همگناه یک درام خانوادگی با خطوط داستانی متقاطع است. شخصیتها و خطوط داستانی متعدد رفته رفته با یکدیگر پیوند میخورند و یک خط داستانی کلی را شکل میدهند که مفهوم «همگناه» بودن شخصیتها را برای بیننده روشن میکند. ماجراها پیرامون اعضای خانواده صبوری شکل میگیرند که خانوادهای قدیمی و ثروتمند هستند، اما مشکلات درونی و اختلافات اساسی با هم دارند. به غیر از معدود دفعاتی که شاهد فلاشبک هستیم، روایت داستان شکلی خطی دارد که پرش زمانی محسوسی در آن روی نمیدهد. همگناه با اتخاذ ضرباهنگی آرام و حسابشده میکوشد بیننده را درگیر ویژگیهای شخصیتها و انگیزههای رفتارشان کند. هر شخصیت رازی دارد و این راز در پیوند با راز سایر شخصیتها شکل معمایی به کلیت اثر داده است. مشکل اینجاست که همگناه زمان زیادی را صرف جا انداختنِ اهمیت راز هر یک از شخصیتها میکند، اما پس از افشا شدن آن، اهمیت چندانی به تأثیر آن در خط داستانی نمیدهد. به عبارت دیگر، کارکرد رازها در شکلدهی به خطوط داستانی تا زمانی است که برملا نشدهاند، چراکه به محض برملا شدن خیلی ساده پذیرفته شده و راز بودنِ آنها بیمعنی جلوه داده میشود.
قسمت اول
با اینکه قسمت اول همگناه به دلیل نامشخص بودنِ لحن، مملو از آدرسهای غلط به بیننده است و کلیت داستان را جمعبندی نمیکند، اما در معرفی شخصیتهای اصلی و تأثیرگذار موفق عمل کرده و به شکل ضمنی راز اصلی سریال را زمینهچینی میکند.
قسمت اول با زیر گرفته شدنِ یک کارگر شهرداری شروع میشود. اما این موضوع رها میشود و به کنسرتِ امین (با بازی احسان کرمی) میرویم. بعد از معرفی گنگ چند شخصیت که نسبت آنها با امین بهخوبی روشن نیست، امین و نامزدش، نیکی (با بازی روشنک گرامی) در بام تهران خلوت میکنند. (احتمالاً) فردا صبح، رحمان (با بازی علی باقری) برادرزادهاش هدیه (با بازی ساقی حاجیپور) را راضی میکند از بهزیستی خارج شود و با مردی بزرگتر از سن خود ازدواج کند. در ادامه و در یک کافیشاپ به شکل همزمان با فریبرز (با بازی پرویز پرستویی) و آرمان (با بازی محسن کیایی) آشنا میشویم. یکی در حال انجام عملیات پلیسی و دیگری در حال آشنایی با یک دختر. در اداره آگاهی متوجه میشویم فریبرز به دنبال خلافکاری به نام «گورکن» است. پس از آن فریبرز با الناز (با بازی آیتک جاویدنژاد) ملاقات میکند و گفتوگوهایی با مضمون رحم اجارهای بین آنها ردوبدل میشود. همزمان رحمان به بهزیستی میرود تا مقدمات خارج شدن هدیه از بهزیستی را فراهم کند. در یک تعمیرگاه با پرویز (با بازی حیبی رضایی) آشنا میشویم که به نظر میرسد ارتباط نزدیکی با گورکن دارد. پلیس وارد میشود، اما پرویز از مهلکه میگریزد. همزمان فریبرز به همراه خواهرش، فریده (با بازی رویا تیموریان) به سراغ آرمان میروند که به دلایل اخلاقی دستگیر شده است. شب، پرویز به سراغ فریبرز میرود و مشخص میشود پرویز برادرزن فریبرز است. منتها زنِ فریبرز سالها پیش ناپدید شده و هیچ نشانی از او در دست نیست. پرویز اعتراف میکند که از پیمان (پسر فریبرز) خبر دارد، اما پیمان قصد دیدن فریبرز را ندارد.
