سفرت به خیر، اما... *

مضمون مهاجرت در فیلمنامه «مردن در آب مطهر»

  • نویسنده : احسان آجورلو
  • مترجم :
  • تعداد بازدید: 399

داستان‌گویی موقعیت‌محور همواره مانند شمشیر دو دم است. یک سوی آن جذابیت تغییر موقعیت‌هاست که اتمسفر و احوال جدیدی به وجود می‌آورد. سوی دیگر آن تغییر و پرش موقعیت‌ها و به نوعی عدم یک‌پارچگی داستان است. برقراری تعادل بین این دو می‌تواند به یک فیلمنامه قابل قبول منجر شود. شخصیت‌ها در این‌گونه داستان‌ها به عنوان مداخله‌گر اصلی درگیر اتفاقات هستند. به نوعی در این‌گونه داستان‌گویی کمتر با طرح و توطئه و شخصیت‌های ناظر مواجهیم. موقعیت‌های شخصیت‌های متفاوت را تدارک می‌بینند که در خدمت پیشبرد موقعیت و ساختن اتمسفر هستند. از این‌رو چنین داستان‌هایی با شخصیت اضافی آن‌چنان میانه‌ای ندارند. اما در کنار تمام این تعاریف آن‌چه مانند نخ نامرئی این موقعیت‌ها را کنار یکدیگر نگه می‌دارد، نه شخصیت اصلی، بلکه موضوع داستان است. موضوعی که در تاروپود تمام موقعیت‌ها تنیده شده و همواره به عنوان سرچشمه اصلی در تمام موقعیت‌ها نقشی پررنگ دارد. این نقش چنان دارای اهمیت است که اگر آن را کنار گذاریم، تمام ارکان داستان فرو خواهد ریخت. از این‌رو برخلاف آن‌چه داستان‌های موقعیت‌محور همواره یک داستان فرمالیستی خوانده می‌شود، این ‌گونه داستان بیشتر یک داستان مضمونی است. فیلمنامه مردن در آب مطهر نیز در همین دسته از فیلمنامه‌ها جای دارد. یک فیلمنامه با موقعیت‌های متنوع و شخصیت‌های فراوان در حاشیه شهر با موضوع مهاجرت. از این‌رو نوشتار حاضر نیز با همین الگو به بررسی این داستان خواهد پرداخت.

نقل است که در روز محشر خداوند انسان را مورد پرسش قرار خواهد داد که مگر زمین را برای شما نگستراندیم تا در آن هجرت کنید؟ به نوعی این روایت به این معناست که انسان برای رسیدن به حقیقت و آزادگی که در ذات اوست، باید در زمین هجرت کند. البته با این پیش‌شرط که در مکان اولیه امکان رسیدن به حقیقت و آزادگی از او سلب شده باشد. بنابراین مسئله مهاجرت که از بااهمیت‌ترین مسائل قرن بیست‌ویکم تلقی می‌شود، پیشینه‌ای بسیار کهن‌تر و البته مذهبی دارد. میل و اشتیاق به مهاجرت از چه سرچشمه می‌گیرد؟ آیا مهاجرت تنها به دلیل مسائل مادی است، یا مسائل معنوی بیشتر در این تصمیم دخیل هستند؟ آیا مهاجرت تنها به صرف یک جابه‌جایی صورت می‌گیرد؟ پرسش‌های بنیادین می‌تواند ادامه داشته باشد. اما آن‌چه برای این نوشتار دارای اهمیت است، تأثیری است که مهاجرت بر روی انسان و شخص مهاجر می‌گذارد. هویت شخصیت و مواجهه با فرهنگ و اجتماعی متفاوت تا چه میزان مهاجر را در کنش‌های خود تحت تأثیر قرار می‌دهد؟ شخصیت حامد به عنوان یک مهاجر افغان در تهران آیا همان شخصیت حامد در افغانستان است؟ در این بررسی بیش از شخصیت حامد که برعکس فیلمنامه‌های موقعیت‌محور یک شخصیت ناظر است، باید به شخصیت‌های سهراب، ستاره و سعید توجه داشت؛ سهراب یک مهاجر در مسیر مانده، ستاره یک مهاجر برگشت‌خورده و در میانه راه مانده و سعید یک مهاجر منتقل‌شده به مقصد. داستان فیلم مردن در آب مطهر بیش از آن‌که داستان حامد و رونا باشد، داستان این سه شخصیت است. به همین علت ابتدا به مقوله مهاجرت و تأثیر هویتی آن خواهیم پرداخت و سپس در بین این بحث هر کدام از شخصیت‌ها را نسبت به کنش‌های خود تحلیل خواهیم کرد.

