طی پنج سال گذشته سیمرغ بلورین بهترین فیلم از نگاه تماشاگران همواره به فیلمهایی تعلق گرفته که برخلاف فیلمهای رایج سینمای ایران داستانشان را نه از طریق پرداخت یک موقعیت اجتماعی، بلکه از طریق پرداختن به شخصیتهایی که در موقعیتی ویژه گرفتار شدهاند، به ثمر رساندهاند. به بیان دیگر، اگر ظاهرِ پرداختن به یک معضل اجتماعی را کنار بزنیم، آنچه از این فیلمها باقی میماند، پرداخت حسابشده شخصیتهایی حاشیهای است که سینمای ایران کمتر تمایلی به بها دادن به آنها از خود نشان داده است. منظور از شخصیتهای حاشیهای الزاماً آدمهایی نیست که در حاشیه شهرها یا جنوب شهر زندگی میکنند. بلکه کاراکترهایی است که در اغلب آثار سینمایی از نظر دور ماندهاند، یا به آنها توجهی نشده و این بیتوجهی راه را برای بیان داستان زندگی آنها بسته است. ابد و یک روز داستانِ زندگی یک خانواده را در آستانه ازدواج دختر کوچک خانه روایت میکند. اما آنچه این فیلم را از سایر فیلمهای مشابهش(نظیرِ یه حبه قند) جدا میکند، پرداخت حسابشده شخصیتهاست؛ به نحوی که هم در طول فیلم و هم در پایان این رفتار شخصیتهاست که موقعیتها را رقم میزند نه برعکس. در ماجرای نیمروز نیز با همین وضعیت روبهرو هستیم. اینبار اما فیلم با حوصله به معرفی تکتک شخصیتهایش میپردازد تا نشان دهد این شخصیتهای حاشیهای چطور به متن میآیند و تاریخ را رقم میزنند. مغزهای کوچک زنگزده و متری شیش و نیم سطح پرداختن به چنین شخصیتهایی را بالاتر بردند. حالا دیگر به شکل واضح شخصیتهایی داستان را پیش میبرند که پیش از این شناختی از آنها نداشتیم. به این معنی که فیلمنامه هر دو فیلم با تمرکز بر رفتار و تقابل شخصیتهایی حاشیهای پیش میرود که سینمای ایران پیش از این از نزدیک شدن به آنها طفره رفته است. به شکل سادهتر، اگر سعی کنید صحنههایی از این چهار فیلم را به یاد بیاورید، همواره به جای صحنهای در فیلم، رفتار شخصیتها در آن صحنه را به یاد خواهید آورد. امسال و با انتخابِ شنای پروانه به عنوانِ بهترین فیلم از نگاه تماشاگران میتوان به این نتیجه رسید که تعداد زیادی از بینندگان بالقوه سینمای ایران علاوه بر اینکه دیگر علاقهای به دیدن درامهای آپارتمانی ندارند، مشتاق تماشای فیلمهایی هستند که شخصیتهایی حاشیهای را برای بیان داستان خود انتخاب میکنند. از این منظر میتوان نگاهی دوباره به فیلمهای سیوهشتمین جشنواره فجر فیلم داشت و به بررسی وجود شخصیتهای حاشیهای و میزان تأثیرگذاری آنها بر داستان پرداخت.
فیلمهای قصیده گاو سفید، بیصدا حلزون، ابر بارانش گرفته، مغز استخوان، روز بلوا، پدران، من میترسم و تا حدودی سینما شهر قصه همگی داستانهایی با محوریت زندگی شهری و موضوعاتی تکراری دارند. شخصیتهای این فیلمها را پیشتر بارها دیدهایم و از همان ابتدا هم معلوم است تمرکز بر چنین آدمهایی موجب خلق داستانهایی تازه نمیشود.
