وقتی انحصار اِعمال خشونت از بین می‌رود

بررسی تمایز میان دولت و جامعه در فیلمنامه «جوکر»

  • نویسنده : سیدآریا قریشی
  • مترجم :
  • تعداد بازدید: 554

1. از زمان اکران جوکر، بسیاری از منتقدان به شباهت‌های این فیلم با راننده تاکسی (مارتین اسکورسیزی/ 1976) – از جمله شباهت میان آرتور فلک و تراویس بیکل – اشاره کرده‌اند. هر دو نفر، در نگاهی کلی، افرادی هستند که از تعفن پیرامون خود به تنگ آمده‌اند و وقتی در رسیدن به اهداف شخصی‌شان ناکام می‌مانند، به‌ سراغ فردی می‌روند که او را یکی از اهرم‌های این دنیای فاسد می‌دانند؛ بدون این‌که کشتن آن‌ها مستقیماً باعث از بین رفتن فساد موجود در جامعه شود. اما شباهت میان این دو شخصیت را می‌توان ادامه داد و حتی به شباهت در شکل تأثیرگذاری بر مخاطب رسید. پل شریدر (فیلمنامه‌نویس راننده تاکسی) تراویس را حرام‌زاده‌ای می‌داند که هر چند کاراکتری درک‌شدنی است، اما وجودش برای دنیا خطرناک است. بااین‌حال، تراویس به شخصیتی محبوب نزد بسیاری از سینمادوستان تبدیل شد. صفات مشابهی را می‌توان به آرتور فلکِ جوکر نیز نسبت داد. آرتور هم – با توجه به تأکید بر انواع و اقسام مصایبی که در گذشته و در مسیر پیش‌روی پیرنگ متحمل شده – شخصیتی قابل درک محسوب می‌شود، اما – لااقل از جایی به بعد – فاقد ویژگی‌های قهرمانانه به‌ نظر می‌رسد. او راه میان‌بر و هولناکی را برای تبدیل شدن به یک چهره مطرح اجتماعی در پیش می‌گیرد و انتقام‌گیری‌اش به‌تدریج به سمت نوعی خشونتِ کور پیش می‌رود. همین تغییر مسیر و توجه به جنبه‌های مختلف ماجرا در جوکر است که باعث چنددستگی میان منتقدان شده است. گروهی بر جنبه‌های ضدسرمایه‌داری در فیلم تأکید کرده‌اند، عده‌ای فیلم را به‌ خاطر ایجاد هم‌دردی با چنین شخصیتی خطرناک دانسته‌اند و گروهی – به‌درستی – به این نکته توجه کرده‌اند که فیلم پیچیده‌تر از آن است که بتوان آن را منحصر به گرایش به سمت یا علیه سرمایه‌داری دانست. با وجود این پیچیدگی‌ها، در همین چند ماهی که از نمایش فیلم گذشته، آرتور فلک به کاراکتر محبوب خیلی‌ها در سطح دنیا تبدیل شده است. چگونه شخصیتی با این میزان از عقده‌های آشکار روانی و رفتارهای خارج از قاعده – که اتفاقاً فیلم هم ابایی از تأکید بر آن‌ها ندارد– به قهرمان گروه پرشماری از افراد تبدیل شده است؟
2. آن‌چه «جامعه» می‌نامیم، در واقع به ‌معنای مجموعه‌ای از افراد است که از پراکندگی خارج و گرد هم جمع شده‌اند. در برخوردهای روزانه، ما نه با جامعه، که با انسان‌ها سروکار داریم. یعنی ما افراد را می‌شناسیم، نه جامعه را. اگر بخواهیم دقیق‌تر بگوییم، ما هرگز «با» جامعه برخورد نمی‌کنیم، بلکه با افرادی «در» جامعه روبه‌رو می‌شویم. جامعه یک مجموعه جبری از افراد نیست. یعنی ذات جامعه با کاهش یا افزایش افراد تغییر نمی‌کند. همان‌طور که اگر تعداد افراد یک جامعه بر اثر بیماری یا جنگ به‌شدت کاهش یافته، یا از سوی دیگر دو برابر شود، آن جامعه هم‌چنان جامعه است. بااین‌حال، تغییر در جمعیت یا افراد، چگونگی زندگی اجتماعی را تغییر خواهد داد. این نکته را در تفاوت عمومی زندگی و رفتار مردم در شهرهای بزرگ، شهرهای کوچک و روستاها مشاهده می‌کنیم. جامعه از عناصری تشکیل شده که بعضی از این عناصر برای شکل‌دهی جامعه ضروری و دیگر عناصر غیرضروری به شمار می‌روند. خانواده، حقوق و قانون، اخلاق و ارزش‌ها، رهبری و حکومت از جمله عناصر نقش‌آفرین در شکل‌گیری جامعه محسوب می‌شوند. فرد در ارتباط با این مجموعه است که نسبت‌هایی با جامعه پیدا می‌کند که طی آن هویت فردی و جمعی (به عبارت دیگر، جایگاه اجتماعی) او در هر لحظه از زمان شکل می‌گیرد. بااین‌حال، همان عناصری که گروهی از افراد را گرد هم می‌آورند تا یک جامعه را تشکیل دهند، عامل اختلاف و درگیری هم هستند. دین، دولت، قانون، اخلاق و روابط اقتصادی همان‌طور که انسان‌ها را به هم مرتبط و میان آن‌ها ایجاد وحدت می‌کنند، ممکن است عامل پراکندگی هم باشند. انقلاب‌ها، جنگ‌ها و فتنه‌های موجود در جوامع بشری نشان می‌دهد درون آن وحدت، کثرت و تضاد هم وجود دارد.
