نوستالژی فیلم‌ساز؛ نوستالژی شخصیت

نسبت شخصیت‌پردازی و مفهوم نوستالژی در فیلمنامه «ناگهان درخت»

  • نویسنده : سیدآریا قریشی
  • مترجم :
  • تعداد بازدید: 402

هیچ عجیب نیست اگر تماشاگرِ فیلم ناگهان درخت، شباهت‌های زیادی میان فیلم تازه صفی یزدانیان با ساخته قبلی او در دنیای تو ساعت چند است؟ پیدا کند. این شباهت احتمالاً بیش از هر چیز خود را در نمودهای پرتعداد عناصر نوستالژیک در هر دو فیلم نشان می‌دهد. شخصیت‌های اصلیِ هر دو فیلم که هر دو فرهاد نام دارند به ‌نوعی درگیرِ اتفاقات گذشته‌اند. در نگاه اول چنین به ‌نظر می‌رسد که هر دو از گذشته برای خود پوسته‌ای ساخته‌اند تا از آنان در برابر تلخی‌های زمانِ حال محافظت کند. بااین‌حال، دو فیلم از نظر لحن با یکدیگر قابل‌ مقایسه نیستند. در دنیای تو ساعت چند است؟ فیلمی یک‌دست است و ناگهان درخت اثری دوپاره و گاه مغشوش. به ‌نظر می‌رسد ریشه تفاوت میان دو فیلم را باید در تفاوت‌هایی بنیادین میانِ شخصیتِ اصلی دو اثر جست‌وجو کرد: دو «فرهاد»ی که در ظاهر شباهت فراوانی به هم دارند، اما تفاوت‌های موجود میانِ آن‌ها آن‌قدر هست که همسان بودن رویکرد فیلم در نمایش زندگی آن دو را ناموجه جلوه دهد.

در ناگهان درخت، شخصیتی که ظاهراً روان‌کاوِ فرهاد است (پانته‌آ پناهی‌ها) از او چنین می‌خواهد: «دو، سه تا چیز بگو که وقتی یادشون می‌افتی، می‌گی می‌ارزید که زندگی کنی.» طنین واژه «می‌ارزید» در این جمله برای مخاطبی که فیلم قبلی یزدانیان را دیده باشد، آشناست. از جنبه‌ای، هر دو فیلمِ یزدانیان را می‌توان در مورد افرادی دانست که دنبال یافتن عناصر و اتفاقاتی چه در گذشته و چه در حال هستند که به آن‌ها ثابت کند زندگی‌شان بیهوده سپری نشده است. در دنیای تو ساعت چند است؟ با ذکر یک کلمه از سوی فرهاد (علی مصفا) به‌پایان می‌رسید؛ «می‌ارزید». در ناگهان درخت هم روان‌کاو می‌خواهد فرهاد (پیمان معادی) را وادار به یادآوری عناصری کند که باعث می‌شده احساس کند «می‌ارزید که زندگی کند». با توجه به این‌که فرهادِ ناگهان درخت قرار است به ‌نوعی و البته فقط از این جنبه خاص ادامه‌دهنده راه فرهادِ قبلی باشد، عجیب نیست که در پاسخ به روان‌کاو چنین می‌گوید: «بالاخره یه چیزی پرسیدین که می‌تونم دقیق جواب بدم.» پس از آن، بلافاصله به کودکی فرهاد می‌رویم و عناصر متعددی را از آن دوران می‌بینیم.

تا این‌جا به‌ نظر می‌رسد شخصیت‌پردازی کاراکترهای اصلی دو فیلم، روی پایه‌های مشابهی بنا شده است؛ زمانِ حالِ معناباخته و گذشته‌ای که انگار تمام معنای زندگی آن‌هاست. اما فرهادِ ناگهان درخت قرار است یک پله از فرهادِ فیلم قبلی فراتر رود. ناگهان درخت اصلاً با سکانسی شروع می‌شود که قرار است بر فاصله فرهاد با آن نوستالژی‌ها تأکید کند. در ابتدای فیلم، کودکی را می‌بینیم که گویا تازه به دنیا آمده است. در ادامه صدای فرهاد را می‌شنویم (و بعد خودِ او را می‌بینیم) که جوری از زایمان سخن می‌گوید که انگار این خودِ او بوده که بچه را به دنیا آورده است. در ادامه، فرهاد چنین می‌گوید: «دیگه به کسی کاری ندارم. بچه خودمه. خودم زاییدمت. خودم بزرگت می‌کنم.» این افتتاحیه نشان می‌دهد که ظاهراً فرهادِ ناگهان درخت بیشتر رو به آینده دارد تا گذشته.

