بن ویتلی ۸۰ سال پس از آلفرد هیچکاک به سراغ رمان پرتعلیق و روانشناسانه ربهکا، مشهورترین اثر دافنه دوموریه رفته است. بازسازی فیلم ماندگاری که از تماشاییترین آثار هیچکاک است و در سال 1940 برنده جایزه اسکار بهترین فیلم شد، جرئت و شجاعت بسیاری میخواهد. متن زیر بریدهای از گفتوگوی گرانت هرمانس با بن ویتلی، فیلمساز ۴۸ ساله انگلیسی است. ویتلی در این گفتوگو از انگیزهاش برای ساخت ربهکا و وجوه جذاب و نمادینِ این رمان محبوبِ دوموریه میگوید.
ربهکا رمانی نمادین است و بدیهی است که هیچکاک نیز فیلمی بر اساس آن ساخته است. اما چه اتفاقی شما را ترغیب کرد که تلاش خودتان را در اینباره بکنید؟
به گمانم قضیه از این قرار بود که فیلمنامه جین گلدمن را خواندم و بهراستی لذت بردم و شیفته همه پیچوخمهای فیلمنامه شدم. این موضوع شگفتزدهام کرد، زیرا گمان میکردم باطن و ظاهر داستان را میشناسم، اما در واقع نمیشناختم. با اینکه فیلم را دیده و کتاب را خوانده بودم، ولی گیج و مبهوت شدم. متوجهید؟ فکر کردم اتفاقی که برای ربهکا افتاده، این است که تبدیل به یک جور سنگ محک فرهنگی شده و به شکل سایهای بلند درآمده و گویی بدل به بخشی از اسباب و اثاثه منزل شده است. عناصری در داستان وجود دارد که حافظه در موردشان کاملاً اشتباه میکند و نتیجه گرفتم که اگر آنها را اشتباه به خاطر سپرده باشم، همان نکتهای است که شاید مخاطب مدرن نیز نسبت به آن واکنش مشابهی داشته باشد. با چند نفر در اینباره صحبت کردم و همه میگفتند: «آه بله. ربهکا را به خاطر دارم. چه رمانس زیبایی است.» و پاسخ شما در این مایههاست: «بله، شاید. ولی نه واقعاً. یک خرده.» فکر میکنم نکته مهم همینجاست و وقتی دوباره ربهکا را خواندم، چیزی که حقیقتاً در این رمان دوست داشتم، این بود که دوموریه نقشه و برنامهای ریخته بود تا این احساس در منِ مخاطب ایجاد شود که او در اصل خیال داشته در حال چرخیدن و چرخاندن باشد. قصد او تنها این بوده است: «میخواهم این رمان عاشقانه را بنویسم تا پس از آن، همه رمانهای عاشقانه تمام دورانها را تباه و روسیاه کنم.» متوجهید؟ مثل اینکه شخصی تمامعیار مثل این بیوهمرد را، به خانه عجیب و شگفتانگیزی با یک دنیا پول ببرید و سپس او را تبدیل به آدمی حریص و بیفکر کنید. میفهمید چه میگویم؟ علاوه بر این، قصد دارم مخاطبان را نیز به همان اندازه در این عرصه سهیم و گرفتار کنم. شما تا زمانی که به پایان کتاب میرسید، نسبتاً کار را تشویق میکنید و ادامه میدهید. خب بله، درخشان است. بههرحال هرگز ربهکا را دوست نداشتهاید. او از دنیا رفته است و این زوج میتوانند با هم باشند. سپس در رابطه با این موضوع چیز بدیهی دیگری به ذهنتان میرسد: «خب، گویا همه خوشبختیِ آنها اساساً بر روی جسد زنی مُرده بنا شده است.» ما درباره چگونگی وقوع آن حادثه، یا در موردِ هر یک از دلایل چگونگی شرایط، تنها چیزی که در اختیار داریم، حرفهای ماکسیم دووینتر است که تا حدی مشکوک و نامفهوم هستند. این موضوعی بود که مرا کمابیش به سوی خود جذب کرد، زیرا مانند طرح کلی همه تریلرهاست. بااینحال، هنوز جسورانهتر از بسیاری از تریلرهایی است که امروزه ساخته میشوند و به نمایش درمیآیند. البته این موضوع را نیز در نظر بگیریم که در قلب قصه، این معمای بغرنج و پیچیده اخلاقی وجود دارد که تا چه حد آمادگیِ رفتن به سوی شریک زندگی خود را دارید و عشق چقدر ارزش دارد؟ این تریلر، شخصیتهایی را به تصویر میکشد که از نظر اخلاقی متناقض و نفرتانگیزند، ولی نویسنده ادب و مجازاتشان نمیکند. میدانید، اغلب آدمها جرئت و جسارتِ انجام این کار را ندارند، اما ربهکا دارد.
