فیلمنامهنویس، کارگردان و تدوینگر: میرعباس خسروینژاد
مدیر تصویربرداری: صادق سوری
صدابردار: هادی بهشتیزاده
روستا - گاوداری- اتاق خواب- داخلی- صبح زود
آزاده (9 ساله) از زیر پتویش که سوراخ است، ایوان را نگاه میکند. ایمان (13 ساله) روی تخت داخل ایوان خوابیده است. همزمان صدای زنگ گوشی موبایل شنیده میشود.
تیتراژ؛ آزاده
اتاق خواب- داخلی- صبح زود (ادامه)
تصویر همچنان از سوراخ پتو دیده میشود. مادر از پلهها بالا میآید و وارد ایوان میشود. او آرام ایمان را بیدار میکند.
مادر (با لهجه محلی): ایمان... ایمان... پاشو دیگه... من دارم میرم...
ایمان بیدار میشود. او خوابآلود است. زیرپوش رکابی پوشیده و یک دستش شکسته و توی گچ است. ایمان به حالت قوزکرده توی تخت مینشیند.
مادر وارد هال میشود. آزاده میچرخد و ما همچنان از سوراخ پتو مادر را میبینیم. او چادرش را میپوشد و جلوی آینه دستی به صورتش میکشد. ساک دستیاش را برمیدارد و به سمت ایوان برمیگردد.
آزاده همچنان زیر پتوست. او میچرخد و از سوراخ پتو ایوان را میبیند. مادر کفش میپوشد و از پلهها پایین میرود.
ایمان دوباره روی تخت دراز میکشد و میخوابد. آزاده پتو را کنار میزند و چهره او را میبینیم. او موهایش را با کش مو میبندد و روسریاش را برمیدارد و یواشکی از اتاق بیرون میرود.
ایوان/ حیاط - خارجی- صبح زود (ادامه)
آزاده وارد ایوان میشود. روسریاش را گره میزند. کفشهایش را برمیدارد و پاورچین به سمت پلهها میرود. او با ترس از کنار ایمان رد میشود. کفشهایش را میپوشد و از پلهها پایین میرود. مادر که گوشهای ایستاده، سریع دست او را میگیرد.
مادر (با لهجه محلی): کجا؟
آزاده میترسد و جا میخورد.
آزاده (با لهجه محلی): منم میخوام بیام.
مادر (با لهجه محلی): غلط کردی... مگه نگفتم نمیشه...
آزاده دستوپا میزند. مادر او را از پلهها بالا میبرد. آزاده مقاومت میکند و راه نمیرود.
آزاده (با لهجه محلی): تو رو خدا... میخوام بابام رو ببینم.
مادر (با لهجه محلی): میگم نمیشه... نمیذارن ببینیش...
مادر بهزور او را از پلهها بالا میکشد و توی ایوان میبرد.
ایوان - خارجی- صبح زود ( ادامه)
آزاده دستش را به نردههای ایوان میگیرد و راه نمیرود.
آزاده (با لهجه محلی): بذار بیام... یه ماهه ندیدمش.
مادر (با لهجه محلی): هیس... صدات در نیاد...
مادر آزاده را به گوشه ایوان پرت میکند. مادر با لگد به تخت میزند.
مادر (با لهجه محلی): پاشو دیگه... ایمان...
ایمان خمیازهای میکشد و میچرخد.
مادر (با لهجه محلی): پاشو خواهرت رو بگیر من میخوام برم... دیرم شده پاشو دیگه...
ایمان بین خواب و بیداری است.
مادر (با لهجه محلی): بیا اینم کلید...
ایمان در همان حالت نشسته دسته کلید را میگیرد. مادر میرود. ایمان دسته کلید را روی تخت پرت میکند و با عصبانیت به آزاده نگاه میکند. آزاده سرش پایین است و چیزی نمیگوید.
ایمان تیشرتش را میپوشد و دست شکستهاش را به گردنش آویزان میکند و دوباره روی تخت دراز میکشد و به آزاده نگاه میکند. آزاده گوشه ایوان نشسته است. او یواشکی از لای نردههای ایوان رفتن مادر را نگاه میکند. مادر از در حیاط بیرون میرود.