سه کام حبس سرگذشت غمبارِ زن و شوهری فقیر است. در پرده اول فیلمنامه با حوصله و جزئیات با شخصیتها آشنا میشویم. عامل پیشرفت موقعیت در این پرده دو شخصیت اصلی هستند، اما وقتی تصادف ماشین به عنوان حادثهای بیرونی به داستان تحمیل میشود، مرد رفتهرفته از داستان حذف میشود و زن با رفتاری غیرعقلانی سیری قهقرایی را طی میکند. نتیجه اینکه فیلم ناتوان از پرداخت شخصیتهایی که در پرده اول تأکید ویژهای بر متفاوت بودن آنها با سایرین دارد، در ادامه موقعیتهایی را پیش روی آنها قرار میدهد که این شخصیتها تأثیر روی آنها ندارند. به بیان دیگر، موقعیتها و نتیجه آنها از پیش طراحی شدهاند و فیلمنامهنویس فقط شخصیتها را درون آنها قرار داده تا فیلم جلو برود. از اینرو دو شخصیت اصلی فیلم با اینکه در ظاهر شخصیتهایی از حاشیه شهر معرفی میشوند، داستانی تازه برای روایت ندارند و صرفاً محیط داستان برای آنها عوض شده. همین موضوع کموبیش در خورشید، آبادان یازده ۶۰، کشتارگاه و مردن در آب مطهر هم تکرار میشود. برای نمونه، گروه بچههای کار در خورشید و کارمندان رایو در آبادان یازده ۶۰ شخصیتهایی حاشیهای به حساب میآیند، اما مجموعه حوادثی که برای آنها روی میدهد، جملگی اتفاقاتی هستند که از بیرون داستان به فیلمنامه تزریق شده تا تماشاگر را تحت تأثیر قرار دهد. درنتیجه این شخصیتها تنها دنباله¬رو خط داستانی هستند و تأثیری روی آن ندارند. اوضاع برای شخصیتهای دوزیست از این هم خرابتر است و به نظر میرسد حتی با وجود جنوب شهری بودن شخصیتها، همگی درون یک فیلمفارسی اسیر شدهاند تا به پایانی از پیش طراحیشده برسند.
عامهپسند از همان ابتدا نشان میدهد بنا دارد به زندگی زنی بپردازد که گویی از درون همان درامهای آپارتمانی بیرون آمده و حالا در یک شهرستان قصد دارد زندگیاش را از نو بسازد. خط داستانی زمینه لازم را برای معرفی دو شخصیت حاشیهای فراهم میکند؛ افسانه (باران کوثری) و میلاد (هوتن شکیبا). افسانه زنی متأهل است که دو بچه دارد، اما به لحاظ مالی مستقل است و روابط گسترده و حسنهای با کاسبان شهر دارد. میلاد نیز پسری با روحیات خاص است که شکل رفتار و خصوصیات اخلاقیاش چندان قرابتی با شهری که در آن زندگی نمیکند، ندارد. برخلاف خط سیر داستانی که بیننده دوست دارد شاهد آن باشد (یا به دیدن آن عادت کرده) اینبار شاهد زندگی زنی که میخواهد زندگیاش را دوباره بسازد و در این راه دو آدم خیرخواه به او کمک میکنند، نیستیم. در عوض شخصیت اصلی دقیقاً از جاهایی آسیب میبیند که پیش از این نقطه اتکای چنین شخصیتهایی در فیلمها بوده. میلاد و افسانه شخصیتهایی حاشیهای و تأثیرگذار بر خط داستانی هستند که پیش از این کمتر پیش میآمد بخشی از بار داستانی را در فیلمهای سینمای ایران به عهده بگیرند. اما استفاده از آنها در داستان باعث بروز موقعیتهایی شده که برای بیننده تازه هستند. برای نمونه، در صحنه فروختن ماشین به شکل همزمان با دو روی شخصیت افسانه آشنا میشویم و مشخص میگردد این شخصیت چگونه میتواند در خط داستانی مؤثر واقع شود.