در قسمت اول تقریباً از تمامی شخصیتها نام برده شده و به شکل تلویحی به آنها اشاره میشود. با توجه به آنچه در قسمت اول میبینیم، میتوان اینگونه استنباط کرد که داستان سریال قرار است پیرامون دستگیری گورکن شکل بگیرد؛ پروندهای که به گذشته فریبرز گره خورده است. پس همگناه میبایست در انتهای کار با دستگیری گورکن و روشن شدن گذشته مبهمِ فریبرز به پایان برسد (که میرسد). با اینکه همگناه کموبیش این خط داستانی را به عنوان خط داستانی اصلی پیش میبرد، اما وقتی کلیت سریال را در نظر بگیریم، متوجه میشویم این سریال در واقع داستان زندگی خانواده صبوری و رازهای سربهمُهر خانواده آنهاست. اما قسمت اول هیچ اشارهای به این خانواده که در کانون تمامی اتفاقات سریال قرار دارد، نمیکند، آنها را در کنار هم نشان نمیدهد و حتی زندگی آنها در کنار هم در یک خانه بزرگ را به نمایش نمیگذارد. در عوض با پُررنگِ کردن وجه پلیسی داستان این انتظار را برای بیننده ایجاد میکند که بناست داستانی پلیسی معمایی را دنبال کند که اشاراتی هم به خانواده شخصیت اصلی خواهد داشت. آن هم شخصیت اصلیای که سروکلهاش بعد از معرفیِ آرمان و دیگران پیدا میشود و عملاً تا میانههای این قسمت حضور فیزیکی ندارد. همچنین شروع سریال با زیر گرفته شدنِ کارگر شهرداری این انتظار را در بیننده ایجاد میکند که داستان قرار است این موضوع را پیگیری کند، اما قسمت اول بهوضوح این شروع را نادیده میگیرد (و تا قسمت هشتم مسکوت باقی نگه میدارد) تا به معمای گورکن بپردازد.
با اینحال، قسمت اول بهخوبی ساختار روایی همگناه را مشخص میکند. بناست داستانی با خطوط داستانی فرعی متعدد که از سوی شخصیتهای متنوع پیش میروند، ببینیم که هر یک از این خطوط داستانی ممکن است در لحظاتی با هم تداخل پیدا کنند، یا هیچوقت به یکدیگر مرتبط نشوند. همچنین در قسمتهای بعدی متوجه میشویم هر یک از شخصیتها خط داستانی مختص به خود را دارند و با پیروی از حسوحال جاری بر خط داستانیشان، لحن سریال اندکی تغییر میکند. بدین ترتیب هر چند در قسمت اول خط داستانیِ فریبرز و ماجراهای دستگیری گورکن بخش اصلی داستان را تشکیل میدهند، اما در ادامه معلوم میشود این خط داستانی تنها بخشی از یک کلیت است.
خطوط داستانی؛ انگیزهها، شخصیتها و سرانجامها
داستان همگناه را بهزحمت میتوان در قالب یک لاگلاین منسجم خلاصه کرد. خطوط داستانی به جای اینکه همچون ریشههای یک درخت به تنه اصلی منتهی شوند، همچون شاخههایی هستند که از تنه دور میشوند و به شکل مستقل نیز قابل بررسی هستند. هر چند تمرکز بر صبوریها میتواند کلیت داستانی را در بر بگیرد، اما ماجراهای فرعی نظیرِ رابطه آرمان و زیبا (با بازی هدیه تهرانی)، رابطه سارا (با بازی مارال بنیآدم) و حامد (با بازی محمدرسول صفری) و در ادامه رابطه زیبا و همسر سابقش، جواد (با بازی مرتضی آقاحسینی) که پرداختی مفصل و کامل دارند، عملاً تأثیری بر کلیت داستان ندارند، مگر اینکه بهزحمت آنها را بخشی از سوءمدیریتِ فرید (با بازی مسعود رایگان) بر خانواده صبوری مرتبط بدانیم.