صدای زنگ گوشی موبایل از توی اتاق شنیده میشود. آزاده بلند میشود و به سمت اتاق میرود. او با کفش به داخل اتاق میرود. (برای آنکه فرش کثیف نشود، بر روی زانوهایش به سمت گوشی میرود.) گوشی موبایل را از روی تلویزیون برمیدارد و دوباره داخل ایوان میآید.
آزاده (با لهجه محلی): ببرم بهش بدم؟
ایمان سریع بلند میشود و سعی میکند گوشی را از آزاده بگیرد.
ایمان (با لهجه محلی): نه، نمیخواد.
آزاده گوشی را نمیدهد. ایمان بهزور آن را میگیرد. تماس قطع میشود. ایمان به صفحه گوشی نگاه میکند. همزمان آزاده به سمت حیاط فرار میکند. ایمان گوشی را داخل جیبش میگذارد و پابرهنه دنبال آزاده میدود.
ایوان/ حیاط - خارجی - صبح زود (ادامه)
ایمان دنبال آزاده میدود. او اجازه نمیدهد آزاده به سمت در حیاط برود و جلویش را میگیرد. آزاده داخل حیاط میچرخد. او از کنار لانه غازها رد میشود. صدای غازها درمیآید. ایمان دنبال او میدود. آزاده به سمت طویله میرود. در طویله را باز میکند و داخل میرود. او و ایمان لابهلای گاوها دنبال هم میدوند. ایمان آزاده را میگیرد و او را دنبال خودش تا داخل حیاط میکشد. در طویله باز میماند.
آزاده (با لهجه محلی): ولم کن... جایی نمیرم که... دستشویی دارم.
ایمان او را به سمت دستشویی هل میدهد.
ایمان (با لهجه محلی): بیا اینم دستشویی...
آزاده دم در دستشویی میماند و داخل آن نمیرود. ایمان به سمت غازها میرود و زیرچشمی حواسش به آزاده است. ایمان غازهای داخل حیاط را از لانه بیرون میآورد و به سمت در حیاط میبرد. آزاده رفتن غازها را نگاه میکند. ایمان در حیاط را باز میکند و غازها را بیرون میفرستد. او از لای در سرک میکشد و بیرون را نگاه میکند. ایمان قفل بزرگی را به در حیاط میزند. او برمیگردد و آزاده را میبیند. آزاده به داخل دستشویی میرود و در را میبندد.
ایمان به سمت پلهها میرود و همانجا مینشیند. حوصلهاش سر رفته و خمیازه میکشد. او به موتورسیکلت تصادفی گوشه حیاط خیره میشود. دستی به گچ دستش میکشد و بند آن را دور گردنش جابهجا میکند.
گاوها یکی یکی از طویله بیرون میآیند. ایمان به سمت آنها میرود و سعی میکند آنها را به داخل طویله ببرد. کسی در حیاط را محکم میزند.
ایمان (با لهجه محلی): کیه؟
نادر (با لهجه محلی): بیا بریم.
ایمان به سمت در حیاط میرود و از پشت در بسته با نادر حرف میزند. (ما چهره نادر را نمیبینیم و فقط صدای او را میشنویم.)
ایمان (با لهجه محلی): من امروز نمیام... تو برو...
نادر (با لهجه محلی): غلط کردی... امتحان داریم...
ایمان (با لهجه محلی): مامانم رفته پیش بابام.
نادر (با لهجه محلی): به هوش اومده؟
همزمان با حرف زدن آنها آزاده از دستشویی بیرون میرود.
ایمان (با لهجه محلی): نه... همونجوریه.
ایمان به سمت گاوها میرود که داخل حیاط خرابکاری میکنند. ( پهن میریزند و برگ درختان را میخورند.)
نادر (با لهجه محلی): غیبت میخوریها...
ایمان (با لهجه محلی): به درک.