شنای پروانه برای پیشبرد داستان ملتهب و معماییاش جسورانه شخصیتی حاشیهای را به شخصیتی اصلی تبدیل میکند. برخلاف روال آشنای سینمای ایران، داستانِ لاتی که بر سر ماجرایی ناموسی همسرش را میکشد، نه از طریق پلیس یا ضدقهرمانی بزن بهادر، بلکه از طریق شخصیتی حاشیهای روایت میشود که با وجود آنکه بخشی از یک چرخه معیوب است، خودش را از تمامی حوادث دور نگه داشته. حجت (با بازی جواد عزتی) و خانوادهاش به عنوان آدمهای پیرامون یک لات شناختهشده، انسانهایی ناشناخته برای بیننده هستند و نمایش مصایبی که برای آنها پیش میآید، راه را برای روایتی تازه از زندگی مردمان پایینِ شهر باز میکند. شخصیتهایی حاشیهای که به متن آورده شدهاند تا فیلم به جای پیگیری ماجرای کشته شدنِ یک زن، به کنکاش در روابطی بپردازد که تنها از طریق این آدمها میتواند روایت شود. از اینرو حجت تبدیل به قهرمانی میشود که میبایست میان دستوپا زدن در باتلاق و نجات جان برادرش راه سومی را انتخاب کند. جسارت فیلم در نمایش این راه سوم، تنها میتواند به وسیله شخصیتپردازی حجت اتفاق بیفتد. درنتیجه، میتوان گفت فیلمنامه شنای پروانه هر چند در ابتدا سعی در نمایش موقعیتی اجتماعی دارد، اما رفتهرفته با پرداختن به شخصیتهای حاشیهای شکلی تازه به خود میگیرد که برای بیننده ایرانی تازگی دارد.
خون شد دقیقاً نقطه مقابل شنای پروانه است. فیلم با اینکه خانواده داستان را آدمهای حاشیهای معرفی میکند، اما عملاً داستان تکراری لاتی را تعریف میکند که میخواهد حرفش را به کرسی بنشاند. درنتیجه، وجود شخصیتهای حاشیهای کمکی به خلق موقعیت و داستانی تازه نکرده.
تومان علاوه بر اینکه فیلمی عجیب است، میتواند نمونهای درخشان از پرداختن به شخصیتهای حاشیهای باشد. تومان با نمایش زندگی مردمانی که در حاشیه یک شهرستان زندگی حقیرانهای دارند، شروع میشود، اما به مرور از میان این آدمها سه نفر را انتخاب میکند و با تمرکز روی آنها، داستانش را پی میگیرد. داوود، یونس و عزیز سه مرد مجرد با آرزوهای بزرگ هستند که همیشه دور از دیدِ سینمای ایران قرار میگرفتند. اینبار اما در مرکزِ دید هستند و زندگی آنها به شکل شگفتانگیزی راههای تازه برای روایت موقعیتهایِ جدید و پیچیده مهیا میکند. داوود بیمحابا شرطبندی میکند؛ جوری که ذهنیات او مسیر روایت را تحت تأثیر قرار میدهد. یونس و عزیز نیز به سهم خود مسیرهایی تازه خلق میکنند و در بزنگاهها با تصمیماتی شخصی مسیر داستان را به شکل پیشبینیناپذیری تغییر میدهند. خودکشی یونس و ازدواج عزیز انتخابهایی به دور از انتظار هستند که هر کدام به سهم خود در رفتار نهایی داوود در پایانِ فیلم تأثیرگذارند. به بیان دیگر، تومان سه شخصیت حاشیهای را انتخاب میکند و در حین تعریف کردن داستان آنها بهخوبی از تأثیر آنها بر روند داستان و موقعیت مرکزی بهره میبرد تا داستانی بدیع خلق کند.
روز صفر روی دیگرِ شبی که ماه کامل شد است. شبی که ماه کامل شد میکوشید یک فاجعه تروریستی را از طریق نمایش رفتار شخصیتهای حاشیهای به نمایش بگذارد. اما در میانه با توجه به منفعل بودن شخصیت اصلی چارهای نداشت جز اینکه به نمایش منویات تروریستها روی بیاورد. روز صفر مسیری معکوس را انتخاب کرده؛ فیلم با نمایش رفتار و ویژگیهای فکری انسانهای حاشیهای شروع میشود، اما رفتهرفته آنها را فراموش میکند تا به بازی موش و گربهاش برسد.
