احیای ایده‌هایی که تهی شده‌اند از معنا...

آشنایی‌زدایی از ایده‌های تماتیک در سینمای بونگ جون هو

  • نویسنده : امید پور محسن
  • مترجم :
  • تعداد بازدید: 241

یکی از مضامین مشترک در آثار بونگ جون هو این است که فرد یا افرادی عادی با خارج شدن از وضعیت ثابت و قراردادی خود می‌کوشند وضع موجود را بر هم بزنند و نظام تثبیت‌شده را متلاشی کنند تا راهی برای تغییر جایگاه خود پیدا کنند. در برف‌شکن ویلفورد به عنوان نماد دیکتاتوری به کورتیس در جایگاه رهبر انقلابی‌ها می‌گوید برای این‌که قطار بتواند در مسیر خودش پیش برود و توازن و تعادل زندگی حفظ شود، باید هر کسی سر جای خودش بماند؛ پول‌دارها در ابتدای قطار و فقیرها در انتهای قطار. حتی پسربچه پنج ساله نیز باید داخل مخزن موتور قرار بگیرد تا جای قطعه خراب‌شده را پر کند. اما کورتیس به عنوان یک فرد عادی از طبقه فرودست که باید در انتهای قطار بماند تا بمیرد، از جای خود خارج می‌شود و شروع به حرکت در طول قطار می‌کند و با پیش‌روی او در واگن‌های جلویی، وضعیتِ ظاهراً متعادل و متوازن اما در واقع نابرابر و تبعیض‌آمیز را به هم می‌ریزد و تازه در دل این هرج‌ومرج و بی‌نظمی و آشفتگیِ به‌وجودآمده است که می‌توانیم ببینیم آن نظم و تعادلی که ویلفورد از آن حرف می‌زند و به عنوان کلیشه‌های تثبیت‌شده در جهان درآمده است، چیزی جز یک نظام سلطه‌گر و ناعادلانه و انحصارطلب نیست که می‌تواند تغییر شکل بیابد و دگرگون شود و صورت‌بندی متفاوتی پیدا کند. در واقع آن بی‌نظمی و آشوبی را که شخصیت‌های بونگ جون هو ایجاد می‌کنند و همه چیز را به هم می‌ریزند، واکنش عصیان‌گرانه در برابر آن نظام متوازن و مقتدر دروغینی است که در درون با اتکا بر نابرابری و عدم تعادل دوام می‌آورد، اما در ظاهر شکل قابل قبول و عقلانی و منطقی دارد. بونگ جو برای زیر سؤال بردن این نظام غالب و برتر دست به وارونه‌سازی پیرنگ داستانی خود می‌زند و روی به موقعیت‌های پارودیک می‌آورد. در میزبان می‌دانیم که آلودگی محیط زیستی ناشی از جنایات سیاستمداران منجر به خلق هیولای هولناک شده است که دارد شهر و مردمش را در خود می‌بلعد، اما می‌بینیم که یک خانواده ساده و بی‌دست‌وپا که می‌خواهند دختر کوچکشان را از چنگال هیولا نجات دهند، به عنوان تهدیدی برای امنیت ملی تحت تعقیب قرار می‌گیرد و دولت به جای این‌که به دنبال دفع خطر هیولا باشد، همه تمرکز خود را برای دستگیری خانواده می‌گذارد و در چنین شرایط مضحک و احمقانه‌ای اعضای یک خانواده معمولی مجبور می‌شوند در قالب یک گروه گنگستری فرو بروند و خود برای رهایی دختربچه‌شان وارد مهلکه شوند. بونگ جون هو از طریق نمایش عدم تناسب میان شخصیت‌ها و اعمال قهرمانانه‌شان که منجر به ایجاد فضایی هجوآمیز و کمیک می‌شود، جهان در آستانه انحطاط را همچون جشن بالماسکه‌ای به تصویر می‌کشد که آدم‌های عادی برای برهم زدن جو کاذب و ساختگی‌اش ناچارند در قالب کاراکترهایی فرو بروند که با آن‌ها هیچ سنخیتی ندارند و همین عدم تجانس میان افراد و نقشی که در مبارزه با تیرگی و آلودگی بر عهده می‌گیرند، آن‌ها را