3. اما رابطه دولت و جامعه چیست؟ آیا می‌توان مفهوم دولت را جدا از جامعه بررسی کرد؟ به عبارت دیگر، آیا زندگی سیاسی و زندگی اجتماعی از یکدیگر قابل تمیزند؟ تا مدت‌ها، اندیشمندان سیاسی چنین تمایزی را قائل نبودند و این، ریشه در تفکر ارسطویی داشت که میان روابط اجتماعی و سیاسی تمایزی قائل نمی‌شد. او زندگی سیاسی– اجتماعی را به ‌عنوان یک کل در مقابل زندگی خصوصی یا خانوادگی قرار می‌داد. اما در قرون جدید، این پرسش پیش آمد که کدام‌یک (دولت یا جامعه) دیگری را تعیین می‌کند. به ‌نظر می‌رسد میان این دو، رابطه‌ای دوسویه وجود دارد. از یک طرف، دولت است که می‌تواند شکل جامعه را تغییر دهد و از سوی دیگر، اجتماعی در ماهیت دولت اثر می‌گذارند. یکی از مهم‌ترین افرادی که در مورد رابطه دولت و جامعه اظهار نظر کرد، ماکس وبر بود. وبر با بررسی ویژگی‌های مختلف دولت و جامعه، تمایز دولت جدید را از جامعه بر اساس یک ویژگی مشخص می‌کند و طبق آن ویژگی به تعریفی کلیدی از ماهیت دولت می‌رسد. آن ویژگی، اِعمال زور است. به بیان دقیق‌تر، ویژگی اساسی دولت این است که می‌تواند ادعای انحصار استفاده مشروع از خشونت را داشته باشد. تمایل برای به کرسی نشاندن دیدگاه‌ها به هر قیمت، مختص دولت نیست. طبق نظر وبر، هر گروه اجتماعی حاضر است برای حفظ منافع خود رو به خشونت آورد. اما تفاوت دولت با گروه‌های اجتماعی دیگر این است که می‌تواند این ادعا را مطرح کند که حق استفاده از زور علیه هر کس که درون حوزه قدرت و قلمرو اختیاراتش زندگی می‌کند، منحصر به اوست. در واقع وبر دولت‌های مدرن را نه بر حسب اهداف و سیاست‌هایش، که بر حسب ابزار خاصی که ویژه آن است (یعنی استفاده از نیروی فیزیکی) تعریف می‌کند. طبق این تعریف، تمایز میان انواع متفاوت دولت– سرمایه‌داری، سوسیالیستی، فاشیستی، نظامی و... – تمایزی فرعی است، چراکه همگی تا حدی از ابزار فیزیکی مشترکی استفاده می‌کنند. به گفته وبر، اگر زور در کار نبود، اساسا مفهوم دولت ناپدید می‌شد و جای خود را به آنارشی می‌داد.