درخت گردو واقعهای تاریخی را از طریق دنبال کردن زندگی مردی سختیکشیده بازگو میکند. قادر(با بازی پیمان معادی) ویژگیهای یک شخصیت حاشیهای را دارد، اما فیلم به جای آنکه او را شخصیتی تأثیرگذار معرفی کند، از او موجودی منفعل میسازد که گویی در داستان حضور دارد تا در برابرِ اتفاقات واکنشی جز تحمل از خود بروز ندهد. درخت گردو نیز همچون سه کام حبس در پرده اول میکوشد داستان را با توجه به رفتار شخصیتهای حاشیهای شکل دهد، اما هر چه فیلم به پیش میرود، کمتر نشانی از یک شخصیت مؤثر در قادر میبینیم و برخلاف آنچه راوی قصد دارد به ما القا کند، قادر به مرور زمان و در اثرِ حجم بالای فجایع بیحس شده و کارکرد دراماتیکش را از دست داده. به بیان دیگر، قادر در هیچیک از لحظات فیلم فاعلیتی ندارد و تنها ارتباطدهنده موقعیتها به هم است. درخت گردو به جای زندگی قادر به عنوان یک شخصیت حاشیهای، میتوانست سرگذشت دکتر (با بازی مهران مدیری) به عنوان یک شخصیت شناختهشده برای بیننده باشد و هیچ تغییری هم در خط سیر داستان به وجود نیاید. از اینرو درخت گردو نیز در استفاده از شخصیتهای حاشیهایاش ناتوان عمل میکند و توانایی روایت داستانی تازه بر اساس زندگی آنها را ندارد.
خروج هم همان مشکل درخت گردو را دارد. در ظاهر شاهد یک کنش جمعی از سوی عدهای روستایی هستیم که برای احقاق حقشان راهیِ تهران هستند، اما در عمل هیچ نشانی از فاعلیت در رفتار آنها نیست. شخصیتهای خروج بیشتر از آنکه شخصیتهایی حاشیهای باشند که بتوان از طریق پرداختن به آنها داستانی تازه را روایت کرد، تیپهایی تلویزیونیاند که به جز بروز ژست و ادا چیزی برای ارائه ندارند. حتی خود فیلم هم آنها را جدی نمیگیرد و در تمامی موقعیتهای خطیر حادثهای بیرونی زندگی آنها را تحتالشعاع قرار میدهد و آنها تأثیری روی خط داستانی ندارند. به همین دلیل هم هست که بسیاری خروج را فیلمی شعاری دانستند. علتش هم چیزی جز این نیست که این موقعیتها هستند که شخصیتها را به پیش میبرند و نه شخصیتها که موقعیتها را بسازند. در چنین شرایطی فرقی نمیکند داستان در یک روستا و آدمهایی از حاشیه شهرها اتفاق بیفتد، یا در یک آپارتمان در بالای شهر تهران.
آتابای فیلمی متکی به تصویر است که با طمأنینه پیش میرود. آتابای (با بازی هادی حجازیفر) مردی روستایی و به انتهای خط رسیده است. نکته جالب در مورد او این است که او به عنوان جوانی شهرستانی به تهران رفته و پس از شکست عشقی نامش را تغییر داده و به روستا بازگشته. به بیان دیگر، او شخصیتی حاشیهای است، اما فعلیتش را از طریق رفتاری که او را از روستاهای پیرامونش جدا میکند، کسب کرده. شاید به همین دلیل باشد که شخصیت او میان دو شخصیت فاعل داستان یعنی یحیی (با بازی جواد عزتی) و سیمین (با بازی سحر دولتشاهی) در رفتوآمد است؛ یحیی مردی شبیه به آتابای که راه او را در زندگی نرفته و سیمین دختری شهری و بیمار. هر سه چیزی برای از دست دادن ندارند و همین آتابای را به فیلمی سخت برای روایت تبدیل میکند. یحیی به معنای واقعی کلمه یک شخصیت حاشیهای است که در مسیر داستان تأثیرگذار است و در مقابل، سیمین یک شخصیت تیپیکال در سینمای ایران که نمونهاش را بسیار دیدهایم. جذابیت شخصیت آتابای به عنوان شخصیتی حاشیهای و ناشناخته که در مرز میان این دو شخصیت در رفتوآمد است، در این است که بدون آنکه در روند داستان تأثیر بهخصوصی داشته باشد، در انتها تحولی عمیق را تجربه میکند.