در تباهی فراگیر و پایان‌ناپذیر پیرامونشان غرق می‌کند. همان‌طور که در مادر با مادری مواجه می‌شویم که وقتی تلاش‌های قانونی‌اش برای تبرئه پسرش از قتل ناکام می‌ماند، خودش در جایگاه یک کارآگاه وارد بازی می‌شود و شروع به تحقیقات می‌کند و به دنبال مدارک و شواهدی برای بی‌گناهی پسرش می‌گردد و در این مسیر چنان آلوده به خشونت می‌شود که درنهایت خودش به یک قاتل بدل می‌گردد، یا در سگ‌هایی که پارس می‌کنند، گاز نمی‌گیرند مردی که صدای سگ‌ها آزارش می‌دهد و خودش دست به کشتن آن‌ها می‌زند، بعد وقتی همسرش سگی به خانه‌شان می‌آورد و طی اتفاقی گم می‌شود، به‌ناچار از قاتل سگ‌ها به حامی آن‌ها بدل می‌شود و در این پروسه جست‌وجو برای یافتن سگ به ماهیت ترسناک خود پی می‌برد.
صحنه‌ای که در برف‌شکن قطار داخل تونل در تاریکی مطلق فرو می‌رود و فقط طبقه برتر با اشعه‌های سبزشان می‌توانند ببینند و به جان طبقه پایین‌تر می‌افتند، خبر از ناآگاهی و بی‌خبری توده‌های مردم از مسیر پیش رویشان می‌دهد که چطور با چشم بسته در تاریکی پیش می‌روند تا راهشان را پیدا کنند. پس آن‌چه آن‌ها برای تغییر وضعیت خود نیاز دارند، بیش از هر چیزی شناخت نسبت به نامطلوب بودن اوضاعشان است و باید بفهمند چرا و چطور همیشه به انتهای قطار یا زیرزمین خانه رانده شده‌اند. شخصیت‌های بونگ جون هو در طول مسیری که می‌روند، به شناخت و آگاهی هولناکی می‌رسند که دیگر نمی‌توانند به وضعیت قبل خود بازگردند. وقتی در برف‌شکن کورتیس ظرف پر از حشرات را می‌بیند که به غذای آن‌ها و طبقه فرودست در انتهای قطار بدل می‌شود، دیگر نمی‌تواند آن آشغال‌ها را بخورد یا در انگل زمانی که خانواده کی‌وو تجربه زندگی در آن خانه ویلایی را از سر می‌گذرانند، دیگر قادر نخواهند بود ماندن در آن آلونک زیرزمینی بدبو را تحمل کنند، یا در اوکجا وقتی میجا آن کشتارگاه‌ها و سلاخی خوک‌ها را می‌بیند، رابطه‌اش با خوک خود همواره با درد و رنج عمیقی همراه است، یا در مادر شناخت دردناکی که مادر نسبت به خود و پسرش در جریان تبرئه کردن دو جون از قتل پیدا می‌کند، برای همیشه رابطه او و فرزندش را با حس گناهی فراموش‌نشدنی می‌آمیزد. در واقع شخصیت‌ها تا قدم در مسیر آگاهی نگذشته‌اند، می‌توانند در وضعیت رقت‌انگیز و یأس‌بار خود دوام بیاورند و با شرایط ناگوارشان کنار بیایند. آن لحظه‌ای که در برف‌شکن همه چیز برای شورش و انقلاب در قطار آماده است و کورتیس مکث می‌کند و می‌اندیشد که حرکت کند یا نه، دقیقاً همان لحظه انتخاب برای همه شخصیت‌های بونگ جن هو است که اگر بروند، راه بازگشتی برایشان دیگر نیست و باید تا انتهای آن مسیر را بروند، حتی اگر تباهی در انتظارشان باشد. به همین دلیل شخصیت‌های او غالباً از این‌جا مانده و از آن‌جا رانده‌اند؛ نه می‌توانند در دوزخ موجود بمانند و نه قادرند به بهشت موعود برسند و برای همیشه محکوم به دست و پا زدن در برزخی ابدی هستند. آن تونل تاریکی که دو کارآگاه خسته و ناامید فیلم خاطرات یک قتل پیش روی خودشان می‌بینند، همان خلأ بی‌پایانی است که شخصیت‌های بونگ جون هو را در خود می‌بلعد.
