مطرب هفتمین فیلمی است که مصطفی کیایی نویسندگی و کارگردانی آن را به عهده دارد. فیلمهای کیایی ایدهمحورند. با یک ایده درخشان شروع میشوند، اما این ایده تنها میتواند چند سکانس فیلم را سرپا نگه دارد و وقتی کار به گسترش داستان و شخصیتپردازی میرسد، کُمیت جملگی فیلمها لَنگ میزند. از اینرو در مواجهه با کارنامه کاری کیایی اولین ایراد همواره فیلمنامه است. کیایی آنقدر درگیر ایدههای اولیهاش میشود که فراموش میکند برای تحول شخصیتهایش زمینهچینی کند. شاید به همین دلیل باشد که پایانبندی اکثر فیلمنامههایش غیرمنطقی و حتی به دور از منطقی است که فیلمنامه ارائه داده. کیایی برای پوشش دادنِ این ایرادِ تکرارشونده، با افزایش تعداد شخصیتها داستانش را چنان تکه تکه میکند که پایان ماجراهای یکی از شخصیتها را بتواند به جای پایانِ داستان تمامی شخصیتها و به عنوان پایان فیلم جا بزند. بدین ترتیب، با فیلمنامه¬هایی با خطوط داستانی آشفته مواجهیم که به وسیله شخصیتهای پرداختنشده پیش میروند و به پایانهایِ غیرمحتمل میرسند. بعدازظهر سگی سگی با ایده گروگانگیری و خط ویژه با ایده جابهجا کردن پولهای بادآورده به شکل امیدوارکنندهای آغاز میشوند، اما بعد از نیم ساعت ابتدایی چیزی جز نمایش بلبشو برای ادامه دادنِ داستان وجود ندارند. در پایانِ خط ویژه دو شخصیت اصلی که از همان ابتدای فیلم به دنبال دزدی هستند، به یکباره متحول میشوند و پولهای دزدی را بین مردم عادی پخش میکنند. در ضدگلوله و چهارراه استانبول نیز ارتباط دادنِ آدمهای نامتجانس به محیطی که بناست التهابآفرین باشد، در ابتدا خلاقانه به نظر میرسد، اما باز هم کیایی ناتوان از بسط دادنِ موقعیت، از سطح ربط دادنِ یک نوارفروش به جبهه و دو آدم بدهکار به حادثه پلاسکو فراتر نمیرود. نکته جالب در مورد چهارراه استانبول این است که در یکسوم ابتدایی فیلم با دو شخصیتِ رند همراه میشود و حوادث پیرامون آنها را به نمایش میگذارد. اما در یکسوم میانی آنها را رها میکند تا حادثه پلاسکو را با شخصیتهایی که تا کنون معرفی نشدهاند، پوشش دهد. درنتیجه هر دو فیلم علیرغم اینکه روی کاغذ فیلمهایی جسورانه به نظر میرسند، اما در مرحله اجرا به همان ایده اولیه محدود میشوند. اوضاع در مورد بارکد و عصر یخبندان نیز به همین منوال است. هر دو فیلم میکوشند با به هم ریختنِ خط سیر روایت، بیننده را مقهور داستانپردازی خود کنند. اما خیلی زود معلوم میشود چیز تازهای برای ارائه وجود ندارد. ایده اصلی اینبار به جای بخشی از داستان، بخشی از روایت است و بناست با پس و پیش کردنِ زمان وقوع صحنهها بیننده چنان سرگرم (/سردرگم) شود که متوجه داستان توخالی فیلم نشود.
راوی مطرب ابراهیم خوش¬سینه (پرویز پرستویی) است. یک خواننده کابارهای که از بدِ حادثه به شهرت رسیدنش با پیروزی انقلاب اسلامی همزمان شده. ابراهیم تعریف داستانش را از زمان حال شروع میکند و در نیم ساعت ابتدایی شاهد چند فلاشبک روایی هستیم که در آنها سایر شخصیتها و چرایی سفر آنها به ترکیه مشخص میشود. مثل سایر فیلمهای کیایی اینجا هم فیلم خوب شروع میشود و ایده «اگر یک ماه دیرتر انقلاب میشد، چه میشد؟» را بهراحتی جا میاندازد. وقتی فیلم از زبانِ ابراهیم روایت میشود، طبیعی است که روایت نیز میبایست پیرو راوی اول شخص باشد، اما پس از یکسوم ابتدایی کیایی فراموش میکند داستان را تا اینجا با راوی اول شخص پیش برده و به این بهانه اطلاعات مهم این بخش را از ما پنهان نگه داشته. پس با خیال راحت داستانِ ابراهیم و همراهانش را رها میکند و به سراغ شخصیتهای دیگر میرود. دقیقاً از صحنهای که برای اولین بار وارد خانه نازان (با بازی عایشه گل جوشکن) میشویم، مطرب به همان سراشیبیای میافتد که کیایی در چهارراه استانبول به آن افتاده بود. جابهجا کردن روای اول شخص با راوی دانای کل مطرب را دچار پراکندگی عجیبی میکند. به یکباره مسیرهای فراوانی برای ادامه داستان به وجود میآید و فیلمنامه ناتوان از حرکت در آنها مثل شخصیتها دچار سرگیجه میشود. درنتیجه پس از از بین رفتن منطق روایی، منطق داستانی نیز دچار اشکال میشود. معلوم نیست فوأد (محسن كيايي) چطور پرستار بچه خواننده معروف ترکیهای شده؟ زیبا (الناز شاکردوست) روی چه حسابی میخواهد برای زندگی به آمریکا برود؟ به فرض که دلایل خودش را دارد، او که قصد مهاجرت دارد، چرا ماشالله (مهران احمدی) را با خودش آورده؟ اینها همه صحنهسازی بوده که پدرش را راضی کند به ترکیه بیاید، آن هم برای هفته فرهنگی ایران و ترکیه؟! بعد با این همه برنامهریزی و خسارت با یک درگیری کلاً بیخیال مهاجرت میشوند و میافتند دنبال کنسرت ابراهیم؟ این شخصیتها عقل ندارند؟ نازان با یک عشوه راضی میشود نقش زنِ فوأد را بازی کند و اصلاً هم به سرش نمیزند که این کار چه عواقبی برای او دارد؟ آن وقت دغدغه فیلم این میشود که چطور بچه نازان به ابراهیم معرفی شود و چنین صحنهای به تعرض همکار مستِ نازان و ناموسپرستی ابراهیم ختم میشود. نتیجه؟ نازان که یک خواننده مشهور است، تصمیم میگیرد با پدرِ پرستار بچهاش کنسرت برگزار کند. آن هم بدون آنکه هیچ شناختی از او و سطح هنریاش داشته باشد. وقایع داستان حتی روی کاغذ هم بی-منطق هستند، اما تیم سازنده تمام تلاشش را کرده به هر نحوی شده این صحنههای بیربط و روابط نامعقول را هنگام اجرا منطقی جلوه دهد. در بسیاری موارد هم موفق عمل کرده، اما در کلیت مطرب به مثال خوبی از آشفتگی و بیربط بودنِ خطوط داستانی به هم تبدیل شده.
آرزو و انگیزه شخصیت اصلی مطرب این است که حداقل یک بار در زندگیاش کنسرت برگزار کند و طعم شیرین ارائه هنرش به مخاطب را بچشد. مطرب میتوانست با تمرکز بر این انگیزه به فیلمی منسجم تبدیل شود که زندگیِ انسانی شکستخورده اما امیدوار را روایت میکند. کیایی اما با بها دادن به داستانکهای فرعی موضوعاتی بیربط و غیرمرتبط را به خط داستانی اصلی اضافه میکند که هیچ کارکردی در شکلدهی به خط داستانی اصلی ندارند. کل صحنههای مربوط به عروسیِ زیبا و بعد طلاقش هیچ کارکردی در داستان فیلم ندارند. بدون این ازدواج و طلاق هم میشد نشان داد راننده تاکسی عاشقِ زیبا شده، یا با اشاره به رابط سفارت حرفهای مثلاً سیاسی زد. در مورد ماشالله هم همین شرایط حاکم است، اما به شکلی معکوس. طبق آنچه راوی برایمان تعریف میکند، حضور ماشالله در سفر ترکیه لازم و ضروری است، اما به محض ورود به ترکیه ماشالله کارکرد داستانیاش را از دست میدهد و صرفاً به یکی از لوازم صحنه تبدیل میشود. به اینها اضافه کنید که صحنههای مربوط به مواجهه با قاچاقچی نه ربطی به انگیزه شخصیت اصلی دارد، نه کارکردی داستانی پیدا میکند و نه حتی پس از مجموعه وقایعی که شاهدش هستیم، تأثیری بر ادامه داستان میگذارد. اگر فیلم قرار است با کنسرتِ ابراهیم تمام شود و آن را به شکل یک پیروزی بزرگ به نمایش بگذارد، پرداختن به خط داستانی زیبا و ماشالله بیمورد است. چنانکه در انتها هم میبینیم، نه زیبا و نه ماشالله نقشی در سکانس پایانی ندارند و صرفاً نظارهگرند.
باری؛ فیلمنامههای فیلمهای کیایی متشتت، پراشکال و سهلانگارانهاند، اما کیایی طی سالهای فعالیتش آموخته چطور ضعفهایش در فیلمنامه را در اجرا و با اتخاذ لحن یا استفاده از بازیگران مطرح پوشش دهد. از این منظر دو فیلم ضدگلوله و بارکد همچنان فیلمهایی قابل دفاع در مجموعه آثار کیایی هستند که هر چند ضعفهایی آشکار دارند، اما با استفاده از تجربه کیایی به آثاری قابل قبول تبدیل شدهاند. بااینحال، مطرب برای کیایی یک قدم رو به عقب محسوب میشود. حتی با استانداردهای فیلمهای ضعیف کیایی مثل چهارراه استانبول، مطرب فیلم بیدروپیکری است که هیچ چیزش به هیچ چیزش نمیآید.