خطوط داستانی که به شکل مستقیم به صبوریها ارتباط دارند، به این شرحاند:
فرید: با توجه به اینکه داستان کلی سریال سرنوشتِ خانواده صبوری است، بهراحتی میتوانیم فرید را به عنوان شخصیت اصلی در نظر بگیریم، چراکه او بیشترین تأثیر را در رفتار تمامی شخصیتها دارد و باعث تغییرات واضح در خطوط داستانی میشود. فرید پسر بزرگ خانواده است که حفاظت از کیان «خاندان صبوری» را وظیفه خود میداند. مدیر کسبوکار خانوادگی صبوریها که همواره بدترین تصمیمهای ممکن را برای بهبود اوضاع اتخاذ میکند. این تصمیمات در اکثر اوقات منطقی نیست و با واکنش سخت دیگران مواجه میشود، اما همین تصمیمات هم هستند که باعث شکلگیری خطوط فرعی داستان شدهاند. فرید با ازدواج دخترش، سارا، با حامد موافقت کرده، با اینکه میدانسته حامد قبلاً ازدواج کرده و یک دختر کوچک دارد. تصمیمی که هیچ پشتوانه قابل درکی ندارد، اما باعث شکلگیری داستانی فرعی میشود که در آن سارا متوجه زندگی پنهان حامد شده و از او جدا میشود. شکست عاطفی ناشی از این جدایی سارا را به پیمان (با بازی پدرام شریفی) نزدیک میکند تا یک خط داستانی فرعی بدون سرانجام شکل بگیرد. در ادامه شاهد موافقت فرید با ازدواج دختر دومش، سیما (با بازی سوگل خلیق) و سامان (با بازی حسین امیدی) هستیم که از اولی هم بدتر است. چطور ممکن است مرد سردوگرمچشیدهای مثل فرید که سالها بزرگ یک خانواده بوده، چنین تصمیمات احمقانهای بگیرد؟ و تازه بعد از این به سامان پول بدهد که دخترش را بهزور حامله کند. رفتار فرید در قبال سایر شخصیتها هم به همین نحوه است. به جای اینکه غمخوارِ خواهر و برادرهایش باشد، بدتر جلوی پای آنها سنگ میاندازد و در مسیر خوشبختی خودشان و بچههایشان قرار میگیرد. مثلاً به همسر سابقِ زیبا پول میدهد تا اعتیادش را ترک کند و زنش را که حالا همسر قانونی آرمان است، به زندگی برگرداند و... تنها کار فرید که با توجه به مناسبات درونیِ سریال حداقل قابل باور به نظر میرسد، اقدام برای فراری دادنِ لیلا (همسر اول فریبرز) است که در جوانی انجام داده است. هر چند که بعد از پیدا شدن پیمان نیز هیچ نشانی از پشیمانی در رفتار او ظاهر نمیشود. در انتهای داستان هم هیچ نشانی از تغییر در رفتار فرید قابل مشاهده و درک نیست. او همچنان رفتارش را به گردن وظیفه خانوادگیاش میاندازد و میخواهد یک خانواده متلاشیشده را با همان روشهای قدیمی دور هم نگه دارد. از سوی دیگر، سلسله رفتارها و تصمیمات نامعقولِ فرید را میتوان در راستای به قهقرا رفتن خانوادهای تفسیر کرد که خود را موجه و ریشهدار میداند، غافل از اینکه در حال فرو رفتن در باتلاق است؛ موضوعی که درونمایهای از پیش طراحیشده را برای جمعبندی تمامی خطوط داستانی در اختیار نویسندگان فیلمنامه قرار داده است.
فریبرز: سرهنگ اداره آگاهی که تمام ناکارآمدی و ضعف مدیریتش را به گردن زیردستانش میاندازد. در جوانی علیرغم میل خانوادهاش با لیلا ازدواج میکند و چند سال بعد از ناپدید شدنِ خانوادهاش دوباره ازدواج میکند. همسر دوم فریبرز، نسرین (با بازی افسانه چهرهآزاد) شخصیتی تزیینی است که اگر ماجرای رحم اجارهای نبود، بهراحتی میتوانست حذف شود، چرا که بود و نبودش برای فریبرز اهمیتی ندارد. برای بقیه اهل خانه که دیگر هیچ. همانقدر که بعید به نظر میرسد آدمی مثل فریبرز، آن هم در چنین جایگاهی، سالها نتوانسته خانوادهاش را پیدا کند، این میزان از وادادگی هم تناسبی با چنین آدمی ندارد. توقع بیننده این است که شخصیتی مثل فریبرز اطلاعاتی