4. با این مقدمه، می‌توان تصویر روشن‌تری از مسیر حرکت کاراکتر جوکر/ آرتور فلک و رابطه او با جامعه پیرامون داشت. در دقایق اولیه، به ‌نظر می‌رسد یک دوقطبی ساده میان دولت/ کارفرما و جامعه/ کارمند شکل گرفته است. ریشه این دوقطبی در همان صحنه ابتدایی ایجاد می‌شود؛ وقتی آرتور دارد خودش را گریم می‌کند و اخبار از اعتصاب و افزایش حجم زباله و تعداد موش‌ها در شهر می‌گوید. آن‌چه آرتور درمی‌یابد، تنها بدتر شدن اوضاع اطراف است. (جایی در همان اوایل فیلم، خطاب به مشاور می‌گوید: «فقط من این‌طور فکر می‌کنم، یا اوضاع اون بیرون داره دیوونه‌وارتر می‌شه؟») زمانه سختی است و همه ظاهراً مقامات مسئول را مقصر این وضعیت می‌دانند. آرتور سعی می‌کند در این دوقطبی طرفِ مردم بایستد. برای همین است که در مقابل سه جوان که در ابتدای فیلم تابلوی او را می‌دزدند، مقاومت نمی‌کند، چون آن‌ها «فقط یک مشت بچه بودند». رندال، همکار آرتور که سلاحی برای دفاع از خود به او می‌دهد، هم در همین سمت قرار دارد. وقتی رندال با گری– همکار کوتاه‌قامت او و آرتور– در مورد قدش شوخی می‌کند، آرتور خودش را به خنده می‌زند تا پیچ راهرو را رد کند و سپس به حالت جدی حقیقی‌اش برمی‌گردد. ظاهراً آرتور فقط خواسته رفیقش را ناراحت نکند. پس مشخص است که آرتور می‌خواهد عضوی پذیرفته‌شده در جامعه باشد. از سوی دیگر، هویت، رئیس آرتور، نمونه افراد آن سوی خط است. آرتور از او و رفتارهایش دلِ خوشی ندارد، اما به خاطر مقام و جایگاه هویت نمی‌تواند چیزی به او بگوید، پس خشم خود را روی سطل زباله خالی می‌کند.
یک شخصیت در اوایل فیلمنامه جایگاهی بینابینی دارد. توماس وین از یک طرف بخشی از نگاه رسمی است که از سوی بخش مهمی از جامعه مغضوب واقع شده و از طرف دیگر پنی– مادر آرتور که مدتی به ‌عنوان خدمتکار نزد وین کار می‌کرده– می‌گوید توماس وین آدم خوبی است و به او کمک کرده است. پس تکلیف توماس در اوایل کار مشخص نیست. این دوقطبی در اواخر پرده اول فیلمنامه به هم می‌ریزد. اولین اتفاق وقتی است که آرتور می‌فهمد خودِ رندال او را فروخته (در حقیقت در مورد آرتور دروغ سرهم کرده) و به هویت گفته که آرتور می‌خواسته از او یک قبضه کُلت خریداری کند. این‌جاست که مرز میان جامعه و دولت به هم می‌ریزد. آرتور از کسی ضربه می‌خورد که او را «خودی» می‌دانسته؛ یکی از اعضای جامعه و نه دولت. دیدگاه او نسبت به جامعه از همین‌جا شروع به تغییر می‌کند. همان‌طور که پیش از این اشاره شد، ما نه «با» جامعه، که با افرادی «در» جامعه مواجه می‌شویم و همین مواجهه‌هاست که نسبت ما را با محیط اطراف تعیین می‌کند. پس از آگاهی از این‌که ماجرا پیچیده‌تر از دوقطبی دولتِ بد/ جامعه بی‌گناه است، آرتور به فرد دیگری تبدیل می‌شود. نقطه عطف اول فیلمنامه (قتل سه نفر به دست آرتور در مترو) بلافاصله بعد از مکالمه تلفنی آرتور با هویت– که منجر به اخراج آرتور می‌شود– و آگاهی او از آدم‌فروشی رندال رخ می‌دهد؛ آن هم با میزانسنی شبیه به کتک خوردن اولیه او از سه جوان. اما حالا دیگر آرتور آن آرتورِ قبلی نیست. پس این‌بار در مقابل سه نفری که بی‌دلیل او را کتک می‌زنند، ساکت نمی‌ماند. با ادامه این بازیِ ساخت و تخریب دوقطبی‌ها از سوی تاد فیلیپس و اسکات سیلور (فیلمنامه‌نویسان جوکر) فیلم وارد مسیری پیچیده‌تر از انداختن تمام تقصیرها به گردن دولت و تطهیر جامعه می‌شود. جوکر از این جنبه بیش از یک اثر ایدئولوژیک، فیلمی در مورد مردی است که مرزها را گم می‌کند. نمونه دیگری از تمهید هوشمندانه فیلمنامه‌نویسان برای بازی با ذهنیت تماشاگران را در مثلث آرتور، پنی و توماس وین مشاهده می‌کنیم. وقتی آرتور نامه پنی به توماس را می‌خواند و متوجه می‌شود توماس وین در واقع پدرش است، مجدداً چنین به نظر می‌رسد که داریم به سمت همان دوقطبی پیشین حرکت می‌کنیم؛ جامعه‌ای طردشده از سوی دولت‌مردان بی‌رحم. اما ورق جایی برمی‌گردد که آرتور متوجه می‌شود آن‌که او را آزار داده، در واقع نه توماس وین، که مادر خودش بوده است. می‌بینید که الگو یک بار دیگر تکرار می‌شود؛ مرز میان جامعه و دولت ابتدا ایجاد می‌شود و سپس زیر سؤال می‌رود. در مورد موری فرانکلین، شخصیت رسانه‌ای محبوب آرتور، موردی خلاف موارد بالا اتفاق می‌افتد؛ موری برای آرتور فردی مثل هویت نیست. او رسانه‌ای رسمی دارد و می‌تواند نظرات خود را از این طریق منتقل کند، اما برای آرتور، یکی از آن بالادستی‌های کارنابلد نیست. اما زمانی که همین موری آرتور را در برنامه‌اش مورد تمسخر قرار می‌دهد، به یکی از همان افراد خودبین طبقه بالا تبدیل می‌شود که مردم کف خیابان را دلقک می‌نامند.
