در عملیات بیت¬المقدس، ۲۳ نوجوان به اسارت گرفته میشوند و در استخبارات عراق، یک زندانی عرب-زبان ایرانی به عنوان مترجم برای آنها گمارده می¬شود که در صداقت یا خیانت این مرد تردیدهای فراوانی است.
مشخصاً با پیرنگی مواجهیم که نه یک قهرمان واحد، بلکه بر اساس الگوی گروه¬قهرمانی بنا شده است. می-توان گفت نویسنده کاری سخت و شاید هم اشتباه را انتخاب کرده است. از عطف اول– یعنی ورود به زندان مخوف استخبارات صدام- وقتی صالح هم¬قطار زندانیان می¬شود، سؤالی بهمراتب مهمتر و البته جذاب¬تر از پرسش اصلی درام را طرح می¬کند. اگر پرسش اصلی درام این بود که آیا اسرای نوجوان تاب می¬آورند؟ پرسش ثانوی این است که صالح با ماست یا با آنها؟! مشکل جدی فیلمنامه برای تأثیرگذاری از همینجا آغاز می¬شود؛ شخصیت فرعی روی قهرمان (قهرمانان) سایه می¬افکند. به بیانی، مخاطب برای تمرکز بر دنبال کردن یکی از دو پرسش دراماتیک که بدان¬ها اشاره شد، سردرگم می¬شود زیرا نویسنده کاراکتر صالح را بسیار جذاب¬تر از برآیند حضور همه نوجوانان خلق کرده است. مردی مرموز که نعل و میخ زدن¬هایش نشانه¬های متناقضی برای فهم صداقت یا نفاق او به بیننده می¬دهد. در واقع، درام به جای دوگانه آنتاگونیست/پروتاگونیست یک مثلث را پیشنهاد می¬دهد که یک رأس آن آنتاگونیستی به نمایندگی حزب بعث است و پروتاگونیست آن 23 نوجوان ایران و در رأس سوم مثلث، مردی قرار دارد که می¬تواند بین این دو بلغزد. اتفاقی که برای مخاطب می¬افتد، این است که این رأس سوم در بیننده نوسانات عاطفی متضاد تولید می¬کند و از این حیث، مخاطب تا نزدیک به پرده سوم، نمی¬تواند سوگیری احساسی روشنی داشته باشد.
از گفتههای بالا می¬توان استنتاج کرد که قهرمان فیلمنامه صالح است و نه اسرای نوجوان. زیرا اسرا تقریباً با یک دست¬انداز دراماتیک مواجهاند و آن هم، مقاومت در برابر تهدیدات و تطمیعات دشمن است. ولی صالح به عنوان شخصیتی که نیاز دارد بین دو قطب کاملاً متخاصم ایجاد تعادل کند، باید تنش¬ها و موانعی با «ماهیت¬های متفاوت» را از پیش رو بردارد. او پس از سالها اسارت، توانسته با درایت و با نمایش خوش-خدمتی تا حدودی برادری¬ کاذبش را به زندان¬بانها ثابت کند. از این رهگذر، درست است که صالح به آسایشی جسمانی رسیده است، اما کشمکش¬های پایان¬ناپذیر بین این جایگاهی که از دشمن گرفته و وجدان بیدار او، دمی آسوده¬اش نمی¬گذارد. چنین کاراکتری برای یک درام برگی برنده است. زیرا اساساً شرط ماندگاری یک فیلمنامه، قابلیت¬هایی است که برای تفسیر می¬دهد و قابلیت تفسیر شرط لازمش حضور شخصیت¬هایی است که پیوسته با دیگری و مخصوصاً با خود در ستیزه باشند. شگفت¬انگیزترین نکته فیلمنامه این است که صالح یک انسان واقعی است. به این معنا که او وجودی بیرونی دارد و همین بر اساس داستان واقعی بودن انرژی یک داستان را صدچندان می¬کند.