حداقلی از آدمهای دوروبرش داشته باشد، نسبت به رفتار آنها حساسیت به خرج دهد، یا حداقل در مواردی مثل ازدواج مرجع قابل اعتماد خانواده قرار گیرد. سارا، دختر فرید، از بچگی در خانه فریبرز بوده، در خانه او بزرگ شده، هنوز هم آنجاست و با آنها زندگی میکند، اما دریغ از ذرهای احساس مسئولیت نسبت به سارا و سرنوشت او. آدمی مثل فریبرز در هر خانوادهای که باشد، وظیفه خود میداند تحقیقاتی اولیه نسبت به آدمهایی انجام دهد که قرار است وارد زندگی او و خانوادهاش شوند. اما فریبرز نه راجع به حامد تحقیق کرده، نه کاری به همسر امین، نیکی دارد، نه به دوستش الناز که قرار است برایش بچهای به دنیا بیاورد، و نه حتی پرویز که یکباره سروکلهاش پیدا میشود و پیمان را به زندگیِ او بازمیگرداند. اگر فریبرز اندکی شبیه به شخصیتی بود که میبایست به شکل پیشفرض قبول کنیم هست، بهسادگی مانع از آزردگیِ سارا میشد، بهراحتی تهوتوی زندگیِ نیکی را درمیآورد، به الناز برای به دنیا آوردن بچهاش اعتماد نمیکرد و از همه اینها مهمتر، بهراحتی با تعقیب پرویز به حقیقت ماجرای پیمان پی میبرد. در پایان، فریبرز که فهمیده سالها به خاطر رفتار بردار و خواهرش طعم شیرین زندگی را نچشیده، همچنان مثل همان سربازِ منفعلی عمل میکند که در فلاشبکها دیدهایم. نهایت واکنشی که از او میبینیم، مقاومت در برابرِ خواست خواهر و برادرش برای بازگشت به خانه است.
فریده: مشکل خانواده صبوری با ازدواج فریبرز و لیلا که موجب شکلگیری تمام این اتفاقات در آینده شده، این بوده که آنها لیلا را دختری در سطح خانواده خود نمیدانستهاند. (مشکلی که در مورد نسرین چندان جدی گرفته نشده، یا حداقل بیننده شاهد وجاهت خانوادگی متفاوت نسرین نسبت به لیلا در طول سریال نیست.) در چنین شرایطی، تنها دختر خانواده صبوری، فریده با ایرج (با بازی شاهرخ فروتنیان) ازدواج کرده و صاحب دو پسر به نامهای امین و آرمان شده. نکته اینجاست که ایرج از فریده جدا شده، چون از نظر خانواده صبوری آنها جایگاه اجتماعی و مالی یکسانی نداشتهاند. به عبارت دیگر، خانواده صبوری با ازدواج پسرشان با لیلا مخالف بوده و حتی با وجود بچهای که نوه این خانواده است، چنین رفتاری با او میکنند. اما بهراحتی با ازدواج دخترشان با پسری که چندان تفاوتی با لیلا نداشته، مخالفت نکردهاند. چنین موقعیت داستانیای نیازمند پرداختی عمیق است تا برای بیننده جا بیفتد چرا خانواده صبوری در موقعیتهایی مشابه رفتاری متناقض از خود بروز میدهد. نکته دیگر در مورد فریده پسران کاملاً بیربط او هستند. امین با وجود فرزند طلاق بودن و پدری که شبها در رستوران میخوابد، به خوانندهای شناختهشده تبدیل شده، در عوض آرمان با شرایطی مشابه پسری باریبههرجهت و زنباره از آب درآمده است. نه در رفتارِ امین شباهتی به پدر و مادرش وجود دارد و نه از آرمان میشود به فریده و ایرج رسید. به نظر میرسد این تفاوت بیشتر از اینکه به شرایط خانوادگیِ پسران فریده مرتبط باشد، از نیازِ نویسندگان سریال برای وارد کردنِ شخصیتی همچون آرمان به سریال سرچشمه میگیرد تا همچون عمویش فرهاد (با بازی مهدی پاکدل) یکتنه داستان فرعی جذاب اما بیربطی را خلق کند که با هیچ چسبی به کلیت سریال نمیچسبد. حضور فریده در اکثر دقایق سریال بیهوده است و بود و نبود او تأثیری بر کلیت کار ندارد. تنها حضور تأثیرگذارِ فریده میاندار شدن او در بحث میان فریبرز و فرید در پایان سریال است تا برای آنها جا بیندازد که در بروز شرایطی که حاصل شده، همه با هم مقصرند.
