مترجم: شادی حاجیمشهدی
همراهی با فیلم يك مكان آرام به کارگردانی جان کرازینسکی، فقط تماشای یک اثر سینمایی در ژانر وحشت نیست، بلکه چون یک تجربه ناب و درونی بر ذهن مخاطب تأثیر میگذارد؛ تجربهای منحصربهفرد از احساس تنش، وحشت و عشق که بر اساس یک فیلمنامه پرزیروبم ساخته شده است. این فیلم که محصول پارامونت پیکچرز و 2018 آمریکاست، شیوهای منحصربهفرد در استفاده از صدا دارد، که نهتنها به ترسناکی فضای حاکم برآن میافزاید، بلکه در شخصیتپردازی کاراکترها و شکلگیری روابط میان آنها نیز تأثیر بهسزایی دارد. به گمان کرازینسکی این فیلم میتوانست صامت باشد، چراکه در سکوت نیز بسیاری از روابط فیلم شکل میگیرد. بااینحال او که در موفقیت تجاری فیلم تردید داشت، تصمیم گرفت فیلمی با کمترین میزان دیالوگ بسازد. این فیلم بر خلاف پیشبینیها نظر مثبت منتقدان و مخاطبان را به خود جلب کرد و نامزد دریافت چندین جایزه از جشنوارههای معتبر دنیا شد. همچنین توانست با ۳۴۰ میلیون دلار فروش به یک موفقیت تمامعیار در گیشه تبدیل شود و کمپانی پارامونت را مجاب کند سفارش ساخت دنباله آن را در دستور کار قرار دهد؛ پروژهای که هماکنون کرازینسکی در حال نگارش آن است.
جان کرازینسکی نامی است که نمیتوانید از او انتظار کارگردانی یک فیلم در ژانر وحشت را داشته باشید. وقتی به کارنامه حرفهایات نگاه میکنیم، بازی در نقشهای کمدی و درام پررنگتر است، برای ما بگو چطور به ساخت چنین فیلمی ترغیب شدی؟
خب البته که اینطور است. خودم هم چنین انتظاری نداشتم تا اینکه نوشته اصلی فیلمنامه اسکات بک و برایان وودز را خواندم. این فیلمنامه و ایده اصلی آن برایم بسیار جذاب بود.
فیلمنامه یک مکان آرام در بین اسامی نامزدهای انجمن نویسندگان آمریکا برای بهترین متن غیراقتباسی هم بود! در یک جمله بگو قصه از چه قرار است؟
ایده آنها خارقالعاده بود؛ یک خانواده باید کاملاً در سکوت زندگی میکردند یا میمردند. یک مکان آرام در مورد خانوادهای است که باید تا جایی که ممکن است، آرام و ساکت باشند، وگرنه اتفاقات وحشتناکی میافتد.
چیزی که برایت بیش از همه در سوژه تماتیک فیلمنامه هیجانانگیز بود، کدام است؟ عنصر وحشت یا بقای خانواده؟
برای من این فیلم نه درباره وحشت است و نه چیز دیگر. این فیلم درباره خانواده است. البته که در ژانر وحشت و با مختصات آن ساخته شده، اما درباره همه آن چیزی است که میتوانید برای فرزندان و خانوادهتان انجام دهید.
معمولاً در این قبیل فیلمها برای نوشتن فیلمنامه دو روش وجود دارد، گاهی یک ایده دراماتیک وجود دارد که به آن عنصر وحشت اضافه میشود و گاهی متنی ترسناک ذهن را مشغول میکند که قرار است با چاشنی درام در هم بیامیزد. فکر میکنی این روند برای وودز و بک چطور پیش رفت؟
به گمانم همه چیز از ایده محوری حفظ و بقا شروع شد و توجه و حفظ خانواده مهمترین عامل دراماتیک این متن شد. راستش را بخواهید، سه هفته قبل از خواندن فیلمنامه اصلی، من و همسرم صاحب دومین دخترمان امیلی شدیم. هنگام زایمان همسرم آنجا بودم و از آنجا که مرد احساساتیای هستم، هنگام تولد او گریه کردم. بعد از اینکه متن بک و وودز را خواندم ، واقعاً به لحاظ دراماتیک جذب داستان شدم. اینکه از فیلمنامه برمیآمد، در جایگاهی هستم که ضمن احساس وحشت مطلق میخواهم فرزندانم را سالم و زنده نگه دارم. پرسش درونیام این بود: آیا من پدر خوبی هستم و این در وهله اول مرا به این فیلمنامه وصل کرد و احساساتم را در تمام این داستان تحریک میکرد. در متن اصلی فیلمنامه یک احساس اصیل و کشش درونی بود که بدون استفاده از کلمات به خواننده منتقل میشد؛ نیرویی بسیار عظیم و حس شدنی که مرا متوجه این مسئله کرد که در این فیلم با اتفاق خاصی روبهرو خواهم بود.
