«همدلی با یک نفر یعنی اهمیت دادن به او و درک کردن او. برای رسیدن به همین نقطه است که حتی اگر شخصیت دوستداشتنی نیست، یا کارهای غیراخلاقی انجام میدهد، باید انگیزه قهرمان را به مخاطب نشان دهیم. وقتی مخاطب بفهمد چرا شخصیت تصمیم به انجام یک کار گرفته، دلیل کنش را درک میکند (همدلی میکند)، بدون اینکه لزوماً خودِ کنش را تأیید کند (دوست داشته باشد).» (جان تروبی)
تروبی تنها نظریهپرداز فیلمنامهنویسی نیست که در مورد اهمیت انتقال انگیزه قهرمان به مخاطب صحبت کرده است. رونالد بی. توبیاس انگیزه را دلیل تمایل شخصیت برای رسیدن به هدف میداند و میگوید که در پرده اول باید هم هدف و هم انگیزه شخصیت را بفهمیم. رابرت مککی هم هر چند میگوید بهتر است فیلمنامهنویس شخصیتها را تا حد مطالعات موردی تقلیل ندهد (چون هیچ تبیین قطعی و دقیقی برای رفتار یک فرد وجود ندارد)، اما بر این تأکید میکند که فیلمنامهنویس باید تلاش کند به درک کاملی از انگیزه برسد و در عوض مقداری ابهام درباره چراها باقی بگذارد.
تمام این اشارهها بر اهمیت وجود انگیزه نزد شخصیتها صحه میگذارند. حتی اگر قرار باشد جزئیات انگیزهها به طور واضح مشخص نشود، باز هم مخاطب باید به درکی کلی از انگیزه شخصیت برای انجام کنشهای کلیدی دست پیدا کند تا لااقل رفتارها شخصیت برای او باورپذیر شود.
اگر روزهای نارنجی فیلم سردرگمی به نظر میرسد، اگر حتی تشخیص موضوع فیلم (اینکه فیلم دقیقاً در مورد چیست) کار سختی است، و اگر شخصیت اصلی فیلم (آبان)، علیرغم گرفتاریهایی که دارد و تلاشهایی که برای بهبود شرایط انجام میدهد، چندان همدلیبرانگیز نمینمایاند، مشکل اصلی را باید در فیلمنامهای جست که در تبیین انگیزههای او (و همینطور شخصیتهای دیگر) موفق نشان نمیدهد.
در اوایل فیلم به نظر میرسد شناخت اولیه مناسبی از آبان (هدیه تهرانی) پیدا کردهایم؛ زنی تنها در محیطی مردانه که تمام فکرش متوجه فعالیتهای حرفهای و اداره امور خانواده بوده و ظاهراً توجه چندانی به خودش ندارد. رقیب اصلی او کاظم (مهران احمدی) است. این رقابت در ابتدا صرفاً یک تقابل کاری به نظر میرسد، اما در ادامه جنبهای شخصی هم پیدا میکند. دو بار اشاره کاظم به مجید (علی مصفا) – شوهر آبان – به عنوان «بچه تهران» که یک بار به اشارهای صریحتر منجر میشود («خداوکیلی این بچه تهران چی داشت رفتی زنش شدی؟») نشاندهنده مِیل شخصی نافرجامی از سوی کاظم است که میتواند انگیزهای تازه (و قدرتمندتر) برای مخالفتهای او محسوب شود. همینطور در اواخر فیلم به حادثهای اشاره میشود که سالها قبل منجر به سقط فرزند آبان شده و به نظر میرسد آبان کاظم را هم در این امر مقصر میداند. آبان همچنین زندگی زناشویی سردی را با مجید سپری میکند که این سرما را میتوان هم ناشی از انفعال مجید و ناتوانی او در اداره وضعیت اقتصادی خانواده دانست و هم به خاطر مسائل دیگری همچون همان ماجرای سقط فرزند (که مجید هم جایی از فیلم به آن اشاره میکند). آبان در کنار تمام