نادر (با لهجه محلی): آزاده میاد؟
ایمان (با لهجه محلی): نه... اونم نمیاد.
نادر با لگد به در حیاط میزند. ایمان گاوها را داخل طویله میبرد. از داخل حیاط دستگاه شیردوش اتومات را برمیدارد و داخل طویله میبرد و آن را به یکی از گاوها وصل میکند. دستگاه شروع به دوشیدن شیر گاو میکند. ایمان داخل حیاط میآید. بیل را از کنار دیوار برمیدارد و با آن پِهِن گاوها را از روی زمین جمع میکند و داخل طویله میریزد. او به سمت دستشویی میرود و با بیل به در دستشویی میزند.
ایمان (با لهجه محلی): چی شد... بیا بیرون دیگه.
تا بیل به در میخورد، در باز میشود. او با بیل در را به داخل هل میدهد. در کامل باز میشود و کسی داخل دستشویی نیست.
ایمان (با لهجه محلی): آزاده... آزاده...
ایمان داخل حیاط و طویله را نگاه میکند. آزاده را نمیبیند. بیل را گوشهای پرت میکند. از پلهها بالا رفته و داخل ایوان میرود. داخل اتاق خواب را هم نگاه میکند. آزاده را نمیبیند.
ایمان کفشهایش را میپوشد. از داخل حیاط صدایی میشنود. حین پوشیدن کفشها از لای نردههای ایوان نگاه میکند. آزاده را میبیند که از درحیاط بالا میکشد. ایمان دسته کلید را از روی تخت برمیدارد و به سمت حیاط میدود. آزاده که از در حیاط بالا رفته، خودش را از طرف دیگر در آویزان میکند و فرار میکند.
ایمان به او نمیرسد. او قفل در را باز میکند و بیرون میرود. دستهکلید را هم داخل جیبش میگذارد. ایمان متوجه چیزی میشود و برمیگردد. او به سمت طویله میرود و دستگاه شیردوش را از گاو جدا میکند.
همزمان گوشی موبایل زنگ میزند. ایمان حین جدا کردن دستگاه شیردوش گوشی را جواب میدهد. (حین بیرون آوردن گوشی از جیبش دستهکلید روی زمین میافتد.)
ایمان (با لهجه محلی): الو... الو... من پسرشم. (نگاهش متوجه کلید است.) بیمارستان... بابام خوبه؟... چی شده خانم؟... به من بگین... چی؟!... بابام فوت شده؟...
ایمان خشکش میزند و نمیداند چه کار کند. گاو سیاهی از جلوی او رد میشود. گوشی در دستش میماند. او اطراف را نگاه میکند. نمیداند چه کار کند.
او با عجله به سمت در حیاط میدود. در طویله باز میماند و گاوها دوباره بیرون میآیند.
اطراف روستا- جاده روستایی - خارجی- صبح زود (ادامه)
ایمان از روستا خارج میشود و به سمت جاده اصلی میدود. او با همه توانش به سمت جاده اصلی میدود.
جاده روستایی/ جاده اصلی- خارجی- صبح زود (ادامه)
ایمان همچنان با تمام توانش میدود. (گوشی موبایل در دست او دیده میشود.) ایمان به نزدیک جاده اصلی میرسد. مادر را از دور میبیند که کنار جاده ایستاده و آزاده هم در حال نزدیک شدن به اوست. ایمان میایستد. خم میشود و دستهایش را به زانویش میزند و نفسی تازه میکند و به جاده اصلی نگاه میکند. مینیبوس قرمزرنگی میایستد و مادر سوار میشود. آزاده میدود و به مینیبوس میرسد. آزاده هم سوار میشود. ایمان همچنان مات و مبهوت آنها را نگاه میکند.
مینیبوس ایستاده و حرکت نمیکند. ایمان دوباره به سمت مینیبوس میدود. به نزدیک آن که میرسد، مینیبوس حرکت میکند و میرود.
ایمان میایستد و رفتن آنها را نگاه میکند. مینیبوس هر لحظه دورتر میشود.