هویت واحد معنایی برای شناسایی تلقی می‌شود. بزرگ‌ترین عنصر هویت‌ساز انسان است. انسان هویت را برای خود و تمام آن‌چه در اختیار دارد، تعریف می‌کند. کنش‌ها و رفتار انسان هویت خودش را می‌سازد و وجودش در مکان یا تصاحبش بر شیء، هویت مکان یا شیء را نمایان می‌کند. رابطه مستقیم هویت‌بخشی انسان با هر آن‌ چیز که در ارتباط است، مسئله بازتعریف را نیز تحت تأثیر قرار می‌دهد. به عبارتی، اگر انسان دچار تغییر شود، هویت اطرافش نیز مورد تغییر قرار می‌گیرد، هم‌چنین با تغییر محیط و اطراف انسان هویت انسان نیز دچار تغییر می‌شود. یکی از مسائلی که هویت را که نشان‌گر و عامل شناسای انسان است، دست‌خوش تغییر می‌کند، مقوله مهاجرت است. آن‌چه از تعاریف مهاجرت به ذهن متبادر می‌شود، بحث جابه‌جایی مکان است؛ ترک کردن مکان اولیه و ورود به مکان ثانویه برای ادامه دادن و پیش‌روی کردن. مکان به عنوان عنصر اصلی مهاجرت برای پیش‌روی و ادامه دادن فاعل باید دارای هویت باشد. مکان باید قابل شناسایی و دارای معنا باشد تا بتوان تفاوتی بین مکان اولیه و مکان ثانویه قائل شد. به همین منظور مکان اولیه از سوی فرد مهاجر دارای معنا می‌شود، اما مکان ثانویه نیز باید هویت داشته باشد تا قابل شناسایی باشد. مکان ثانویه به عنوان مقصد و هدف برای ترک مکان اولیه باید دارای وجه تمایزی با مکان اولیه باشد. به عبارتی، اگر مکان ثانوی با مکان اولی تفاوتی نداشته باشد، دارای همان هویت مکان اولی می‌شود و دیگر مقصد تلقی نمی‌گردد. پس می‌توان این‌گونه بیان کرد که مکان ثانوی هویت خود را از تفاوت با مکان اول که تحت تأثیر انسان هویت خود را گرفته، شکل می‌دهد. زمانی که هویت مکان ثانوی در ذهن شکل گرفت و در مقام تفاوت با هویت انسان و مکان اولیه قرار گرفت، می‌تواند عامل تغییر نیز باشد. انسان مهاجر با تغییر مکان و ورود به مکان ثانوی، تحت تأثیر هویت مکان هویت خود را دچار بازتعریف می‌کند. به نوعی، انسان در یک رابطه مستقیم خود بر تغییر هویت خود نقش دارد، اما این تغییر به واسطه مکان انجام می‌گیرد. به عبارت دقیق‌تر، انسان مکان را دارای هویت می‌کند و همان مکان هویت انسان را شکل می‌دهد. نمونه چنین اتفاقی در فیلمنامه مردن در آب مطهر شخصیت سعید است. به همین دلیل او در دسته مهم‌ترین شخصیت‌ها قرار می‌گیرد. سعید هیچ‌گاه دیده نمی‌شود و تنها به صورت تلفنی با دیگر شخصیت‌ها ارتباط دارد، اما الگوی دیگران است. سعید هویت خود را از مکان ثانویه خود می‌گیرد. شخص موفقی که در آلمان کسب‌وکار دارد. بسیار با سرعت با محیط ارتباط برقرار می‌کند و از این‌رو هویت مکان ثانویه را می‌پذیرد. این هویت‌پذیری است که باعث شده برای مابقی شخصیت‌ها تکیه‌گاه باشد. گوشه‌ای از این رفتارها و کنش‌ها را با هم مرور می‌کنیم. سعید ابتدا از افغانستان به ایران آمده است. در ایران شغلی پیدا کرده و در آن موفق به کسب درآمد خوب بوده است. سهراب را نیز به این کار وارد کرده است. او آن‌قدر در این شغل اعتبار کسب کرده که پس از رفتن به آلمان ضامن سهراب هم شده است. در آلمان توانسته با محیط غیراسلامی کنار بیاید. دیالوگ سهراب به سعید را با هم مرور کنیم. «تو هم که ابتدا آمده بودی، نمازت را اول وقت می‌خواندی، اما بعدش ...» این همان هویت‌پذیری از مکان ثانویه است. سعید این پذیرش را به‌راحتی انجام می‌دهد و به همین دلیل موفق می‌شود برای خود امکانات و شغل پیدا کند. حتی به همین علت نیز به‌راحتی از حامد می‌خواهد به عنوان پناه‌جوی نوکیش (تغییر مذهب داده) به آلمان بیاید. هویت سعید در گرو مهاجرت معنا می‌یابد. او همواره دل از مکان اولیه بریده است؛ عملی که دیگر شخصیت‌ها انجام نمی‌دهند.