مشکلاتی که برای نگهداری از زنان کارگر و چیدن میوهها دارد، باید با اشتباهات مجید در زندگی شخصیاش هم مقابل کند و گرمایی به این زندگی بیرونق ببخشد. (در سکانسی معنادار، آبان از سرمای خانه شکایت کرده و در راه گرم کردن خانه، پنجرهای را میبندد که مجید باز گذاشته تا بوی چسبی از بین برود که او برای یک پروژه پادرهوای شخصی – نگهداری ماهی در آکواریوم – مورد استفاده قرار داده است.) تا اینجا مشکلی وجود ندارد و ظاهراً تکلیف انگیزهها روشن است. پس فیلمنامه روزهای نارنجی کجا از مسیر درست منحرف میشود؟
یکی از مشکلات اصلی را میتوان در این دانست که در مواردی مقدمهچینی برای تبیین انگیزهها وجود دارد، اما ابعاد برخی از کنشها هماهنگی چندانی با سطح انگیزهها ندارد. ماجرا پس از معرفی اولیه فضا و شخصیت اصلی آغاز میشود. آبان ریسک بزرگی بر سر باغ میکند و در راه به دست گرفتن پروژه، حاضر است نزد کارفرمایی به نام یعقوب (علیرضا استادی) سند گرو بگذارد؛ اقدامی که ممکن است خانه و زندگی آبان را از چنگش بیرون بیاورد. چه انگیزهای آبان را ترغیب میکند تا دست به چنین خطر بزرگی بزند؟ آیا این کار قرار است منفعت مالی زیادی برایش داشته باشد؟ آیا ماجرا محدود به یک رقابت کاری با کاظم است؟ آیا – آنطور که پس از فهمیدن ماجرای سقط جنین حدس میزنیم – ممکن است پای یک انتقامگیری شخصی در میان باشد؟ دانستن این نکته کلیدی است، چون کنش آبان تصمیمی عجیب به نظر میرسد که بهسختی میتوان آن را پذیرفت. فراموش نکنید که آبان سالهاست در آن منطقه مشغول به کار است. او هم مجید، هم کاظم و هم یعقوب را بهخوبی میشناسد و میداند که با گرو گذاشتن سند چطور دارد بره را در مجاورتِ گرگ قرار میدهد. پس باید انگیزهای بسیار بزرگ و جدی پشت این اقدام وجود داشته باشد تا کنش آبان را پذیرفتنی کند، اما فیلمنامهنویسان توجه چندانی به این نکته نکردهاند.
به نظر میرسد هر کدام از این عوامل را میتوان انگیزه آبان در نظر گرفت. اما سؤال این است: آیا هیچکدام از این انگیزههای احتمالی میتوانند توجیهکننده همچین اقدام خطیری از جانب آبان باشند؟ به حرف جان تروبی برگردیم. مخاطب زمانی میتواند دلیل کنش را درک و با شخصیت همدلی کند که بفهمد شخصیت چرا دارد آن کار را انجام میدهد. اما در روزهای نارنجی مشخص نیست چرا آبان باید دست به چنین اقدامی بزند. پایههای همدلی با شخصیت اصلی همینجا متزلزل میشود. مشاهده تضاد آبان با محیط اطراف و مشکلات ناشی از این تضاد، ممکن است شکلی از دلسوزی را نسبت به شخصیت در ما ایجاد کند، اما این دلسوزی زمانی به سمت همدلی میرود که درک مناسبی از انگیزههای او پیدا کنیم؛ اتفاقی که در فیلمنامه روزهای نارنجی رخ نمیدهد. به همین دلیل است که شگفتی مجید از رفتار آبان و اعتراض او به ریسک بزرگی که آبان انجام داده، در آن لحظه منطقیتر از کنش پرخطر آبان به نظر میرسد، چون انگیزه مجید برای انتقاد از آبان بیشتر قابل درک است تا انگیزه آبان برای قمار بر سر داشتههایش.