اما مشکل از همین‌جا آغاز می‌شود. در بازگشت به گذشته، با تصویر دیگری از فرهاد روبه‌رو می‌شویم. بلافاصله بعد از افتتاحیه ذکرشده، دوران کودکی فرهاد را می‌بینیم. او در سالن سینماست. همه رو به سوی پرده سینما دارند و فرهاد دارد به نوری نگاه می‌کند که از پروژکتور ساطع می‌شود؛ منظره‌ای نوستالژیک با حس‌وحالی کم‌وبیش سینما پارادیزووار که دارد نکته‌ای را در مورد شخصیت فرهاد به ما نشان می‌دهد؛ همه به تصاویر ظاهری خیره‌اند و او در پی ریشه‌هاست. همه به سمت جلو حرکت می‌کنند و او در حال حرکت به سمت عقب است. این، همان نقطه‌ای است که انگار دارد شخصیت اصلی ناگهان درخت را به فرهادِ در دنیای تو ساعت چند است؟ نزدیک می‌کند. اما پروتاگونیست ناگهان درخت همین‌جا دچار نوعی دوگانگی می‌شود که به فیلم ضربه می‌زند. جایی از فیلم، فرهاد در توصیف خود چنین می‌گوید: «همیشه قبل از هر چیزی را به بعدش ترجیح داده‌ام.» اما این تصویر، با فرهادی که در سکانس افتتاحیه، پس از رویای متولد شدن فرزندش می‌گوید «شروع شد زندگی»، هم‌خوانی ندارد. میل به یادآوری یا بازخوانی عناصر نوستالژیک گذشته‌های دور به‌هیچ‌وجه با فرهادی که قرار است به آینده بیندیشد و پایه‌های زندگی مشترکش را با مهتاب محکم کند، ارتباط مناسب و مستحکمی پیدا نمی‌کند. تفاوت میان شخصیت‌های اصلی دو فیلم صفی یزدانیان، درست به همین دلیل است که به کیفیت‌هایی متفاوت منجر می‌شود.

فرهادِ در دنیای تو ساعت چند است؟ اساساً به آینده نمی‌اندیشد. او فردی است که به‌تمامی در گذشته غرق شده و حتی در زمان حال هم به چیزی جز بازخوانی و یادآوری گذشته نمی‌اندیشد. وقتی آن فرهاد، در انتهای فیلم کلمه «می‌ارزید» را بر زبان می‌آورد، در واقع دارد آن‌چه را جمع‌بندی می‌کند که تا آن لحظه در فیلم دیده‌ایم. او به همین قانع است که با حضور گلی بتواند گذشته را از نو زنده کند. پس تمام اشاره‌های نوستالژیکِ در دنیای تو ساعت چند است؟ به نوستالژی‌های شخصیت تبدیل می‌شوند، هر چند ظاهراً همگی نوستالژی‌های خودِ فیلم‌ساز هم هستند.

در ناگهان درخت چنین اتفاقی رخ نمی‌دهد. فرهادِ ناگهان درخت قرار است چند پله از فرهادِ قبلی پیچیده‌تر باشد. در این‌جا فرهاد دیگر فقط درگیرِ گذشته نیست، بلکه درگیرِ حال و آینده هم هست. از یک طرف، شاهد این هستیم که او مدام به فکر ایجاد ثبات در زندگی‌اش با مهتاب است. این امر، حتی اگر ریشه در گذشته داشته باشد، مستقیماً به زمان حال مربوط می‌شود. از سوی دیگر، بحث باروری و به دنیا آوردن فرزند هر چند باز با خاطره‌ای تلخ از گذشته گره می‌خورد ماجرا را به آینده زندگی فرهاد و خانواده‌اش مرتبط می‌کند.