برای همین در فیلم خودت بازی کردی؟
از لحاظ تماتیک فیلمهای وحشت بیشتر از فيلمهاي ديگر برايم قابل اعتناست، مثل آروارهها و بیگانهها و... اما در این فیلم میخواستم یک داستان قوی داشته باشم که باعث ارتباط عناصر موجود در قصه باشد و وحشت جزيی از آن کل به نظر برسد. این کلیت در اصل برایم ایده بقا بود و ترس پس از داستان اصلی و عامل بعدی جذابیت قصه به شمار میرفت. این فیلم بهشدت ترسناک و احساساتبرانگیز است؛ میدانستم بازی در آن برایم تبدیل به یک تجربه تازه و دشوار میشود. هرگز در ژانر وحشت بازی نکرده بودم، اما توصیه دانیل کِرِگ (بازیگر جیمز باند) را گوش دادم. او میگفت: «طوری بازی کن که مردم فکر کنند ترسیدهای.» همچنین چون خود ترس برایم جالب بود، بازی در نقش پدری که برای از دست دادن خانوادهاش میترسد هم چالشبرانگیز بود، چون از یک حس طبیعی ناشی میشد. باید میپرسیدم که آیا برای بقای این خانواده میترسی؟ با خودم گفتم باید داستانی در مورد خانواده بگویم تا مردم با آن ارتباط برقرار کنند و دوستش داشته باشند و با همذاتپنداری با اعضای این خانواده حتی با آنها بترسند. برای من عمیقترین ترسی که برای خانواده وجود داشت و باید بر آن فائق میشدند، حس بقا با استفاده از نیروی عشق بود و برای من این مسئله با بازی در نقش پدر خانواده ممکن میشد.
آیا پس از خواندن فیلمنامه در شخصیتپردازی مادرِ خانواده میتوانستی خصوصیات امیلی بلانت را پیدا کنی؟ به عنوان بازیگر از او چه چیزی آموختی که به عنوان همسر نمیتوانستی یاد بگیری؟
سؤال خوبی است. در واقع من عملاً از امیلی چیزهای زیادی یاد گرفتم، او ایدههای بسیار خوبی برای فیلمنامه و شاتها داشت؛ در مورد اینکه میشود چه ظرایف دراماتیک بیشتری به نقش مادری باردار که یکی از فرزندانش را از دست داده، اضافه کرد. جالب است که بدانید یکی از برداشتهای مهم فیلم را با انرژی بسیار عالی او و به صورت تک برداشتی(یه تیک) گرفتیم. من هرگز همکاری بهتر از همسرم نداشتم و فکر میکنم بهترین گزینه برای ایفای نقش این زن جسور شخص همسرم بود.
آیا این درست است که در فیلمنامه اصلی فقط یکی دو خط دیالوگ وجود دارد؟ توجه به سکوت یا بیصدایی در فضاسازیهای این فیلم از چه چیزی ناشی میشود؟
(میخندد) درست است! شاید یکی دو دیالوگ بیشتر نباشد، آنقدر کم است که حتی به یاد نمیآورم چند تا بود. صدا مهمترین جزء یک فیلم ترسناک به شمار میرود و در این فیلم به یک عنصر اساسی در ساختار اصلی فیلم تبدیل میشود. سکوت شخصیت اصلی این فیلم است. در واقع صداهای زیادی در بطن این فیلم وجود دارد که در کنار موسیقی آن شنیده میشوند. ولی این ایده که خانواده نمیتوانند با هم حرف بزنند، باعث میشود فکر کنیم فیلم کمصدا یا بیصداست. مهمترین فیدبکی که از بینندهها گرفتم، این بود که میگفتند در طول فیلم نمیتوانستند صدای اضافهای مثل خوردن ذرت بوداده یا خوراکیهای دیگر را تحمل کنند و عامدانه این کار را نمیکردند.