بونگ جون هو این فروپاشی ساختارها و مناسبات نظام غالب به واسطه شورش شخصیت‌ها را به واسطه مواجهه ساختارشکنانه‌اش با ژانر تحقق می‌بخشد و پیرنگ فیلم‌هایش را بر اساس اصول و قواعد ثابت ژنریک پایه‌گذاری می‌کند و در هر کدام از آثارش به ما وعده داستانی بر اساس ژانری مشخص را می‌دهد، اما در روند بسط و گسترش داستانش دست به تغییر و تحریف مؤلفه‌های ژانر می‌زند و ژانر را از درون دگرگون و متلاشی می‌سازد و ژانر ویژه و جداگانه‌ای مخصوص به خود به وجود می‌آورد. در خاطرات یک قتل با یک تریلر پلیسی جنایی روبه‌رو هستیم که پیرامون قتل‌های زنجیره‌ای و تلاش چند کارآگاه برای پیدا کردن قاتل شکل می‌گیرد و هفت به عنوان نمونه موفقی از ژانر را به یاد می‌آورد، اما در همان آغاز صحنه‌های مربوط به کشف جنایت و دستگیری مظنون و شیوه بازجویی چنان مضحک و مسخره به نظر می‌رسد که انگار با یک فیلم پلیسی جنایی سروکار داریم که با لحن کمدی روایت می‌شود و در ادامه سویه‌های رازآمیز و هراسناک و روان‌شناسانه می‌یابد. یا ظهور هیولای عجیب و خطرناک در میزبان که شهر را تهدید می‌کند و یادآور فیلم‌های گودزیلایی و آرواره‌ها است، انتظار فیلمی علمی- تخیلی ترسناک را در ما به وجود می‌آورد، اما فیلم با تمرکز بر خانواده قربانی که مورد سوءاستفاده دولت برای سرپوش گذاشتن بر جنایتشان قرار می‌گیرد، نشانه‌های فیلم‌های سیاسی را می‌یابد. یا در اوکجا که به نظر می‌رسد فیلمی فانتزی و ماجراجویانه در زمینه ارتباط یک کودک و حیوان دوست‌داشتنی‌اش است و گویی ایده‌اش را از کینگ کنگ و ‌ای-تی، موجود فضایی وام گرفته است، به واسطه بروز غیرمنتظره موقعیت‌های هولناک مربوط به کشتار و سلاخی صنعتی حیوانات در دل داستانی کودکانه و پریانی، حال‌وهوای فیلم‌های وحشت را می‌یابد که تناقض دهشتناک در رفتار انسان امروزی را بازمی‌نمایاند. اما بونگ جون هو از دل این تلفیق ژانرها و درهم‌آمیزی لحن‌ها به دنبال چه دستاوردی است؟ آشنایی مخاطب با قواعد ژانر به او کمک می‌کند انتظارات معینی از فیلمی که در ژانر ساخته شده، داشته باشد و بداند در هر گونه مشخص احتمال مواجهه با چه عناصری برایش به وجود می‌آید و بونگ جون هو با گسست و انحراف از قواعد ژانر منجر به آشفتگی مخاطب می‌شود و پیش‌فرض‌ها و قراردادهای ذهنی مخاطب را زیر سؤال می‌برد و او را در شرایطی قرار می‌دهد که با امور نامحتمل و غیرمنتظره‌ای روبه‌رو شود که آمادگی لازم برای آن را ندارد و از این‌رو پیش‌فرض‌ها و قضاوت‌هایش را کنار می‌گذارد و بونگ جو از این فرصت برای تعریفی تازه و متفاوت از ایده‌های تماتیک خود بهره می‌برد.