مشکل بعدی به شکل چینش اطلاعات در راه انتقال انگیزههای احتمالی برمیگردد. نمونه بارزش ماجرای سقط جنین آبان است که تازه در اواخر فیلم مطرح میشود. اگر قرار است این حادثه به عنوان یکی از محرکهای آبان برای پذیرش رفتارهایش در طول فیلم مورد توجه مخاطب قرار گیرد، باید خیلی زودتر از این در جریان قرار میگرفتیم. خسّت بیدلیل در راه انتقال اطلاعات ضروری و در عوض حرکت به سمت نوعی انتقال قطرهچکانی اطلاعات، باعث میشود همدلی اولیه با شخصیت– به دلیلی که در بند قبل ذکر شد– شکل نگرفته و این اطلاعات در مواردی زمانی منتقل شوند که عملاً تأثیر و کارکرد مناسبی پیدا نمیکنند. به دلیل این استراتژی اشتباه در روایت، خردهداستانی همچون ماجرای میان آبان و زری هم به تأثیرگذاری بالقوهاش دست پیدا نمیکند. اگر ما پیش از تأکید بر توجه ویژه آبان به زری متوجه این زخم پیشداستان در پروتاگونیست قصه میشدیم، آنگاه این میزان توجه آبان به زری و نگهداری از او– تا جایی که زری نزد پسر مورد علاقهاش در توصیف آبان میگوید که «فکر میکنه جای دخترشم»– هم میتوانست تأثیرگذارتر و کنجکاویبرانگیزتر شود، و هم فرصتی در جهت همدلی بیشتر با آبان را برای مخاطب فراهم کند. هر چند حتی در صورت حل این مشکل هم یک پرسش دیگر باقی میماند؛ چرا میان تمام زنان اطراف، توجه آبان به طور ویژهای به زری جلب شده است؟ زری در ترک اعتیاد خود ناتوان نشان میدهد و به نظر میرسد هیچوقت مطابق خواستههای آبان رفتار نمیکند. او چه برتری ویژهای نسبت به دیگران دارد که ظاهراً از الطاف ویژه آبان برخوردار میشود؟ آیا فقط زری شایسته این است که آبان خود را همچون مادر او بداند؟
بحث دیگر در مورد انگیزهها، به عدم تلاش شخصیت اصلی برای مقابله با انگیزههای منفی بازمیگردد. نمونه این مشکل را در رابطه میان آبان و مجید میبینیم. برخلاف موردی همچون سند گرو گذاشتن آبان، در اینجا فیلمنامه در قدم اول موفق عمل میکند و میتوانیم درکی کلّی از انگیزههای آبان برای این برخورد سرد پیدا کنیم؛ انفعال مجید، ناتوانی او در اداره زندگی و رفتارهای نهچندان مناسب او با آبان– مجید تقریباً پس از هر درگیری یا اختلاف یا بحرانی در فیلم، آبان را نصیحت میکند– همگی میتوانند در این امر نقش داشته باشند. در انتها شاهد این هستیم که مشکل با بازگشت مجید به باغ و کمک او به آبان حل میشود. اما سؤالی که پیش میآید، این است که اگر این مشکل با یک حرکت آبان– اخراج کارگری که به نظر میرسد مجید با او رابطهای پنهانی داشته– قابل حل بود، چرا در طول فیلم عملاً هیچ تلاشی از سوی آبان برای حل مشکلات بنیادین زندگی مشترکشان مشاهده نکردهایم؟ چرا یک بار انتقاداتش را به طور جدی با مجید مطرح نمیکند؟ سکوت مداوم او در مقابل مجید چه دردی از او دوا میکند؟ اصلاً چرا حتی بعد از آگاهی از آن رابطه نامشروع به مجید هیچچیز نمیگوید و فقط به سراغ کارگر میرود؟ شاید اگر آبان برای ادامه زندگی محتاج حضور مجید بود، میشد این انفعال را در مورد او توجیه کرد، اما جالب است که در فیلم دقیقاً برعکس به نظر میرسد. این مجید است که به بودنِ آبان احتیاج دارد. این نکتهای است که خود مجید هم از آن آگاه است و در یکی از نقاط بحرانی آن را خطاب به آبان بر زبان میآورد: «فکر کردی من مجبورم با تو زیر یه سقف باشم، آره؟ اینجوری نیست.» بااینحال واکنش آبان در قبال تمام این مشکلات چیزی جز سکوت نیست. در واقع انفعال آبان در قبال رابطه زناشوییاش به اندازه انفعال مجید برجسته و ملموس است و مشخص نمیشود چرا هیچ تلاشی برای تغییر شرایط انجام نمیدهد.