شخصیتهای دشمنان آدمهای شهری و شناختهشدهای هستند، اما رویکرد فیلم برای معرفی آنها و پرداخت شخصیتشان باعث میشود با شخصیتهایی حاشیهای روبهرو باشیم که گویی با اینکه همیشه جلوی چشم ما بودهاند، هیچوقت به چشممان نیامدهاند. زهره (با بازی رویا افشار) مادری سرخورده است که نه زندگی او را جدی میگیرد، نه اطرافیانش. در دنیای داستانی اما زهره با نوشتن نامههایی مشکوک شروع به جا دادن خودش در زندگی و ذهنیات دیگران میکند. به بیان دیگر، او شخصیتی ناشناخته و منفعل است که از طریق نوشتن نامهها از حاشیه بیرون میآید و امورات زندگیاش را در دست میگیرد.
پوست داستانی است که تاکنون در سینمای ایران تعریف نشده. داستان مردی که زندگی عاطفی و خانوادگیاش با نیازهای اجنه در هم میآمیزد. محیط داستان روستایی دورافتاده و تا حدودی بدون زمان است و کاراکترها با توجه به ناشناخته بودنشان برای ما، شخصیتهایی حاشیهای هستند که رفتهرفته به داستانی که ناگفتنی به نظر میرسد، سروشکل میدهند. پوست از این منظر داستانی بدیع را روایت میکند که به جای اینکه مثل آن شب شخصیت اصلی را به دل فرهنگی ناشناخته ببرد، کل فضا را بر اساس باورهای عرفی و خرافی بازسازی میکند. به بیان دیگر، استفاده پوست از شخصیتهای حاشیهای باعث شده مرز میان واقعیت و خیال برداشته شود. از اینرو برخلاف نمونههای شهریِ حضور ماوراءالطبیعه در زندگی روزمره در پوست شاهد پرداخت شخصیتهایی هستیم که میبایست میان دو دنیای واقعی و خیالی یکی را انتخاب کنند. بدین ترتیب، استفاده فیلم از شخصیتهای حاشیهای با تأثیرگذاری این شخصیتها بر خط داستانی همراه است و باعث شکلگیری داستانی تازه میشود که تاکنون در سینمای ایران شاهدش نبودهایم.
* * *
در مجموع میتوان گفت سینمای ایران همچنان جسارت استفاده از شخصیتهای حاشیهای به منظور ساخت فضا، لحن و خط داستانی تازه را ندارد. فیلمنامهنویسان ایرانی حتی وقتی با تحقیق بسیار به سراغ شخصیتهایی کاملاً ناشناخته برای بیننده ایرانی میروند، باز هم اسیر پرداخت بیرونی داستان میشوند و به شخصیتها اجازه نمیدهند خودشان مسیر داستان را شکل دهند. از اینرو به غیر از دو مورد چشم گیرِ تومان و پوست و دو فیلم فکرشده آتابای و شنای پروانه بهزحمت میتوان به فیلمنامهنویسان برای پرداخت موقعیتهای داستانی جدید به کمک شخصیتهای حاشیهای نمره قبولی داد. آنچه در اکثر فیلمهای امسال جشنواره شاهدش بودیم، همان شخصیتهای منفعل یا در ظاهر عاصی و معترض بودند که انگیزه رفتارشان نه از بطن زندگی شخصیت، بلکه به صلاحدید نویسنده به متن راه پیدا کرده بود.