چطور بیصدایی با ترس گره میخورد؟ چرا باید بیصدا بود؟
فیلم یک مکان آرام در مورد خانوادهای نوشته شد که در آینده زمین زندگی میکنند و تا جایی که ممکن است، باید آرام و ساکت باشند، وگرنه موجوداتی عجیب و دهشتناک که نابینا هستند اما قدرت شنوایی بالایی دارند، از روی صدای انسان، مکانشان را تشخیص میدهند و آنها را شکار میکنند. موجودی که باقیمانده سکنه کره زمین را شکار میکند، در همه محیط اطرافشان قرار دارد. این موجودات عجیب و ترسناک در تمام دنیا فراگیر شدهاند و راه فراری نیست. واضح است که زندگی در سکوت بسیار دشوار است و شاید کار غیرممکنی به نظر برسد؛ موجودی مثل انسان از بدو تولد گریه میکند و با صوت خواستهاش را ابراز میدارد، انسانها با هم حرف میزنند و راه اصلی ارتباطی در واقع تولید صداست. در این قصه آنها باید بفهمند که چه صدایی مطمئن و چه صدایی خطرآفرین است. پدر خانواده در همه مسیرها شن پاشیده تا صدای رفتوآمدها را به حداقل برساند. همه خانواده باید با زبان اشاره با هم سخن بگویند و یک سیستم نوری است که آنها به وسیله آن با یکدیگر ارتباط برقرار میکنند.
برای همین اصرار داشتید تا یکی از هنرپیشههای فیلم حتماً ناشنوا باشد؟
بله، اصرار داشتم. سیموندز که نقش دختر ناشنوای کرازینسکی و بلانت را در فیلم بازی میکند، واقعاً ناشنواست. اسکات بک و برایان وودز در مصاحبهها اعلام کرده بودند که من تلاش میکنم تا سیموندز این نقش را بازی کند. بک میخواست کسی باشد که بر اساس فیلمنامه بتواند با زبان اشاره حرف بزند و در سکوت با دنیای اطرافش ارتباط برقرار کند. جالب است که در فیلم هم چون او ناشنواست، وقتی داستان از زاویه دید او روایت میشود، صدا قطع میشود و آمبیانس کلی در سکوت مطلق فرو میرود. وقتی وارد مجموعه شد، به همه زبان اشاره یاد داد. برخورد او جالب بود و عمق زیادی به فیلم داد.
این حقیقت دارد که به عنوان کارگردان و کسی که قصه را در کنار بک و وودز بازنویسی کرده، داستانی معنادار و اورژینال خلق شده، اما در واقع تو به بازیگر بااستعدادی همچون سیموندز فرصتی برای درخشیدن دادی. شاید هالیوود نگاه عمیقتری به فیلمهایی داشته باشد که بازیگران ناشنوا یا نابینای بیشتری در اختیار میگیرند. اغلب میبینیم توجه به ناتوانیهای جسمی و فیلمنامههایی که مثلاً درباره ناشنوایی مینویسند، بیشتر شده. زمان زیادی از آخرین باری که مارلی متلین، بازیگر زن ناشنوای فیلم فرزندان یک خدای کوچکتر، جایزه اسکار دریافت کرد، میگذرد و شاید نقش سیموندز در فیلم شما یادآوری دوبارهای برای نیازهای این حرفه باشد.
بدون شک اضافه شدن سیموندز به بازیگران این فیلم اتفاق بسیار مهمی بود و او باید برای بازی خوبش در این نقش تحسین شود. جدا از درستی و اعتبار فیلم، که نهتنها زبان اشاره را به کار میگیرد و ناشنوایی این شخصیت را جزئی از بخش اصلی روایت میسازد، حضور این بازیگر در فیلم ما توجه زیادی را به خود جلب کرد.
هنگام فیلمبرداری و برای ضبط صدای سرصحنه باید خیلی ساکت بود، بیصدایی یا سکوت چگونه تبدیل به یک قانون همگانی برای کار در این تجربه شد؟
تقریباً میتوانم بگویم از هر صحنهای آرامتر بودیم و عوامل واقعاً فکر میکردند یک فیلم بیصدا در حال تولید است و گاهی هم که وقفهای میدادم، در واقع بیشتر از حالت نرمال سروصدا راه میانداختند. اما بعد به یک هارمونی رسیدیم و همه متوجه شدند تمام صداهای اتاق به طور طبیعی باید شنیده شود و این از آن فیلمهایی است که باید مثل مُرده در آن ساکت باشند.
در مورد افکتهای ویژهای که در فیلمنامه اولیه وجود داشت و تصمیم گرفتید بدون جلوههای خاص کامپیوتری در فیلم کار شود، بیشتر بگویید.