انحراف مسیر جنایی در خاطرات یک قتل به واسطه خنگ‌بازی و ناشی‌گری کارآگاهان که در جریان تعلیق و التهاب برای یافتن قاتل اختلال به وجود می‌آورد، توجه ما را از حل معمای قتل‌ها به موضوع مهم‌تری جلب می‌کند و به جای پیدا کردن قاتل، روند چگونگی یافتن حقیقت برایمان مهم می‌شود. نحوه برخورد کارآگاه پارک با افراد مظنون که به‌زور می‌خواهد از آن‌ها حرف بکشد و قصه خودشان را به آن‌ها تحمیل کند، به بستری برای به چالش کشیدن مفهوم حقیقت بدل می‌شود. کارآگاه پارک روبه‌روی مظنون نشسته و قصه خودش را به او تحمیل می‌کند و وقتی مرد بعضی جاها را اشتباه می‌گوید، کارآگاه به او کمک می‌کند آن را اصلاح کند. کارآگاه در جایگاه یک بازجو بیشتر به کارگردانی می‌ماند که بازیگرش را برای ایفای نقش بهتر و تعریف درست‌تر داستان هدایت و کنترل می‌کند و فیلم با تأکید بر خصلت نمایشی و ساختگی بودن صحنه اعتراف گرفتن با مفهوم حقیقت و دروغ بازی می‌کند و نشان می‌دهد می‌توان حقیقت را دست‌کاری و تحریف کرد و به همان شکلی درآورد که دلخواه ماست. در طول فیلم هرچند به نظر می‌رسد با نقد ناکارآمدی و خشونت حاکم بر سیستم پلیس مواجه هستیم که قادر نیستند جلوی قتل‌های پی‌درپی را بگیرند و قاتل را دستگیر کنند و مدام افراد اشتباهی را شکنجه می‌دهند و به‌زور وادار به اعتراف می‌کنند، اما در واقع نمایش دشواری دست‌یابی به حقیقت است که درون‌مایه اصلی فیلم را به خود اختصاص می‌دهد و چنان ما را در این مسیر سخت و پیچیده با ناتوانی خود روبه‌رو می‌سازد که درنهایت توان انتقاد از کارآگاهان را از ما سلب می‌کند. در پایان وقتی کارآگاه رو به دوربین و چشم در چشم ما نگاه می‌کند، بونگ جون هو فاصله میان فیلم و مخاطب را از میان برمی‌دارد و با آن نگاه خیره ما را به پرسش می‌گیرد که ما چقدر در راستای پیدا کردن حقیقت قدمی رو به جلو برداشته‌ایم؟ در تمام طول فیلم «کارآگاه پارک» از همه می‌خواهد به چشم‌هایش نگاه کنند و ادعا دارد که می‌تواند با نگاه کردن ذهن دیگران را بخواند و حالا در انتها با نگریستن در چشم‌های ما گویی می‌کوشد رازی را که مکتوم مانده است، دریابد، اما ما نیز نمی‌دانیم، مثل خودش. نامعلوم ماندن هویت قاتل در انتهای فیلم فقط نشان از عجز و درماندگی شخصیت‌های فیلم ندارد، بلکه سرگشتگی و استیصال انسان در هزارتوی پیچیده و رازآلود حقیقت را نیز می‌نماید.