اگر اندکی به قبل برگردیم، زمانی که مهاجر در مکان اولیه حضور دارد، مکان ثانوی به مثابه یک دیگری برای او تلقی می‌شود. انسان همواره خود را از طریق دیگری تعریف می‌کند و شیوه برقراری ارتباط با دیگری است که به او به عنوان موجودی منحصربه‌فرد شکل می‌دهد. زمانی که مهاجر به مکان ثانوی مهاجرت می‌کند، خود را از «خود» جدا کرده و به یک «دیگری» تبدیل می‌کند. درحالی‌که برای مکان ثانوی یک «دیگری غیر» تلقی می‌شود. پرسش این‌جاست که هویت انسان در چنین شرایطی چگونه شکل می‌گیرد؟ و اگر مهاجر به مکان اولیه بازگردد، به چه عنوانی پذیرش خواهد شد، یک «دیگری» یا یک دیگری که برای دیگری نیز بیگانه است؟ از سوی دیگر، هویت مکان ثانوی که عناصر متعددی هستند، چگونه به عنوان یک امر پدیداری به امر نشانگی فرد مهاجر نفوذ کرده و تداعی ذهنی او را دچار تغییر می‌کنند؟ به نوعی، دو مسئله عمده در مقوله مهاجرت قابل بحث است؛ اول، مهاجر و مکان ثانوی و دوم، بازگشت مهاجر و پذیرش در مکان اولیه. در باب مسئله اول عناصر فرهنگی، اجتماعی، سیاسی و... که هویت مکان ثانوی را می‌سازند، تحت تأثیر افراد مکان دوم به فرد مهاجر تحمیل می‌شود، که این تحمیل و تفسیر فرد مهاجر او را از حالت وهم‌گونگی و خیالی خود در قبال مکان ثانوی خارج می‌کند و رنگی رئالیستی به مکان ثانوی می‌بخشد. در باب مسئله دوم نیز همان تفسیر و تغییر هویت در مکان ثانوی مهاجر را به عنصری با هویتی  دارای اختلال تبدیل می‌کند که در مکان اولیه به عنوان «خود» نیز پذیرفته نمی‌شود. ستاره مصداق چنین شخصیتی است. او چندین ماه در آلمان به عنوان یک هم‌جنس‌گرا خود را معرفی کرده است. تا حدودی با آن نوع سبک زندگی خود را وفق داده، اما نتوانسته آن هویت را بپذیرد. درنهایت به ایران بازگشته است. پریشانی و مصرف قرص‌ها و عدم برقراری تعادل در احساسات و تصمیماتی که می‌گیرد، نشانه همان وضعیت بینابین و لیمینال مهاجر است. ستاره در قسمتی از داستان حامد را نصیحت می‌کند که بین چیزی قرار گرفتن چه میزان آزاردهنده است. او تجربه‌ای کسب کرده است که دیگر نمی‌تواند او را ستاره سابق کند. او نه دیگر یک مهاجر کامل و مورد پذیرش غربی مانند سعید است و نه یک انسان معمولی که ابتدا قرار بوده با ظریف، نامزد خود، ازدواج کند. همین سرگردانی بین شناخت هویت خود است که او را یک شخصیت منزوی و بیمار کرده است.