در واقع رفتارهای آبان گاه این استنباط را ایجاد میکند که او چندان مشکلی با ریختن هیزم به آتش زندگیشان ندارد. به عنوان مثال، درست پس از لحظهای که مجید میخواهد به آبان ثابت کند که مجبور نیست با او زیر یک سقف زندگی کند، متوجه میشود که خبری از ماهیهایش در آکواریوم نیست. او ابتدا با حالتی بهتزده سراغ ماهیها را از آبان میگیرد. آبان سکوت میکند. طبعاً این فکر در ذهن مجید ایجاد میشود که آبان برای انتقام گرفتن از او ماهیها را سربهنیست کرده است. پس از کلی اعتراض و فریاد زدنهای مجید، آبان بالاخره میگوید که چون آکواریوم آب میداد، ماهیها را داخل تشت انداخته و ماجرای رخداده هیچ ربطی به تئوری توطئه مجید ندارد. اما ابهامی که پیش میآید، این است که چرا آبان همان ابتدا پاسخ مجید را بهدرستی نمیدهد تا او را به مرز انفجار نرساند؟ اگر آبان از هزینههای گزاف مجید برای ماهیها ناراضی است، چرا در طول فیلم هیچ اقدام عملی برای مقابله با این ولخرجیها انجام نمیدهد؟ بنابراین آنچه به نظر میرسد، این است که در مواردی هم که انگیزههای اولیه شخصیت تا حدی روشن و قابل تشخیص است، این نکته مشخص نمیشود که چطور این انگیزهها او را تحریک به انجام کنشهایی مرتبط میکنند.
مشکل مشخص نبودن انگیزهها در مورد شخصیتهای دیگر هم وجود دارد. زنهای کارگر چطور در انتها اینقدر راحت به باغ برمیگردند و اعتصاب خود را میشکنند، بدون اینکه پولی گرفته باشند؟ آیا اخراج یک کارگر از سوی آبان (که تازه ربطی هم به اعتصاب کارگران نداشته) چنین تأثیری روی آنها گذاشته است؟ یعنی این کارگران پیش از اعتصاب به این فکر نکردهاند که آبان این قدرت را دارد که کارگران را اخراج کند؟
از آن بدتر، بازگشت مجید بر سر کار است. چه چیزی در شخصیت او عوض شده که ناگهان به باغ برمیگردد و به آبان کمک میکند؟ اینکه آبان مچِ او را به همراه یکی از کارگران گرفته، باعث این تحول شده است؟ چگونه؟ آیا او به خاطر خطایش احساس شرم کرده است؟ اگر اینگونه است، چطور تمام دیدگاههای قبلیاش نسبت به آبان (اینکه آبان از او کینه به دل دارد، اینکه آبان به دنبال انتقام گرفتن از اوست، اینکه آبان 20 سال است زندگی او را خراب کرده و...) را کنار میگذارد و به کمک آبان میآید؟ در فیلم، توضیح قانعکنندهای در مورد انگیزههای بازگشت مجید وجود ندارد و این مخاطب است که باید چندین قطعه گمشده پازل را در ذهن خود بسازد تا به نتیجهای منطقی برسد.
بیتوجهی فیلمنامهنویسانِ روزهای نارنجی به انگیزههای شخصیتها بزرگترین ضربه را به این فیلم زده است. ما چیز چندانی از انگیزههای شخصیتها نمیفهمیم، بخشی از آنچه میفهمیم هم عملاً بیاستفاده مانده و تأثیر خاصی بر عمق یافتن یا کنشگری شخصیتها ندارد و در مواردی هم که انگیزههای اولیه به شکلی کموبیش شفاف عرضه میشوند، با مشکل عدم تطابق انگیزهها و کنشهای ناشی از آن انگیزهها مواجه میشویم.