سؤال خوبی است، در واقع به غیر از بخشهایی که موجودات عجیب را در کنار بازیگران یا در صحنههای لانگ شات میبینیم، بقیه رخدادها را واقعی فیلمبرداری کردیم. میتوانستیم مثل فیلمهای بزرگبودجه رفتار کنیم و از بدلکار و افکتهای ویژه کامپیوتری استفاده کنیم، اما به نظرم همین جزئیات کوچک اما مهم بود که فیلم را باورپذیر میکرد. در عین حال میخواستم به مخاطب بگویم زندگی در سکوت اگرچه بسیار دشوار و دور از باور است، اما وقتی جان ما در خطر باشد، ممکن میشود. در سکانس بازی بچهها در داخل خانه، تماشاگران صدای شکستن فانوس و آتش را به عنوان اولین صدای بلند و واقعی صحنهای میشنوند. این شعله برای آتش گرفتن فانوس در مرحله آخر بازنویسی اضافه شده بود؛ اول فکر کردیم در محیطی که بچهها هستند، نمیتوانیم شعله واقعی داشته باشیم و باید آن را با بدلکار و جلوههای ویژه انجام دهیم، اما بعد دیدم این تمهیدات به اصالت صحنه لطمه میزند، بنابراین سعی کردیم با کمترین خطر آن را در حضور دو کودک بازیگر انجام دهیم. این صحنه با دو دوربین همزمان و به صورت واقعی و بدون افکت گرفته شد.
در متن اصلی خصوصیت این موجودات عجیب و ترسناک چه بود؟ درست است که در طراحی نهاییِ آنها نقش بهسزایی داشتی و در آخرین لحظات تغییرشان دادی؟
متن اصلی به آینده زمین اشاره داشت. در سال 2020 و طی سه ماه، بسیاری از جمعیت انسانها و حیوانات این کره به دست موجودات فرازمینی ناشناختهای از بین رفتهاند. این موجودات به هر چیزی که باعث ایجاد سروصدا میشود، حمله میکنند، شنوایی حساس و پوست زرهی نفوذناپذیری دارند. فقط بحث طراحی شخصیتها و موجودات عجیب در فیلمنامه مطرح نبود. بحث این بود که باید میپذیرفتیم این یک دنیاست؛ یک دنیای بسیار متفاوت و منحصربهفرد. این فیلم مانند بیگانه یا آروارهها نیست که تکرار خلق قهرمان اصلی محور ساخت آن باشد، اینجا دنیایی کامل با قوانین و شرایط خاص خود است که بازی کردن در آن ابعاد گوناگونی دارد. من دلیل خارقالعاده بودن این موجودات نیستم! تمام نوشتهها و نقاشیهای اولیه را داشتم و در کنار ایدهها و داستان اصلی به نحوه تکاملشان هم رجوع میکردم. در واقع طراحی و ساخت آنها به عهده گروه کوچکی به نام آیالام (ILM) بود. پیشتر هم شخصیتهایی را برای پارک ژوراسیک و جنگ ستارگان و... طراحی کرده بودند و مهمترین نکته جذاب کار برایم کامل کردن این موجودات بود. جالب است وقتی هم میخواستم لوکیشنها را بر اساس فیلمنامه پیدا کنم، به دنبال مزارع ترسناک و دنج میگشتم.
در مورد ساخت قسمت دوم یک مکان آرام چه ایدهای داری؟ کار فیلمنامه قسمت دوم به کجا رسیده است؟
پس از کارگردانی این فیلم برنامهای برای ساخت دنباله فیلم نداشتم، اما تصمیمم عوض شد و تیم نویسندگان در حال آماده کردن فیلمنامه دوم هستند. چیزی که اکنون ذهن طرفداران فیلم را مشغول کرده، نحوه ادامه قصه و موضوع فیلم دوم است. امیلی (امیلی بلانت، بازیگر و همسر جان کرازیسنکی) معتقد است شناخت آدمهای فیلم و اینکه قبل از حمله آن موجودات ترسناک چه زندگیای داشتند، میتواند جالب باشد، ولی من مطمئن نیستم این ایده را دنبال کنیم. من فکر میکنم مردم به سرنوشت این خانواده که اکنون همچون یک کتاب باز باقی مانده، علاقهمندند و درنتیجه باید به فصل آینده و اتفاقات پیش روی آنها بپردازیم.