شخصیت سهراب بین سه شخصیت مهمی که نام بردیم، در وضعیتی عجیب‌تر گرفتار است. او نه هویت‌پذیری و سرعت عمل سعید را داراست و نه مانند ستاره به صورت کلی آن را پس می‌زند. سهراب در مکان ثانویه، یعنی ایران، یک سرگردانی دارد. او ویژگی‌ها، فرهنگ و هنجارهای اجتماعی ایران را پذیرفته است. با سختی توانسته شغل و سرپناهی برای خود دست‌وپا کند، اما هم‌چنان نمی‌تواند هویت را از مکان بگیرد. به همین علت نیز با تمام محیط اطراف خود درگیر است. تصمیم‌ها و کنش‌های سهراب از روی احساسات غریزی انجام می‌گیرد. کافی است به یاد آوریم صحنه‌ای را که خانه را به دنبال قرص ستاره جست‌وجو می‌کرد. یا بحث او را با سعید بر سر پولی که برای مهاجرت ستاره خرج کرده است. سهراب یک دیگری تمام‌عیار در دل ایران است. در صورتی که سعید تا حد زیادی این دیگری را برای خود کم‌رنگ کرده بود. تفاوت اصلی سهراب و سعید در همین هویت‌پذیری است. کنش‌ها و حتی شخصیت‌پردازی این دو شخصیت بیان‌گر این وجه هر دو هستند.

شخصیت حامد که به نوعی شخصیت اصلی داستان است، با توجه به موقعیت‌هایی که از ابتدا با آن مواجه می‌شود، بیشتر نقش ناظر را دارد. یک انفعال ذاتی در تمام موقعیت‌ها دارد که برخاسته از همین ناظر بودن اوست. البته آن کنش پایانی بابت درگیری رونا با برادرانش را کنار بگذاریم که وصله‌ای ناجور برای داستان است. حامد از همان ابتدا و فرار از دست قاچاق‌برها نشان می‌دهد که چیزی از مهاجرت نمی‌داند. او فکر می‌کند باید مورد احترام باشد، زیرا در کشورش تحت ظلم طالبان قرار گرفته است. در مابقی موقعیت‌ها نیز این انفعال و عدم تطبیق‌پذیری را دارد. حتی سهراب در پیرنگ‌ فرعی درگیری رونا بارها به او گوشزد می‌کند که این مسئله ارتباطی به او ندارد. یا درباره تغییر دین او مصرانه معتقد است بین هم‌وطنانش مرتد و کافر شناخته می‌شود. تمام این مسائل نشان از این دارد که حامد هم‌چنان در افغانستان و با تفکر آن‌جا زندگی می‌کند و نمی‌خواهد فرهنگ و هنجارهای جدیدی را تجربه کند. شاید به همین علت نیز با آن کنش عجیب تمام تلاش داستان و انگیزه مخاطب را به سخره می‌گیرد و کار خود را انجام می‌دهد. در این لحظه مخاطب از خود می‌پرسد چرا باید او شخصیت اصلی باشد؟ اصلاً چرا باید داستان شخصی را دنبال می‌کردم که تکلیف خود را نمی‌داند؟ به‌راستی هدف و انگیزه شخصیت اصلی چه بود؟ و این پرسش‌ها دائماً ادامه خواهد داشت. به همین دلیل از نظر نگارنده زیست شخصیت‌های سعید، سهراب و ستاره بسیار حائز اهمیت‌تر و جالب‌تر از تجربه حامد بود.

* عنوان مطلب قطعی از شعر به کجا چنین شتابان اثر محمدرضا شفیعی کدکنی است.

 

مرجع مقاله