این روند ایجاد تزلزل و تردید که بونگ جون هو در دریافت قطعی ما از مفهوم حقیقت در خاطرات یک قتل ایجاد می‌کند، در زمینه مفهوم عدالت اجتماعی و برابری طبقاتی نیز در انگل دنبال می‌شود. فیلم با شوخی با موضوع شکاف طبقاتی آغاز می‌شود و از بین رفتن آن را در دل روندی مضحک و ساده‌لوحانه ترسیم می‌کند که چطور خانواده فقیری با زرنگی و حقه‌بازی جای خانواده پول‌داری را در خانه اعیانی تصاحب می‌کنند، اما به‌تدریج ابعاد پیچیده و هراسناکی می‌یابد و لحن کمیک فیلم به تراژیک تغییر می‌کند و طنز ناشی از موقعیت گروتسکی که می‌بینیم، به ترس و وحشت بدل می‌شود و ذات شرور و خشن و هراسناک فیلم از زیر لایه ظاهری شوخ و بامزه‌اش سر بر می‌آورد. درنهایت آن گسست میان فقیر و پول‌دار نه‌فقط بسته نمی‌شود، بلکه مرزهای خود را به شکل مهیب و ویران‌گری در سطوح مختلف طبقات گسترش می‌دهد و دیگر فقط با تقابل افراد در دو طبقه کارگر و سرمایه‌داری روبه‌رو نیستیم و آن خشم و نفرتی را که طبقه پایین از طبقه برتر خود دریافت کرده است، در بروز تحقیر و خشونت نسبت به پایین‌تر از خود مشاهده می‌کنیم و با تداوم این گسست تاریخی روبه‌رو می‌شویم که در گذر زمان ماهیت هولناک‌تری یافته و صورت‌بندی‌های گسترده‌تر و متنوع‌تری پیدا کرده است. در واقع بونگ جون هو به واسطه درهم‌آمیزی ژانرها و تغییر لحن‌ها و پیچش‌های روایی به دستاورد مهمی در زمینه حذف قطب‌بندی آشنای فقیر و ثروتمند می‌رسد و امکان جابه‌جایی و تغییر شکاف‌ها و تنش‌ها در میان طبقات را به دست می‌آورد و با عوض کردن مدام جایگاه پایین و بالا در میان شخصیت‌ها، شکل و معنای تازه‌ای از انسان معاصر گرفتار در نظام سلسله مراتبی طبقاتی را ارائه می‌دهد. جدال جمعی خدمتکارها با یکدیگر در آن خانه اعیانی برای تصاحب رئیس پول‌دار، صحنه‌ای تکان‌دهنده از وضعیت ناعادلانه جهان است که فقیرها یکدیگر را در رقابتی خشونت‌بار از پله‌ها هل می‌دهند و به پایین در زیرزمین می‌رانند تا خودشان به جایگاه پول‌دارها برسند و در طبقه بالا بمانند و از این جهت آن خانه مجلل که تصاحبش هدف و رویای شخصیت‌ها برای تغییر وضعیتشان به حساب می‌آید، کارکردی کنایه‌آمیز و آیرونیک می‌یابد که درون خود همواره ساختار نابرابر طبقاتی را حفظ کرده است و در طول سال‌های متمادی صاحبان پول‌دار آن عوض شده‌اند، اما خدمتکارها ثابت مانده‌اند و آن پیامی که با خاموش و روشن شدن چراغ از داخل زیرزمین به بیرون منتقل می‌شود، چیزی جز تأکید بر تداوم بی‌عدالتی و تبعیض نیست و به همین دلیل وقتی در پایان پسر از کار کردن و پول‌دار شدن و خریدن خانه سخن می‌گوید، انگار با استهزا و ریشخندِ رویای بچگانه‌اش از سر نگاهی پوچ و بدبینانه در جهت اصلاح نظام طبقاتی جهان از سوی بونگ جون هو روبه‌رو هستیم.  
