشود؛ گویا از دیوار قلعه سقوط کرده است. زن همسر خود را صدا میزند و از او میخواهد به مرد کمک کند. مرد زیر بار نمیرود و معتقد است این کار برای آنها دردسر ایجاد میکند. نهایتاً با اصرارهای زن، مرد فرد مجروح را بر دوش میگیرد و به سمت ساحل که خودرو را در آنجا پارک کرده، میروند. مرد از همسرش میخواهد که سوییچ را از جیبش درآورد، که همین موقع زن متوجه میشود جای غریبه و شوهرش عوض شده و آن کسی که مجروح شده شوهرش است که بر دوش غریبه قرار گرفته. غریبه شوهرِ مجروحِ زن را در خودرو میگذارد و زن برای نجات شوهرش به سمت بیمارستان حرکت میکند.
سکانس برگزیده
به طور کلی در سراسر فیلمنامه تنها یک سکانس غافلگیرکننده وجود دارد و آن هم سکانسی در اپیزود سوم است که زن برای پیدا کردن سوییچ دست بر جیب مرد غریبه میکند که ناگهان غریبه میگوید چرا دست در جیب من میکنی. در اینجا زن متوجه میشود جای او و شوهرش عوض شده و در واقع کسی که مجروح شده، شوهرش است و کسی که به کمک آنها آمده، مرد غریبه است. این سکانس ما را به صحنهای ارجاع میدهد که در آنجا شوهر زن از کمک به مرد غریبه طفره میرفت و زن در پاسخ گفت: فکر کن این اتفاق برای خودت افتاده.
صحنه ضعیف فیلمنامه
قطعاً مضحکترین صحنه فیلمنامه به سکانس آخر اپیزود یک مربوط میشود. یعنی همان جایی که غاز برای نجات صاحبش خود را به زیر خودرو میاندازد تا خودرو را متوقف کند و صاحب خود را نجات دهد. این صحنه اینقدر سانتیمانتال و باورناپذیر است که مخاطب را به خنده میاندازد.
نقاط ضعف فیلمنامه
محدوده ابری چیزی جز سه ایده برای سه فیلم کوتاه نیست که نویسنده تلاش کرده با ترکیب آنها یک فیلم بلند بسازد. بنابراین در هیچیک از اپیزودها ما شاهد یک خط داستانی محکم و باورپذیر نیستیم. از طرفی، عملاً فیلمنامه فاقد شخصیتپردازی است. آنچه وجود دارد، تنها سه ایده خام است که دو تا از آنها هم سطحی و کلیشهای است. تنها میماند اپیزود سوم که آن هم از یک ایده فیلم کوتاه فراتر نمیرود.
درونمایه
مضمون دو اپیزود اول محدوده ابری نجات در لحظه آخر به واسطه یک معجزه است. اپیزود سوم نیز در مورد نجات یک انسان است، اما به طور کلی مضمونی متفاوت دارد. به طور کلی نویسنده تلاش کرده مفاهیمی همچون امید و نیروهای مابعدالطبیعی را در سرنوشت زندگی انسان برجسته سازد، که البته این نگرش به سطحیترین شکل ممکن به بیان درآمده است.