5. اما این تمایزِ در حال نابودی، در انتهای فیلم دوباره شکل می‌گیرد. آرتور موری فرانکلین را روی آنتن زنده به قتل می‌رساند و از سوی معترضانی که از او پیروی می‌کنند، مسیح‌وار مورد تجلیل قرار می‌گیرد. آرتور فلک که همیشه از سوی اربابان جامعه نادیده گرفته یا تحقیر شده، حالا با نام جوکر به قهرمان کف خیابان تبدیل می‌شود. او به همان هدفی می‌رسد که مادرش در نظر داشت؛ این‌که شادی و لبخند را روی لبان مردم بنشاند. اما مسیری که طی می‌کند، احتمالاً مسیری نیست که پنی فلک فکرش را می‌کرده است! پس تکلیف آرتور در این خط‌کشی مجدداً مشخص، و مرز ازبین‌رفته یک بار دیگر ایجاد می‌شود؛ اما دیگر نه با آن دیدگاه ساده‌انگارانه ابتدایی. تا این‌جا با همان بحث کلی مرز میان دولت و جامعه روبه‌رو بوده‌ایم. اما از این لحظه به بعد، می‌توان خوانشی وبری از ماجرا داشت. (و این، خود سندی است بر فرا رفتن جوکر از مرزهای ایدئولوژیک، چون تئوری وبر در واقع زیر سؤال بردن تمایز اساسی میان ایدئولوژی‌های مختلف است.) در ابتدای فیلم، تنها ابزار مشروع برای کنترل و اِعمالِ زور در اختیار دولت بود. اما در روندی که با قتل سه کارمند توماس وین– که قتلی ناآگاهانه است، چون آرتور در زمان قتل اطلاعی از سِمت آن سه نفر ندارد– آغاز شده و با ترور آگاهانه موری فرانکلین به اوج می‌رسد، این انحصار از بین می‌رود و معترضان هم حق سرکوب را برای خود قائل می‌شوند. وبر درست می‌گفت: همه گروه‌های اجتماعی حاضرند برای حفظ منافع خود به خشونت روی بیاورند؛ تفاوت تنها در مشروعیت استفاده از ابزار اِعمال خشونت است. برای همین است که عده‌ای جوکر را، به ‌عنوان فیلمی که ممکن است منجر به شکل‌گیری آنارشیسم شود، طرد کرده و آن را اثری خطرناک دانسته‌اند. به همین دلیل است که جوکر این‌چنین در میان معترضان به سیاست‌های دولت‌ها در سرتاسر جهان محبوب شده است، و البته همین نکته است که جوکر را از مرحله یک اثر سینمایی در تطهیر یا تقبیح سرمایه‌داری عبور داده و وارد حوزه پیچیده‌تری از اخلاقیات و سیاست می‌کند. دلیلش دقیقاً همین است که آرتور فلک انحصار خشونت را در طول فیلم از دست دولت خارج و به معترضان داخل خیابان منتقل می‌کند. تفاوت میان نمایندگان نگاه رسمی (از توماس وین تا هویت) و معترضان داخل خیابان‌های گاتهام چندان اساسی نیست. فقط گروه اول همیشه گروه دوم را سرکوب کرده‌اند و حالا معترضان می‌خواهند این سرکوب را به سرکوب‌کنندگانِ پیشین بازگردانند. همان‌طور که وبر می‌گفت، با از بین رفتن انحصار اعمال زور، مفهوم دولت از بین می‌رود و آنارشی جای آن را می‌گیرد.
منابع:
•    آشوری، داریوش (1358). درآمدی به جامعه‌شناسی و جامعه‌شناسی سیاسی، تهران: مروارید
•    پارکین، فرانک (1384). ماکس وبر، ترجمه شهناز مسمی پرست، تهران: ققنوس.
•    Weber, Max (2019). Economy and Society: A New Translation, edited and translated by Keith Tribe. Massachusetts: Harvard University Press.

 

مرجع مقاله