هم‌چنین شاهد این هستیم که نوستالژی در ناگهان درخت، برخلاف فیلم قبلی یزدانیان، عنصر خودبسنده‌ای نیست. این‌بار، یادآوری خاطرات خوش گذشته قرار نیست به‌تنهایی برای رستگاری مرد، و برای این‌که فرهاد به این نتیجه برسد که «می‌ارزید»، کفایت کند. فرهاد برای این‌که بتواند زمانِ حالِ آرام‌تری داشته باشد، نیازمند این است که مهتاب چیزهایی را برای او وانمود کند. التماس فرهاد خطاب به مهتاب همین معنا را می‌رساند: «به خاطر من یه کاری بکن. ازخودگذشتگی کن. به خاطر من... به خاطر من داستان‌های دیگه‌ت رو به هم بزن. به خاطر من هر کاری بکن. دیگه بمون. خب؟ داریم پیر می‌شیم مهتاب. نمی‌بینی؟ خسته شدم از حرف راست.»

نکته‌ای که در این تمنای فرهاد آشکار است، نیاز او به تغییراتی در زمان حال («به خاطر من یه کاری بکن») و نگرانیِ او از آینده («داریم پیر می‌شیم مهتاب») است. لحظاتی بعد، این بحث در مورد حال و آینده، به نیازِ فرهاد برای تغییراتی در گذشته متصل می‌شود. «بهم دروغ بگو. بهم بگو داشتی می‌مردی همه این سال‌ها برام. بگو همه این سال‌ها منتظر بودی برگردم. می‌مردی اگه برنمی‌گشتم. بگو بی من نمی‌شه. بگو اصلاً چیزی رو نمی‌دیدی بی من.»

پس حتی بحثِ گذشته هم در ناگهان درخت تصویر دوگانه‌ای پیدا می‌کند. گذشته لزوماً یک تصویر شیرین نیست. نکاتی از گذشته، فرهاد را آزار می‌دهد (مهم‌ترینش بحث سقط فرزند یا دستگیری به‌ اتهام تلاش برای فرار غیرقانونی از کشور) و البته رابطه فرهاد با مهتاب هم همواره رابطه شیرینی نبوده است. «مثل مار و پله می‌مونه داستان من و تو. درست همون‌جایی که فکر می‌کنی داری می‌بَری، باز یه نیشی می‌ندازدت صد تا پله پایین‌تر.»

همین‌جاست که فلسفه نمایش عناصر شیرین نوستالژیک زیر سؤال می‌رود. آن‌چه از نظر دراماتیک بر زمان حالِ داستانی تأثیرگذار است، عملاً ربط چندانی به نوستالژی ندارد. آن‌چه به‌ عنوان نوستالژی می‌بینیم، در درجه اول نوستالژی سازنده فیلم به ‌نظر می‌رسد تا نوستالژی شخصیت فیلم؛ درست خلاف فیلم در دنیای تو ساعت چند است؟ که موارد اشاره‌شده را می‌شد به‌ عنوان نوستالژی شخصیت پذیرفت. به بیان دیگر، نوستالژیِ گذشته در ناگهان درخت، جایی جدا از زمانِ حال می‌ایستد. این در حالی است که در دنیای تو ساعت چند است؟ نمونه خوبی از پیوند و درهم‌تنیدگی نوستالژی گذشته و وقایع زمان حال بود. در دنیای تو ساعت چند است؟ حرکتی بود از گذشته به حال (و برای همین نمایش نوستالژی در آن منطقی و توجیه‌پذیر بود) و ناگهان درخت حرکتی است از حال به آینده (و همین، توجیه‌پذیری نوستالژی‌های نمایش‌داده‌شده در فیلم را زیر سؤال می‌برد).