در واقع فقط در فیلم خاطرات یک قتل نیست که در پایان معمای قتل‌های زنجیره‌ای حل نمی‌شود و هویت قاتل نامعلوم می‌ماند و ما همراه با شخصیت‌ها هرگز نمی‌توانیم حقیقت گم‌شده را دریابیم. بونگ جون هو در فیلم‌های دیگرش نیز به سراغ هر موضوعی که می‌رود و درصدد واکاوی و تشریح آن برمی‌آید، درنهایت آن را در ابهام نگه می‌دارد و به نوعی بر ناتوانی انسان معاصر در درک و شناخت و حل مسائل پیرامونش تأکید می‌کند و همان مفاهیم ظاهراً آشنا و ملموس را چنان پیچیده و چالش‌برانگیز می‌نماید که ما را به مواجهه‌ای تازه و متفاوت با آن‌ها دعوت می‌کند. درحالی‌که به نظر می‌رسد ماهیت و معنا و کارکرد مفاهیمی همچون حقیقت، عدالت، تبعیض و خشونت آشکار و روشن است، اما در دل پروسه آشنایی‌زدایی و وارونه‌سازی بونگ جون هو از ارزش‌های اجتماعی و انسانی و اخلاقی، خود را در برابر گزاره‌های بدیهی و واضحی می‌بینیم که حالا دیگر نمی‌توانیم به‌راحتی درباره‌شان دست به تحلیل و قضاوت بزنیم و احساس می‌کنیم باید از نو تعریف شوند و در صورت‌بندی جدیدی شکل پذیرند. او چنان به تمام اصول و ساختارهای ذهنی مخاطب درباره مفاهیم رایج حمله می‌کند و همه آن‌ها را به سخره می‌گیرد و در مسیر نقد و تخریبش پیش می‌رود و حتی ایده‌های خودش را هم زیر سؤال می‌برد که دیگر نمی‌توان فیلم‌هایش را به آثاری در نقد مسائل اجتماعی تقلیل داد و مثلاً خاطرات یک قتل را اعتراضی به سیستم ناکارآمد و فاسد و بیمار پلیس، اوکجا را در راستای حمایت از حیوانات و محیط زیست و انگل و برف‌شکن را نقدی بر شکاف طبقاتی و تبعیض اجتماعی تلقی کرد. زیرا تمام این مفاهیم مهم و بنیادین که ظاهراً درون‌مایه آثار او را شکل داده‌اند، طعمه‌ای برای به دام انداختن مخاطب است تا او را وارد بازی موذیانه و شیطنت‌آمیز خود کند و وقتی مخاطب به درک اولیه خود از فیلم در راستای طرح چنین مفاهیمی اعتماد می‌کند، به او رودست بزند و همان مفاهیم و مسائل اساسی را تهی و پوچ نشان دهد و مخاطب، خود را در خلأیی ترسناک ببیند که انگار در تمام طول فیلم به مضامینی دل‌خوش کرده است که سرابی بیش نبوده. کسانی که آشکار بودن نقد چنین مفاهیمی در فیلم‌های بونگ جون هو را به دم‌دستی و سطحی بودن آثارش نسبت می‌دهند، به این نکته توجه ندارند که این آشکارسازی و افشاگری ایده‌های تماتیکی که باید پنهان باشد، جزئی از استراتژی بیانی و روایی فیلم به حساب می‌آید که آگاهانه و عامدانه صورت گرفته است و بونگ جون هو این مفاهیمی را که در گذر تاریخی با دریافت‌ها و تحلیل‌های مختلف تحریف و واژگونه و مستعمل شده است، در اولیه‌ترین و عریان‌ترین شکل خود ارائه می‌دهد و به شکل مستقیم و سرراستی در اختیار مخاطب می‌گذارد تا شاید بتواند ماهیت اصیل آن را دوباره احیا کند و ما را به معنای دست‌نخورده و خالص و شفاف آن ارجاع دهد.

مرجع مقاله