شما پیش از این فیلمهای تاریخی فراوان و متعددی ساختهاید. خلق محیط و فضای عصر معصومیت در این فیلم برای شما چگونه بود؟
وقتی میخواهید کارهای تاریخی انجام دهید و زمانی که ناچار میشوید در گروههای بزرگ با حجم انبوهی از لباسهای رنگارنگ کار کنید، جعبه اسباببازیِ فیلمسازی برای شما جادویی و سحرانگیز میشود. این امتیازِ بزرگ و مهمی است. به اطراف خود نگاه میکنید و تقریباً به این میماند که در زمان سفر کردهاید و مثل عالم فیلمسازی همهمه بزرگی در جریان است. این همه چیز نیست، اما سروصدای بزرگی در جریان است و پیشروی برای من زمانی اتفاق میافتد که اتومبیلهای تاریخی را بیرون میآورند. آن وقت میگویم: «آره بجنب. تماشای آنها فوقالعاده است.» افزون بر این، این سطح از فیلمسازی کنترل بر روی تصاویری است که در اختیار دارید؛ درست بر روی هر شیء و هر وسیله ریز و ناچیز. هر چیز معنایی دارد و هر چیز به شیوهای خاص ساختاریافته است. بله، لذتی است محشر.
نظرتان درباره برخی از بزرگترین چالشهای خلاقانه برای زنده کردن این داستان نزد مخاطبانِ جدید چه بود؟
یافتن عمارت ماندرلی بهخودیخود به مهارت نیاز داشت، چون احساس کردیم همانجایی است که دوموریه مجسم کرده بود. وقتی زندگینامههای مربوط به دوموریه را میخوانید، ماندرلی خود یک خاطره از خانهای است که نویسنده در دوران کودکی از آن دیدن کرده است. پس وقتی در کتاب توصیف میشود، به نظر میرسد خانهای بسیار عظیمتر از خانههای معمولی باشد، و فکر میکنم این تصور، از دید و چشمانداز یک کودک نشئت میگیرد. بدین معنا که خانه بسیار مبهم است و ما هم هرگز قصد پیدا کردن چنین خانهای را نداشتیم، زیرا در واقع اصلاً وجود خارجی نداشت. متوجهید؟ نمیتوانست وجود داشته باشد. بنابراین ماندرلی را از بهترین قسمتهای تعداد زیادی خانه بریتانیایی ساختیم و آن را مناسب با فضای قصه و به گونهای تبدیل به قلب فیلم کردیم. آغاز جستوجوی کامل برای ساختن فیلم، یافتن ماندرلی بود و پس از مدتی بهسرعت متوجه شدیم که ناچاریم آن را از طریق مکانهای متعددی بسازیم. مرارتهایمان برای ساختن عمارت، به چالشهای پیچیده تولید برای انجام دادنِ درستِ کار تبدیل شد. اما حدس میزنم که باقی کارها نحوه روی پرده آوردنِ رمانی است که به گونهای مؤثر از زبان راویِ اول شخص روایت میشود. آیا رمان را باید با تقلیدی کورکورانه و بیچونوچرا، مستقیماً بر پرده سینما ترجمه کرد؟ آنچه فهمیدیم، این بود که به نظر میرسد بین آنچه شخصیت اصلی به ما میگوید، با آنچه انجام میدهد، فاصله و اختلاف وجود دارد و این تفاوت نشان میدهد که آنچه او به ما میگوید، لزوماً درست نیست. پس این اجازه را دارید که کتابها را تا حدی تغییر دهید، اما سعی کنید به جای اینکه چیزی را که نویسنده در صفحات گفته، عیناً ترجمه کنید، ذات و خمیره کتاب را پیدا و دنبال کنید. پس ممکن است نکته عملی و تأثیرگذار کتاب را از دست بدهید. کشف این سطح و دستیابی به آن، پیچیده بود.
منبع: کامنیگ سون