توجه به این نکته، پرسشی بزرگ‌تر را در ذهن ایجاد می‌کند: واقعاً چه اتفاقی می‌افتد اگر تمام آن عناصر نوستالژیک را از فیلم حذف کنیم؟ به عبارت دیگر، اساساً چه توجیه دراماتیکی برای این همه تأکید فیلم‌ساز بر گذشته‌های شیرین وجود دارد؟ نکته کلیدی این است که بخشی از گذشته که در زمان حال شخصیت تأثیر دارد، اتفاقاً بخش تاریکِ ماجراست. یعنی فرهاد در طول فیلم در تلاش است آن اتفاقات تیره‌ و تاری را هضم کند که در طول سال‌های گذشته برایش اتفاق افتاده است. استفاده از حضور یک روان‌کاو و صحبت‌های فرهاد با او، از این جنبه واجد منطق دراماتیک است. آن‌چه فاقد چنین منطقی به‌ نظر می‌رسد، قسمت‌های دل‌نشین‌تر گذشته است. این‌که یک فرد هنگام حضور نزد روان‌کاو از ابعاد مختلف زندگی‌اش در زمان‌های مختلف حرف می‌زند، توجیهی بر این نیست که فیلم هم بخواهد تمام آن‌ها را با جزئیات نشان دهد. از این جنبه، نمایش گذشته حسرت‌بار نه‌تنها کمکی به فیلم نمی‌کند، بلکه دارد به اثر ضربه می‌زند. علتش مشخص است. فرهادِ ناگهان درخت دارد از زخم‌های گذشته و حال ضربه می‌خورد و در پی درمان آن‌هاست، نه در پی بازسازی بخش‌های دل‌نشین‌تر گذشته‌اش.

این‌که فیلم‌ساز ممکن است حس ویژه‌ای نسبت به آن گذشته پر از نور و رنگ داشته باشد، از لحاظ دراماتیک کافی نیست؛ شخصیت هم باید از آن گذشته به‌ شکلی دراماتیک استفاده کند تا نمایش آن عناصر چشم‌نواز توجیه‌پذیر شود. این، همان اتفاقی است که در دنیای تو ساعت چند است؟ می‌افتد و در ناگهان درخت، نه. تفاوت دو فیلم از همین‌جا ناشی می‌شود.

یک مرحله که جلوتر برویم، می‌بینیم که این نمایش نوستالژی عملاً به دوپارگی فیلم انجامیده است. ماجرای اصلی از کجا آغاز می‌شود؟ از آغاز مشکلات میان فرهاد و مهتاب؛ مشکلاتی که اولین نمودش را در ماجرای سقط جنین می‌بینیم و بعد تلاش برای فرار از کشور (که البته دلیل مشخصی برای این اقدام بیان نمی‌شود). اما وقتی این ماجرا شروع می‌شود، چیزی بیش از یک‌سوم از فیلم سپری شده است. در این مدت با نمایش اتفاقات کودکیِ فرهاد روبه‌روییم؛ تصاویری عمدتاً خوش‌آب‌ورنگ اما نه‌چندان مرتبط به ماجرایی که قرار است مشاهده کنیم. اتفاقاً به‌ خاطر زخم‌های گذشته (و نه شیرینیِ آن) است که فرهادِ ناگهان درخت، بر خلاف فرهادِ در دنیای تو ساعت چند است؟ نیازمند این است که خواسته‌هایش را فریاد بزند. فرهادِ فیلم قبلی، نیازی به سروصدا نداشت. او با گذشته‌اش خوش بود و برای رسیدن به حال خوش چیزی بیش از صرفِ بودن کنار معشوق را نمی‌خواست. اما فرهادِ فیلم جدید یزدانیان به چیزی بیش از این نیاز دارد. برای همین است که از مهتاب می‌خواهد به او دروغ بگوید. با این تفاوت عمده، توجیه دراماتیک تأکید بر خوشی‌های گذشته از اساس زیر سؤال است. برای همین به ‌نظر می‌رسد که می‌شد ۳۰ دقیقه اول فیلم را تقریباً به‌ طور کامل حذف کرد، بدون این‌که لطمه‌ای جدی به شخصیت‌پردازیِ فرهاد یا روند حرکت ماجرا وارد شود.

با این تفاسیر، نوستالژی نه یکی از اساسی‌ترین نقاط پیوند ظاهری در دنیای تو ساعت چند است؟ و ناگهان درخت، که در واقع، مهم‌ترین عامل تفاوت کیفیت دو فیلم هم هست.

مرجع مقاله