فرهاد: همگناه با تصادف فرهاد با کارگر شهرداری آغاز میشود، اما فرهاد تا چند قسمت بعد برای بیننده قابل شناسایی نیست. ایده عذاب وجدانِ فرهاد و بازگشتش به کشور برایِ مراقبت از بچههای فردی که در تصادف کشته شده، در ابتدا معقول به نظر میرسد، اما ماجراهای منجر به عقد صوری و متعهد ماندن به نامزدِ در آلمان منتظر مانده و... خارج از چهارچوب و منطق داستانی میایستند. همانطور که تصمیم ناگهانی برای معرفی کردن خود به پلیس و ذوب شدن در محبتِ هدیه هم با هیچ عقلی جور درنمیآید. کل ماجراهایی که حول شخصیت فرهاد شکل میگیرد، حاشیههای غیرضروری بر متن هستند که بهراحتی قابل حذف یا تعدیلاند. صحنه مضحکِ پذیرش فرهاد در جمع خانواده رحمان در پایان سریال بهراحتی میزان بیاهمیت بودنِ شخصیت فرهاد را هویدا میکند. دقت کنید که فرهاد به غیر از ماجراهای که حول تصادف، ازدواج با هدیه و به زندان افتادنش شکل میگیرد، هیچ کارکردی در سریال ندارد، چراکه حضور یا عدم حضور او در جمع صبوریها هیچ تأثیری بر خانواده و خط داستانی اصلی نمیگذارد. به همین دلیل کل ماجراهای مربوط به او را میتوان بهراحتی حذف کرد، بدون آنکه شاهد تغییری در خط داستانی اصلی باشیم. به بیان دیگر، هر چقدر که شخصیت فرید خودش را به خطوط داستانی تحمیل میکند، شخصیت فرهاد از تمام مواردی که به حضور او معنا میدهند، دور نگه داشته شده است. حضور او از ابتدا به شکلی معکوس طراحی شده تا به خط داستانیِ خانواده بدبخت اما شریفِ رحمان وجاهت کافی بدهد.
بدین ترتیب با محوریت دادن به خانواده صبوری میتوانیم به درکی ناقص از کلیت داستان برسیم، اما همگناه از منظرِ پیمان نیز که قصد انتقام گرفتن از صبوریهای را دارد، قابلیت بازتعریف دارد؛ منظری که شاید بتوان از طریق آن به بعضی از انگیزهها شکل منطقی داد، یا رفتار شخصیتها در موقعیتها را درک کرد.
لیلا در جوانی با وجود بچهای خردسال و بچهای در شکم، با شنیدنِ حرفهای تهدیدآمیزِ خانواده صبوری و بدون آنکه حتی یک کلمه با همسرش در میان بگذارد، خانه و زندگیاش را رها میکند و میرود. سالها بعد، بزرگ شدن در فقر و نداری برای بچههای او، پیمان و نیکی، تبدیل به عقدهای شده که هرگز نتوانستهاند با آن کنار بیایند. اما اگر لیلا چنان معصوم و پاک و وارسته است که بهراحتی پایش را از زندگی فریبرز بیرون کشیده، چرا چنین کینه عمیقی از فریبرز و خانواده صبوری در دل بچههایش کاشته است؟ نمود عقده فروخورده پیمان و نیکی در زندگی واقعی هر چند چندان منطقی به نظر نمیرسد، اما به دلیل ماهیتِ پیچیده عقده، قابل پذیرش است. موضوعاتی نظیر اینکه نیکی به دلیل نیاز همیشگیاش به خانواده، جذبِ امین شده و پیمان، لیلا را در ذهن خود زنده نگه داشته، همانقدر که دور از ذهناند، جذاب و فکرشده هم هستند. مثل قرار دادنِ پیمان به عنوان یک خلافکار حرفهای در برابرِ فریبرز به عنوان یک پلیس که همچون قطبهای آهنربا عمل میکنند و همواره در حال جذب و دفع یکدیگرند. برخلاف زمانی که کلیت داستانی را بر مبنای خانواده صبوری در نظر گرفتیم، بازخوانیِ همگناه از منظرِ روانشناسیِ پیمان و نیکی و برخوردشان با فریبرز (یا حتی خانواده صبوری) شکلی منطقی و قابل باور به همگناه میدهد که در آن خبری از حفرههای روایی و داستانی آزاردهنده نیست. به عبارت دیگر، اگر همگناه خط داستانیِ نیکی و پیمان را به عنوان خط داستانیِ اصلی در نظر میگرفت و از ابتدا ماهیت وجودی آنها را همچون یک راز باقی نگه نمیداشت، کلیت داستان و شخصیتپردازی با اشکالات کمتری مواجه بود. هر چند که همچنان وجود ماجراهای فرعی کاملاً بیربط به خط داستانی اصلی، روایت را دچار اشکالات جدی میکرد.