صالح مانند بندبازی است که با کوچکترین لغزش ممکن است راه بازگشتی نداشته باشد. از یک سو، در کف خصمی بی¬رحم افتاده و از سوی دیگر، تعدادی نوجوان ناپخته و احساسی که نه از عمق فاجعه اطلاع کافی دارند و نه به دلیل غرور، حاضر به رعایت مصالحی که در بلندمدت می¬تواند سازنده باشد، نیستند. او بلدی است که باید کودکانی بازیگوش را از میان حیوانات درنده راهبری کند. در این مسیر ممکن است با اولین اشتباه، هم خود و هم همراهان رو به نابودی بروند. هیچ منطقی نمی¬تواند اثبات کند که چرا یک نویسنده در سینمای بدون قهرمان ایران باید چنین شخصیتی را در حاشیه قرار دهد و انرژی کهن¬الگوی قهرمان را بین 23 نفر تقسیم کند! ممکن است به زعم نویسنده یا سفارش¬دهنده، مقاومت این نوجوانان است که باید درخور تقدیر و دراماتیزه شدن باشد که البته در این صورت، مؤلف دچار یک خطای آشکار محاسباتی شده است. برای روشن شدن موضوع، فیلم¬هایی را که در ژانر محبوب ورزشی ساخته شده¬اند، به خاطر آورید. در این گونه سینمایی، به طور معمول، داستان نه درباره پیروزی کل تیم، بلکه در مورد برنده شدن یکی از این دو نفر است؛ یک مربی تازهوارد، یا حاشیه¬ایترین و کوچکترین عضو تیم. تنها در صورت انتخاب یکی از این دو پرسوناژ است که تماشاگر می¬تواند با کاراکتری همانندسازی کند. درست است توفیق خیر بر شر مقصود است، اما تماشاگر یک فیلم و تماشاچی یک مسابقه، از هر جناح یک نماینده و یک نماد می¬خواهد. حضور قهرمان نمادین است که حلاوت برد را مضاعف می¬کند. هت¬تریک یک مهاجم، مهار پنالتی حساس، تعویض بهموقع یا تغییر تاکتیکی یک مربی اهل ریسک است که از یک پیروزی خاطره می¬سازد. برعکس، همیشه اشتباهات فردی باعث بروز تراژدی خواهند بود، وگرنه یک باخت که مقصری نداشته باشد، مانند یک پیروزی معمولی زود فراموش می¬شود. اشتباه فردی یک مدافع کلمبیایی که به گلوله بسته شد، یا چند دهه قبل¬تر، دروازه¬بان اسپانیایی که با یک اشتباه در جام جهانی، مجبور شد تا آخر عمر بستنی بفروشد و... نمونه¬هایی قابل ذکرند. برای مخاطب مهم است که اسرا وا ندهند و خود و کشورشان را به دردسر نیندازند؛ فقط مهم است، اما احتمالاً جذاب نیست. اما تا قهرمانی نباشد، حتی یک امر بدیهی مانند آرمان ملی هم نمی¬تواند شخصی شود. و تا مسئله¬ای برای شخصیتی شخصی نشود، مخاطب تنها یک ناظر منفعل می¬ماند. قهرمانی برای نجات جان و حیثیت کسانی خود را به خطر می¬اندازد که او نهتنها همراه او نیستند، بلکه او را منافق می¬دانند. نکته جالب اذعان تلویحی نویسنده به همین خطای روایی است؛ آنجا که در گره¬گشایی، فیلم با تمرکز کامل بر صالح و گذشته و حال او به پایان می¬رسد.
۲۳ نفر هم به یکی دیگر از پرونده¬های معاصر بدل شد که به دلیل ذوق¬زدگی در یافتن یک موضوع پرکشش ولی ناتوانی در پرداخت صحیح، اگر بر باد نرفته باشد، اما از دست رفته است...