بدین ترتیب، فیلمنامه همگناه بزرگترین ضربه را از جانب چیدمان نادرست شخصیتها میخورد. چیدمانی که منجر به رفتار نامعقول آنها شده و مانع از پیوستگی خطوط داستانی میشود. مشکل اینجاست که به نظر میرسد کلیت داستان از ابتدا در ذهن نویسندگان فیلمنامه وجود نداشته. گویی آنها چند خط داستانی جذاب و ملتهب در نظر داشتهاند و برای ارتباط دادن آنها به هم، شخصیتهای جدید به داستان وارد کردهاند. شخصیتهای تازه موقعیتهایی را ایجاد کردهاند و... این مشکل زمان بهروشنی قابل مشاهده است، که بهخصوص در قسمتهای پایانی، مواجهههای حساس میان شخصیتها بهکلی حذف شدهاند. مواجهههایی که حکم گرهگشایی یا جمعبندیِ موقعیتهای حساس داستانی را دارند، اما چون از ابتدا به آنها فکر نشده، یا کارکرد دراماتیک آنها بهروشنی مشخص نیست، از داستان حذف شدهاند. به عنوان مثال، ایرج پس از اینکه متوجه میشود پسرش آرمان با زیبا ازدواج کرده، به همراه امین به خانه زیبا میروند، اما درست وقتی قرار است شاهد مواجهه این دو باشیم، صحنه قطع میشود. گویی این صحنه فقط به این دلیل در فیلمنامه وجود دارد که ایرج و امین در آن قسمت حضور داشته باشند. یا مسئله بخشیده شدنِ فرهاد از سوی خانواده رحمان نیازمند مواجهه هدیه و فرهاد است، اما فیلمنامهنویسان از نمایش/ نوشتنِ این صحنه شانه خالی کردهاند تا به جای آن شاهدِ وداعِ فرهاد و لیدا (با بازی شیرین اسماعیلی) باشیم که یکی دیگر از همان شخصیتهای تحمیلی داستان است.
سوپ اوپرایِ وطنی و درونمایه اخلاقی
همگناه یک سوپ اوپرایِ خوشساخت وطنی است. در زمانهای که شبکههای ماهوارهای از سوپ اوپراهای ترکیهای اشباع شدهاند، همگناه تلاشی ستایشآمیز برای آشتی دادنِ مخاطبان با شکلی از سریال است که قابلیت پخش در تلویزیون ندارد؛ سریالهایی که داستان گستردهشان را با ریتمی فکرشده پیش میبرند و در بزنگاهها بیننده را شوکه میکنند. همگناه به شکلی رندانه داستانش را روی موضوعاتی ملتهب بنا کرده که پرداختن به هر یک از آنها ممکن است موجب انحراف در هر سریالی شود، اما با پردهپوشی در دیالوگها و شکل ارائه صحنه، سریال را همچنان مناسب دیدنِ در جمعی خانوادگی نگه میدارد. بدین ترتیب مثل هر سوپ اوپرای خوب دیگری مجموعهای از خطوط داستانیِ درهمتنیده با موضوعاتی ملتهب در کنار هم قرار گرفتهاند که به سادهترین شکل ممکن به بیننده ارائه داده میشوند. شخصیتها در ابتدا درگیر زندگی پنهانی، گناهآلود یا خارج از عرف خود هستند و سیر داستان باعث میشود مسیر زندگی آنها تغییر کند تا درونمایه اخلاقیِ سریال به شکلی کاملاً آشکار به بیننده منتقل شود. خلافکارها به سزای اعمالشان میرسند، عشقهای ممنوعه سرانجامی شوم خواهند داشت و آدمها تقاص اعمالشان را در همین دنیا پس خواهند داد و... از اینرو همگناه به جای اینکه پیمان را در انتها پشت میلههای زندان نشان دهد، راهی آسایشگاه میکند تا خانواده صبوری را بازندههای واقعی معرفی کند که با تکیه بر ارزشهایشان سرانجامی جز تباهی ندارند.